کی سر عقلشون میاره؟
بخشی از Drones Eat with me نوشتهی عاطف ابوسیف. این کتاب شرح زندگی روزمره در غزه در زمان درگیریهای سال ۲۰۱۴ با رژیم اشغالگر است.
بالأخره راضی شدم در برابر تیغ و قیچی آرایشگر سر تسلیم فرود آورم. هوا برای ریش گذاشتن زیادی گرم است. جنگ هم قرار نیست به این زودیها تمام شود. شاید هیچوقت تمام نشود.
پس از صرف افطار به خانهی ابو اناس میروم. آرایشگاه پسرش بغل خانهی خودش است. آرایشگر تقریباً یک ساعتی مشغول است، اما پس از اتمام کار احساس شادابی بهم دست میدهد. بعضیوقتها از سادهترین چیزها بیشترین میزان آرامش را کسب میکنم. اصلاح صورت پس از تقریباً سه هفته معذب بودن و خارش واقعاً مایهی آرامش خاطر است. حساب کردن روزهای جنگ با رشتهموهای چند میلیمتری ایدهی احمقانهای بود. آدم باید احساس راحتی کند. اهمیت راحتی از سمبولیسم بیشتر است. انگار دوباره متولد شدهام! ضدی هم از اینکه بالأخره تصمیم گرفتم خودم را راحت کنم خوشحال است. در مقام آرایشگر بنده، بلندی موهایم طی هفتهی اخیر اذیتش کرده بود. حالا او با لذت موهایم را قیچی میکند، چون خوشحال است از اینکه دوباره خدماتش به کار گرفته شده. وقتی کارش تمام میشود، با اسپری دور صورتم عطر میپاشد، به صورتم افترشیو میزند و با لبخند میگوید: «دوباره شدی همون عاطف خودمون.»
بعدش میروم خانهی ابو اناس و برای بار هزارم جلوی خانهاش پیش او مینشینم. جنگ باعث شده این رسم قدیمی خطرناک جلوه کند. نگرانیمان را از شرایط فعلی به هم ابراز میکنیم. ابو اناس، از پسر دیگرش، محمد، درخواست میکند قلیان چاق کند. ولی وقتی آمادهی دود کردن میشوم، ضدی میگوید که قلیان کشیدن در خیابان خیلی خطرناک است. توضیحش این است: «شاید پهپادها به اشتباه فکر کنن حرارتش به یه اسلحه تعلق داره.»
ابو اناس میخندد و میگوید: «کدوم اسلحه؟ اینکه قلیونه!»
ضدی میگوید: «پهپادها که اینو نمیفهمن! کورن! اونها فقط حرارت میبینن؛ همین براشون کافیه.»
ضدی راست میگوید. پهپاد و اپراتورهای آن هیچکدام از حمله کردن به گروهی از مردم که میخواهند با قلیان کشیدن وقتشان را تلف کنند و جنگ را به فراموشی بسپارند، ابایی ندارند. ولی ما باید تلاشمان را بکنیم تا بهانهای دستشان ندهیم. باید خودمان را بگذاریم جای اپراتور پهپاد. باید مثل یک اپراتور پهپاد فکر کنیم. باید به پیروی کورکورانهی او از دستورات مافوق و منطق احمقانهی پشت اهداف مأموریتش احترام بگذاریم. باید اطاعت بیچونوچرای اپراتور از دستورات مافوق را همیشهی خدا در ذهن داشته باشیم. من و ابو اناس گفتگو را به اندرونی منتقل میکنیم. شب درازی در پیش است: با چاشنی رعدوبرقها و زلزلههایی که عامل به وجود آمدنشان انسان است.
و با چاشنی سوالاتی که ذهنم را به خود مشغول کرده بودند.
چهکسی میتواند نسل اندر نسل جماعت اسرائیلی را متقاعد کند کاری که تابستان آن سال کردند جنایت بود؟ چهکسی میتواند خلبان را متقاعد کند انجام این مأموریت به مردمش سود که نمیرساند هیچ، بلکه سراسر ضرر است؟ چهکسی میتواند به او یاد دهد نمیتوان روی ویرانهی زندگی دیگران، زندگیهای جدیدی بنا کرد؟ چهکسی میتواند اپراتور پهپاد را متقاعد کند که مردم غزه شخصیتهای بازیهای ویدئویی نیستند؟ چهکسی میتواند متقاعدش کند ساختمانهایی که در صفحهی پیش رویش میبیند، گرافیک کامپیوتری نیستند، بلکه خانههایی هستند با اتاق پذیرایی، آشپزخانه، دستشویی و اتاق خواب، خانههایی که درشان کودکانی هفتاد پادشاه را خواب میبینند، از بالای تختشان موبایل آویزان است، کف اتاقشان عروسک خرس تدی و دایناسور ولو شده و روی دیوارهایش پوستر نصب شده است؟ چهکسی میتواند متقاعدش کند باغچههایی که پهپادش در تاریکی برفرازشان پرواز میکند تصویری پیکسلی نیست؟ یک نفر در آن باغچه درختهایی کاشته، آبیاریشان کرده، رشدشان را تماشا کرده. بعضی از آن درختان باستانی هستند، شاید حتی قدیمیتر از تورات باشند، قدیمیتر از قصهها و افسانههایی که در دوران کودکی شنیده بود.
چهکسی میتواند سربازی را که تانک میراند، متقاعد کند وسیلهی نقلیهاش اسباببازی نیست و کسانی از پشت دیوار زرهیاش میبیند، نه شخصیتهای کارتونی، بلکه انسانهای واقعی هستند؟ چهکسی میتواند متقاعدش کند که برجهای النعده قطعات لگو نیستند که با یک ضربه روی فرش فرو میریزند، بلکه منزلگاه صدها انسان بیگناه، منجمله دوست خودم احمد عزیز و سه فرزندش، هستند که به خواب ناز فرو رفتهاند؟
چهکسی میتواند فرماندهی ناوگان جنگیای که صدایش را میشنویم متقاعد کند که خانوادههایی که در ساحل جمع شدهاند تهدیدی برایش به حساب نمیآیند، فروشندههای بادامزمینی و نوجوانانی که سوار بر موتور در امتداد دیوار بندرگاه میرانند، روی شانههایشان موشکانداز حمل نمیکنند و چهار پسری که هفتهی گذشته داشتند فوتبال بازی میکردند، امنیت اسراییل را تهدید نمیکنند؟
چهکسی میتواند جامعهی بینالملل را متقاعد کند که وظیفه دارد در قبال چنین اتفاقاتی دیدی بیطرفانه داشته باشد؟
فکر کنم هیچکس.
کسی نیست که به غزه کمک کند. مردم فقط میتوانند به امید و بردباری خودشان اتکا کنند. اگر این را هم از دست بدهند، همان بهتر که دریا طغیان کند و این سرزمین را در خودش غرق کند.
در این شمارهی سفید به مفهوم جدید جنگ و اسلحه پرداخته شده. مفهومی پیچیده در زمانهای که سلاح از حالت رایج شمشیر و تفنگ و توپخانه تغییر یافته است.
در «ارتش شباح» یادداشتهایی دربارهی مسالهی جغرافیای جنگ و مفهوم مدرن اشغال، مسالهی گزارش جنگ، پهپادها، سایبورگها و تسلیحات روباتیک مدرن میخوانیم. این شماره از جغرافیای فلسطین و پاکستان و عراق عبور میکند و از هیروشیما و توکیو میگذرد و به شهرهایی تخیلی میرسد. به باغهای بابل، به الپارمیتر و عدن.
به همین بهانه چند داستان علمیتخیلی فارسی برگزیدیم و در کنار داستانهایی از حسن بلاسم و جی.جی.بالارد قرار دادیم. از خلال این داستانها دربارهی مفهوم جدید جنگ گمانهزنی میشود.
در این شماره میخوانید:
داستان باغهای بابل اثر حسن بلاسم
داستان باغهای بابل در مجموعه عراق+۱۰۰ منتشر شده است. این مجموعه به همت بلاسم گردآوری شده و دربرگیرندهی آثار نویسندگان عراقیست که بعد از حملهی سال ۲۰۰۳ از عراق مهاجرت کردهاند. باغهای بابل در آیندهای نزدیک میگذرد که در آن نویسندهای با خلق «داستان-بازی» به عنوان یک فرم جدید قصهگویی، با نوعی واقعیت مجازی مرزهای واقعیت و داستان را محو میکند و فراتر میرود. اخیراً روزنامهی گاردین به حسن بلاسم لقب بزرگترین داستاننویس عرب زنده را داده. در سال ۲۰۱۴ کتاب مسیح عراقی او برندهی جایزهی مستقل داستان خارجی شد و مجموعهی نمایشگاه جسد او هم جایزهی English Pen را از آن خود کرد.
داستان گزارشی از سیارهی نامکشوف اثر جی.جی.بالارد
بالارد یکى از نامداران قصه پسامدرنیستى با دستمایهی تمهاى علمىتخیلى است که اکثر نوشتههایش بر این بستر حرکت میکنند. بالارد با روایتهاى آخرالزمانی خود از پدیدآورندگان موجنو در زمینه قصهنویسى و از چهرههاى شاخص پسامدرنیسم است و خواندن داستانهاى او تجربهی تازهاى است که شما را به دنیاى هراسها و کابوسها وارد میکند. در این داستان ماجرای مردم سیارهای را میخوانیم که تصمیم گرفتهاند به جای جهان واقعی در دنیایی مجازی زندگی کنند. در این دنیا هر کسی میتواند به شکلی که میخواهد در بیاید و هر آرزوی و هوسی که دارد را برآورده کند و به غریبترین رویاهای ممکن فرو برود.
مقاله نکروپالتیکس (سلطة الحیاة و الموت) اثر آشیل ایمممبه
آشیل ایمممبه فیلسوفی کامرونی است که آثارش در ایران کمتر شناخته شده. در این مقاله او با تعریف حاکمیت-قدرت آغاز میکند و از ظرفیت دیکتاتوری حرف میزند. که چگونه دیکتاتوری میتواند تعیین کند چه کسی زنده بماند و چه کسی بمیرد. او از Biopower و از قدرت جهانی ترس، مفهوم امنیت، سیاست و خشونت علیه افراد و اجساد.
و البته یادداشتها و داستانهایی از تحریریهی سفید:
آرمان سلاحورزی، محمدرضا ایدرم، فرزین سوری، رضا پوردیان، محمد سوری ، فربد آذسن و ارس یزدانپناه.