سریال: بازماندگان The Leftovers

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد
سازنده: دیمون لیندلوف
ژانر: درام، رئالیسم جادویی
بازیگران: جاستین ثرو، ایمی برنمن، کری کُن، کریستوفر اکلستون
شبکه‌ی پخش: HBO

فرض کن توی یک روز عادی مثل همه‌ی روزها (شاید وسط دعوای خانوادگی سختی باشی، شاید هم دورهمی دوستانه یا هرکاری که در روزهای عادی انجام می‌دهی)، که یکهو مامان، بابا، پارتنر و حتی پیکی که برایت غذا آورده‌ -شاید فقط یکی از آن‌ها، و شاید همه‌- جلوی چشمت ناپدید می‌شوند. بعد از کلی داد و فریاد، می‌روی توی کوچه و زنگ خانه‌ی همسایه را می‌زنی، و تازه اینجاست که می‌بینی تنها نیستی. آدم‌های دیگری هم در همان لحظه ناپدید شده‌اند. کسی نمی‌داند چرا، کسی نمی‌داند کجا: فقط ناپدید شده‌اند. داستان لفت‌اورز همین است.

سریال لفت‌اورز یا «بازماندگان» دیمون لیندِلوف (که سریال لاست را هم داخل کارنامه‌ش دارد)  از رمانی به همین اسم (نوشته‌ی تام پروتا) اقتباس شده است. فصل اول سریال تقریباً به‌طور کامل از روی کتاب جلو رفته و در فصل‌های بعدی، داستان را گسترش می‌دهند. لفت‌اورز درباره‌ی آخرالزمانی مبهم است. در روز ۱۴ اکتبر، ۲ درصد از جمعیت زمین -به‌شکلی تصادفی- ناپدید شده‌اند. بعدها به این رخداد «عزیمت ناگهانی»(Sudden Departure) می‌گویند. 

صحبت کردن درباره‌ی لفت‌اورز مثل راه رفتن روی یخی نازک است. هرنوع تلاش بیشتری برای توضیح داستان، به یک اسپویلر مهم می‌رسد. البته انتخاب‌های هوشمندانه‌ی موسیقی متن ممکن است اسپویلرهای بزرگتری باشند. یکی از بهترین بخش‌های این سریال، لحظه‌های غیرمنتظره و شوک‌هایی‌ست که به بیننده می‌دهد. غیرقابل پیش‌بینی و نفس‌گیر. لیندلوف و تیمش با زمان و مکان بازی می‌کنند، و نه تنها در زمان حال و آینده، بلکه در سطوح متناوب واقعیت هم به جلو و عقب حرکت می‌کنند. چیزی شبیه کتاب‌های مجموعه حوادث ناگوار، با همان‌اندازه پیچیدگی، معما و سوال‌های بی‌جواب. به خاطر همین، توضیح آنچه در حال وقوع است -حتی اگر این فقط تفسیر من از آن باشد- بخشی از لذت تجربه‌ی آن را از بین می‌برد.

اصلی‌ترین جاذبه‌ی این سریال، درام قوی و شخصیت‌پردازی فوق‌العاده قوی‌تر آن است. خب، چه می‌شود اگر در یک چشم به هم زدن، بدون هیچ‌ هشداری، ۲ درصد از جمعیت جهان ناپدید شوند؟ در شهر کوچکی که داستان فصل اول در آن می‌گذرد، عملاً هرج و مرج می‌شود (که زیاد هم دور از ذهن نیست). سه سال پس از این واقعه، مردم محلی -بالاخره، و کم‌کم- درحال فراموشی غم رفتگان‌شان هستند. آدم‌هایی که عزاداری را ادامه می‌دهند، کسانی که نمی‌دانند چگونه رها کنند، و این وسط چند نفری هم هستند که می‌خواهند زندگی‌شان را کاملاً خراب کنند یا آن را بهبود بدهند.

لفت‌اورز

قدرت لفت‌اورز در توانایی پذیرش و نشان دادن تابوها، بدون قضاوت اضافی است: می‌بینیم که چگونه ایمان رادیکال، سوگواری طولانی و پارانویا (نه به‌عنوان بیماری‌ای اغراق‌شده، بلکه در غالبی کاملاً انسانی) می‌توانند زندگی چندتا آدم معمولی را به هم وصل کنند. رئیس پلیس شهر، کوین گاروی جونیور (جاستین ثرو)، بدون این‌که عضوی از خانواده‌ش را در این عزیمت از دست داده باشد، درگیر این ماجراست. همسرش لوری (امی برنمن) ترکش کرده، و تکه‌های شکسته‌ای از زندگی پدرش که در آسایشگاه روانی بستری است هم هرازگاهی زیر پایش می‌روند. و بعد نورا (کری کُن): چهره‌ای در سایه، به نظر می‌رسد هم‌زمان به همه و هیچکس مرتبط است. با اسلحه‌ای پر در کیفش، همیشه منتظر مرگ است. با نزدیک شدن به سومین‌سالگرد عزیمت، همه در خطر هستند و هیچ‌کس بیشتر از کوین -مخصوصاً الان که امنیت شهر به خاطر همان فرقه‌ای که همسرش هم در آن است، تهدید می‌شود- نگران و آشفته نیست. اعضای ژولیده‌ی «بازماندگان گناهکار»(The Guilty Remnant) با لباس‌های سفید و سیگارهایی که تندتند دود می‌شوند، به رهبری پتی (آن داود)، زندگی‌ زاهدانه‌ای را با چاشنی‌هایی از تفکرات نهیلیستی می‌گذرانند. آن‌ها به انتخاب خودشان سکوت کرده‌اند، اما می‌بینیم که نقشه‌های بزرگ‌تری هم برای «یادآوری» دارند.

عزیمت ناگهانی نمادی از هر رخداد مهمی‌ست که زندگی را تغییر می‌دهد. مخصوصاً آن وقت‌هایی که عزیزی را از دست داده‌ایم، و بابت ضربه‌های بزرگ دیگری که ممکن است در آینده از راه برسند، نگرانیم. این ماجرا در مورد عدم اطمینان است، چیزی که همه‌ی ما می‌توانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. احساساتی که حداقل برای یک‌بار هم که شده تجربه‌شان کرده‌ایم: انتظار برای چیزی بزرگ‌تر و امید رسیدن به آن، و یا برعکس، غم فرصت‌ها و لحظه‌های از دست رفته و گم‌شده در گذشته. اما لفت‌اورز فراتر از منطق، از طریق تصویر و تمثیل، مثل نوعی انجیل کثیفِ رئالیستی عمل می‌کند. این سریال نمی‌خواهد شما را از طریق منطق «متقاعد» کند. این‌بار باورهای بیننده را هدف قرار داده‌اند.

لفت‌اورز

لفت‌اورز خود زندگی است: پر از ناگهانی‌ها، و شخصیت‌هایی که نه تنها در لحظه‌ی حال درمانده‌اند، از گذشته هم دل نکنده‌اند، و فکر نمی‌کنند برای آینده هم هدفی وجود داشته باشد. در جایی از سریال، لوری می‌گوید که «مرگ آسان است». و چیزی که شخصیت‌های داستان با آن سر و کله می‌زنند، تمام نشدن این غم و اندوه است. چیزی وجود نداشته که آدم‌ها بتوانند آن را به عنوان کلوژر بپذیرند. فقط یک لحظه، و همه‌چیز از دست رفته. می‌فهمیم که مکانی فراتر از زندگی و معماهای ما وجود دارد، اما در این لحظه، دراماها و ماجراهای بین آدم‌های باقی‌مانده مهم‌تر است.

بیشتر بخوانید: اوکالت و فولک: وحشت از «تصویر بزرگ‌تر» و ده فیلم اوکالت که حتماً باید ببینید

اگر به خاطر پایان سریال لاست از دیمون لیندلوف متنفرید، بد نیست با دیدن لفت‌اورز شانس دیگری بهش بدهید تا برایتان جبران کند. این سریال هرچیزی که برای خوب بودن لازم است را دارد. با اینکه چیزهای عجیبی مثل تیمی از دانشمندان هلندی را می‌بینیم که تلاش دارند با وسیله‌ای به آن یکی دنیا عزیمت کنند، اما لفت‌اورز یک فانتزی یا علمی‌تخیلی آبدوغ‌خیاری نیست. لفت‌اورز غم و اندوهی واقعی را به شکلی صمیمانه به ما نشان می‌دهد. طلاق میانسالی، مرگ بچه‌ها و بیماری‌‌های روحی، که شعله‌ی همه‌ی این‌ها توسط یک رخداد جهانی روشن شده است. این آخرالزمانی است با نگاهی کاملاً تازه و بکر. آخرالزمانی که همه‌ی چیزهای فانتزی‌اش در پشت داستانی عمیق و شخصیت‌های بی‌نظیر، به خوبی به تعادل رسیده‌اند.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. حسین

    فصل اول سریال خوب بود ولی فصل‌های بعدی بخصوص سوم ضعیف بود. از نظر من سریال خوب اونی است که بعد از مدتی تمایل به دیدن مجدد اون داشته باشی. این سریال این خصلت را برای من نداره

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی