سرخی خون، سفید برف
اگر اهل خواندن قصههای پریان روسی باشید حتماً اسم آرتور رنسام(Arthur Ransome) را شنیدهاید. او روزنامهنگار و نویسندهای بریتانیایی بود که در ابتدا فقط ماجرا را مشاهده و گزارش میکرد، اما بعداً خودش تبدیل شد به بخشی از انقلاب ۱۹۱۷ روسیه. رنسام در این داستان روایت نزدیکی از عشق، ماجراجویی و سیاست را تجربه میکند. داستان «سرخی خون، سفیدی برف» مارکوس سجویک دربارهی او و بخشی پنهان شده از تاریخ و زندگیش است.
کتاب از سه بخش تشکیل شده: بخش اول به شکل قصهپریانی در دل روسیهی تزاری میگذرد. راوی ماجرای یکشنبهی خونین ۱۹۰۵ را تعریف میکند و از درون خاندان سلطنتی میگوید که چگونه تحت تاثیر شخصی به اسم راسپوتین قرار میگیرند، دو غریبهای که در جنگلی برفی، «خرس بزرگ» را از خواب زمستانی بیدار میکنند و ماجرای مردی که مجبور میشود زندگی مشترکش را رها کند و به روسیه برود. در بخش بعدی اتفاقات شبی حیاتی در مسکو بازگو میشود که در آن آرتور تصمیم میگیرد تا به عنوان جاسوس بریتانیا کار کند یا نه. آرتور رنسام، نویسندهی بریتانیایی به عنوان خبرنگار جنگ جهانی اول به روسیه بازگشته اما وظیفه و شغل واقعیش پس از انقلاب بولشویکها در ۱۹۱۷ مشخص میشود. روابطی که آرتور با رهبران بلشویک از جمله لئون تروتسکی و کارل رادک دارد او را به جاسوسی ارزشمند برای مقامات بریتانیا تبدیل میکند. از طرفی بلشویکها هم پیشنهادات زیرکانهای برای به دست آوردن او ارائه میدهند. اما اصلیترین وسوسه، منشی تروتسکی و عشق آرتور، اوگنیا است و برای ماندن با او باید رضایت خاطر هر دو طرف دعوا را جلب و حفظ کند. آرتور تا زمانی که آشفتگی به اوج خود میرسد طناب را نگهمیدارد. سلطنتطلبان در پی احیای کشور هستند و بلشویکها میخواهند به هر شکلی خرس بزرگ را با زنجیر «خودشان» ببندند. در این بحبوحه آرتور در تلاش است تا کشتی خود و اوگنیا را از میان خطر بیرون بکشد و به آبهای آرام برساند. و در قسمت آخر، از زبان خودِ آرتور روایت میشود که چگونه برای رهایی اوگنیا (و البته خودش) از میان دسیسههای سیاسی مجبور شد دوباره به روسیه بازگردد. اما آیا این کتاب که با داستانپریان شروع شده بود به پایان خوشی هم میرسد؟
باید بگویم که نوشتهی مارکوس سجویک به نوعی ناهموار است اما نه به معنای سخت یا نامفهوم. بلکه داستانگویی با سه راوی (هربخش یک راوی دارد) و زاویه دید چندگانه جذابیت روایت را برای مخاطب دو چندان کرده. از طرفی شخصیتها به مقدار کافی پرداخته شدهاند که دیگر دانای کل (حداقل در دو بخش اول) نیازی به دخالت و دستکاری عجیبی در داستان نداشت. نکته قابل توجه در داستان سرخی خون سفیدی برف این است که هیچ طرفی فرشتهی مطلق یا شیطان نیست. به نظر میرسد نویسنده در تلاش بوده تا واقعیتهای سیاسی را بدون هیچگونه جهتگیری مطرح کند و تا حد زیادی هم توانسته به موفقیت برسد. همانطور که گفتم، اصلیترین شخصیت ما مردی است که سعی دارد بهترین قضاوتش را انجام دهد و ماجرای واقعی را بگوید. همچنین تم قصهپریانِ داستان، این مسئله که ممکن است روایتهای متعددی از یک حقیقت وجود داشته باشد را به شکل درخشانی نشان میدهد.
این کتاب برای همهی سنین مناسب است. حال ممکن است خوانندهی کمسن تنها از جریان کلی داستان لذت ببرد یا حتی در نظرش مزخرف جلوه کند، و یا (مثل خودم) با خواندن هر خط از قصه و رفرنسهای تاریخیِ آن بیوفتد وسط ماجرا و غرقه در حوادث شود. اما از آنجایی که میگویند این رمان یانگ ادالت است، شاید کمی سخت به نظر برسد که یک نوجوان بدون علاقهی خاصی به روسیه یا دورههای مهم تاریخی بخواهد جذب داستان شود. منتها با اینحال کاری که سجویک کرده، یعنی فعال ساختن ذهن پرسشگر مخاطب نوجوان، باعث شده خواننده فارغ از سن و سال و با هر میزان دانستهی تاریخی از خواندن کتاب لذت ببرد.
این رمان با اسنادی واقعی که دیرتر کشف شدهند، بخشی از تاریخ را دوباره تعریف میکند. کتاب مدت کوتاهی پس از انتشار پروندههای امآی۵ ِ رنسام نوشته شد (تعدادی از تلگرامها هم در ضمیمه کتاب هستند). ماهیت جوی آن خواننده را در مناظر برفی، حومههای فقیرنشین و کاخ های لوکس امپراطوری غرق میکند. شخصیتهای این کتاب افرادی حقیقی هستند که ماجرای هرکدام، از قتل راسپوتین گرفته تا کشتارهای اکتبر سرخ و حتی عشقی که در این میان اتفاق میوفتد، سراسر پر از احساس و با توصیفهای منحصر به فردی روایت شدهند. سرخی خونْ سفیدی برف فضایی تیره و سحرآمیز دارد که با شیوهی روایت بدیع و نثر قوی مارکوس سجویک تجربهی خوانش جذابی را برایتان میسازد.