کتاب: جاناتان استرنج و مستر نورل
جرج سوم همانطور که احتمالاً میدانید دیوانه بود. در کتاب که یک تاریخ بدیل جادویی از اتفاقات آن دوره است، این جنون باعث میشود که شاه بتواند با پریها صحبت کند و برای همین توسط یکی از پریهای میرود که دزدیده شود که جاناتان استرنج…
نه شاید اینجا جای درستی برای آغاز قضیه نباشد. مستر نارول یک جادوگر عملی است. یعنی جادوگر نظری نیست. یکی از اولین جادوگران عملی بعد از مرلین و جادوگران دوران طلایی و نقرهای. او تصمیم میگیرد با زنده کردن همسر سر والتر پل که یکی از سیاستمداران پرنفوذ کابینهی بریتانیاست…
نه شاید از اینجا هم نباید داستان را تعریف کرد. پدر جاناتان استرنج میمیرد و او میتواند با معشوق خودش لیدی آرابلا ازدواج کند و به لندن برود و به عنوان جادوگر دربار، به نبرد علیه ناپلئون ملحق شود و رفیق شفیق صبحانه و حمام دوک ولینگتون شود…
یا حتا میتوان اینطور داستان را شروع کرد که قرنهاست جادو از بریتانیا رخت بر بسته و جادوگران نظری همچون انجمن یورک، تنها به مطالعه در باب جادو میپردازند و نمیتوانند هیچ سحر و طلسمی اجرا کنند. تا این که پیشگویی به نام وینکولوس اعلام میکند که دو جادوگر سر و کلهشان پیدا میشود که قرار است جادو در بریتانیا را دگرگون کنند و این پیشگویی به زمان شاهزاغ برمیگردد.
من خودم دوست دارم فکر کنم ماجرای جاناتان استرنج و مستر نارول هیچجا شروع نمیشود و هیچجا هم لزوماً تمام نمیشود. چون انگار همهی روایتهای جین آستینی و دیکنزی ممکن توی این کتاب و در زیرنویسهای پر و پیمان و تاریخنگارانهاش جمع آمدهاند. از ماجراهای استرنج و مری شلی و پرسی شلی و لرد بایرون عوضی و زنباز گرفته تا ماجرای نفرین پری سفید مویی که موهایش را یک مدل خاصی شانه میکند و پیشخدمت سیاهپوستی که مادری داشته که در کشتی حمل بردهها میمیرد و داستانی شبیه خدایان آمریکایی گیمن درست میکند.
کلید جذابیت این داستان به نظرم ترکیب شدن متعادل سبک تاریخبینی و اقتباس گیمن است. به نظر میرسد سوزانا کلارک نویسندهی داستان، اول عینک آقای گیمن را از او قرض میگیرد و بعد به جهان و به خصوص دوران نبردهای ناپلئونی از این دریچه نگاه میکند، سپس تلخگوشتی و ماجراجویی را از دیکنز و پس از آن لحن طاعن و تمسخرآمیز را از جین آستین قرض میگیرد و داستانی شبهگوتیک را در فضایی جادویی خلق میکند.
جادو که کلید اصلی دنیای کتاب است، به اروپای جنگزده که همیشه از فیلتر داستانهای گوتیک در موردش خواندهایم و از خلال سریالهای دورهزمانی مشاهدهاش کردهایم، فرصت میدهد پتانسیل نهفتهی داستانگویی را به نمایش بگذارد. واقعاً هنوز ممکن است از آن قرن صحبت کرد و داستانی تازه برای گفتن داشت. یکی از هیجانانگیزترین لحظههای خواندن کتاب برای خود من وقتی بود که استرنج به همراه دوک ولینگتون در اروپا به پیش میرود و با جادوهایی که خالقشان خودش است به ارتش بریتانیا کمک میکند که جنگ را ببرند. نبردی طولانی و با جزئیاتی لذتبخش که به بهترین وجه ممکن تاریکترین و هراسانگیزترین نماها از جنگ اروپا را به نمایش میگذارد.
ماجرای نفرین لیدی پل و پیشخدمتش هم عجیب به دلم نشست. دو شخصیت که نمیتوانند در مورد نفرینی که گرفتارش هستند صحبتی کنند و به جایش هربار در مورد مواردی از خصومت میان پریان و آدمها که در تاریخ ثبت شده حرف میزنند و کسی نمیفهمد موضوع چیست.
خواندن این کتاب را پنج سال پیش یکی از دوستانم به من پیشنهاد کرد و البته که پنج سال پیش خبری از ترجمهی افتضاح نشر تندیس از آن نبود که کمترین اصول ترجمه هم درش رعایت نشده پس سراغش نروید. از طرفی این حجم از کتاب خواندنش سخت است و من هم حین دوچرخهسواری کتاب صوتیاش را گوش دادم و توصیهام به شما هم همین است که کتاب صوتی را گوش کنید. نیازی نیست روی بخش خاصی از داستان تمرکز کنید. بگذارید روایتها مثل جریان امواج شما را در بر بگیرند و چندین بار به کتاب گوش بسپارید. خود من تا به حال ۵ بار کل کتاب را در حین راه رفتن شنیدهام و گذاشتهام خاصیت جادوییاش، راهپیماییهای مزخرف شهری را قابل تحمل کند. و هنوز هم اگر مجدداً کتاب را گوش کنم ممکن است به تکههایی ناشنیده برخورد کنم که شنیدنشان کیفورم میکند.