ضحی کاظمی؛ علمیتخیلی با مرگ بازی میکند
مصاحبه با ضحی کاظمی بانوی نویسندهی علمیتخیلینویس. برنده دو دورهی جایزهی نوفه. در مورد علمیتخیلی، اندیشههای نویسنده، زمانه و نسل، زاویهی دید او به نویسندگی، جغرافیای داستانهای او و حال و آیندهی ادبیات فارسی.
مقدمه به قلم مصاحبهکننده م.ر.ایدرم
از زمان این گفتوگو بیش از ۳ سال گذشته است. ۳ سالی که به هر دلیلی تمام ساعتهای مجله سفید منجمد شده بود و این گفتوگو و پرونده دقیقاً در همان روزها جا ماند. وقتی که با ضحی کاظمی صحبت میکردم هنوز کرونا یک مسألهی محوری در جهان بود و خوب به یاد دارم هر دو در ابتدای صحبتمان ماسک به صورت داشتیم و به طبقهی بالای کتابفروشی دنجی که راهانداخته بود رفتیم و حرف زدیم. ضحی دورهی دوم نوفه را با بارانزاد برنده شده بود و هنوز خبر برنده شدن رنسانس مرگ در دورهی سوم نیامده بود. همان موقع به نظر میرسید که جمع متفاوت داوران نوفه در مورد ضحی کاظمی به توافقی دست پیدا کرده و توجه همه جلب شده بود. بعضیها در اطراف میگفتند نویسندهی استاندارد و خوبیست و از معدود افرادیست که قصه میگوید. بعضی هم از آشنا شدن با یک نویسندهی زن علمیتخیلی که بسیار پرکار بود، ذوقزده بودند. بعضیها هم مثل همیشه به نظرشان داستان خوب فارسی همان رمانی بود که هنوز نوشته نشده بود و حاضر نبودند ضحی را واقعاً تحلیل کنند و حتی اگر نقد ادبی داشتند ترجیح میدادند در فضای بیرون ادبیات مطرح کنند. با تمام این تفاسیر ضحی یک پدیده بود و کاملاً هم کارش را جدی گرفته بود. من هم در شرایط مشابهی بودم و در اکثر نقد و گفتوگوها در مورد رمانهای خودم یک نوع دید بالا به پایینی احساس میکردم. کرختی این شرایط و صحبتهای آدمهای همهچیزدان که حاضر به مطالعهی هیچ قصهای نبودند به من انگیزه داد که خودم قبل از هر قضاوتی ضحی را «بخوانم». کاری به این که واقعاً او چه کسیست، چه مسیری رفته و حواشی دیگر نداشتم. واقعاً میخواستم با چیزهایی که نوشته برخورد داشته باشم. احساس کردم میتوانم واقعاً تمام قصههای ضحی را بخوانم و صمیمانه با او گفتوگو کنم.
موقع پیادهسازی فایل صوتی یادم آمد که این گفتوگو یک مصاحبهی کلاسیک نبود. هر دویمان از جواب دادن به سوالهای بیحوصله خسته شده بودیم. چیزی که در این مصاحبه پر است، حوصله است. حوصلهای که ضحی در تمام این سالها برای نوشتن داشته. حوصله برای درک یک نویسنده و حوصله برای فکر کردن به مدل زیست کسی که برای هنر تلاش میکرد. البته مصاحبهی خوبی شد و چه حیف که من مثل همیشه مصاحبهکنندهی بدقولی بودم و شاید بیش از حد برای انتشار این گفتوگو معطل کردم. نکتهی مثبت اینجاست که بعد از این ۳ سال تقریبا اکثر محتوای این مکالمه تازه است و هنوز بیات نشده. گفتوگویی به دور از فضای تعارف، به دور از پر کردن تنبلانهی صفحات روزنامه و خبرگزاری، به دور از فضای روابط عمومی و شبکهسازی، به دور از فضای پرسنال برندینگ و خوشوبشهای اینستاگرامی. این مصاحبه هم برای شناختن ضحی کاظمی نویسنده میتواند جالب باشد، هم میتواند یک نمونهی خوب از گفتوگو و تحلیل در ادبیات ژانری فارسی باشد و البته یک راهنمای خوب برای نویسندههای جوانتر که تازه به نوشتن جدی فکر میکنند.
بخش اول علمی-تخیلی
م.ر.ایدرم – هر نویسندهای علمیتخیلی یک حکایتی دارد از وقتی که درگیر علمیتخیلی شد. برای شما این جرقه چطور خورد؟
ضحی کاظمی – من کلاس پنجم دبستان بودم کتاب کتاب This Perfect Day که به عنوان یونیکامپ به فارسی ترجمه شده بود را خواندم. اولین مواجههام با رمان علمیتخیلی همین بود. تابستان همراه مادربزرگم به دماوند رفته بودم، جز کتابهای تنتن که بارها هر کدامشان را خوانده بودم، هیچ کتابی همراه خودم نبرده بودم. بنابراین شروع کردم به خواندن این کتاب که یکی از داییهایم آنجا گذاشته بود و فکر میکنم زندگی من از موقع خواندن این کتاب کلا دگرگون شد. یک دیستوپیای فوقالعاده عمیق و جالب که آخرین چاپ ترجمهی آن متعلق به سال ۶۳ است و امیدوارم نشری به فکر تجدید چاپ این کتاب بیفتد. البته خواندن این کتاب برای من که آن موقع سن و سال کمی داشتم قدری زود بود و بعدها هم دوباره سراغش رفتم و لذت بردم. بعد از این وقتی مادربزرگم متوجه سلیقهام شد به من توصیه کرد ژول ورن بخوانم. داییهایم که آسیموفخوان بودند هم باعث شدند سراغ آسیموف بروم و نهایتاً رسیدم به جنگ ستارگان که نمیتوانم اثرش را بر روی خودم انکار کنم.
آن موقع شاید خواندن این کتابها برایم سخت بود. مثلاً خاطرم است که خواندن کتاب ریزش غبار ماه به خاطر ارجاعهای متعدد سیاسی اجتماعیاش برایم دشوار بود ولی با این حال لذت میبردم. یکسال بعد از خواندن یونیکامپ وقتی اول راهنمایی بودم به لندن رفتم و همچنان دنبال این بودم که من از چه چیزی خوشم میآید. پس دنبال علمیتخیلی رفتم، دنبال فانتزی و همان موقع هم به سراغ تالکین رفتم.
م.ر.ایدرم – از این که کارهای شما را به علمیتخیلی نسبت میدهند چه حسی دارید؟
ضحی کاظمی – من شخصاً افتخار میکنم. به نظر من ژانری والاتر از علمیتخیلی نیست. ولی من بیشتر در زیرژانر دیستوپیا نوشتهام. اپرای فضایی خیلی دوست دارم ولی هنوز سمتش نرفتهام، شاید در آینده این اتفاق بیفتد. برای فانتزی نوشتن در «خاک آدمپوش» تلاشی کردم منتهی چندان فانتزی حماسی سلیقهی خودم هم نیست. مخاطب هم با کتاب فانتزیای که نوشتم ارتباط چندانی نگرفت. اما همانطور که اولین تجربهی مطالعهم از علمیتخیلی در ژانر دیستوپیا بود، بهترین آثار علمیتخیلیای که خواندم هم دیستوپیایی بودند. حتی در بین کارهای کلارک ادامهی مجموعهی راما که باغ راما و راز راما است و به نوعی به دیستوپیا تبدیل میشود بیشتر باب طبع من است. ترجیحم این است که من را به عنوان دیستوپیانویس بشناسند.
م.ر.ایدرم- اکثر داستانهای شما روی یک پدیدهی علمی متمرکز هستند. از تکامل ویژهای که در بارانزاد اتفاق میافتد تا پروسسور فانی در رنسانس مرگ یا ویروس میمبخش ۱۰۲ کاجزدگی و یا مه بزرگی که در باران زاد وجود دارد و اکسیژنی درش نیست. اما نویسنده متمرکز نیست روی مکانیزم علمی. میشود هر کدام از این مرکزیتهای علمی را از داستان برداشت و جایش یک وسیلهی جادویی گذاشت. مثلا یک گوی جادویی که عمر مردم رو میتواند بگوید. از طرفی انگار تمرکز ما هم چندان روی چندوچون اتفاق نیست و معمولاً ما در بیست درصد پایانی داستان یک توجیه علمی هم میشنویم که اگر نمیشنیدیم هم شاید تفاوتی نداشت. اپیدمی در کاجزدگی شبیه یک نفرین پخش میشود و از این جهت نوع روایتها را با رمان کوری میتوانم مقایسه کنم. آیا واقعاً علم محور داستانهای شماست؟ – بر صحت علمی ماجرا تقیدی دارید؟ اصلاً به نظر شما نیاز هست به این تقید و صحتسنجی یا صرف گمانهزنی کافیست؟
ضحی کاظمی – شاید بهتر باشد آن سوال کلیشهای علمیتخیلی از نظر شما چه است را باز اینجا جواب بدهم تا خود به خود این ابهام حل شود. بر اساس تئوریهای دارکو ساوین در داستان علمیتخیلی باید یک اتفاق «ناافتاده» یا «نوام» اتفاق افتاده باشد. حادثهای که دنیا را به قبل و بعدش تقسیم بکند. این نوام میتواند پخش شدن یک ویروس جدید باشد، میتواند پروسسور فانی باشد میتواند اختراع ماشین زمان باشد. در واقع هر اتفاقی که جهت حرکت واقعیت بعد از آن پدیده تغییر کند و زاویه بگیرد. البته لازم است که برای این پدیده توجیه شبهعلمی هم وجود داشته باشد. تأکید دارم روی شبهعلمی بودن این توجیه و صرف گمانهزن بودنش.
لازم نیست این اتفاق حتماً آنقدر گسترده باشد که کل دنیا تحت تأثیرش قرار بگیرد. همین که به نویسنده امکان گمانهزنی بدهد کافیست. از دید من مضمون بخش مهمی از تعریف ژانر را در برمیگیرد. علمیتخیلی را وقتی میپذیرم که مسألهی انسان مطرح باشد. رابطهی انسان با خودش، با جهان پیرامونش و هر مساله و دغدغهای که دغدغهی انسانی باشد.
در ضمن علم در داستان علمیتخیلی حتماً تکنولوژی نیست. علم مورد نظر میتواند جامعهشناسی، علوم سیاسی یا تاریخ باشد.
م.ر.ایدرم – با شناخته شدن به عنوان نویسندهی علمیتخیلی به صلح رسیدهاید؟ آیا این برچسب ممکن است خواننده را دچار سوء برداشت از متن کند؟ یا ممکن است اثر شما را تقلیل بدهد؟
ضحی کاظمی – با این سوءتفاهمها مواجه شدهام. مثلاً در مورد بارانزاد گفتهاند که این یک رمان رئال اجتماعیست. توقع خاصی از علمیتخیلی یا فیوچریستیک بودن وجود دارد. در حالی که به نظر من فیوچریستیک یک تم و فضاسازیست که اگر لازم باشد برای گفتن داستان از آن باید استفاده کرد. در رنسانس مرگ هم من چنین نیازی احساس نکردم و اتفاقات در فضایی سادهتر با فاصلهی کمی از دنیای واقعی خودمان روایت میشود.
متأسفانه به ادبیات علمیتخیلی در ایران دو برچسب زده میشود. یکی این که این ادبیات مخصوص کودک و نوجوان است، در صورتی که به نظرم اتفاقاً این ادبیات برای کودک و نوجوان ژانر چندان مناسبی نیست. به دلیل گمانهزنی که معمولاً توأم با بدبینی و هشدار است، میتواند باعث اضطراب در مخاطب کم سنوسال شود.
برچسب دوم هم انتظاریست که داستان علمیتخیلی را معادل داستان فیوچرستیک میدانند و توقع دارند پایهی علم و تکنولوژی داستان حتماً محکم باشد. تعجب میکنند اگر داستان علمیتخیلی بر محوریت انسان روایت شود و میپرسند که این چرا آدمفضایی نداشت و چرا خبری از سفینه و مهاجرت به سیارات دیگر در آن نبود. به نظرم چون مخاطب اولین مواجهاش با علمیتخیلی آثاری مثل جنگ ستارگان بوده تصورش بر همین مبنا تنظیم شده است.
بخش دوم – اندیشه
م.ر.ایدرم – چه موضوعی بیشتر از همه فکر شما را مشغول خودش کرده است؟
ضحی کاظمی – مرگ
م.ر.ایدرم – از آخرین رمانتان رنسانس مرگ گرفته که همهچیز وابسته به تاریخ مرگی شده که با تکنولوژی و محاسبات کوانتومی برای هر فرد به دست میآید، تا کاجزدگی که داستان یک اپیدمی شبیه وضعیت اینروزهای ماست و حتی آدمنما و خاک آدمپوش که مرگ را از دریچهی جاودانگی واکاوی میکنند. آیا همینطور است؟ شما همینقدر نوشتنتان را مربوط به واکاوی موضوع «مرگ» میدانید؟
ضحی کاظمی – به نظرم مرگ ناشناخته است و حتی ناشناختنی. ملموسترین و ترسناکترین چیزی که وجود دارد و در عین حال محبوبترین چیزی که وجود دارد. نویسندهها و انسانهایی که به مرگ زیاد فکر میکنند نوعی مرگخواهی درشان وجود دارد. کششی به مرگ احساس میکنند که میتوانم آن را نوعی عشق و جدایی توصیف کنم. هم به آن کشش دارند و هم از آن میترسند. هم گرایش دارند و هم فاصله میگیرند. مرگ چالش ذهنیای است که برای این دسته از هنرمندها دائم وجود دارد چون حلنشدنیست و تا تجربهی واقعی مرگ این چالش برایشان حل نمیشود. چون بعد از تجربهی مرگ هم امکان روایتش دیگر وجود ندارد در نتیجه با نشانههای مرگ و مصداقهای مرگ در ارتباط هستند. وقتی کسی را از دست میدهند. وقتی اتفاقهای مرگبار میافتد. شبیه اپیدمیای که الان با آن درگیر هستیم.
شاید چندسال پیش من اضطراب دربارهی لحظهی حالا را به شکل ناخودآگاه داشتهام که کاجزدگی را نوشتهام. چون اضطراب عجیبی در رابطه با مرگ داشتهام همیشه سعی میکنم آن را به شکلهای مختلف در برابر خود بیاورم و با آن روبرو شوم. در مورد حالتهای مختلف مرگ و چگونگی مرگ گمانهزنی میکنم. یکبار مثل رنسانس مرگ که اگر قرار بود تاریخ مرگ را میدانستیم چه رخ میداد. بار دیگر تجربهی عمومی مرگ مثل کاجزدگی یا مثل آدمنما که مرگ به تعویق میافتد. اینقدر با این مفهوم بازی میشود تا مشخص شود رابطهی نویسنده با این موضوع چه طور است.
برای من نوشتن یک سیر و سلوک است و فکر کنم در تمام مصاحبههای قبلیام هم همین را گفتم. منتهی کسی از من نپرسید که این سیر و سلوک به چه معناست. من به عنوان یک انسان موقعی مینویسم که مسالهای من را درگیر کرده و برای آن جوابی ندارم. برای رسیدن به این جواب در قدم اول باید سوال به خوبی مشخص شود. من در نوشتههایم مدام سوال میپرسم «اگر اینطور باشد چه میشود؟». سعی میکنم حالتهای مختلف قضیه را روبهروی خودم بگذارم و ببینم با هر کدام از این حالتها به چه نتیجهای ممکن است برسم.
خودم هم خیلی مواقع نمیدانم آخرش به چه قرار است برسم. آن چیزی هم که از نوشتن داستان دریافت میکنم چیزی نیست که بتوانم مستقیم بیانش کنم. بنابراین مطابق این سیر و سلوک من سعی کردم در رابطه با مرگ به شکلهای مختلف گمانهزنی کنم و شاید این یک مسألهی درونی و شخصی است.
م.ر.ایدرم – به نظر شما چه ویژگی یا ویژگیهای انسان را تعریف میکند؟
ضحی کاظمی – نگرش انسان نسبت به مرگ میتواند نوعی تعریف از انسان بسازد. مثلاً باور داشتن به آخرت یا باور نداشتن به این موضوع ممکن است چیدمان زندگی فرد را عوض کند. خودم هم چون هنوز این موضوع برایم مجهول مانده است؛ باید بگویم که از این بابت احساس ناآرامی میکنم و باعث حالتی از عدم تعادل و اضطراب دائمی در من شده است. آرام نمیشوم و برنامهریزی نمیتوانم بکنم.
م.ر.ایدرم – جالب است که به اعتقاد خیلیها ژانر علمیتخیلی از نگارش رمان فرانکشتین شروع شد. دو سال بعد از اتمام نگارش این داستان برای اولین بار لغت انگلیسی Scientist استفاده شد و این داستان در چنین زمان خاصی نوشته شد. ممکن است الان وقتی به سراغ این داستان برویم، درست درکش نکنیم و صرفاً به عنوان داستان وحشت آن را بخوانیم. ولی این داستان، نگاهی علمیتخیلی در ادامه جنبش گالوانیزم بود که زنده کردن مردگان را به شکل علمی در آن بررسی میکردند. علم هنوز در پایان دوران روشنگری بود و هنوز ایدههای خامی نسبت به ماهیت بدن انسان داشت. تصور میکردند مایعی در جسد انسان وجود دارد که ممکن است با الکتریستهی رعد و برق دوباره به جریان بیفتد و جسد تبدیل به موجود زنده بشود. وقتی مری شلی این داستان را مینوشت وحشت اصلی یک وحشت علمیتخیلی بود. چالش اصلی این بود که «اگر زندگی همین باشد چه؟». میشود گفت علمیتخیلی از همان ابتدا بنا داشته به مسألهی مرگ بپردازد و حتی خود داستان. مگر گیلگمش مضمون اصلیاش مرگ نیست؟
ضحی کاظمی – ژانر وحشت و علمیتخیلی خیلی جاها به هم تنه میزنند. داستان آدمنباتیها مخاطبش نوجوانان بودند و اولین واکنش (نوجوانان) به داستان این بود که برای ما ترسناک بود. هر ترسیمی از دیستوپیا که گمانهزنی بدبینانهای در آن هست، تمی از وحشت هم دارد.
م.ر.ایدرم – بله ترس هم یک احساس است دیگر. علمیتخیلی هم میتواند کارکرد این چنینی داشته باشد. چرا که نه. اولین مواجه من با پارک ژوراسیک تماماً شگفتی در برابر علم نبود. بخش زیادیاش هم وحشت بود. اگر واقعاً بتوانند دایناسورها را برگردانند چه میشود.
بخش سوم – زمانه و نسل
م.ر.ایدرم – در اکثر کارهای شما مبدا زمانی عوض شده و اتفاقات در یک دوره زمانی جدید روایت میشود. مثلاً ۲۰۰ سال بعد از به قدرت رسیدن فرقه فانی یا ۱۰۰ سال بعد از مستقر شدن دایره مصوبات و اجراییات. ولی نوع تکنولوژیهایی که توصیف میشود، معماریها و به طور کلی ساختار جامعه، طوریست که انگار شما راوی آیندهای نزدیک هستید. به نظر شما امکان وقوع داستانهای شما وجود دارد؟
ضحی کاظمی – امیدوارم که نه. چون وقایعی مشابه کاجزدگی اتفاق افتاد. ولی وقوع یک اتفاقی مثل سندرم ژولیت شاید خیلی محتمل باشد. این که انسانها به مرور به جایی برسند که نتوانند بچهدار بشوند از نظر هورمونی دچار مشکل بشوند، احتمالش هست. اخیراً گزارشی دیدم که ۲۵٪ از زوجهای جوان مشکل بارداری دارند. وقتی این را دیدم وحشت کردم. اگر الان این وضعیت است، ۱۰ سال دیگر و ۱۰۰ سال دیگر چه میشود. ۲۰۰ سال دیگر که تقریباً همزمان با شروع داستان سندرم ژولیت است، چه اتفاقی میافتد برای انسان. باز برمیگردیم به مفهوم مرگ، «مرگِ فقط یک فرد» دغدغه من نیست. «مرگِ نسل بشر» هم خیلی مسأله است. به نظرم من شگفتانگیز است که نسل بشر این همهسال دوام آورده و به اینجا رسیده است و هنوز وجود داریم. یعنی اینقدر چیزهای ناشناخته و احتمالاتی برای از بین رفتن نسل بشر وجود دارد که دوام آوردن بشر به نظر بعید میآید. ولی با این وجود نسل بشر ادامه دارد.
م.ر.ایدرم – میشود تصور کرد شاید کل این مقیاسی که برای ما اینقدر بزرگ به نظر میرسد، برای دنیا یک لحظهی کوتاه محض است.
***
م.ر.ایدرم – آیندهای که توصیف میکنید اینقدر نزدیک است که همپوشانی زیادی با زندگی ما دارد ولی از طرفی اینقدر هم دور است که دنیای ما در آن تبدیل به نوستالوژی شده. در بسیاری از داستانها جستجوگرهایی هستند که دنبال اشیای زمان ما میگردند یعنی زمان حال حاضر نزدیک به ۱۴۰۰ شمسی. آیا این آیندههای نزدیک را واقعاً محتمل میدانید یا صرفاً به عنوان یه مثال کاربردی ولی بعید به آنها نگاه میکنید؟
ضحی کاظمی – فکر کنم چند وقت دیگر همهمان در گوشیهایمان دنبال عکس بدون ماسک میگردیم. به نظر من خیلی به فاصله ربطی ندارد. اتفاق هر چقدر مهمتر و بزرگتر باشد که دنیا را به قبل و بعد تقسیم کند، باعث میشود هر چه که قبلش بوده، تبدیل بشود به بخشی از حال یا حافظه یا خاطره و بعد از آن یک شکل دیگری میگیرد که خیلی همهچیز متفاوت است. حتی ممکن است فاصلهی زمانی چندانی وجود نداشته باشد ولی دگرگونی بزرگی است. دگرگونیای که در سطح جزئیات زندگی مردم بزرگ است. فکر کنم همین الان ما خودمان یک نمونهاش را میبینیم. امروز در توییتر یکنفر نوشته بود شما هم مثل من یک الکل کوچک دارید که شیشهی الکل بزرگتان را با آن تمیز میکنید. این اگر سال پیش گفته میشد کسی نمیفهمید. رفرنسی وجود نداشت. معنی نمیداد. الان همهجا در جیب همهمان الکل هست و دائم به اطراف میپاشیم. ماسک زدن جزوی از پوشش ما شده. قبل از این شاید اگر با ماسک وارد خیلی از جاها میشدید جرم محسوب میشد. صورت باید باز میبود وقتی میخواستی خرید کنی و جز مجرمها کسی صورتش را نمیپوشاند. مفاهیم تا این حد دگرگون میشوند. در فاصلهی کمتر از یکسال. بنابراین اتفاقات بزرگی که میافتند فارغ از این که دنیای ما چقدر فیوچرستیک شده باشد یا نشده باشد، ممکن است تأثیرات در این حد عمیق در زندگی بگذارد.
م.ر.ایدرم – یک اصطلاحی هست به اسم New Normal . نرمالی که عوض میشود و استانداردهای جدیدی که میآید را شکل میدهد. از لحظهای که استاندارد جدید مستقر میشود بدون این که حس کنی، یک بازهی زمانی تبدیل به گذشته دور میشود. الان وقتی فیلمهای قدیمیتر را میبینیم که کاراکترها زیاد دست میدهند یک لحظه درونم حس میکنم چقدر گستاخ هستند. برای ما این شاید خیلی جانیفتاده باشد ولی اگر کسی در این دوران بزرگ شود، بسته به اینکه چقدر کرونا ادامه پیدا کند… .
ضحی کاظمی – چرا ادامه پیدا نکند؟
م.ر.ایدرم – بله محتمل است. البته از نوع واکنش کرهی زمین میتوان فهمید که کرونا بروز یک آسیبپذیری است نه صرفاً یک اتفاق.
***
م.ر.ایدرم – اول کاج زدگی یک تقدیمنامه دارید که از همنسلهایمان صحبت کردهاید. از نسل دههی شصت. در داستانها هم همیشه با نسلی سرخورده طرفیم. نسلی که توی یتیمخانه و مدرسه سرکوب میشود. با مسألهی تحریم درگیریم چه در رنسانس مرگ چه حتی کاجزدگی. بارقههایی از خاطرهی جنگ وجود دارد ولی جنگ هیچوقت مسالهی اصلی نیست. جنگها، انقلابها و بنیانگذاریها همیشه قبل از شروع داستان اتفاق افتادهاند. کاراکترهای شما همیشه دنبال جواب به بعضی از سوالهای اساسی میگردند که زندگیشان را گاهی از بین برده. برای خود شما این سوالها چیست؟ سوالهایی که از جوابی که الان بهمان میدهند راضی نیستید… .
ضحی کاظمی – من متولد سال ۱۳۶۱ هستم. چند سال قبل از تولد من انقلاب شد. من دوران بچگیام با شروع جنگ همراه بوده. اوایل دبستانم را در دوران جنگ گذراندم اما درکی که از جنگ ایران و عراق داشتم اونطور نبوده که شاید کسانی که آن زمان جوان یا نوجوان بودهاند، داشتند. درک من با یک فاصلهی محافظتشده بوده. من تهران بزرگ شدم، ما نهایتاً اینجا آژیر قرمز میشنیدیم. به زیرزمین میرفتیم. یک مدت در زیرزمین خانه زندگی میکردیم. یک مدت که بمبارانها زیاد شده بود از فامیلهای دور اسم شهید میشنیدیم. در تلویزیون صحنههایی میدیدیم. با محدودیت بسیار زیاد اقتصادی آن زمان دست و پنجه نرم میکردیم و تحریم را چشیدیم که تا الان هم به طرز عجیبی ادامه دارد. پیش خودت فکر میکنی از این موقعیت خلاص میشوی اما هر روزشدیدتر میشود. به هر حال این بخشی از زندگی ما بوده است. من به عنوان یک بچه میدانستم که همچینچیزی وجود دارد. من به خاطر موقعیت جغرافیایی که درش هستم از خلاص شدن محروم هستم. مفهوم تحریم برای من جا افتاده است از همان بچگی. همیشه ما حس کردیم چیزهایی در جهان وجود دارد که ما بهشان دسترسی نداریم. چیزهایی که ما نمیتوانیم داشته باشیم حتی اگر بحث فقر وجود نداشته باشد. حتی اینکه من قدرت خرید چیزی را داشته باشم ولی نمیشده که وارد بشود یا در دسترس همگان نبوده است. اگر هم بر فرض دسترسی داشتیم و بخشی از آن به ما میرسیده، باید قایم میکردیم که کس دیگری آن را نبیند. به هر حال ما در همچین وضعیتی بزرگ شدیم و این چه بخواهیم چه نخواهیم بخشی از دنیای ما را تحت تاثیر قرار داده. مساله از اینجا به وجود میآید که این حل نمیشود. یعنی به صورت واقعی در دنیای ما هرگز بهبودی حاصل نمیشود. حتی اگر بهبود جزئی هم پیش میآمده دوباره عقبگرد داشتیم. این باعث شده احساس کنیم در یک چرخه افتادهایم. انگار ما مدام برای رفع محدودیتهایمان تلاش میکنیم و دوباره برمیگردیم به نقطهی اول. این دغدغه از اینجا میآید. و اینکه به هر حال این تحریم هم تأثیر جانبی یک سری اتفاق سیاسی است. انقلاب، جنگ، مسائلی که در سیاست جریان دارد و نمیشود اینها را از هم تفکیک کرد. من در داستانم میخواستم به تحریم بپردازم اما نمیخواستم مستقیم در مورد جنگ یا مسائلی که پیشزمینهی این بودند حرف بزنم.
م.ر.ایدرم – اصلاً تحریم به کنار. راجع به یک جامعه منزوی صحبت میکنیم. تمی که در داستان شما میبینیم جامعهای منزوی است. کمتر اتفاقی در داستانهای شما میافتد که در سطح جهان رخ بدهد. اکثراً اتفاقها در یک کشور منزوی پیش آمدهاند. حالا یا یک سیاست خاصی بوده یا یک اتفاقی افتاده که منجر به تغییر شده است.
ضحی کاظمی – بله. در کاجزدگی و سندرم ژولیت این قضیه به همین شکل است. در رنسانس مرگ هم اشارهای میشود که افراد میتوانند از کشور بروند. بحث مهاجرت هم آنجا وارد میشود. بله این دقیقاً تجربهی شخصی من از زیستن در کشوری ناشی میشود که به هر حال…
م.ر.ایدرم – پس سوالی که جوابش را نمیگرفتید این بوده. به عنوان کسی که یک مدتی از ایران رفته و دوباره برگشته است. من اینطوری جواب شما را دریافت کردم.
ضحی کاظمی – شاید سوالی که من جوابش را پیدا نکردم این بوده که چرا ما نمیتوانیم قضیه را حل کنیم و چرا نمیتوانیم از این وضعیت بیرون بیایم. شاید من به عنوان یک شهروند معمولی فکر میکنم اینقدر حل بعضی از این مسائل دشوار نباشد. اگرچه ممکن است من درک درستی از مسائل نداشته باشم و کاری به وجه سیاسی موضوع هم ندارم، ناخودآگاه اینها در من حک شده است. یک حالت احساس بنبستی که در ما وجود دارد. این تحریم و تلاش مداوم در برابر آن و این احساس که همیشه دوباره به یک در بسته خواهیم خورد.
م.ر.ایدرم – در کتابهای شما خیلی کم به ویلن [شرور داستانی] برخوردم. جز بارانزاد که به وضوح شخصیت ویلن هست که مسیری بر خلاف مسیر شخصیت اصلی دارد، در باقی داستانها روایت یک شخصیتی است که در همراهی با گروه مقاومت یا در همراهی با سیستم. همیشه خیزشی درکار است. مثل گروههای مقاومت، از کلوب ۲۲۲ گرفته تا پروژهی مهار و نهضت موشهای آزمایشگاهی دما و… بعضی از این مقاومتها حتی مقید به اخلاقیات خاصی نیستند و صرفاً میخواهند شرایط حال را تغییر بدهند و برای انتقام از هیچچیزی دریغ نمیکنند. مثلاً در داستان کاجزدگی نسلی میبینیم که به هر راهی میخواهند شرایط را تغییر بدهند، حتی به واسطهی یک ویروس. شما به عنوان یک ایرانی چقدر به تغییر خوشبین هستید؟ البته من خودم آدم بدبینی هستم.
ضحی کاظمی – در مورد ویلن من استیفن کینگی نگاه نمیکنم. ویلن صرفاً یک موجود مجسمشدهی بیرونی نیست. فکر میکنم ویلن از خود انسان و کارهای او ساخته میشود. در داستانهای من ویلن اصلی آن ارادهی جمعی است که باعث به وجود آمدن دیستوپیا شده است. من آن را ویلن در نظر میگیریم. من فکر میکنم دیستوپیا یک وضعیت چرخشی دارد. یعنی این که انسانها همیشه تلاش میکنند آرمانشهری بسازند، آرمانشهر بنا میشود و این وسط یک تعداد زیادی که آن آرمانشهر برایشان کابوس بوده است تبدیل به اپوزوسیون میشوند. این اپوزوسیون ممکن است تعدادشان کم باشد ولی به مرور زیاد میشوند. به مرور دنبال خواستههایشان و آزادیشان میروند. دنبال این میروند که صدا داشته باشند و این باعث ترک برداشتن دیستوپیا میشود. این دیستوپیا ممکن است دچار فروپاشی شود و حکومت دیگری جایگزین شود که مجدد وعدهی آرمانشهری میدهد که در کاجزدگی به وضوع این چرخه گفته شده که به مرور آنها هم به یک دیستوپیای دیگر تبدیل میشوند. من فکر میکنم این چرخه همیشه ادامه دارد. همیشه انسان در تلاش است که بتواند یک آرمانشهر را خلق کند. دنیایی که برای همه ایدهآل باشد ولی دستیافتنی نیست از آنجایی که به وجود آمدن همچین آرمانشهری باعث نقض فردیت میشود. انسان از این قضیه خوشش نمیآید و به شکلهای مختلفی با این قضیه مقابله میکند تا فردیت خودش را حفظ کند. در بعضی از داستانها مثل سندرم ژولیت ما اولین ترکهای دیستوپیا را میبینیم. اولین نشانههای تغییر. تغییر صورت نمیگیرد در سندرم. فقط یک نفری داریم که عاشق میشود در جامعهای که عشق وجود ندارد.
م.ر.ایدرم – مثل ۱۹۸۴…
ضحی کاظمی – بله. در بعضیها خیزشها کمی شکل گرفتهترند. تبدیل میشوند به یک سری مقاومتهای حسابشده مثل کاجزدگی. البته در کاج زدگی کل چرخه را سعی کردم نشان بدهم. گروهی که سعی کردند مقاومت کنند، یوتوپیای بهتری به وجود بیاورند ولی خودشان دوباره دیستوپیا به وجود آوردند. باز از دل خودشان عملاً سیستم در حال سقوط است. اما در رنسانس مرگ مرحلهای را میبینیم که مقاومت در حال شکلگیری است و اولین تلاشها برای تغییر صورت میگیرد. البته این تغییر هم همانطور که در انتهای داستان میبینیم اینطور نیست که منجر به نتیجهای هم بشود. بارانزاد یک ساختار کلاسیک روایی و سفر قهرمان دارد. ویلن هم مجسم شدهی یک کاراکتر منفی است. از این جهت ویلن مشخصتر است. من حتماً ته دلم یک آرزویی نسبت به تغییر دارم. نمیگویم امید، شاید قبلاً داشتم، شاید گاهی امید دوباره برگردد. من یک آرمانی دارم و دوست دارم تغییر اتفاق بیفتند. دوست دارم نسل بعد از من شرایطی زندگی کنند که از شرایط الان ما بهتر باشد. از نظر اقتصادی، فرهنگی. این چیز طبیعیای است که انسان برای نسل بعدیاش وضعیت بهتری بخواهد. همانطور که پدر و مادرهای ما وضعیت بهتری برای ما خواستند. حالا ممکن است در انتخابهای شخصی و عمومی اشتباههایی کرده باشند. این را ما هم برای نسل بعد میخواهیم و حتماً نسل بعدی هم باز برای نسل بعد خواهد خواست. علاقه به تغییر یا آرزو برای تغییر به سمت بهتر شدن بخشی از ذات انسان است.
م.ر.ایدرم – پس میشود گفت که خوشبین هستید.
ضحی کاظمی – نه. کلمهای که من استفاده میکنم آرزو است نه امید.
بخش چهارم – شخصیت نویسندگی
م.ر.ایدرم – جایی گفتهاید همیشه آخرین کتابتان را از همه بیشتر دوست دارید. حالا کدام کاراکتر از بین کل کارهایتان برایتان ویژهتر است؟
ضحی کاظمی – گفته بودم که کتابی که مینویسم را از همه بیشتر دوست دارم. کاراکتر اتوود آدمنما یکجورهایی به من خیلی شبیه است. دلیلش هم این است که من اول رمان را با راوی مرد نوشتم و برایم کار نکرد. من مجبور شدم مجددً رمان را با راوی زن بنویسم. شاید شبیهترین کاراکتری که به خودم وجود دارد در داستانها اتوود آدمنما است. تیراد برای من شخصیت جذابیاست در بارانزاد ولی به نظرم خیلی دیر دچار تغییر میشود. یکجایی حرص من را در میآورد. شهریار و امید هم خیلی برای من دوستداشتنی هستند. شخصیت امید به نظرم یک نزدیکی با نسل ما دارد. نسلی که احساس باختن میکند. این حس ناامیدی که در امید وجود دارد خیلی برایم ملموس است. یکجورهایی ترکیب امید و ستاره جذاب است. امیدی که در واقع ناامید است و ستارهای که با وجود اینکه همهچیز دارد تلاش میکند برای تغییر. ترکیب این دو را دوست دارم ولی امید واقعیتر و ملموستر است.
م.ر.ایدرم – آیا اکثر داستانهای شما در یک دنیای واحد اتفاق میافتد؟ چون به نظر روی تکرار بعضی چیزها میرسد تلاش عامدانهای وجود دارد. مثل ویدی که هم توی کاجزدگی و آدمنما هست و هم توی رنسانس مرگ و سندرم ژولیت. یا شبکهی اجتماعی مایلایف که باز توی رنسانس مرگ و سندرم ژولیت. حتی اسم کاراکترهای سندرم ژولیت مشابه کاجزدگی به شکل ترکیب واژه با کد هفت رقمیست. آیا این داستانها با هم یک منظومه میسازند یا صرفا یک بازیگوشی نویسندگی یا خوانش دیگری در کار است؟
ضحی کاظمی – وی دی که البته پیشنیهای دارد. یکی از کتابهایی که من خیلی دوست داشتم امپراطوری زمین آرتور سی کلارک است. آنجا به سه تکنولوژی اشاره میشود که اتفاقا هر سه الان وجود دارند ولی آن موقع ما هیچ تصوری ازشان نداشتیم. یکی پرینترهای سهبعدی که الان محقق شده. یکی اینترنت که از دستگاه ویدی نام میبرد مشابه دستگاههای اسمارتفون الان است. من وقتی ۱۵ سالم بود و این داستان را میخواندم کاملا تصور این دستگاه برایم بعید بود. آخری هم هیومن کلونینگ. استفاده از واژهی وی دی برای من یک ادای دین به آرتور سی کلارک است بابت این پیشگوییهایی که در امپراطوری زمین داشت. در مورد ترکیب اسامی و شمارهها من فکر میکنم دیستوپیا همانطور که قبلاً گفتم یکجورهایی نفی فردیت به همراه دارد. وقتی ما میخواهیم انسان را از سابجکت بودن به آبجکت تبدیل کنیم و فردیت را ازش بگیریم راحتترین کار این است که بهش عدد میدهیم، کوانتیفایدش میکنیم. اسم یک هویت فردی به آدم میدهد ولی عدد نه. این عدد با آن یکی عدد مثلاً دو شماره فرق میکند. من فکر میکنم دیستوپیاها ناخودآگاه یک شباهتهایی با هم پیدا میکنند. لااقل در دیستوپیاهای من این شباهتها تکرار میشود. یکی همین اسامی یا یکی دیگر از بین رفتن مفهوم خانواده. در سندرم ژولیت و در آدمنما و در کاجزدگی وقتی مفهوم خانواده دگرگون میشود؛ دیگر نام خانوادگی و انتساب فامیلی و یا این که فلانی پسر یا دختر فلان کس معنایی ندارد. هویت دیگر از خانواده و اصالت فردی ناشی نمیشود. هویت از جایگاهی که جامعه به زور به تو داده شکل میگیرد. آن جایگاه هم به شکل یک شماره یا یک عدد برای تو مشخص میشود.
م.ر.ایدرم – قبلاً گفتهاید که بین نویسندههای علمیتخیلی از همه بیشتر به کلارک علاقه دارید. چه چیزی در کلارک روی شما اثر گذاشته است؟
ضحی کاظمی – تم فلسفی داستانیاش. موضوعاتی که انتخاب میکند خیلی عمیق است. این باعث میشود به مسألهی فلسفیای که قبلاً فکر میکردی برایت حل شده دوباره فکر کنی. و البته خیلی هم ساده است. مثلاً در راما یکچیزی وارد جو زمین میشود، یک استوانهی فلزی که ساختهی دست یک موجودی غیر از انسان است که موجودی ارگانیک نیست. یک ضربه یا یک تلنگر که باعث دگرگونی میشود. این مدل ایدهپردازی را در داستانهای کلارک خیلی دوست دارم.
م.رایدرم – در کارهای کلارک نوعی یأس نسبت به مذهب وجود دارد و البته نوع نگاه خاصی که کلارک به مساله تکامل و در واقع تعالی دارد. یک حالت تعالی که دیگر غیرفردی نیست و میتواند شروع یک تحول برای گونهی بشر باشد. در نهایت میرسیم به یک رابطه رمانتیک که در بستر سایفای اتفاق میافتد. از این نظر میشود گفت شما از کلارک اثر گرفتهاید؟
ضحی کاظمی – بله تکامل و تعالی مثلاً در پایان کودکی هر دوی این تمها وجود داره. اگر «اثر» گرفته باشم خوشحالم ولی نمیدانم. به هر حال از آثاری که بهشان علاقهمند بودی ناخودآگاه تأثیر میگیری. در مورد یأس ایدئولوژیک من قطعاً من این تأثیر را گرفتهام. در مورد نگرانی برای گونهی بشر تأثیر را گرفتهام اما خوشبینی کلارک را در این مورد ندارم. فکر میکنم نگاه من یک وضعیت چرخشیای دارد. خیلی پیشرفت زمان در آثار کلارک محسوس است ولی من بیشتر نگاه چرخهای به زمان دارم. مثلاً در پایان کودکی انسان تبدیل میشود به یک ابرآگاهی در جهان هستی. خیلی به نظرم رومانتیسیزم بالایی دارد. با آن بخش من موافق نیستم.
بخش پنجم – جغرافیا
م.رایدرم – تمی که مکرر در کارهای شما تکرار میشود تسلط یک فرقه به مردم است مثل فرقهی فانی یا فرقهی ناجی. حتی از کتاب خاک آدمپوش هم میشود این تم را ردگیری کرد. در اکثر مواقع هم آن فرقه یا در واقع «سیستم» قوانین عجیبی روی زناشویی و ازدواج گذاشته و بر همان اساس حکمرانی میکند. یا ازدواج توسط سیستم حکم میشود، یا باید عشق را از ابرشرکتها خرید یا به شکلی طبقاتی شده و به آن نظارت سختی وجود دارد که در هر صورت تبدیل میشود به چالش اصلی کاراکترها. آیا این را میشود ربط داد به وضعیت زندگی الان ما در یک جامعه شرقی که به طور سنتی چه خانواده و چه دولت بیش از حد در زناشویی مردمشان حکمرانی میکنند؟
ضحی کاظمی – وقتی یک دنیایی خلق میکنیم یکی از مهمترین بحثهایش اقتصاد است. اقتصاد و جامعه به شدت با اینطور مسائل در همتنیده هستند. اقتصاد کشوری که خانوادهمحور است با اقتصاد کشوری که خانوادهمحور نیست خیلی متفاوت است. ایدئولوژی هم وقتی به وجود میآید یک سازوکار اقتصادی دارد. این سازوکار اقتصادی برای اینکه بتواند خودش را حفظ کند، نیاز دارد که روی افراد پیادهسازی بشود. برای این قضیه اگر فردیت بخواهد پیادهسازی شود، مثل سیستم رمان آدمنما دنیاسازی میشود. اگر بحث خانواده مطرح باشد، نظارت پررنگتر میشود که این سیستم در آن دنیا توانایی پیادهسازی داشته باشد. یک مقدار اینها به هم مربوط است. مجموعهای از این نگاهها، نگاه به خانواده، اقتصاد جامعه و مشاغلی که وجود دارند و نگاهی که در مورد مرگ وجود دارد، جهان داستان و جهان ایدئولوژی را میسازد. مثلاً در رنسانس مرگ چرخهی هزارسالهی زندگی بر دنیای داستان خیلی تأثیرگذار است، هرچند که (کاراکترها) این واقعیت را انکار کنند. یک حکومت دیستوپیایی میخواهد وارد مسائل خصوصی شود. خصوصیترین مسألهی هر فردی هم رابطهی عاشقانهی اوست. البته من باور دارم که ازدواج بیشتر از هر چیزی یک قرارداد اقتصادی برای حفظ نظام جامعه است. ازدواج بسته بر جامعه میتواند یک قرارداد مبتنی بر سود باشد. اما بحث عشق فرق میکند. مثلاً در کاجزدگی ازدواج اصلاً ربطی به عشق ندارد.
م.رایدرم – البته در همین داستان باز هم عشق وجود دارد و هم ازدواج. با کاراکتری روبرو هستیم که میخواهد سیستم را نوعی دستکاری کند که بتواند با همانکسی که عشق خودش است ازدواج کند. در اکثر داستانهای شما معمولاً کاراکترها درگیر یک عشق ممنوعه هستند و سدی بر روی این روابط طبیعی وجود دارد.
ضحی کاظمی – دیستوپیا در مورد جامعه است. جامعه را سلولهایش شکل میدهند، مثلاً در آدمنما شکلگیری سلولهای جامعه طوریست که خانواده سلول اصلی جامعه نیست بلکه افراد سلول اصلی هستند. پس با یک حکومت توتالیتر طرف هستیم و روی تکتک سلولها نظارت دارد واعمال نفوذ میکند. البته در این داستان کلاً ازدواج نداریم. ولی به طور کلی دلیل وجود ازدواج زیاد در داستانهای من این قضیه است.
م.رایدرم – شاید آدمنما از این نظر جالب باشد. به نظر میرسد انگار تحقق نوعی آرمانشهر باشد چون جایی را میبینیم که در آن تجربهی یک جنسیت متفاوت و نقش عوض کردن مداوم رخ میدهد.
ضحی کاظمی – جایی هم سلولها بر اساس خانواده طراحی میشود. در سندرم ژولیت ازدواج به عنوان غایت آرزوی بشر بهشان القا میشود. در رنسانس مرگ ازدواج آنچنان جدی نیست. هم محدودیت به خاطر تاریخ مرگها به عنوان یک مانع عاطفی بر سر راه کاراکترها میآید. نظارت وجود دارد. چه کسی حق دارد ازدواج کند چه کسی حق ندارد ازدواج کند. ولی بهترین حالتش فکر کنم در کاجزدگی باشد که در تکتک خانوادهها و ساختار (پیوند) آنها چه کسی با چه کسی حق ازدواج دارد مشخص است. یک خانوادهی سه زوجه عملا مبنای آن جامعه قرار میگیرد.
م.رایدرم – به نظرم شما در داستانتان حرفتان را زدهاید و در مورد این که چه چیزی در دنیای کدام داستان محوریت دارد میتوانیم قضاوت را به خوانندهها بسپاریم. من این مساله را از خودتان میپرسم. به نظر میرسد که علاوه بر موتیف مرگ که همانطور که خودت گفتی مسالهی اصلی فلسفی شماست، چگالی مسالهی ازدواج (البته به عنوان مفهوم نمادین نه پروسهی حقوقی ازدواج) در دنیای داستان شما بالاست. ازدواج با این نگاه به معنای به رسمیت شناختهشدن یک رابطه توسط سیستم و جامعه است. مثلا در رنسانس مرگ فقط محدودیت از سیستم نیست بلکه خود جامعه هم نظر موافقی با رابطهی تاییدشده ندارد. میشود در این رمان دید که یک عده حق پدر و مادر داشتن را ندارند، یک عده حق ازدواج کردن به شکل رسمی و غیر رسمی ندارند. یک عده هم که این حق را دارند باید در یک اسلوب خاصی پیش ببرند. وقتی یک تم اینقدر در چند داستان تکرار میشود، نظر من را جلب میکند. یک نویسندهی علمیتخیلی مدام ستینگ فضا را تکرار میکند، یکی ستینگ بیگانه، یا نوع خاصی از جامعهشناسی که منتج به ایجاد دنیاهای علمیتخیلی خاصی شده است. چیزی که من در داستانهای شما میبینم و خود داستان با من صحبت میکند این فضاست. این سوال را مطرح میکنم نگاهم این نیست که شما تفسیری از این موضوع که در داستانهایتان نوشتهاید بیان کنید، برایم جالب است که از قضا جهانبینی شخصی شما به عنوان یک زن نویسندهی ایرانی چقدر احساس کردهاید برای شما مساله است؟ آیا مربوط به فرهنگ ماست؟ شاید اگر داستانهای علمیتخیلی از افغانستان و عراق داشتیم که چه بسا زنان نوشته بودند میشد این تم را دید و بهتر میتوانستیم راجع به این موضوع صحبت کنیم. برای من جالب است از این نقطه نظر تحلیل شما را بشنوم.
ضحی کاظمی – اولینباریست که این قضیه را کسی به من میگوید و خودم هم به این مسأله خودآگاه نبودم. یک تم ناخودآگاه در ذهن من است. قطعاً ربط دارد به این که ما در ایران و خاورمیانه و شرق زندگی میکنیم. همیشه این یکی از مهمترین پایههای زندگی ماها بوده است. به دخترهای ایرانی از ۱۵ – ۱۶ سالگی میگویند که دو روز دیگر که ازدواج کردی فلان میشود. هنوز خیلی هستند خانوادههایی که غایت رشد یک زن را در ازدواج کردنش میبینند. من این نگاه کلاسیک را شاید ندارم. ولی به هر حال مفهوم خانواده و مفهوم ازدواج یکی از تمها پررنگ هست که اتفاقاً فکر میکنم باعث بومیسازی داستانهای من شده است. در آدمنما هم که این قضیه وجود ندارد مخاطب در مقایسه با رمانهای دیگرم کمتر ارتباط برقرار کرد. بر عکسش فکر میکنم آدمنما شاید اگر خارج از ایران منتشر میشد بهتر با آن ارتباط میگرفتند. چون با پایههای آن جامعه آشناتر بودند برعکس در ایران پایههای این جامعه برای ما ملموس نیست. نمیتوانیم راحت درکش کنیم. به نظرم خیلی فاصلهی زیادی با ما دارد. تحلیل شما برای من جالب بود.
م.رایدرم – در سندرم ژولیت اشارات مکرری به تهران میبینیم. اما در بارانزاد این اشارات خیلی محدودتر هستند و در حد اسم بردن از تهران و از کرج. به طور کلی شما خیلی کم به جغرافیای داستان اشاره میکنید. این را به عنوان یک عیب نمیگویم بلکه به عنوان شاید یک نوع نگاه متفاوت میخواهم از شما بپرسم. کشور فانی یا کشتی ناجی، شهرکهای دما همهشان به نظر میرسد انگار یک تعمدی وجود دارد که نویسنده نمیخواهد خواننده بتواند معادل طول و عرض جغرافیای داستان در جهان واقعی را متوجه بشود. آیا این خواستهی شما نوعی نمادگراییست؟ یا یک جور ردگمکنی که خواننده فراموش کند در حال خواندن یک اثر ژانری فارسیست؟ یا این به خاطر محدودیتها و راحتی چاپ است؟ واقعا نمیدانم کدام یک از اینها میتواند باشد.
ضحی کاظمی – البته در سندرم ژولیت فقط از جاهایی اسم بردم که مطمئن بودم از ابتدا به این اسم بودهاند و تا انتها هم به همین اسمها میمانند. ببینید یک بحثی که در ابتدا وجود داشت ترس خود من بود. خوانندهی ایرانی به خواندن اسامی فارسی در علمیتخیلی عادت نداشت. یک بخشی این بود که من میخواستم یواشیواش جا بیندازم. اگر همان اول جورج و توماس و جِین در داستانها میآوردیم راحت میخواندند. ولی یکدفعه در یک فضای علمیتخیلی اسامی ایرانی تو ذوق میزد. حتی در حدی که اسامی که من در کاجزدگی آوردم عدهای را پس زد.
م.رایدرم – البته من برعکسش را هم شنیدهام. یعنی یک عده انتظار داشتند در کاجزدگی جغرافیای ملموستری ببینند. معمولاً در ژانر دیستوپیا حالا فرق نمیکند در سینما باشد در ادبیات یا گیم، قسمتی که خیلی مهم است همین تشابه است. انگار نویسنده میگوید ببین همین لندنی که در آن زندگی میکنی همین لندن دیستوپیا شده، یا همین استرالیایی که تو در آن زندگی میکنی همین استرالیا مدمکس شده است. یک تم مکرری در ژانر دیستوپیا وجود دارد که آینده را فیزیکی میکند و خیلی ملموس وصلش میکند به همین لحظه که میبینی. این برج ایفلی که منفجر شده، این دیگر لحظهی دیستوپیاست. واقعاً هم یکسری گاهی ساختمان است، گاهی شهر است، گاهی محله است، مثل برجهای جهانی که هستند و بعد نیستند، از آن لحظه واقعاً کلی عکس وجود دارد که در آن برجهای دوقلو هستند و انگار مربوط به دنیای قبل از ۲۰۰۱ هستند. در ژانر دیستوپیا هم چنین چیزی را میتوان دید. نبودن یک شهر یا از بین رفتنش که تبدیل به یک کد زمانی میشود. یکجایی در داستانها شما این کدگذاری یا محدودیت فرهنگ خوانندهی فارسی و انتظاراتش، باعث شده شما کمتر به این سمت بروید. من احساس میکنم اگر جغرافیای کاجزدگی ملموستر میشد، خودم به آن کنجکاوتر بودم. احساس میکنم به نوعی شما در این مورد کمی محافظهکار هستید.
ضحی کاظمی – من این نقد را تا حدی قبول دارم. در مورد کاجزدگی دو نوع محافظهکاری وجود داشت. یکی محافظهکاری نسبت به مخاطب که من واقعا نمیدانستم چه واکنشی نشان میدهند. به هر حال قبل از این داستان علمیتخیلی به این صراحت وجود نداشت. اگر هم بود من نخوانده بودم و اطرافیانم هم نخوانده بودند. یکی هم بحث محافظهکاری ممیزی به هر حال یک آیندهای را تصور میکنیم برای داستانمان که شاید مطابق با چیزی نباشد که با آن موافقند. آیندهی که به طور رسمی برای کشور تصور میشود جهت متفاوتی دارد.
م.ر.ایدرم – بله واقعاً گویا حتی در کشورهای دیگر مثل آمریکا هم دورهای انتظار میرفت که داستانهای علمیتخیلی باید در خدمت پروپاگاندا باشند. خوشبینی راجع به این که ما فضا میرویم و … اما در آثار امروزی علمیتخیلی نهتنها اینخوشبینی وجود ندارد چه بسا نگاه کاملاً سیاهی حاکم است. از قضا در روسیه که ادبیات پیشرفتهای دارد و علمیتخیلینویسهای زیادی هم دارد، مثلاً مترو ۲۰۳۳را میبینیم که در مورد این نیست که آیندهی روسیه چقدر درخشان است. تازه به عنوان یک داستانی که جریاناصلی شده است.
ضحی کاظمی – به هر حال در هر کشوری حتی جایی که آیندهی بسیار درخشانی برای خودش متصور است، چیزی که ما مینویسیم الزاماً به منزلهی نفی آن آیدهال نیست. صرفاً یک گمانهزنی است که اگر اینطوری بشود چه میشود. شاید در روسیه تحمل بیشتری برای همچنین داستانهایی وجود دارد. در ایران فکر نمیکنم نگاه اینقدر باز باشد و راحت باشند با این قضیه و کتاب بتواند دست مخاطب برسد. (بنابراین) من اینها را در یک ناکجایی میبرم. اما در سندرم ژولیت این نگاه را کنار گذاشتم. گفتم بنویسم که اگر تهران باشد چه میشود و چه واکنشی میگیرد. اتفاقاً خیلی خوب بود و مخاطب خیلی ارتباط برقرار کرد. اما در عین حال میدیدم که حس ناامیدی در مخاطب ایجاد میشود. [واکنش مخاطب به این صورت بود که] چقدر بد است اگر آیندهی ما و آیندهی تهران اینطور بشود. ما دوست نداریم که آیندهی تهران اینطور بشود. من سعی کردم این را به عنوان یک اعلام زنگ خطر ببیند [تا یک آیندهی قطعی]. احساس کردم باز هم هنوز آمادگی صد درصد وجود ندارد. هنوز باید بنویسیم و دیستوپیا را جا بیندازیم. بگوییم که میشود متفاوت نگاه کرد و در دنیایی قصه گفت که با الان و با آرمانی که داریم زاویه دارد. بعد کمکم این [نگاه متفاوت و گمانهزنی] را به خورد مخاطب داد. در مورد رنسانس مرگ واقعیت این است که داستانهایی که من در آنها بحث مذهب در دنیاسازی داستان را دارم تا جایی که میتوانم سعی میکنم به کشورهای واقعی و مذاهب واقعی اشارهای ندهم که حساسیتی ایجاد نشود. در سندرم ژولیت چون اصلاً مسالهی مذهب مطرح نبود این امکان به وجود آمد که داستان در فضای تهران اتفاق بیفتد ولی در رنسانس مرگ این امکان وجود نداشت.
م.رایدرم – به نظرم شما تأکید دارید که مستقیم اشاره نکنید به ایران. گرچه خیلی چیزها بیش از حد شبیه هست به ایران یا حتی شاید بتوانم بگویم بدون در نظر گرفتن ایران قابل درک نیست. مثلاً دغدغهی مهاجرت یا بعضی از مناسبات اجتماعی در رنسانس مرگ طوریست که خوانندهی ایرانی ناخودآگاه با ایران معادلسازی میکند ولی نویسنده از اشاره به این موضوع طفره میرود و به جای مترو، تراموا را توصیف میکند. انگار با نوعی کدگذاری طرفیم. نتیجه مسیریست که خوانندهی رنسانس مرگ میبیند ماشینی ظرف مدت چند ساعت از پایتخت به سمت شمال میرود و از رشتهکوهها میگذرد و به جنگل و دریا و محیط روستایی میرسد که کاملا معادل جادههای تهران به شمال است ولی هرگز مثلا اشارهای به نامگذاری جغرافیایی مازندران یا تهران در این مسیر نمیبینیم.
ضحی کاظمی – من خودم دوست داشتم که میشد…
م.ر.ایدرم – اگر اشتباه نکنم در این کتاب تنها جغرافیایی که بهش مکرر اشاره میشود اروپاست. آیا میشه گفت که این به مسالهی هویت ربط دارد؟ انگار وقتی بخواهید از آینده صحبت کنید، باید از زیستبومی که در آن هستیم تا حدی هویتزدایی کنید.
ضحی کاظمی – تحلیل جالبی بود. اگر هم بوده ناخودآگاه بود.
م.ر.ایدرم – من یادم هست در یکی از گفتوگوها گفته بودید که انتخاب اسم کاراکترها برایتان خیلی مهم است. در همین گفتوگو حتی در مورد اسم محلات تهران در سندرم ژولیت گفتید که اسم تمام محلات مدنظرتان نبوده و باز انتخابی وجود داشته است. یک فیلتر در اسم کاراکترها اتفاق میافتد. مثلاً صدف هست، ماهور هست، امید، تیراد هست، هورماز… مثل اسمهایی که کاراکترها دارند. نه میشود گفت کامل غریبه هستند، نه میشود گفت کامل آشنا هستند.
ضحی کاظمی – من بعضی از اسامی را به خاطر حساسیتها طبیعتاً انتخاب نمیکنم. مثلاً اسمهای باستانی به آن معنی مدنظر من نیستند. به طور مثال ممکن است حتی به کار بردن اسم کوروش در داستان موجب ناراحتی یکعده بشود. متأسفانه هنوز نگاه غیر دگم به داستان ایرانی کم داریم. نمیخواستم اینها باعث شود از همین ابتدا کتابهای علمیتخیلی حذف بشوند و اجازهی انتشار پیدا نکنند. اینقدر اسم خنثی داشتیم که بشود از آنها استفاده کرد که ایرانی باشند ولی تاریخچهی سنگین تاریخی را به دنبال خودشان نکشند. هر چیزی اینجا یک هویت خیلی غنی و سنگین تاریخی و مذهبی دارد. من برای این که بتوانم این را سبک کنم و به آینده ببرم مجبور بودم بخشی از این هویت را از آن حذف بکنم. با شما در این مورد موافقم و حتی به عنوان نقطهضعف کار خودم میپذیرم. شاید در آینده به جایی برسیم که اینقدر نوشته شده باشد که بشود این قضیه عادی شده باشد. حالت عادی جدید به وجود بیاید که ما بتوانیم راحتتر [چنین اشاراتی داشته باشیم].
م.ر.ایدرم – به نظر همچنین روندی در داستانهای خودتان هم دیده میشود که منتهی میشود به سندرم ژولیت. شاید بیشتر دستتان باز بود که از هیچ واکنشی هراس نداشتید.
بخش ششم – حال و آیندهی ادبیات ایران
م.ر.ایدرم – چه ویژگیای باعث شد بارانزاد برندهی نوفه بشود؟ تا به حال به این موضوع فکر کردهاید؟ بارانزاد چطور این توجه را جلب کرد؟
ضحی کاظمی – فکر کنم به هر حال بین کتابهای من سندرم ژولیت و رنسانس مرگ از بارانزاد کتابهای بهتر و رو به جلوتر و متفاوتتری هستند. اما بارانزاد ساختار کلاسیکتری دارد. ساختار کلاسیک سفر قهرمان دارد. داستان از نظر روایی یک روایت کلاسیک دارد. فکر میکنم دنیاسازی مناسبی دارد. حداقلهایی که از داستان پساآخرالزمانی انتظار میرود را دارد و در عین حال از نظر مضمونی دغدغههای امروز من هم در آن منعکس شده است. فکر کنم از نظر مضمونی با داستان میشود ارتباط مستقیم برقرار کرد. شاید از نظر اسامی و موقعیت جغرافیایی نتوانستم عیناً امروز را به فردا منتقل بکنم اما سعی کردم از نظر مضمونی تا جایی که میشود داستانها بومیسازی شده باشد. ممکن است دغدغهای که در بارانزاد هست برای کسی که در غرب زندگی میکند آنقدر ملموس نباشد که برای ما قابل درک است.
م.ر.ایدرم – به نظر شما وضعیت فعلی داستان فارسی چگونه است؟ هم به صورت عمومی چون میدانم که اشراف خوبی روی وضعیت ادبی فعلی ایران دارید، هم به طور ویژه در مورد ادبیات گمانهزن. نسبت به داستان فارسی چه موضعی دارید؟
ضحی کاظمی – اولاً ما سابقهی داستاننویسی خیلی قدیمیای نداریم. داستاننویسی به این شکلی که الان هست شاید بعد از انقلاب خیلی زیاد شده است. نویسندهها بیشتر نوشتند و نویسندههای زن هم بیشتر نوشتند. من داستان ایرانی را به سه دسته تقسیم میکنم. یکی جریان اصلی و داستان ادبی. یکی داستان عاشقانه که به اسم عامهپسند میشناسند که شامل رومنسهای عاشقانه و رومنسهای خانوادگی میشود. یکی هم داستان ژانری. داستان ادبی را من به خصوص دههی ۷۰ به بعد را خیلی پیگیر بودم و دههی ۹۰ را خیلی خواندم. همنسلهای خودم را که شروع کردند به نوشتند به نظر من به تکرار بدی افتاده است. حرف جدیدی برای گفتن ندارد. همهی ساختارهای روایی و نثری همه تجربه شده است. من نمیگویم نوآوری خاصی درشان دیدهام. مشکل اصلی این است که قصه ندارند و صادقانه حوصلهام سر میرود. من وقتی داستان میخوانم دلم میخواهد دست کم یا قصهی خیلی نو به من بدهد یا یک ایدهی خیلی نو به من بدهد. اصلاً قصه هم کوچک باشد ولی یک ایده یا یک نگاه جدید باشد. اینقدری ندیدم و پر نبوده از این نظر.
رومنسهای عاشقانه و خانوادگی با توجه به این که اغلب نویسندههای حرفهای آنها را نمینویسند من را راضی نمیکند خیلی سلیقهی من نیست و سمتشان نرفتم. با این که ۳۰ درصد بازار داستان را آنها به دوش میکشند. از نظر تجاری موفقترین بخش ادبیات داستانی ما بودهاند. در مورد ژانر خیلی نوپا هست. یعنی مهمترین حرکتها در همین دههی اخیر اتفاق افتاده است. دوستانی ژانر وحشت را شروع کردهاند، فانتزی حماسی شروع کردند به نوشتن، در فانتزی حماسی آثار بیشتری تولید شده ولی از نظر کیفی پایینتر بودند. یک دلیل میتواند این باشد که وابستهاند به اسطورههای ایرانی و هنوز نتوانستهاند این ارتباط را جذاب کنند و به داستان بیاورند. هنوز ما نسبت به این مسئله دافعه داریم. شاید ما نسبت به یک اسطورهی قرون وسطایی پذیرش بیشتری داشتهباشیم. این که چرا هنوز نتوانستهاند برای من خواننده این اسطورهها را ملموس و جذاب کنند؛ به نظر هنوز راه بسیاری مانده.
علمیتخیلی خیلی کم نوشته شده. من و شماییم و تلاشهایی میشود و من میبینم نسل جدید به سمتش حرکت میکند. مسألهای که هست این است که کسی قبل از ما نبوده است. کسی نیست که راه را نشانمان بدهد. چطوری بومیسازی کنیم. اسم واقعی بیاوریم. اشارهی مستقیم جغرافیایی بیاوریم. ما سعی و خطا کردیم. خود شما هم سعی و خطا کردی. یعنی ما هنوز داریم سعی و خطا میکنیم تا ببینیم که چه واکنشی میگیریم. با توجه به واکنشهایی که میگیرم اصلاح میکنم و جلو میروم. خیلی نوپاست و خیلی زود است که بخواهیم در موردش حرف بزنیم. اما به نظر من همین شروع هم خوب است. امیدوارم برای نسلهای آینده لااقل یک پله جلوترشان باز شده باشد. یک قدم راحتتر از ما بتوانند بردارند. با توجه به این که ما در ترجمه یک تکان خیلی بزرگ در دههی نود داشتیم. ناشرهایی مثل پیدایش، پریان، تندیس، باژ و ویدا و یک حجم زیادی از آثار علمیتخیلی و فانتزی خوب ترجمه منتشر کردهاند.
م.ر.ایدرم – حتی انتشارات جریان اصلی در دههی گذشته وارد این فضا شده است. مثلاً نشر چشمه کم اثر علمیتخیلی منتشر نکرده است. کم نویسنده معرفی نکرده است.
ضحی کاظمی – البته تأکید من بیشتر روی مخاطب کودک و نوجوان است. اما در هر صورت در جهان کلاً ژانر حرف اول را میزنند.
م.ر.ایدرم – هر چند سال یک پدیدهی ژانری هست، یک مدت هری پاتر است، یک مدت گیم آو ثرونز، این ترندها هم بیتأثیر نیستند.
کاظمی – بله حتماً تأثیر دارند. در ایران اینها آورده شد و ترجمه شد. مثلاً دههی هفتادیها و هشتادیها اینها را خواندند. الان ما تازه یک خوانندهی حرفهای و باسواد داریم. منظور من از سواد خواندن و نوشتن نیست. واقعیت این است که یک رمان فانتزی را شما نمیتوانید به عنوان اولین کتاب بخوانید. باید سواد داستانی، سواد روایی داشته باشید تا بتوانیم ارتباط برقرار کنیم و خط داستان را دنبال کنیم و قهرمان را بفهیمم و با او همراه بشویم. اینها نیاز به یک پیشینهی مطالعاتی دارد. با توجه به ترجمههای خوبی که آمد و دههی هفتادیها و هشتادیها به خصوص با اینها بزرگ میشوند، حالا با این سواد بالا میآیند و ما میتوانیم روی مخاطبی حساب باز کنیم که میشود به آنها داستان ژانری داد که بخوانند و ارتباط برقرار کنند. الان مخاطب آماده است ولی ما تعداد نویسندههامان بسیار کم است. امیدوارم بتوانیم از این خوانندههای حرفهای دههی هفتادی و هشتادی، نویسنده بیرون بکشیم. چون با آن پیشینه و آشنایی آمدهاند. حالا باید بیایند داستاننویسی را یاد بگیرند و اگر استعداد داشته باشند داستانهای جدید خلق کنند.
م.ر.ایدرم – به قول خودتان در صحبت قبلی، احتمالاً مخاطب این صحبتها کسانی هستند از نسلهای جدیدتر که قرار است داستانهای علمیتخیلی بعدی را بنویسند. درست است هنوز خوانندهها کماند چه خوانندهی علمیتخیلی و ژانر و چه حتی مخاطب ادبیات فارسی به شکل کلیتر. باید این را هم گفت که اصلاً صحبت ما در رابطه با ادبیات فارسی است و الزاماً ژانر یک جزیره نیست. در حقیقت یک برچسب است که به امید جلب نظر و فروش بیشتر، ایجاد تمایز میکند.
ضحی کاظمی – البته الان (ژانر) یک تیغ دولبه است. یعنی جاهایی خوب است و جاهایی هم عبارت نویسندهی ژانر را به عنوان یک ناسزا میشنویم و با ما برخورد میشود. ما سعی میکنیم نگاه ارزشگذارانه را برداریم و جا بیندازیم این یک داستانی است با یک ساختار پذیرفتهشده بین نویسنده و خواننده. این داستانی قصهگو است و در عین حال زرد نیست و میتواند عمیق باشد و ارزش ادبی بالایی هم داشته باشد. فعلاً ما فقط میگوییم بخوانید و نخوانده ردش نکنید. تلاش ما در تمام این مدت این بوده است که بگوییم این وجود دارد و گوشهنگاهی هم به این داشته باشید. الان میبینم حتی نویسندههای که با تعصب به ژانر نه میگفتند و بیان میکردند که ما فقط میخواهیم ادبی بنویسیم، کمکم به این سمت میآیند. کم کم میبینند داستان من شاید قصه ندارد، شاید پلات ندارد، قهرمان ندارد. بعداً مثلاً از خودشان خواهند پرسید با کدام قهرمان داستان من ارتباط برقرار میکنند؟ [متوجه شدهاند که] اینها برای خوانده شدن اثر مهم است. موقع معرفی داستانی که مینویسم باید چه بگویم؟ در بسیاری از داستانهای ایرانی حتی یک خط داستانی مشخصی وجود ندارد و این ضعف را متوجه شدهاند و در حال اصلاح آن هستند. من فکر کنم اگر ده سال دیگر این مصاحبه را تکرار کنیم هر دو به این نتیجه میرسیم که اتفاقات خیلی عالی در این ده سال افتاده است و این هم گمانهزنی من است.
م.رایدرم – معمولاً یک اتفاقی وقتی میافتد مخصوصاً در این مدت زمان کوتاه که یک مقدار توجه به ژانر و نویسندههای ژانری جدیتر باشد. ولی الان با یک سری سوال کلیشهای روبروییم و به شکل ادبیات با این موضوع برخورد نمیشود. امیدوارم این پرونده و این صحبتی که داشتیم بتواند ادامهدهندهی این نگاه باشد که ما در مورد ادبیات صحبت میکنیم و خیلی مفاهیمش و درونیاتش از ظواهر و فشن داستان مهمتر هستند. الیالابد میشود در مورد تعریف علمیتخیلی صحبت کرد و چقدر فلان داستان با تعریف جور بود یا نبود ولی به نظرم این خودش یک مکانیزم دفاعی است. میشود داستان را هم بخوانی. میشود راجع به داستان هم صحبت کنی. راجع به این که چقدر به خود تو ربط داشت و به موضوعات دیگر.
قبل از مصاحبه نظرم را راجع به رنسانس مرگ پرسیدی و من گفتم بگذار در وسط مصاحبه به این بپردازیم. خوب بودن و بد بودن خیلی سابجکتیو است و آنقدر هم مهم نیست. ما رستورانهای اسنپفود نیستیم که هر کسی در مورد کیفیت سفارشش به سادگی نظر بدهد. در مورد ادبیات صحبت میکنیم و بنابراین به نظرم در خوب بودنش همین که توانستیم اینقدر طولانی در موردش صحبت کنیم، کافیست. به نظرم بهترین چیزی که میشود در مورد داستان گفت همین است. دوست دارم این را مخاطب بشنود که گاهی نباید صرفا به یک خوب بود یا بد بود اکتفا کنیم.
لینک کتابهای ضحی کاظمی در طاقچه
-
چقدر از انتشار این مصاحبه خوشحال شدم! اگه بدجنسی های مصاحبه کننده نادیده گرفته بشه، مصاحبه خیلی خوب و مفیدی بود! متاسفانه چند کتاب اخیر بانو کاظمی رو نخوندم اما اینجا مشعوف نظر و نگاهشون شدم، کتاب ها حتما خونده می شن! باید از ادبیات اصلاحطلب حمایت کرد حتی اگه ارزو شده باشه…..