بررسی رمان باران‌زاد از ضحی کاظمی

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

ضحی کاظمی از نویسندگان پرکار در ژانر علمی تخیلی و خصوصا دیستوپیای ایران می باشد. کتاب باران زاد البته یک اثر پساآخرزمانی و هشتمین اثر این نویسنده است که برنده جایزه ادبی نوفه برای بهترین رمان گمانه زن در سال 1398 شد. در این مطلب سعی می کنم که این رمان را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار دهم.


شخصیت تیراد


تیراد، شخصیت اصلی داستان، پر از مشکلات فیزیکی و در ابتدای داستان ضعیف و ترسو بنظر می رسد. تیراد در یک دوگانگی قرار گرفته. از جهتی دوست دارد خود را یک حامی ناجی درجه یک تصور کند اما از جهتی دیگر نمی تواند غرایض (خصوصا غرایض جنسی) خود را سرکوب کند. تیراد پر از سوال در مورد قوانین ناجی است اما همانگونه که در اوایل کتاب می خوانیم در صورت پیدا نکردن جوابی منطقی صورت مسئله را پاک کرده و حتی نیاز پاسخ به سوالات خود را نیز سرکوب می کند.

تیراد با سرکوب خود سعی بر این دارد که در قوانین ناجی و تاریخ زندگی او به آرامش دست یابد اما هیچوقت به این آرامش پایدار نمی رسد تا اینکه تمامی اعتقادات او و همچنین تصوراتی که از شخصیت تاریخی ناجی دارد به چالش کشیده می شوند. تیراد مانند شخصی مضطرب است که تمام زندگی خود سعی کرده از چیز مشخصی فرار کند ولی در زمان مواجه با آن نه فقط یاد میگیرد که آن چیز به ترسناکی آنچه که فکر میکرده نبوده بلکه درواقع برای او می توانسته حکم یک هدیه را داشته باشد.

سرکوب تیراد در اول کتاب با سمبول مار به تصویر کشیده می شود. در همان فصل اول تیراد یک مار کوچک را زیر پاه له می کند و بخاطر آن عذاب وجدان می گیرد. مار (که خود تا حدی شبیه یک شی فالیک است و سمبول وسوسه نیز هست) در ادامه وقتی تیراد هرچه بیشتر غرق در امیال و احساسات خود شده در یک کابوس به عنوان یک مار بزرگ و هیولا وار به کشتی حمله می کند (ابتدای فصل دوازدهم) تیراد که تا اینجای زندگی خود همیشه از آیین های ناجی و مخصوصا مراسم اشپل سوزی به عنوان یک ابزار برای سرکوب و آرام سازی هرچه بیشتر عواطف خود استفاده می کرد اکنون خود را در شرایطی می یابد که حتی مراسم اشپل سوزی نیز روی احساست او تاثیر همیشگی را ندارد:

“تیراد حرکات ظریف دست های لیلی را دنبال می کند. چشم بر می گیرد تا نگاهش به بازو های ورزیده و آفتاب سوخته ی لیلی و بعد از آن به برآمدگی خواستنی زیر گردن او نیفتد که با حرکت دست ها لرزش نرم و خفیفی به آن ها می افتد. برای اشپل سوزی آمده و هنوز وسوسه ها رهایش نمی کنند.”

اما در عمل این موضوع برعکس آنچه تیراد در نظر دارد روی او تاثیر می گذارد. تیراد هرچه بیشتر با خود و غرایض خود آشنا تر شده و کمتر سعی بر سرکوب خود دارد از لحاظ شخصیتی پیشرفت می کند. ترس تیراد از شنا کردن را درنظر داشته باشید. تر ابتدای کتاب او شنا کردن بلد نیست و آب می ترسد. برای کسی که در دنیایی با دریای بی انتها زندگی می کند این موضوع بسیار حیاتی است اما در اواخر کتاب همان تیراد را در حال قواصی کردن در اعماق آب به جست و جوی دنیای مدفون شده انسان های پیشین می بینیم.

در مقابل آب آتش است که در ابتدای داستان تیراد آن را به عنوان یک فرایند نیک در اشپل سوزی قلمداد می کند. اما در صفحه 195 تیراد دیگر مانند قبل بوی آتش را دوست ندارد زیرا به جای خاطرات آرام بخش از اشپل سوزی، آتش برای او چیزهای جدید تداعی می کند:

“پیش از این بوی آتش را دوست داشت. بوی آتش تداعی کننده ی مراسم اشپل سوزی بود، مراسم تطهیر و سبک شدن روح، بخشیده شدن و از نو شروع کردن.”

اما نکته ای که تیراد اشتباه می کند این است که آتش هنوز نشانه از نوع شروع کردن است (با اینکه تیراد خبر ندارد) فقط ایبار این خود تیراد است که تخریب شده و از نو ساخته خواهد شد. این دوگانگی بوجود آمده میان آتش و آب در دنیای غرق آب شده باران زاد از نکات ظریف کتاب است.

در اینجای کتاب (میانه آن) تیراد هنوز با گذشته خود کنار نیامده و این بخشی است که تغییر شخصیت او را کامل کرده و به جلو میراند. همچنین این بخش را می توان به عنوان یک پیشنهاد برای تغییری در نگرش ذهن مخاطب درنظر گرفت. پیشنهادی برای چگونه به تصویر کشیدن گذشته. دالیا و تیراد با دو طرز فکر متفاوت در مقابل هم قرار داده می شوند. در آخر فصل می خوانیم که تیراد به این نتیجه می رسد که راه حل دالیا تنها راه حل موجود برای اوست.

“دالیا می گوید: (( من جای تو باشم هیچ کدام از این قصه ها را نه کامل باور می کنم و نه کامل رد می کنم… مهم نیست قبلا چه اتفاقی افتاده و کی چه کاری کرده… مهم این است که الان چه اتفاقی دارد می افتد. ))

    تیراد چشمانش برق می زند: (( خب… اتفاقات الان… نتیجه گذشته اند! ))

    دالیا سرش را تکان می دهد: (( اتفاقات الان نتیجه چیزهایی است که آدم ها می خواهند… و کارهایی که برای رسیدن به آن ها انجام می دهند، برای همین قصه های گذشته را آن طوری که دوست دارند تعریف می کنند. ))”

از دیگر نکات جالب که مستقیما به نکته بالا مرتبط است نگاه تیراد به “داستان” است:

“داستان مضر بود. سوال های بی مورد در ذهن خواننده ایجاد می کرد. سوال هایی که کسی جوابی برایشان نداشت. احساسات کاذب در مخاطب بر می انگیخت. احساستی که باید سرکوب و انکار می شد و از همه مضرتر تخیلی بود که ذهن خواننده را پروبال می داد. پیرو ناجی نیازی به تخیل لجام گسیخته نداشت. به سرکسی در دنیایی که به خاطر نسیان و فاصله از اصل طبیعت و بی مبالاتی، خودش را نابود کرده بود. اما تیرادِ جوان خام تر از آن بود که بفهمد چقدر داستان برایش ضرر دارد.”

این نقل قول در اوایل داستان است و شخصیت تیراد هنوز در حالت دفاعی خود قرار دارد. جالب اینجاست که در این زمان تیراد نمی داند که زندگی ناجی نیز درواقع یک “داستان” است که تغییرات بسیار یافته و با آنچه که در واقعیت اتفاق افتاده تفاوت دارد. تیراد هنوز فکر می کند آنچه که از گذشته تعریف می شود خود واقعیت است نه یک روایت از آن. او هنوز از سوالات بی جواب و احساسات ک”کاذب” فراریست و نیاز دارد آنها را سرکوب و انکار کند.


دیگر شخصیت های کتاب


لیلی

لیلی شخصیتی مادر مابانه در کتاب دارد. او بسیار راحت از تیراد از خود گذشتگی نشان داده و اصولا راحت تر با شرایط خود سازگار می شود. به همین حتی بعد از تحمل سختی زیاد مانند تیراد دچار بحران هویتی نمی شود. در ابتدای کتاب تیراد نگاهی آمیخته از شهوت و همچنین آغوشی پناهگاه (شاید چیزی مانند عقده اودیپ) مانند نسبت به لیلی دارد که در کنار اعتقادات ناشی باعث آشفتگی هرچه بیشتر او می شود. لیلی از سخت ترین و قوی ترین شخصیت های کتاب است که تحت هر شرایطی راهی برای خدمت کردن به دیگران پیدا می کند.

دالیا

دالیا در بیشتر طول رمان شخصیتی با گذشته نامشخص دارد. همانطور که در بخش تیراد اشاره کردم اعتقاد دالیا در مورد حال و گذشته دقیقا نقطه مقابل تیراد قرار میگیرد و این موضوع روی خود شخصیت دالیا اثر می گذارد. در واقع کتاب تا حدودی نشان می دهد مهم نیست دالیا از کجا آمده و دقیقا چیست بلکه اینکه او خود را چگونه می بیند و انتخاب او از گذشته خود چیست مهمتر است.

دالیا همچنین پلی از انسان به دیگری (دلفین و نتیجه نسل دلفین/انسان بعدی) است. می توان او را در کنار تیراد نماینده ای از نسل جدید (یک آدم و حوا) درنظر گرفت. او که خود تفاوت فیزیکی با انسان ها دارد خود را ترد شد و یک “بیگانه” در میان آنها می یابد و همین تجربه او را به شخصیتی فردگرا می کند.

مارت

در مورد مارت بیشتر می توان گفت که ما با یک شخصیت psychopath به تمام معنا طرف هستیم. بخش هایی که به صورت pov مارت هستند شک ما را به یقین تبدیل می کنند. در این فصل ها میخوانیم که مارت بجز موفقیت و غلبه بر تمامی افرادی که می شناسد هدف دیگری ندارد. حتی افرادی که با او یار هستند. مارت حتی برای برای این هدف خود نیز دلیل چندان محکمی بجز ثروت و قدرت (که معلوم نیست با آنها چه کار می خواهد بکند) ندارد. این طرز فکر سند محکمی برای اختلال شخصیتی سایکوپاتی او است.

آسین

آسین تا حدی از همان مشکلی رنج می برد که تیراد دارد. او نیز مانند تیراد خود را مطعلق به گذشته ای می داند که اکنون در زندگی خود وجود ندارد. اما برعکس تیراد، آسین واقعا در آن دنیا زندگی کرده و نوستالژی که احساس می کند مربوط به زمانیست که خود واقعا داشته نه ساخته شده. همچنین او مانند تیراد سعی در گول زدن خود برای کنار آمدن با شرایط موجود نیست و کاملا برخلاف جهت حاکم حرکت می کند. در ادامه نیز می بینیم که آسین به گذشته ای که بدنبال آن بوده میرسد و در اینجاست که شخصیت تیراد از او پیشی می گیرد زیرا پردازش شخصیت تیراد او را به “کشف” دنیا و حقیقتی جدید برده اما آسین را به “بازگشت” به آن رهنمود ساخته.

هورماز و آخگر

هورماز و آخگر از لحاظ شخصیتی همانطور در کنار هم قرار می گیرند که تیراد و مارت. نقش هردو در ابتدای داستان با شاگردان خود مشابه است اما با خواندن فصل های pov مارت متوجه می شویم که نگرش شاگردان مشابه نیست و این ممکن است از غفلت آخگر باشد که شاگرد خود را به خوبی نشناخته. البته ما فصلی از دید آخگر نداریم که مطمئن باشیم. هورماز شخصی دنیادیده و استوار است و معلوم است در اوایل کتاب تیراد را بهتر از خود او می شناسد. هورماز درواقع تا حدی کهن الگوی پیرمرد خردمند را یاداوری می کند.


ناجی، دین و داستان


طریقه بوجود آمدن روایات ناجی و دین حاصله از آن مورد تامل است. همانطور که در اواسط کتاب متوجه می شویم، داستان و روایات ناجی مطابق با واقعیت نیستند و تحریف شده هستند. تشابه روایات ناجی به اناجیل را هم نباید فراموش کرد. همچنین در ادامه می خوانیم که مارت و خانیب یک روایت دروغین جدید را بوجود آورده اند که در آن قوانین و مقررات را به نفع خودشان تغییر داده اند. از آنجایی که قوانین قبلی نیز خود تحریف شده بودند پس می توان انتظار داشت این سلسه تغییرات بدون بودجود آمدن مانعی در برابر آنها می تواند تا مدت ها ادامه پیدا کند. این قوانین حتی در بخش های اولیه که تیراد هنوز معتقد به آنهاست کمی غیر منطقی هستند اما بخاطر اعتقادات بسیار سنتی وی زیاد مورد توجه قرار نمی گیرند:

“با این که به مرور زمان در خود جزیره ی ناجی برق وارد شده اما هنوز استفاده از ژنراتورهای تولید برق و حتی صفحات خورشیدی در کشتی ناجی ممنوع است. تیراد بارها دلیلش را پرسیده اما کسی درست علتش را نمی داند. قابل قبول ترین دلیل این بوده که زمان ناجی، کشتی برق نداشته و بهتر است همانطور نگه داشته شود. هرگونه تغییر اساسی کشتی ممکن است پیروان را از اصل و پیشینه ی ناجی و راه و روش کشتی او دور کند و تیراد به شخصه دوست ندارد از راه و روش و اصل کشتی ناجی دور شود. برای همین هر بار بوی زهم پیه سوزهای کشتی در دماغش می پیچد، سعی می کند اخم به ابرو نیاورد و تحمل نور کم و بوی زننده ی پیه سوزها را با افتخارِ یک پیرو حقیقی ناجی به جان بخرد.”

البته کشتی ناجی از قدرت خود برای کنترل جزایر و کشتی های اطراف استفاده می کند و به دلیل نقش دین ناجی به شدت با ادیان دیگر مبارزه می کند. اما همانطور که در ادامه می خوانیم این برتری سیاسی و اقتصادی نه به نفع افراد ساکان کشتی بلکه به گروه کوچکی از افراد که سودای به قدرت رسیدن کامل و حذف هورماز را دارند می رسد.

روایات و احکام ناجی که با روشی بسیار مشابه با روایت های شاگردان عیسی در اناجیل نوشته شده با تفسیرها و برداشت های متفاوت بیشتر بهانه ای برای پیاده سازی تفکرات اشخاص اعظم در کشتی ناجی ایفا می کند. این داستان ها برای کنترل رفتار و افکار افراد کشتی ها و جزایر وابسته و برتری اقتصادی مورد تغییرات فراوان قرار می گیرند.

بجز اشاره ساده در تشابه روایات ناجی به اناجیل عیسی باید به انتهای کتاب و جزیره ای که آسین و تیراد و دالیا با هم زندگی می کنند اشاره کرد که در نقطه ای قرار دارد که قله آرارات از آنجا دیده می شود. آرارات کوهی است که کشتی نوح بر روی آن می نشیند. دوباره ایده از نوع زیاده شدن و از نو شروع کردن را این بار با اشاره به داستان کشتی نوح (که البته از لحاظ شرایط محیطی کاملا یکسان هستند) را شاهد هستیم.


ساختار روایتی کتاب


و اما سبک نوشتاری خود کتاب نیز بی شباهت به یک روایت قدیمی نیست. کتاب در بیشتر مواقع سعی کرده که از دیالوگ های مستقیم طفره برود و آنها را به مواقع خاصی محدود کند. بیشتر اوقات با یک نثر descriptive از دنیای بیرون و درون مواجه هستیم. نوع روایت داستان ترکیبی از رمان کلاسیک (ورود به طرز فکر شخصیت ها از دید سوم شخص) و همچنین داستان های نقل قول شده است. البته شدت آن به حدی نیست به صحت روایت داستان شک کنیم اما شاید خواننده حسی را داشته باشد که شخصیت های داستان از خواندن روایت های ناجی داشته باشند.

رمان همچنین در فصل های مختلف شخصیت pov خود را عوض می کند. این تغییر pov و انتقال از تیراد به افراد دیگربی از لحاظ تکنیکی بی شیله پیله (بدون گنگی خاص و فقط در صورت تغییر فصل) و از لحاظ شخصیت پردازی به ظرافت کار شده. مثلا در فصل 18 ما با آسین همراه می شویم و در موئرد نگرانی های او از رابطه تیراد و دخترش مطلع می شویم و این با خبری از افکار درونی او ما را به او نزدیکتر و ملموس تر می کنذ.لحن روایت اما از شخصی به شخص دیگر تغییر نمی کند.

باران زاد در مورد فراموشیست. آدمهای دریا دنیای زیر آب را فراموش کرده اند و حتی حافظه بسیار ضعیفی دارند. هیچ چیز به مدت طولاتی در یاد سپرده نمی شود و حتی زمان مرگ افراد به آب سپرده می شوند و راحت تر فراموش می شوند. شاید برای همین است که وقتی آسین نوزاد خود را دفن می کنند افراد جزیره و کشتی عصبانی می شوند. دفن در خاک “ماندنی تر” است و تا مدت زیادی در آن مکان خواهد ماند.


نگاهی به کتاب از منظر علمی تخیلی


کمی در مورد قسمت های علمی صحبت کنیم. واضح است که رمان از جنس علمی تخیلی نرم می باشد. وقایع علمی زیاد به صورت دقیق مورد بحث قرار نمی گیرند (مانند مه کشنده). سرعت تکامل از انسان/دلفین به نسل جدید شاید تا حدودی سریع باشد اما باید چند نکته را در نظر داشت. تنها تاریخی که ما از زمان بارش ها (یعنی 400 سال) داریم از روایاتی است که در مورد شروع بارش ها و زیر آب رفتن شهرها وجود دارد و این تاریخ می تواند اشتباه باشد و به همان نحوه تم فراموشی در کتاب زمان دقیق به آب رفتن فراموش شده و در واقع خیلی قدیمیتر از عدد گفته شده باشد. طبیعی است وقتی نمی توان به روایت هایی که از ناجی، کسی که تنها یک نسل از او گذشته بجا مانده اطمینان داشت چگونه می توان روی عدد 400 سال حساب کرد. دوم اینکه به نظر می رسد که تکامل ترسیم شده در کتاب مختص به انسان نیست و در واقع هم از طرف انسان و هم دلفین شکل می گیرد که به طور کل موضوع را وراد حیطه گمانه زنی خاصی می برد و نمی توان انتظار جزئیات مطابق با واقعیت را از آن داشت.

بعد از پایان کتاب و خواندن دیگر مطالب نوشته شده در اینترنت به نوشته هایی برخوردم که از دید علمی تخیلی کتاب را کوبیده بودند که از نظر من خیلی نگاه و تحلیل آماتوری از کتاب است و تاریخ علمی تخیلی و خصوصا علمی تخیلی نرم را کلا درنظر نمی گیرد. همچنین در مورد “تکراری” بودن داستان و شباهت آن به فیلم Waterworld خواندم که واقعا جای تعجب دارد. اول اینکه در علمی تخیلی ما تروپ (trope) های گوناگونی داریم مانند تروپ حمله موجودات فضایی پس باید نتیجه بگیریم فقط یکبار باید از این تروپ ها استفاده بکنیم؟ یعنی بعد از جنگ دنیاهای ولز دیگر نباید داستانی با ایده حمله موجودات فضایی نوشت؟ دوم اینکه بجز اینکه دنیا را آب گرفته، دنیای Waterworld و باران زاد دیگر هیچ شباهتی چه از لحاظ ساختار جامعه ی پساآخرزمانی بوجود آمده و چه شخصیت های درگیر داستان و حتی نوع روایی داستان به همدیگر ندارند.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا