گرگینه‌ها بخش مهمی از تاریخ هستند – ۵ قضیه تاریخی که واقعا اتفاق افتاده

50
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

گرگینه‌ها محصول سینما و رمان‌های تخیلی نیستند. خیلی پیش‌تر از این گرگینه‌ها وارد زندگی‌ انسان‌ها شده‌اند.

می‌خواهم از گرگینه‌ها برایتان بنویسم و بهتان ثابت کنم که گرگینه مفهومی کاملاً تخیلی نیست. قبل از این که تصور کنید من دیوانه شدم بهتان بگویم تقریبا تمام مندرجات این نوشته، مبتنی بر رجوع به مقاله‌های تاریخی یا علمی است.

شاید باورتان نشود ولی در اسناد تاریخی بارها و بارها به گرگینه‌ها بر می‌خوریم. از نوشته‌های مربوط به گرگ آنسباخ، مستندات مربوط به پیتر توبه، گرگینه‌ی آیاریز، گرگینه‌های اُسرگ و بسیاری دیگر.

گرگینه‌ها بخش مهمی از تاریخ هستند و منظورمان از تاریخ بنسیو دل‌تورو نیست و از فیلم‌های آندرورلد و از رمان‌های گرگ‌ومیش حرف نمی‌زنیم.

گرگ‌نماها قبل از این که سوژه‌ی قصه‌های عامه‌پسند و فیلم‌های هالیوودی باشند، داستانی حقیقی بودند که نقل محافل مردم اروپا در قرون وسطی بود. طبق اسناد تاریخی بین سال‌های ۱۵۲۰ تا ۱۶۳۰ میلادی، ۳۰۰۰۰ مرگ مشکوک به گرگ‌نماها منسوب شده است.

این‌طور نبود که فقط حرف از گرگ‌نما باشد. گرگ‌نماها را بازداشت می‌کردند، ازشان اعتراف می‌گرفتند و در انتها اعدام‌شان می‌کردند. در اروپا همان‌طور که ساحره‌کشی رواج داشت، خیلی‌ها هم دنبال شکار گرگ‌نماها بودند و به شکل روتین گرگینه اعدام می‌کردند.

بیشتر بخوانید: هشت روش قرون وسطایی برای تشخیص یک ساحره


۱- قضیه‌ی عدالت و دادگاه گرگینه تورین در حومه آنگرس

گرگینه تورین در حومه آنگرس

در سال ۱۵۹۸ دو شکارچی بر سر جنازه‌ی پسری ۱۵ ساله رسیدند و  دو گرگ را بر سر جناره پیدا کردند که مشغول دندان‌کشی و خوردن احشاء طفل بیچاره بودند. گرگ‌ها را تعقیب کردند تا به مردی با لباس پاره‌پاره رسیدند. نام مرد ژاک روله بود؛ با دستانی خون‌آلود و ردی از گوشت انسان در زیر ناخن‌ها (منبع+).

ژاک روله را به دادگاه کشاندند و او مدعی شد پدر و مادرش سال‌ها پیش به او ضمادی داده بودند و او بلافاصله بعد از استفاده از آن ضماد، تبدیل به گرگینه شده است.

افرادی بسیار دیگری نیز با ادعای مشابه این پیدا شده بودند که شاید نشانه‌ای از حضورضمادی اسرارآمیز با اثر توهم‌زا در آن دوره‌ی فرانسه باشد. ضمادهای آن موقع که بر بدن می‌گذاشتند اکثرا حاوی گیاهانی چون شب‌بو یا شابیزَک بودند. بعید نیست گیاهی مسموم بر ذهن افراد مدعی گرگینگی اثر می‌گذاشته تا خیال کنند عوض شده‌اند تا به ولگردی و جنایت رو بیاورند.

احتمالا ناخنک غلات (یا ارگوت) می‌تواند متهم اصلی شیوع گرگینه‌های قرون وسطی باشد. یک چیزی در مایه‌های قارچ‌های بازی Last of US که در مراحل گلدهی غلات به صورت قطرات مترشحه زردرنگ چسبناک روی گلهای آلوده دیده می‌شوند. این قارچ هم عوارض عصبی دارد و بنابراین می‌توان تصور کرد شخصی با خوردن نانی مسموم به ارگوت موقتاً تبدیل به هیولایی خشن بشود.

غلات آلوده به ناخنک، ترکیب شیمیایی شبیه روان‌گردان‌های LSD دارند و اینقدر  توهم‌زا هستند که فرد مسموم در کابوس‌هایی قوی از حمله‌ی هیولاها فرو می‌رود و خیال می‌کند که به جانوری شیطانی تبدیل شده است. چه بسا ضماد ژاک روله به ناخنک آلوده بوده باشد و چه بسا ضمادهای دیگری هم به هر شرایط این چنین شده بودند.

به هر صورت ژاک روله در اعترافاتش اشاره کرد که برادرش ژان و پسرعمویش ژولین هم مثل خودش گرگینه هستند و هر سه به اتفاق یکدیگر به شکار زنان و کودکان می‌رفته‌اند.

ژاک روله در نهایت به جرم گرگینگی و آدم‌خواری به مرگ محکوم شد ولی نهایتا با دخالت مجلس نمایندگان پاریس، این حکم به دو سال بستری در انستیتوی روانی کاهش پیدا کرد.

معلوم نیست این وسط ژاک روله چطور دستش به جایی رسید و عدلیه را راضی کرد که مجنون است و نه بیش از این. اصلا چطور مرد بدبخت و نداری مثل او با این چنین سابقه‌ی سیاهی، اینقدر خوش‌شانس بود که دوباره برایش دادگاه تجدیدنظر برگزار شد؟ به هر حال بعد از ۳۶ سال جنگ‌های مذهبی فرانسه بین هوگونات‌های پروتسان و کاتولیک‌های پاریس، بلبشویی ایجاد شده بود که گرگینه‌ی قاتل جان به در برد.

این قضیه‌ ناخودآگاه یادآور شعر  «بیسک‌لورت» از ماری‌ دو فرانس شاعر فرانسوی سده‌های قبل است (شاعر مشهور تریستان و ایزولت). در این شعر مردی اشرافی به دلایل ناشناس هفته‌ای یکبار تبدیل به گرگ می‌شود. زنش لباسش را می‌دزدد تا دیگر نتواند تبدیل به انسان شود. به همان حالت گرگ، گذرش به مسیر پادشاه می‌خورد و پادشاه با گرگ دوست می‌شود و او را به دربار می‌برد. روزی از روزها همسر سابقش با شوهر جدیدی وارد دربار می‌شود که همان‌آن گرگ حمله‌ور می‌شود و هر دو را به قتل می‌رساند. پادشاه هم نظاره‌گر می‌ماند و حق را به گرگ عزیز‌کرده‌اش می‌دهد و مثل همه‌ی حکایت‌های پندآمیز آخر قصه حقیقت اصلی آشکار می‌شود. بله حق با قاتل بوده!

ژاک روله هم شبیه گرگینه شعر ماری دو فرانس، انگیزه‌هایی حیوانی و در عین حال غیرحیوانی در پس قتل‌هایش داشت. چرا که به اعتراف خودش در حالت گرگینه‌ای اکثراً قشر خاصی را هدف می‌گرفت و وکلا و ماموران دولتی را می‌کشت.

بعید نیست که او را اعدام نکردند چون فرانسه‌ی آن روزها به گرگ‌های انتقامجو نیاز داشت. شاید تبدیل شدن او به گرگ، استعاره‌ی مناسبی از تبدیل شدن فرانسه به صحنه‌ی جنگ داخلی بود. آیا ژاک روله خودش از هوگونات‌ها بود؟ به همین خاطر اعدامش نکردند؟

ضمادهای اسرارآمیز؟ یا قتل‌هایی برنامه‌ریزی شده و سفارشی؟ کسی چه می‌داند.

بیشتر بخوانید: تاریخچه‌ی مختصر جادو در قرون وسطی


۲- قضیه‌ی غضب الهی و هیولای گرگینه گِوادا

هیولای گرگ‌نمای گِوادا

دومین حکایت مربوط به حوالی سال‌های ۱۷۶۴ تا ۱۷۶۷ میلادی است. آن‌چنان که مکتوب شده است ۱۰۰ مرد و زن و کودک در گِوُدای فرانسه قربانی هیولای گوادا شده‌اند.  La Bête du Gévaudan به باور مردم آن زمان فرانسه هیولایی در قامت گرگ بود؛ دیوی گرگ‌نما.

بعضی از محققین هم امروزه ناچار شده‌اند بپذیرند که واقعا یک چیزی در مایه‌های گرگ در کار بوده است و این همه روایت ثبت شده نمی‌تواند از بیخ خالی‌بندی باشد. گرچه بعضی محققین هم متفقند که اصلا گرگ یا هر موجود گرگ‌طوری در کار نبوده است (منبع +).

خلاصه اولین حمله‌ی ثبت شده مربوط به ۳۰‌ام ژوئن سال ۱۷۶۴ می‌شود. یک دختر ۱۴ ساله، گله‌ی گوسفندها را چوپانی می‌کرده که ظاهرا هیولایی به او حمله کرده و جانش را گرفته. البته مورخی به نام جی.ام.اسمیت مدعی شده که اولین حمله این نبوده و حدود دو ماه قبل‌تر هیولایی که «شبیه گرگ بود ولی گرگ نبود» به بانویی دیگر حمله‌ور شده بود. آن خانم مشغول مراقبت از گاوهایش بود و همین گاوها از جانش محافظت کردند و جانش نجات پیدا کرد.

آقایی به نام جرج.ام.ابرت‌هارت در سال ۲۰۰۲ در کتاب «موجودات اسرارآمیز: راهنمایی بر کریپتولوژی» از ادامه‌ی این حملات و جنایات در فصل تابستان تا پاییز خبر می‌دهد. درست همان موقع که یکی از خونین‌ترین جنگ‌های تاریخ فرانسه در جریان بود، یعنی جنگ هفت ساله که یکی از حضیض‌های تاریخی ملت فرانسه بود.

همان‌ زمان که فرانسه تمام مستعمراتش را از دست می‌داد، از آمریکای شمالی بیرون شده بود و پادشاهی فرانسه در برابر مردم از همیشه سرافکنده‌تر بود. درست در همین موقع شایعات جنایت‌های موجودی گرگ‌مانند پا می‌گرفت.

گرچه هنوز گزارش رسمی مرگ یا خبر موثقی از رویارویی با این هیولا در کار نبود ولی از همینجا بود که حکومت هیولای گِوادا بر تاریکی و خلوت شب شروع شد. ۳ سال پر وحشت که از بس تعداد حملات در آن‌ها اوج گرفت که زمانی عده‌ای بر این گمان بودند محال است این همه کار یک هیولا باشد و حتما دو سه هیولای مشابه هستند که این بلا را بر سر ملت فرانسه می‌آورند.

اوایل اکثر حمله‌ها به چوپان‌ها و گله‌داران بود و اکثرا باور داشتند حتما حیوانی شکارچی به گله حمله‌ور شده است.  منتهی قربانی دو جنایت بعدی کارگرهای مزرعه بودند. دختری پانزده ساله و پسری شانزده‌ساله. از این به بعد نزدیک به ۱۰۰ روایت مستندشده از حملات مرگبار گوادا وجود دارد که در اکثر مواقع از قربانی فقط جنازه‌ای نیم‌خورده باقی مانده بود.

مردم گوادا و مقامات محلی با شدت گرفتن اوضاع دست به دست هم دادند و گروه ضربتی مسلح تشکیل دادند تا هیولا را اسیر کنند. در اوج ماجرا تعداد داوطلین به ۳۰۰۰۰ تن رسید. به مردم آموزش نظامی داده می‌شد، طعمه‌ی مسموم جاگذاری می‌کردند و حتی بعضی از سربازان برای فریب گرگ، لباس زنانه می‌پوشیدند(منبع +).

از شکارچیانی تادندان‌مسلح گرفته تا دسته‌هایی از بچه‌های کنجکاو (شاید در مایه‌های تیم بچه‌های استرنجر ثینگز یا It) به دنبال هیولای گوادا افتادند. هر کسی که از جستجو بر می‌گشت حکایتی جدید از درگیری با گرگی غول‌پیکر نقل می‌کرد که همین بر آتش ماجرا می‌افزود.

یکی از این ماجراها که در کتاب «هیولاهای گوادا: خلق یک هیولا» به آن اشاره شده، حکایت دسته‌ای از بچه‌هاست که هیولا یکدفعه به سمت‌شان هجوم آورد. پنج پسر و دو دختر در کنار باتلاقی بازی می‌کردند که گرگ کوچکترین‌شان را شکار کرد. طفل هشت‌ساله ما بین پوزه‌های هیولا دریده می‌شد که بقیه بچه‌ها با اسلحه‌های اسباب‌بازی‌شان به سمت گرگ رفتند و این‌قدر تقلا و داد و فریاد کردند تا عاقبت هیولا رفیق‌شان را رها کرد. شاه توجهش به این اتفاق جلب شد و به پاس شجاعت طفل قهرمان قصه، هزینه‌ی ادامه‌ی تحصیلش را به عنوان تحفه‌ی شاهانه پرداخت کرد.

هیولاهای گوادا: داستان یک گرگینه

در حوالی شهریورماه، هیولا را نزدیک قلعه‌ی «دو لا بومه» دیدند که چرخ می‌زد و گله‌داران را می‌پایید. شکارچی‌ها دنبال هیولا افتادند و طوری تعقیبش کردند که از بین شاخ و برگ‌ها بیرون بیاید. بنابراین هیولا در تیررس‌شان قرار گرفت به رگبار گلوله بستندش تا زخمی شد و بر زمین افتاد. البته درست همان لحظه که شکارچی‌ها احساس می‌کردند بر هیولا چیره شدند، یکدفعه هیولا از زمین برخواست و دوید و در رفت.

ظاهرا حملات هیولا تمامی نداشت. قضیه این‌قدری بیخ پیدا کرد که پادشاه مفلوک فرانسه لویی پانزدهم هم مجبور شد واقعاً خودی نشان بدهد. در سال ۱۷۶۵ پادشاه فرانسه برای کسی که سر هیولا را برایش بیاورد جایزه‌ای هنگفت تعیین کرد. تمام روزنامه‌های دنیا از بوستون گرفته تا بروکسل خبر جایزه‌ی ۶۰۰۰ لیر‌ه‌ای پادشاه فرانسه برای شکار هیولا را منتشر کردند.

بیشتر بخوانید: ویچر قاتلی هیولاکش یا هیولایی با قلبی از طلا؟

البته شاید فکر کنید جای گرالت ریویا و ون‌هلسینگ آن زمان خالی بود. به هر حال تقدیر شکارچی دیگری به نام «مری‌جی واله» را بر سر راه هیولا گذاشت. مری‌جی؛ دختر دهاتی ۱۹ ساله؛ با خواهرش حوالی روستایشان از رودخانه عبور می‌کرد که هیولا بهشان حمله‌ور شد. مری‌جی اما شجاعانه ایستاد و سرنیزه‌ای که از قضا همراه داشت را نشانه گرفت و آهن تیز را به سینه‌ی هیولا فرو کرد. بعد از این قصه‌ی این بانو مشهور شد و به او القابی چون «آمازون» و البته «دوشیزه‌ی گوادا» دادند. ظاهراً این نوع از شجاعت‌ها در برابر هیولا به عنوان یک رفتار دهقانیِ مطلوب، خیلی مورد پسند اشراف فرانسه بود.

عاقبت با فشار حکومت، گارد سلطنتی فرانسه تمام جنگل‌های اطراف را زیر و رو کرد تا بیشتر از این آبروی دربار نرود. در همان‌ روزها خبری پخش شد که فرانسیس آنتوان ۷۱ ساله، دست راست پادشاه فرانسه، به گرگِ هیولا شلیک کرده و قاتل گوادا هلاک شده است.

جنازه‌ی هیولا را در محوطه‌ی کاخ ورسای به نمایش گذاشتند و فرانسیس آنتوان جایزه را نوش جان کرد و تا مدتی هم دیگر خبری از حمله‌ای تازه نشد. اما ظاهرا گرگینه‌ای که کشته شده بود قلابی بود و ابتدای پاییز سال ۱۷۶۷ دوباره سر و کله‌ی قاتل اصلی پیدا شد.

یکی‌یکی جنازه‌های دریده شده پیدا می‌شدند و دیگر «هیولا… هیولا» ورد زبان مردم شده بود. این‌بار هیولا ظاهرا گستاخ‌تر شده بود و بی‌مهاباتر حمله می‌کرد. البته دربار فرانسه دیگر زیر بار نمی‌رفت و ادعا می‌کرد هیولا کشته شده و این‌ها شایعه‌ است.

شاهدان هیولایی را توصیف می‌کردند که حوالی غروب یا نزدیک طلوع، صبورانه قربانی‌اش را انتخاب می‌کند، می‌پاید و ناگهان حمله می‌کند و گلویش را می‌درد. اکثر زخم‌ها بر سر و دست و پا بود و  ۱۶ نفر از قربانی‌ها بدون سر پیدا شده بودند.

سرانجام یکی از تجار اطراف به نام مارکیز دپشی که از دست‌دست کردن دربار کلافه شده بود، برای فیصله دادن به ماجرا، آستین بالا زد و با تیمی از شکارچی‌های محلی روانه‌ی شکار هیولا شد.

ظاهرا دپشی موفق شد در کوهستان گرگینه غول پیکر را گیر بیاورد و به او شلیک کند. قصه طوری پیش رفت که دپشی با هیولا گلاویز شد و در وسط همان درگیری هم یکی از شکارچی‌ها، گرگینه را هدف گرفت و ‌کشت.

به حرف شاهدان و به روایت گزارش کالبدشکافی، موجود شکارشده به گرگ شباهت داشته ولی گرگ نبوده است. البته شکمش هم پر از بقایای انسان بود و اطمینان حاصل شد که این بار هیولای واقعی کشته شده و خبری از ماست‌مالی‌های حکومتی نیست. اما درست معلوم نشد آیا این موجود واقعا کار گرگ بود و اگر گرگ نبود پس چه بود.

شاهدین عینی هیولای شکارشده را گاهی به درشتی گوساله و گاهی هم‌هیکل اسب توصیف کرده‌اند. تنش با موهایی خاکستری با ته‌مایه سرخ پوشانده شده بود و دمی شبیه پلنگ داشت.

تصویر گرگ‌نما گرگینه تاریخی فرانسه

مورخان، دانشمندان، شبه‌دانشمندان و نظریه‌پردازان توطئه‌، همه نظریه‌هایی در مورد این که این جانور چه بوده ارائه داده‌اند. این لیست مظنونان است: گرگ اوراسیا ، سگ جنگی زره‌​​پوش (که مقاومتش در برابر گلوله‌ها را توجیه می‌کند)، کفتار راه‌راه،  شیر، نوعی شکارچی ماقبل تاریخ (مثلا گرگ وحشت/Dire wolf یا حیانودون که هر دو مدت‌ها پیش منقرض شده‌اند)، گرگینه، یا ترکیبی از سگ و گرگ و انسان.

بعضی‌ نظریه‌پردازان اما متهم اصلی را قاتلی زنجیره‌ای می‌دانند که لباس گرگ می‌پوشیده است. چرا که کمتر حیوانی می‌تواند سر انسان را از تن جدا کند و همین می‌تواند گواه حضور یک انسان باشد. طبق این تئوری کل ماجرا رد‌گم‌کنی بوده و چه بسا قاتل به همراه خودش گرگی دست‌آموز داشته تا موقع فرار به کارش بیاید.

بعضی‌ها هم همه‌چیز را زیر سر یک شیر می‌دانند. بین شیرها شکار انسان بسیار معمول است. مثلا در موردی مشهور شیری در ساوو کنیا، به تنهایی ۱۳۰ انسان را در کمتر از یکسال شکار کرده بود. حتی محدوده‌ی شکار هیولا گوادا هم با محدوده‌ی معمول شکار شیرها جور در می‌آید.

جی.ام.اسمیت مورخ که قبلا هم به او اشاره کردیم، اعتقاد دارد شواهد نشان می‌دهد تمام جنایت‌ها کار یک گرگ تنهای درشت یا گله‌ای از گرگ‌ها بوده است. منتهی شرایط روحی ملت فرانسه در آن زمان (به خاطر شکست فجیع در جنگ هفت ساله) باعث شده بود همه احساس کند خدا بر فرانسه غضب کرده است. بنابراین بعید نیست که روایت‌ها شاخ و برگ پیدا می‌کرده و به جای واقع‌بینی، تلاش می‌شده سیاه‌نمایی قتل‌ها بیشتر شود.

منطقه گوادا گرگ دارد و قبل از این هم شواهدی از حمله‌ی گرگ‌ها به انسان در این منطقه وجود داشته است. مخصوصا گرگ‌های هار که در آن سال‌ها تعدادشان زیاد بود. البته این‌ توجیه هم یکجای کارش می‌لنگد و آن هم این است که هیچکدام از قربانی‌ها و نجات‌یافتگان نشانه‌ای از تماس با جانوری هار نداشته‌اند.

بیشتر بخوانید: درباره‌ی بیگانه‌ها، هیولاها و حشره‌ها


۳- قضیه‌ی انقراض و آخرین گرگ اسکاتلند

آخرین گرگ اسکاتلند

اسکاتلندی‌ها تا دلتان بخواهد قصه و افسانه‌ی گرگینه‌ای دارند. ظاهرا نفرت و وحشت از گرگ‌ها در این سرزمین ریشه‌ای باستانی دارد. به طور سنتی اشراف و روسای قبیله تمام تلاش‌شان را به کار می‌بستند تا گرگ‌ها را از میان بردارند.

آخرین تلاش عمده مربوط به فرمان ملکه مری در سال ۱۵۶۳ بود. آن‌موقع ۲۰۰۰ نفر از مردم کوهستان‌نشین اسکاتلند به کار گرفته شدند تا نسل گرگ‌ها را براندازند. نتیجه‌ی کار قصابی ۵ گرگ و ۳۶۰ گوزن بود.

نوار جنگلی عظیمی که قلمروی گرگ‌ها بود در طول قرن‌ها بارها و بارها پاکسازی شد تا عاقبت حوالی سال ۱۶۶۰ گرگ‌های اسکاتلند به کلی منقرض شدند.

با این وجود  ۲ سال قبل از این که قیام یعقوبی در اسکاتلند اتفاق بیفتد، یعنی در سال ۱۷۴۳، موجودی شبیه گرگ دوباره در اسکاتلند ظهور کرد.

البته اگر سریال Outlander را ندیده‌اید و تا به حال اسم قیام یعقوبی به گوشتان نخورده، باید گفت این قیام و تبعاتش شباهت زیادی به جنگ‌های راب استارک در دنیای بازی تاج و تخت داشت.

پارلمان پادشاه جیمز دوم، پدر چارلز را از قدرت خلع کرد و تاج پادشاهی را به ماری و همسرش ویلیام بخشید. چارلز وقتی شرایط را مناسب دید با انگیزه برگرداندن پادشاهی به خاندان استوارت شورش کرد. آن زمان مردم شمال جزیره همه پشت پادشاهی جدید در آمدند و شاهزاده چارلز ادوارد استوارت معروف به «جوان شوالیه» یا «شاهزاده چارلی برازنده»، مدعی تاج و تخت اسکاتلند و ایرلند و انگلستان و فرانسه شد.

در ابتدا شاهزاده  پیروزی‌هایی پی‌در‌پی در انگلستان میانی به دست می‌آورد ولی چندان به درون انگلستان نقوذ نمی‌کرد و به علت کمبود قوا و تجهیزات به شمال برگشت.

نبرد کالودن

مواجهه نهایی در نبرد «کالودن» اتفاق افتاد. شاهزاده به طرزی قهرمانانه شکست خورد و دوک کامبرلند معروف به قصاب، تمام هواداران جنبش یعقوبی و متحدان‌ چارلز را سلاخی کرد و چنان کشت‌وکشتاری کرد که هنوز هم کینه‌اش برای طایفه‌های زخم‌خورده پابرجاست. نتیجه‌ی جنگ بازداشت ۳۷۴۰ نفر به جرم جاسوسی، اعدام ۱۲۰ نفر و تبعید ۹۲۳ نفر بود. سرنوشت ۷۰۰ نفر هم برای همیشه نامعلوم ماند.

دو سال قبل از این کشتار خونین، در بالادست رودخانه فیندهرن در مرای، موجود سیاه غول‌پیکری رویت شد. سال‌ها بعد انقراض گرگ‌ها در اسکاتلند، موجود گرگ‌مانندی سردرآورد و بلافاصله دو طفل را به قتل رساند.  از اینجا به بعد هر چه از داستان آخرین گرگ اسکاتلند می‌دانیم روایتی‌ست که سینه‌به‌سینه نقل شده است:

در پشت سنگر شکار، رئیس «مک‌این‌تاش» و شکارچیان قبیله مدت‌ها منتظر «مک‌کوئین» ماندند، ولی خبری از او نشد. خدمه و سگ‌های مک‌کوئین اینقدر برای موفقیت در شکار اهمیت داشتند که به راحتی نمی‌شد ازشان گذشت. به هر حال صبر کردند تا بهترین موقع شکار در ابتدای صبح از دست رفت. سرانجام مک‌کوئین پیدایش شد و وقتی با شکایت با او برخورد کردند، به گیلیکی گفت: «چرا این همه عجله دارید؟»

سپس سر سیاه و خونین گرگ را از زیر بغل ش بیرون آورد. «این تقدیم به شما!» و در بین حیرت همه، سر حیوان را وسط جمعیت انداخت (منبع Lays of the Deer Forest +).

مک‌این‌تاش بعدا رئیس قبیله‌اش شد و این قصه هم به جا ماند و داستانش نوشته شد. نقل با جزئیات این روایت نشان می‌دهد چقدر ترس از گرگ‌ها در اسکاتلند مهم بوده و تا چه اندازه مرگ آخرین گرگ اهمیت داشته است.

آن سال‌های شوم اسکاتلند گذشت و در نتیجه‌ی جنگ کالودن بسیاری از سنت‌های اسکاتلندی برای همیشه از بین رفتند. در محل نبرد کالودن کشته‌های قبایل مختلف در گورهای دسته‌جمعی دفن شدند؛ روی گورهای دسته‌جمعی نشان‌های سنگی گذاشتند و اسم قبیله‌ی جنگجوهای مرده را رویش حکاکی کردند. آخرین گرگ‌ اسکاتلند هم کشته شد و سنگی حکاکی شده در حوالی برورا وجود دارد که ادعا می‌شود محل به قتل رسیدن آخرین گرگ اسکاتلند است.

این ترس افراطی اسکاتلندی‌ها از گرگ باعث شد که با از بین رفتن گرگ‌ها، تعادل جمعیت گوزن‌های قرمز به هم بخورد. شاید در فقدان همین گرگ‌ها بود که هزاران هزار روایت وحشت‌آور از موجودات گرگ‌نما پا گرفت که انگار قرار است بیایند و انتقام آخرین گرگ اسکاتلند را از غاصبان تخت پادشاهی در لندن بگیرند.

بیشتر بخوانید: نقشه‌ای باستانی از سرزمین پریان


۴- قضیه‌ی قدرت و  گرگینه های مکلنبرگ آلمان

گرگ‌نما آلمان

مفهوم گرگینه‌ در فرهنگِ پاگان ژرمنی سابقه زیادی دارد. البته هر چقدر که اروپا مسیحی‌تر گشت، بقایای این فرهنگ بیشتر به منطقه اسکاندیناوی و مردم وایکینگ‌ محدود شد.

برزکرها؛ جنگجویان باستانی وایکینگ، مخدر مصرف می‌کردند و برهنه و مجنون به نبرد می‌رفتند. این رزمنده‌های خرسینه‌پوش یا گرگینه‌پوش هدفشان این بود که در موقع مبارزه قدرت و خوی گرگ و خرس نصیب‌شان بشود.

طبق افسانه‌های آلمانی، بعضی از مردم از این موهبت برخوردار بودند که می‌توانستند با پوشیدن کمربند گرگی، تبدیل به گرگ بشوند. گرگینه‌ها شب‌هنگام پرسه می‌زدند و به دشمنان‌شان حمله می‌کردند و خودشان و دام‌هایشان را می‌کشتند (نگاهی بیندازید به +).

زمانه به قرون وسطی که رسید، دیگر کسی گرگینه‌ها را به عنوان چشمه‌ای طبیعی برای قدرت به یاد نمی‌آورد. یکدفعه گرگینه‌ها تبدیل به نیرویی شیطانی شدند که می‌خواستند نظم کلیساییِ دنیا را به‌هم بزند. از این به بعد گرگینه‌ها جادوگر و کافر شناخته می‌شدند. اولاس مگنوس کشیش سوئدی در قرن شانزدهم گرگینه‌ها را این چنین توصیف کرده بود که:

«این‌ها بدعتی شوم در دشمنی با قانون الهی هستند.»

کارل بارتش محقق قرن نوزدهمی در زمینه‌ی قرون‌وسطی در کتابش به نام «افسانه‌ها و آداب و رسوم مکلنبرگ» حکایتی جالب درباره‌ی گرگینه‌ها نقل کرده است (منبع +). گویا در سال ۱۶۸۲ در فرن‌هلز گروهی از مردم به شکل دسته‌جمعی متهم شدند که خودشان را به گرگ مبدل می‌کنند و به همین جرم دادگاهی شدند.

به روایت کارل بارتش تا حدود سال ۱۸۴۰ نمونه‌های پرشماری از این نوع جادو در اتاق بچه‌ها وجود داشت، حتی با این وجود که صدسالی از انقراض گرگ‌ها در مکلنبرگ می‌گذشت. این نشان می‌دهد که آداب و افسانه‌های گرگینگی در بین مردم آلمان شمالی چقدر شایع بوده و اهمیت داشته است.

کافی بود که مردی راستین اراده کند و کمربند گرگ بپوشد تا تبدیل به گرگینه بشود. محقق قرن نوزدهمی دیگری به نام ویلهم بیر درباره‌ی گرگینه‌های آن دوره چنین نقل می‌کند که:

«تا آنجا که من به خاطر دارم، در زمان جوانی‌ام فقط صدای گرگینه‌های مذکر را می‌شنیدم، هیچ‌وقت ماده‌ای نبود. البته در مناطق دیگر جنسیت اهمیتی نداشت.»

در همان روزها یک شکارچی روباه در میانه‌ی جنگل تله‌ای ساخت و  جسد اسبی را به عنوان طعمه‌ی شکار روباه قرار داد. وقتی که شکارچی برای بررسی تله‌اش دوباره به جنگل سر زد، دید که گرگینه‌ای مشغول خوردن اسب است. شکارچی هم ناغافل به گرگینه شلیک کرد و گرگینه متواری شد. بعداً به خانه‌ی مردی رفتند که مظنون اصلی گرگینگی بود. مرد را روی تختش در حالی پیدا کردند که از زخم گلوله از حال رفته بود.

در روایت دیگری از مکلنبرگ زنی جوان به خاطر غیبت‌های متوالی شوهرش مشکوک شده بود که شاید او گرگینه باشد. روزی موقع کار مزرعه مرد یکبار دیگر به صورت ناگهانی همسرش را ترک کرد. بلافاصله گرگی از میان بوته‌ها به سمت زن حمله کرد و دامنش را به دندان کشید. زن با گرگ گلاویز شد و بعد از ناله و شیون فراوان چنگک را به سمت گرگ نشانه گرفت و فراری‌اش داد.

با فاصله‌ی کمی شوهرش از بین همان بوته‌ها برگشت. زن قضیه را برایش تعریف کرد. مرد همسرش را مسخره کرد و وقتی به او می‌خندید، زن دید که پاره‌های دامن سرخش بین دندان‌های او دیده می‌شود. این موضوع به دادگاه گزارش شد و بلافاصله مرد را کشتند و سوزاندند.

گرگینه‌های آلمانی انگار بیشتر از این‌که موجوداتی وحشتناک باشند، مردانی مجنون بودند. اکثر روایت‌ها لحظه‌هایی از خصم و خلسه را تصویر می‌کنند. آلمانی جدید داشت متولد می‌شد و باید تمام اثرات آلمان وحشی قبل پاکسازی می‌شد. زن‌ها و شکارچی‌ها و قاضی‌ها و سربازها حق داشتند که مدام در پارانویای حمله‌ی گرگینه‌ها زندگی کنند.

شاید نوادگان گرگینه‌پوش برزرکرها صرفاً نمی‌خواستند چشمه‌های اصلی قدرت را فراموش کنند. گرگینگی شاید نوعی مبارزه علیه کلیسا بود که با پیروان اودین در افتاده بود. آشوبی بر علیه نظم پولادین کلیسا و تمدن جدید. درست همان‌زمان که سامورایی‌ها، قزل‌باش‌ها، مملوک‌ها و سرخپوست‌ها با کشیدن ریل‌های تمدن محو می‌شدند، گرگینه‌های آلمانی هم یکی‌یکی لو می‌رفتند و به قتل می‌رسیدند.

واژه‌ی ‌Berserk (به معنای شوریدگی کامل و از دست دادن کنترل) که در زبان انگلیسی امروز متداول است، به همین جنگجویان دیوانه‌ی گرگینه‌پوش آلمان شمالی اشاره دارد که هرگز نمی‌خواستند رام بشوند. نوعی قدرت‌ِ مردانه‌ی محض که این‌قدر سرکش است با هیچ قلاده‌ای نمی‌شود کنترلش کرد.

پس جای تعجبی ندارد که هیتلر غیر از مقرهای فرماندهیِ آشیانه‌ی عقاب و آشیانه‌ی گرگ، مقر مخفی دیگر داشت که به «آشیانه‌ی گرگینه» معروف بود. آشیانه‌ای که خودش بیشتر از همه به آن سر می‌زد. همان‌ زمان شایعات زیادی درباره‌ی این مقر وجود داشت. این مقر به خاطر نزدیکی‌اش به جبهه‌ی شرقی بسیار مهم بود، ولی با این وجود هر عملیاتی که از این مقر ساماندهی شد نتیجه‌ای جز شکست نداشت. به همین‌خاطر بعضی‌ها به مقر گرگینه، آشیانه‌ی نفرین‌شده می‌گفتند.

شاید هیتلر می‌خواست قدرتی شبیه وستسلاو پادشاه مقتدر پولوتسک در قرن یازدهم داشته باشد. جنگجویی قدرتمند که روس‌ها به او وستسلاو جادوگر می‌گفتند. شاهی گرگینه که طبق افسانه به شکل گرگ از شهری به شهری دیگر هجوم می‌آورد.

در آخر جنگ با عقب‌نشینی نازی‌ها، سربازان روس به ورودی اصلی مقر گرگینه دست پیدا کردند. خیلی زود سربازان متوجه شدند تمام ورودی‌های با مواد انفجاری تله‌گذاری شده است. بنابراین کل مقر را منفجر کردند و آخرین گرگینه‌ی آلمانی هم هرگز رام نشد.

بیشتر بخوانید: یک راهنمای جامع برای جن زدگی


۵- قضیه‌ی بیماری پادشاهان و قطرب‌های سوریه

پادشاه گرگینه لیکانتروپی

تا به حال از خودتان پرسیده‌اید که اولین داستان گرگینه چه بوده؟ یا اصلا کسی بوده که بتوان او را کاشف گرگینه نامید؟

اولین داستانی که در آن یک انسان تبدیل به گرگ می‌شود، اسطوره‌ی سومری «گیلگمش» است. احتمالاً قدیمی‌ترین داستان مکتوب کره‌ی زمین که بیشتر از ۴ هزار سال قدمت دارد. شاید اتفاقی باشد و چندان معنی مهمی نداشته باشد، ولی گرگینه‌ها دقیقا به اندازه‌ی داستان‌ها قدمت دارند.

گیلگمش داستان پنجمین شاه اروک در بین‌النهرین را روایت می‌کند. در این داستان وقتی ایشتار از گیگلمش خواستگاری می‌کند، جواب رد می‌شنود. گیلگمش سرنوشت شوم «انکیدو» معشوق قبلی ایشتار را یادآوری می‌کند:

«تو عاشق چوپان بودی، ارباب همه‌ی گله‌دارها،

همان کسی که همواره برایت نذر پیشکش می‌کرد،

با نان‌های پخته‌شده بر روی ذغال سوزان.

هر روز برایت طفلی را قربانی می‌کرد،

باز از او ترسیدی، و به گرگ تبدیلش کردی

حالا چوپان‌هایش او را تعقیب می‌کنند

و سگ‌هایش قلم‌پای او را به دندان می‌گیرند.»

جولیوس اُپرت، آشورولوژیست مشهور فرانسوی‌/آلمانی بر این باور بود که گرگینه‌ها بخشی از جها‌ن‌بینی آشوری/بین‌النهرینی بودند. می‌شود زندگی بُختُنَصَّر (بُختُ نَصَّر) دوم هم طبق روایت شباهت زیادی به «انکیدو» داشت. بخت نصر همان پادشاه بابلی بود که بیت‌المقدس را ویران کرد و قوم یهود را اسیر کرد و باغ‌های معلق بابل را ساخت.

مشهور است که او قدرت افسانه‌ایش را به این خاطر به دست آورده بود که در کودکی از شیر سگ تغذیه می‌کرد. طبری شخصیت بخت نصر را با ضحاک پیوند می‌زند؛ پادشاهی انتقامجو، خشن و خون‌خوار.

در کتاب دانیال از عهد عتیق، زندگی بخت نصر طوری توصیف شده است که می‌توان با پزشکی مدرن حدس‌هایی راجع به وضعیت روانی او زد. به نظر دو متخصص روان‌پزشکی معاصر، هاروی رزن‌استاک و کنت.آر.وینسنت:

«او (بخت نصر) افسرده بود و افسردگی‌اش در طی هفت‌سال به یک روان‌پریشی آشکار تبدیل شد. آن موقع او تصور می‌کرد که گرگ است.»

بخت نصر گرگینه، به روایت دانیال به شکل مجنونانه‌ای در بوته زندگی می‌کرد. هفت سال حمام نکرد. ناخن‌هایش اینقدر به گل و لای آلوده شدند که انگار پنجه داشت و پوستش چنان مات شد که انگار پوستین خز گرگی بود. پادشاه در این زمان حدود ۴۵ سال داشت.

لیکانتروپی بخت نصر پادشاه بابل گرگینه

پادشاهان خیالی و واقعی بسیاری بودند که زندگی‌شان با یک بیماری، جراحت یا نفرین، تغییر کرده است. انگار در حکومت‌های سلطه‌گر تغییر ثبات فیزیکی بدن، فرصتی برای به چالش کشیدن سلطه‌ و اقتدار بوده است. از گرگینگی بخت نصر گرفته تا مارهای بر دوش ضحاک و جزام بالدوین چهارم.

پادشاهان بسیاری در داستان‌های خیالی و روایت‌های تاریخی دچار جنون شدند. مثل تئودن در دنیای ارباب حلقه‌ها یا خشایارشاه هخامنشی و کالیگولای رومی. به این لیست کلی پادشاه دیگر می‌شود اضافه کرد که اختلال روانی سلطنت‌شان را به چالش کشید: هنری پنجم انگلستان و ایوان مخوف و جنگ‌دو امپراطور چین و رودولف دوم امپراطور روم مقدس و عضد‌الدوله دیلمی، اشرف افغان، جرج سوم پادشاه انگلستان و امپراطور تایشو ژاپن.

تحول‌های بدنی‌، پیری و مریضی و هر چیزی که موجب ناتوانی پادشاه بشوند به همان اندازه او را به چالش می‌کشند که حمله‌ی یک اژدها یا ارتشی از دیوها. اگر پادشاه بتواند بیماری‌اش را شکست بدهد یا کنترلش کند ممکن بود حتی از قبل هم قدرت‌مندتر به نظر برسد وگرنه احتمالا همان‌موقع دوره‌شان به سر می‌رسید (شاید این مقاله برایتان جالب باشد).

البته بخت نصر توانست بر گرگینگی خودش غلبه کند و تبدیل به مقتدرترین پادشاه تاریخ بابل و بین‌النهرین شد. امروز به بیماری بخت نصر لیکانتروپی (گرگ‌نمایی) می‌گوییم. باوری هذیانی که در طی آن خود شخص یا دیگران تبدیل به گرگ یا جانواران دیگر می‌شوند.

واژه‌ی لیکانتروپی به اسطوره‌ی لیکان پادشاه آرکادیا اشاره دارد که خشم زئوس را بر انگیخت و زئوس او را تبدیل به گرگ کرد.

در داستان‌های هزار و یکشب هم گرگینه‌هایی افسانه‌ای به اسم قطرب وجود دارند. این گرگینه‌ها شب‌ها پرسه می‌زنند و نعش مرده‌ها را می‌خوردند. ظاهرا قطرب معرب‌شده‌ی واژه‌ی لیکانتروپ باشد.

یک مورخ فرانسوی از نزدیک قطرب‌ها را مشاهده کرده بود. شرح او از قطرب را سابرین بارین-‌گولد باستان‌شناس نقل کرده است:

«مارکاسوس نقل کرده که بعد از یک جنگ طولانی در سوریه، شب‌هنگام ارتش لامیا سر رسید. این دیوهای مونث در میدان جنگ ظاهر شدند و اجساد سربازانی که عجولانه دفن شدند را نبش قبر کردند و گوشت‌ مردگان را به دندان کشیدند. آن‌ها را تعقیب کردیم و به سمت‌شان تیر انداختیم. بعضی از جوانان موفق شدند تعداد قابل توجهی ازشان را هلاک کنند اما وقتی روز شد جنازه‌هایشان همه به شکل گرگ و کفتار در آمده بود.»

به نظر بارین-گولد این حکایت‌های وحشت‌آمیز که غول‌های شرور را به خوی گرگی نسبت می‌دهند، ممکن است اشاره‌ای به همان بیماری لیکانتروپی داشته باشند. فرضیه‌ای که چندان بعید به نظر نمی‌رسد.

قطرب غیر از این که در هزار و یکشب باشد واژه‌ای در طب قدیمی اسلام هم بود. ابوبکر محمّد بن زَکَریا رازی، کاشف الکل، اسید سولفوریک و نفت سفید، به عنوان یکی از نوابغ قرون وسطی در دايره المعارف پزشکی «الحاوی في الطب» به جای توصیف خیالی قطرب، از آن به عنوان یک اختلال مغزی یا روان‌پریشی نام برد.

رازی این عارضه را نوعی جنون دانست که شخص را وادار می‌‌کند تا مانند گرگ رفتار کند. او برای درمان بیماری تریاک را برای ایجاد خواب و حمام مواد موضعی را برای مرطوب‌سازی مغز تجویز کرد.

تجویز رازی احتمالا اولین درمان آزمایشی لیکانتروپی بود. رازی همه‌چیزدان ۲۰۰ کتاب نوشت تا از شرق جادوزدایی کند. در حضور او ایشتار و خواب‌گشاهای بخت نصر و شهرزاد قدرتی نداشتند.

رازی کاشف حقیقی گرگینه بود. او ثابت کرد قطرب قاتل و گوشت‌خوار وجود دارد، منتهی گرگینه‌ی او صرفا بیماری بود که باید بستری می‌شد و نه چیزی بیش از این. نیازی به شکار و محاکمه و سوزاندن نبود.


موخره: چرا ما به داستان‌ گرگینه‌ علاقه‌مندیم

تصویری از شکار گرگ‌ -

گرگینه‌ها به عنوان حاصل پیوندی انسان و گرگ شاید موفق‌ترین موجودات پیوندزده شده به انسان در کل اسطوره‌ها بوده‌اند. حکایت‌های قنطورس‌ها (اسب-انسان)، مینوتورها (انسان-گاو) و البته پری دریایی‌ها (انسان-ماهی)  از نظر تعداد و اهمیت نمی‌شود با افسانه‌ها و حکایت‌های فولکلور گرگ‌نماها مقایسه کرد.

هیولاها در اکثر مواقع استعاره‌هایی بسیار دقیق و موجز از روح زمانه‌های مختلفند. بنابراین نقش اسطوره‌ای گرگینه‌ها احتمالا کاستی برای ضبط احساسات و واقعیات نامرئی‌ یا فراموش‌شده بوده است.

بیشتر بخوانید: چطور زامبی‌ها اینقدر محبوب شدند؟

 سال‌هاست که ما با گرگ‌ها می‌جنگیم

انسان‌ها به شکل غریزی از تمام شکارچی‌های بزرگ طبیعت می‌ترسند. اما  ارتباط انسان‌ها با گرگ‌ها فراتر از یک ترس طبیعی است.

انسان‌ها از اول در قلمروی مشترک با گرگ‌ها زندگی می‌کرده‌اند. منتهی نه انسان علاقه‌ی ویژه‌ای به شکار گرگ دارد و نه گرگ‌ها انسان را به عنوان شکار مورد علاقه انتخاب می‌کنند.

در واقعیت احتمال این که گرگ‌ها (مخصوصا گرگ‌های سالم) به انسان حمله کنند بسیار کم است (بر خلاف خرس‌ها، ببرها و شیرهای کوهی). می‌توان گفت که ترس از گرگ‌ها تا حد زیادی سمبلیک است (نگاه بیندازید به +).

هنوز وقتی خبرها را می‌خوانیم گزارش‌های دراماتیک از حمله‌های منتسب به گرگ ها می‌بینیم (مثلا حمله گرگ‌های گرسنه به چند روستا /راه‌های مقابله با حمله گرگ یا 4 جوان از محاصره 11 گرگ چگونه رها شدند؟). انگار انسان‌ها می‌ترسند کنترل طبیعت وحشی را از دست بدهند. در حکایت‌های دراماتیکی مثل شنل قرمزی، گرگ‌ها به عنوان دشمن اصلی بقای بشر جلوه داده می‌شوند.

به هر حال انسان‌ها هزاران‌سال است که با گرگ‌ها مبارزه کرده‌اند و جمعیت گرگ‌ها را در بسیاری از نواحی به طور کامل از بین برده‌اند. قوم فاتح، حتی گرگ‌ها را اسیر کرده و گرگ‌های مغلوب را تغییر ژنتیکی داده‌ و گونه‌ای جدید ساخته‌ و به عنوان نگهبان قلمرو و حیوان خانگی ازشان استفاده می‌کند.

ما از هاری می‌ترسیم

هاری یکی از ترسناک‌ترین بیماری‌هاست. گرگ‌ها و خفاش‌های هار هم همیشه جزو ترسناک‌ترین پدیده‌هایی بوده‌اند که بشر با آن روبرو شده است. قبلا تصور می‌شد ناقل هاری از طریق خون بیماری‌اش را منتقل می‌کند و بعید نیست همین فرضیه‌ی ساده ریشه‌ی همه‌ی داستان‌های گرگینه‌ها و خون‌آشامی و حتی اپیدمی زامبی‌ها باشد. در نظر بگیرید گزش گرگ هار ۱۵ برابر از سگ هار مرگ‌بارتر است و خفاش‌های هار ممکن است شما را بگزند بدون اینکه اصلا متوجه بشوید.

در نظر بگیرید گرگ‌های هار از گروه‌شان جدا می‌شوند و تک و تنها تا ۸۰ کیلومتر در روز سفر می‌کنند و اگر در این مسیر انسانی به چشم‌شان بخورد، بدون هیچ ترسی حمله می‌کنند. مثلا در یک مورد که سال ۱۹۷۱ در افغانستان اتفاق افتاد یک سگ هار به تنهایی ۱۸ مرد که موقع مراقبت از مزرعه خواب‌شان برده بود را گاز گرفت و همگی به خاطر کمبود امکانات پزشکی در نهایت به شکل دردناکی بر اثر هاری کشته شدند.

خوشبختانه بیماری‌ هاری به راحتی و به سرعت منتقل نمی‌شود و اگر واقعا این ویروس از این نظر پیشرفت می‌کرد، چه بسا خطرناک‌ترین همه‌گیری تاریخ اتفاق می‌افتاد. می‌توانید نگاهی به این مستند قدیمی بیندازید که سال‌ها پیش انستیتو پاستور ایران از وضعیت یک بیمار مبتلا به هاری تهیه کرده است.

ما برای گرگ‌ها احترام قائلیم

روش شکار گرگ‌ها برای انسان‌ها خیلی جالب است. گرگ‌ها پنهان‌کارانه، مقتصدانه و با کار تیمی شکار می‌کنند. احتمالا انسان‌ها برای صحبت کردن با هیچ‌گونه‌ای به اندازه‌ی گرگ‌ها تلاش نکرده‌اند. احتمالا اولین تلاش‌ها عجز و لابه‌ی انسان‌ها بوده است که با خواندن اوراد و کشیدن فریادهایی خاص سعی داشتند گرگ‌ها را از حمله منصرف کنند.

همین که لیکانتروپی در اکثر مواقع به شکل هم‌حسی انسان و گرگ خودش را نشان می‌دهد، می‌تواند نشانه‌ای از ارتباط عجیب انسان‌ها با گرگ‌ها باشد.

گرگ از ابتدا برای انسان نقش توتمی هم داشته است. هنوز گرگ‌ها شاید محبوب‌ترین حیوان برای تتو کردن باشد. جنبش‌های مقاومت بسیاری دوست دارند هویت‌شان را از گرگ‌ها بگیرند. وقتی چیزی با جثه‌ی معمولی قدرتمند و جسور باشد، به گرگ تشبیهش می‌کنیم. مثلا قایق‌های U ارتش نازی که به گرگ‌های دریا مشهور بودند. همین خاطر عجیب نیست که این همه داستان وجود دارد که دوست دارد انسان را به گرگ پیوند بزند.

 

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. sarabi

    پس چیزی که الان به اسم گرگینه‌ها می‌شناسیم (شکارچی مردم عامی) ریشه در اروپای غربی بعد از رنسانس داره. اون گرگینه‌های خاورمیانه باستان خیلی متفاوت هستند و به زندگی عادی کاری ندارند. مثلا یک جور بلای اسطوره‌ای که مثلا به تلافی خراب کردن معبد، پادشاه رو بیمار می‌کنه. به چوپان‌ها و بچه‌ها کاری نداره

    1. م.ر ایدرم

      ببین من خیلی ریشه‌شناسی نکردم. ولی برداشت شما با اطلاعات الانم سازگاره. ولی خیلی از چیزهایی که ما از گرگینه می‌شناسیم صددرصد هالیوودیه و احتمالا خیلی ربطی حتی به اسطوره‌های پاگان اروپا هم نداره. مثلا این که گرگینه‌ها شبی که ماه کامل می‌شه تبدیل می‌شن و خیلی مناسک و جزئیات این‌طوری اولین بار از توی سینما مشهور شدن. یا شاید ادبیات فکاهی قرن بیستم. ولی جا داره یکی هم از اون سمت تحقیق کنه شاید یافته‌های جالبی پیدا شه.

    2. ناشناس

      عالی

  2. مبینا

    گرگینه ها وجود دارن. اونا خودشون رو به ما نشون نمیدن. منو دوستم خیلی دوست داریم گرگینه ها و خوناشام ها رو پیداکنیم. جدیدن به کوه میریم یا جنگل که شاید چیزی پیدا بشه.من اطلاعات زیادی در موردشون دارم. در مورد الف ها ی چیزایی میدونم. گرگینه ها از گیاه لوزبین متنفر هستن و همینطور از فلز.
    خوناشام ها از چوب های تیز فراری هستن.
    چیزای دیگه ای هم از این موجودات میدونم…….

    1. mohi

      سلام ببخشید میشه میدونم این اطلاعاتی که دارید از منبع معتبره؟ حقیقت داره اصلا؟؟

    2. A_a

      راهی هست ک بشه شبیه این موجودات شد؟
      مهم نیست چقدر سخت باشه یا چ عواقبی داشته باشه

    3. هانی

      سلام خوبی
      به شدت به اطلاعاتت نیاز دارم😥

    4. ناشناس

      خوش بختم منم پری دریاییم

  3. خون خوار

    من ی خوناشامم🧛
    مامانم گرگینه🐺
    و بابام راپتایل🐲
    خانواده عجیبی هستیم
    دوستای زیادی دارم
    مثل جن
    فرشته
    انسان
    الف
    و….

    1. ناشناس

      منم ساقی هستم خوشبختم😂

    2. A_a

      راهی هست ک بشه شبیه این موجودات شد؟
      مهم نیست چقدر سخت باشه یا چ عواقبی داشته باشه

    3. ناشناس

      من میتونم کمکت کنم که تبدیل بشی، اما ساده نیست عواقب داره، پس میتوتی با من در ارتباط باشی، اگه بخوای توهم یه موجود ماورائ بشی…

    4. Zad_mehr

      چطوری؟

    5. ناشناس

      اگه یه موقع به خوای به گرگینه یا خوناخشام و …. تبدیل بشی خیلی سخته اول خیلی درد داره و بعدش که تبدیل به این ها شدی باید خودت و کنترل کنی که تا یه انسان دیدی سری نپری روش خونشو بخوری یا تیکه پارش کنی پس به همین راحتی هاهم نیستش نداقل تا بخوای عادت کنی به شراطتی که تازه رخ داده برات ۱۰ سال ۱۵ سالی طول میکشه

    6. ناشناس

      اینم بگم که قبلش باید یه گرگینه ی واقعی یا خوناشام واقعی بشناسی تا بتونه تورو تبدیل کنه
      اگه به خوای به خوناشام تبدیل بشی باید چند سالی خودت و از انسان ها دور کنی و یا دیدیشون خودت و کنترل کنی که سریع خونشو نخوری

  4. سوگند

    سلام.اگه گرگینه ای هست در ایران لطفا کمکم کنه..میخوام بیام ب گروهشون ملحق بشم..هر شرطی ک داشته باشن قبول میکنم و پای عواقبش هستم.لطفاااا..اگه خواستین با من در ارتباط باشین

    1. مهیار

      چه‌طوری ارتباط بگیرم باهات

    2. Q

      نمیتونی تحملش کنی
      حاصلش خیلی بدتر از چیزیه ک بخوایش
      به نفع خودته ک دنبالمون نگردی

    3. ناشناس

      چگونه

  5. از هوادارن رازی

    مطلب که جالب بود ولی از اون بهتر بعضی کامنتا بودن😂😂
    می خواید گرگینه بشید؟ رازی ۲۰۰ تا کتاب ننوشت که تو قرن بیست و یک اینجوری کنید.

    1. امینی

      درود بر شرفت 😂

  6. ناشاچنا

    دنبال گرگینه شدن نباشید نمیتونید تحمل کنید لطفا دنبال یکی مثل ما نباشید

    1. KINGMEHDI99

      حتما چشم

    2. KINGMEHDI99

      ولی یه سوال حالت های اولیه تبدیل شدنش چجوریه یعنی اولاش چه احساسی داری؟

    3. آرمین

      من در یه سریال خارجی دیدم گرگینه ها سرعت بیشتری داره و قدرت شنوایی بالایی داره در واقعیت هم همینطوره؟

    4. فرزین سوری

      آره عزیزم واقعیتم همینه قطعاً.

  7. مینییم

    من گرگینه ام لطفا اگ کسی میدونه چطوری میتونم به جمع گرگینه ها بپیوندم و گرگ درونمو فعال کنم بهم بگه مطمئن باشه گرگینه اصیلیم و به دردشون میخورم لطفا

    1. ناشناس

      میخوای گرگ درو نت رو فعال کنی
      اگه روی دکمه on بزنی فعال میشه😅

  8. هانیه

    سلام ممنون از مطالب خوبتون
    در رابطه با کامنت های دوستان😂
    کسی که گرگینه باشه هیچوقت نمیاد خودشو لو بده و واسه خودش دردسر درست کنه
    ولی واقعا ممنون که باعث شاد شدن دل ما شدین😂😂😂😂

  9. گرگینه الفا

    پیشنهاد میکنم گرگ نشید چون ی نفرینه و موقع کامل شدن ماه فعال میشه و ممکنه کسی رو بکشید من تا الان تعداد اونایی ک کشتمو نمدونم ولی ایم یکیشون اریا بود و من نمدونم چجوری اونو گاز گرفتم.
    وحشتناکع…
    ب دنیال گرگ شدن نگردین چون بدترین و خبیث ترین چیز توی دنیاس گاز من ی خوناشامو میکشه اما اگ خون اصیل بخوره خوب میشه و من من نمیدونم ک چجور کنترل کنم همه چیزای تو انترنت اشتبتهه راه های گرگ شدنو خوناشام …دروغن باید گرگ شما رو گاز بگیره گرگینه گازت بگیره یا میمیری اگ قدرت بدنی خوب داری گرگینه میشی پس فکر نکنین چیز باحالیه بد بخت میشین من یکیو راننده رو چشمشو در اوردم و خیلی بد بوددد😠😠

    1. محمد علی ملقب به سلاخ رینگ

      ناموسا بیا با هم دوئل کنیم ببینم کی چشمه کیو در میاره تبر شمارمم خواستی ایمیل بزن ببینم چه طوری می‌جنگیم

    2. Ayda

      اصلا هم مشخص نیست ومپایر دایرز و دیدی کپی کردی😂😂

  10. گرگینه الفا

    من از کشور فرار کردم و اسممو کسی نمدونه من تو جنگل هستم مبایل ی نفرو دزدیدم و اونو کشتم نتونستم کنترلش کنم اولش زبان فارسی رو فراموش کردم بعد بیشتر از 10نفر کشتم😨😣😤بزور یاد گرفتم ک کنترل کنم این بدترین چیز توی دنیاس

    1. محمد علی ملقب به سلاخ رینگ

      گفتم آقای قاتل من پایه دوئل با هرکی که احساس میکنه گرگینس هستم در خدمتم

    2. قاتل گرگرینه های دوروغی

      ابا تیسگاه نکنین دیگ خیلی خنده دارید ت بو غلط املاییتو جنع کن بابا بچسال تازه به دوران رسیده گرگینه ای😂

      تو حتی نمیتونی بگوزی چه برسه تبدیل به یک سم یا یک نفرین ابر باستانی شی بیا برو خونتون بابا شب پتوتو خیس نکنی مامانت دعوات میکنه کص خوشگل

  11. آرامیس

    اسکلا رو نگاه اگه کسی یو کشتی چطور توی اخبار یا فضای مجازی چیزی شنیده نشده خیلی خوب بود اما تاثیر گذار نبود عزیزانم😂😂😂😂😂😂خدا وند شفا عطا بفرماید

  12. دخی شیطون😋

    این اسمای الکی که میزارین خودش معلوم که دارین مزخرف میگین ی چیزی شنیدین جو گیر شودین وااای نکشیمون جیگرررر😂😂😎😎

  13. Bahar

    اگر که شما گرگینه یا خوناشام پری دریای تک شاخ الف هیولا
    پس منم همیه اینا هستم چرت نگین ولی من اعتقاد دارم
    که وجود دارن خیلی دونبال اینم که ببینمشون ولی یک چیز جدیدن برای ما انسان ها ولی روی تخت جمشید حک شده
    تصویر تک شاخ رو

  14. کی منش

    کی در مورد خون آشام ها اطلاعات داره؟
    من میخوام حتی اگه منجر به از دست دادن خونوادم بشه میخوام😣😣

    1. هر چیزی قیمت خودشو داره

  15. گرگ

    |…خاک بر سرتون با نظرتون اگه کسی گرگینه باشه میاد گوگل سرچ میکنه عطلاعات

  16. گرگینه

    شاید باور نکنین ولی منو یک گرگ خیلی خیلی بزرگ گاز گرفت به حدی درد داشت که بی هوش شدم بعد از ۲ یا ۳ ساعت بیدار شدم ولی ترسیده بودم روی دستم یک جای گاز بزرگ هست و شب هایی که ماه کامل رَوانی میشم بهدی که یک بار از روی پشت بوم پریوم پایین و پام شکست یک بار هم با دوستام رفتم جنگل که این اتفاق افتاد خوشبختانه دارم یک دسته گرگ را رهبری میکنم ویک جفت دارم

    1. سیاوش

      موید باشی

    2. قاتل بچسال های جوگرفته

      ببین داش لطفت جان ننه بابات کص نگو من با اون قاتلگرگینه های دروغی خیلی موافقم داهخشمه بمولاپ که طرف دارشم باش حال کردم بد زد تو پرتون ببین من تو ۵ سالگی تو روستای شیروان با بابا بزرگم رفته بودیم بیرون گوسفندارو ببریم چرا گرگ پامو گاز گرفته ولی گرگینه نشدم الان ۱۶ سالمه هیچ حس خاصیم ندارم بابا بزرگمو ک نگم ۵ بار گرگ گازش گرفته بمولاپ ک نمیگم گرگینه وجود نداره ولی منقرض شدن

  17. گرگ

    اولش اینه خاک برسرتون آخه طرف گرگینه باشه میاد میگه من گرگینم ۴۰نفرو کشتم گوشی دزدیدم والان جفت دارم بعدشم گرگینه ها کمیابند نمیان خودشونو لوبدن بعدشم تو جنگل نت چطور پیدا کردین بعدشم گرگینه شدن ۱سال تمرین میخاد بتونی کنترل کنی خودتو بعدشم با گاز گرفتن گرگینه نمیشی هاری میگیری بعدشم می‌میری اینا چرت پرت میگن بعدشم گرگینه ها یا خونشام ها یا هرکسی که فکر کنی نمیاد پیام بده من ۱۰۰۰نفرو کشتم حالا فکر کن تو انسان کشتی حالا اخبار چرا پخش نکرد الکی چرت پرت نگین

  18. کیان گرگ

    منم با گرگ موافقم چون خودم هم گرگینه هستم هشت ساله در بندر عباس و من عقاب هستم
    هر دو

    1. فرزاد

      الان تو گرگینه استی

  19. هه

    هه…..

  20. VİOLƏT:)

    دیوونه های اوسکوله جو گرفته برید کشکتونو بسابید اگه راست میگید گرگ گازتون گرفته گرگینه شدین پس چرا منو گرگ گاز گرفت گرگینه نشدم؟ چرا فقط اون 12 تا آمپول هاریو یادمه؟😂
    هالیوود دمش گرم یکم حواسه بچه هارو پرت میکنه🚶🏼‍♀️

  21. ساواش

    آخه کسی که گرگینه یا هر کوفتی که هست میاد
    تو گوگل سرچ میکنه برین بابا خودتونو سیاه
    اگه اینجوریه منم الف هستم 30 ساله از ماداگاسکار

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر: