ویچر قاتلی هیولاکش یا هیولایی با قلبی از طلا؟
قبل از این که بازی هنری کویل در نقش گرالت، تبدیل به چهرهی غالب او در فرهنگ عامه شود، بیایید در مورد شخصیت گرالت ریویایی بیشتر بدانیم.
ویچر گفت: […] اگر قرار باشه بین یه شیطان و شیطانی دیگه انتخاب کنم، ترجیح میدم اصلاً انتخابی نکنم.
بیشتر ما با حماسهی ویچر نوشتهی نویسندهی لهستانی، آندره سپوکفسکی، از طریق سری بازیهای ویچر CD Project آشنا هستیم. سریای که به خصوص قسمت سومش موجی از ستایش منتقدین و طرفداران را به یک اندازه به همراه داشت.
این بازی (ویچر ۳) با داستانی قوی و زیرشاخههای متعدد مخاطب را بدون هیچ دردسری با خودش همراه میسازد حتی اگر مخاطب هیچ آشنایی با کتاب یا حتی بازیهای پیشین که نسخههایی با کیفیت پایینتر (در رابط کاربری و گیمپلی و البته گرافیک که قابل اغماض است) بودهاند، نداشته باشد.
این که چه موضوعی گرالت اهل ریویا را بین مخاطبان محبوب کرده در بازی شاید قدرت تصمیمگیری خود شخص باشد اما تنها با خواندن کتاب است که میتوان پی به شخصیت واقعی این ویچر صاحب نام برد. گرلت با سادگی ذاتی که در میان پیچیدگیهای زمان خود دارد ممکن است شبیه به یک فیلسوف به نظر برسد. فیلسوفی هیولاکش شاید ترکیبی خندهدار و مضحک به نظر برسد اما این دقیقاً همان جذابیتی است که میتوان در کتابها در او پیدا کرد.
اینجا منظورم از سادگی، حماقت نیست. ویچر داستان ما اهداف نهان هر شخص را صرف نظر از بستهبندی زیبایی که ممکن است داشته باشد به سرعت در مییابد. این بستهبندی زیبا میتواند سخنان فریبندهی ساحرهها، یا وعدههای جاسوسان باشد و یا در سطح بالاتر تهدیدهای پادشاهان. او که به ظاهر احساسات انسانیاش را طی جهشیافتگی از دست داده بیشتر از هر کسی از انگیزههایی همچون قدرتطلبی آگاه است اما این تنها جذابیت ویچر یا بازیها و سری کتابهایش نیست.
مثل اکثر داستانهای فانتزی سحر و شمشیر جدیدتر، داستان شخصیت مثبت و منفی ندارد و در واقعگرایی مخصوص این مدل ادبیات، پر از شخصیتهای خاکستری با انگیزههای پیچیده است. انگیزهها میتواند مشخص یا نامفهوم باشد اما نکتهی مهم آن است که این شخصیتها در نهایت به دنبال اهداف شخصی خود هستند و در این راه گاهی میتوانند رفتاری شرورانه داشته باشند. خیر و شر مفهوم خود را در ویچر از دست میدهد این رشته آنقدر در هم میپیچد که شما هم همچون گرلت اعتماد خود را به بقیه از دست میدهید. شاید اکثر داستانهای ژانری سعی کنند شما را با قهرمان داستان همراه کنند و برایتان از سجایای اخلاقی شخصیت بگویند. اینجا اما داستان اجازه میدهد وجه تاریک هر شخصیتی را درک کنید و اگر با آن ارتباط برقرار کردید، دوستش بدارید. بدترین شخصیتهای داستان و بازی هم میتوانند منطقی موجه برای توضیح شرارتشان داشته باشند و این برعهدهی مخاطب است که انتخاب کند آنها را از بین ببرد یا فرصتی دوباره به آنها بدهد. حتی هیولاها که شر مطلق داستانها هستند هم میتوانند از نظر گرالت موجوداتی باشند که روزگاری به نفرینی گرفتار شدهاند. دقیقاً مشابه دنیای واقعی، واقعیت امور پیچده است و منطقهای متناقض با هم در نبرد هستند و ما تنها ظاهر را میبینیم مگر این که به پیش برویم و به جزئياتی اهمیت بدیهم که از چشمان ما مخفی مانده؛ الفهایی که انسانها را میکشند در درجه ی اول شاید موجودات شروری به نظر بیایند که لایق مرگاند اما اگر بدانید که انسانها خانههایشان را از آنها گرفتهاند و قتل عامشان کردهاند نظرتان تغییر خواهد کرد. لااقل مسئله دیگر اینقدر ساده نیست. این خصومت برگرفته از نفرت است که منجر میشود گاهی الفی به دست انسانی کشته شود و انسانی بیهوا به تیر الفی در جنگل با که مبدأش مشخص نیست گرفتار بیاید.
داستان در دورانی از آشوبهای محلی و این دست خصومتها روایت میشود ولی آشوب و هرج و مرج تنها محدود به این نزاعهای محدود نمیشود. صرف نظر از درگیری قشری و نژادی، درگیریها بر سر قلمرو و قدرت هم میتوانند اوضاع را بدتر کنند. پادشاهانی که برخی ساحرهها را آتش میزنند و گروهی دیگر کوتولهها را به جرم ثروت اندوزی محاکمه میکنند. اینجا گرلت اهل ریویاست که به خاطر بینشاش و بیرون بودنش از همهی این معادلههای پیچیدهی قدرت و سیاست، میتواند کنه مراودات را به مخاطب نشان دهد. دلیل جنگها را طلا، قدرت و نفرت بیان کند و مخاطب را متوجه این موضوع کند که مقلقترین دلایل برای آشوب، هرگز خارج از این سه موضوع نیست.
حالا این جنگ معمول را در نظر داشته باشید، جنگ دیگری هم در میان است و آن هم بحث درگیری گرالت با خودش است که گویا انتهایی ندارد. شخصیت او که به مرور کاملتر میشود در ابتدا نشانی از هیچ درگیری ندارد اما با جلو رفتن داستان و حتی بازی راهی به درون پر رمز و راز گرالت به عنوان مردی تنها باز میشود و آنجاست که مخاطب با بزرگترین درگیری گرالت مواجه میشود: تنهایی. این موضوع به خودی خود شاید اهمیت چندانی نداشته باشد اما حقیقت آن است که گرالت علیرغم ذات و حرفهاش که به او اجازهی داشتن احساسات را نمیدهد، بیش از هر انسانی داخل داستان لبریز از احساسات انسانی است. او از حفرهای خالی در زندگیاش رنج میبرد. حفرهای درونی که به هیچ عنوان و طی هیچ مأموریتی قصد پر شدن ندارد. شاید ریشهی این حفره در کودکی گرالت و با خاطرهی مبهم از مادری باشد که او را به دستان ویچرها میسپارد و گرالت مدتها به دنبال چرایی این تصمیم است. مادر ساحرهای که رهایش میکند به قدری آزارش میدهد که حتی هنگامی که در قسمتی از داستان، دست بر قضا، در شرایطی که امیدی به زنده ماندنش نیست، مادرش را در حال درمان خود میبیند، تمام مدت به دنبال جواب این سوال است و بر دردهایش غلبه میکند تا تنها پاسخ این سوال را پیدا کند که در انتها هم موفق نمیشود. او که موهایش در اثر فشار جهشیافتگی تماماً سفید میشود شاید تنها ویچری است که تا حد مرگ پیش میرود اما تسلیم نمیشود و در نهایت آزمون جهشیافتگی را به اتمام میرساند و شاید دقیقاً چون چیزی برای از دست دادن ندارد. گرالت به دنبال پر کردن حفرهی تاریک زندگیاش خودش را با طلسمی به ساحرهای متصل میکند تا جان او را نجات دهد. این تصمیم نه از سر پول که انگیزهی همیشگی ویچرها بلکه از سر عشق به ینیفر ونگربرگ است. دلیل دیگری که گرالت را از سایر ویچرها متمایز میکند. او که رحم و مروت حتی نسبت به هیولاها نشان میدهد با کمال میل باطنی این بار خودش را به دام هیولای عشق ینیفر میاندازد که آن هم چیزی جز شکستی دوباره برای گرالت به همراه ندارد و تنهاتر از قبل با زخمی عمیقتر رها میشود. ینیفر را میتوان زنی قدرتمند و رک دانست. شاید دقیقاً دلیل عشق دیوانهوار گرلت به ینیفر عدم تواناییاش در مغلوب کردن این زن دانست. او تمام عمرش از پس مشکلات و جنگهایی بر آمده که از عهدهی انسانهای عادی خارج است اما در مقابله با ینیفر شانسی ندارد و خود به خوبی آگاهست که این ساحره نه با افسونهایش بلکه با ارادهاش اهدافش را به سرانجام میرساند. گرالت که برای عشق خودش را داخل دهان مرگ فرستاده وقتی با جواب منفی ینیفر روبهرو میشود بیهیچ مقاومت و درگیری با رقیب عشقیاش بار دیگر عازم سفری دیگر میشود اما هیچگاه به معنای واقعی قدمی برای احساساتش بر نمیدارد.
این دقیقاً همان نکته ای بود که راجع به پیشرفت شخصیت گرلت بیان شد. در مواجه به دختر بچهای به نام سیری، گرالت بار دیگر خود را در مواجه با احساساتی میبیند که این بار نه عاشقانه بلکه پدرانه است. همچون ینیفر ، گرلت قادر به کنترل این دخترک نیست حال آن که اوج رابطه ی این دو را قدرتی به نام “سرنوشت” به هم مربوط میکند. گرلت ابتدا اعتقادی به سرنوشت نداشته و آن را زاده ی تخیل الف ها میداند اما رویارویی چند باره ی او با سریلا یا همان سیری که در کنار شیرین بودنش طنز ظریفی هم در خود دارد به مرور آن حفره ی زندگی گرلت که با عشقی پدرانه پر میکند.
داستان سیری در کنار جذابیت منحصر به فردش در کلیهی مجموعهی ویچر مخاطب را کمی از جنگها و سیاستها دور کرده و با وجهی درونی گرالت آشنا میسازد. دیگر هیولاکشی که میشناسیم در کار نیست در عوض با مردی مواجه میشویم که جنبههای احساسیاش میتواند مخاطب را منقلب کند. در ادامه، درگیری گرالت برای بزرگ کردن سیری خندهدار است و حتی جذابیت ماجرا را افزایش میدهد.
شاید داستان سیری، یکی از بهترین قسمتهای کتاب باشد اما این به آن مفهوم نیست که بتوان از بقیهی وجههای گیرای آن غافل شد. ویچرها که شاید در دنیای امروزی بتوان آنها را مشابه آدمکشهای قراردادی هستند، پا از هیولاکشی فراتر گذاشته و پادشاهکشی را پیشه میکنند. مهم است بدانید این افراد ویژگیهای قهرمانی ندارند به این مفهوم که برای مشتی سکه میتوانند متوسل به آدمکشی شوند. در این بین نوعی فمنیسم کژدارومریز ساحرهها را متهد میسازد تا ملکهای را به قدرت برسانند. شاید سری بازیهای ویچر در ظاهر این امر را منفی نشان داده باشد اما به عنوان یک مخاطب دیدن جمع شدن ساحرههایی که دست از کنترل پادشاهان و نصیحت کردنشان برداشتهاند تا خود ملکهای برای ۵ قلمرو انتخاب کنند حسی نه منفی بلکه دلگرمکننده را القا میکند که شاید اگر در دنیای ما نیز چنین اتحادی صورت میگرفت، ماحصلش جالب بود. فمنیسم داخل داستان از شدت کمتری برخوردار است و دستخوش جذابیتهای جنسی ساحرهها میشود. موضوعی که شاید به مذاق مخاطب عادی بیشتر خوش بیاید اما در داستان نیز نمونهای از پروتاگونیست زن قدرتمند را در وجود مادربزرگ سیری شاهد هستیم؛ کلنته زنی قدرتمند که سیاستهایش باعث رونق شهرش شده و تا حد ممکن نیز از جنگ دوری کرده مردی را برای حکومت برنمیتابد. در بازی به جای کلنته، دوشس در سرزمین توسانت قدرت را در دست دارد که جزو زیباترین مکانهاییست که در کل بازی سوم میتوان به آن سر زد. قدرت زنانی که ساحره نیستند و از قدرتهای جادویی یا مشاوران ساحره بهره نمیبرند اما کشورشان را از جنگهای بچهگانه دور نگاه داشتهاند. که شاید این قدرت اصلی همین زنان است که به دور از تکبر و غرور مردانه میتوانند لبخند زده و کارشان را انجام دهند.
در نهایت سیری نیز به سیاق همین زنان، در کنار سرنوشتهای متعددی که در انتظارش است میتواند بازگردد تا حکومتی را آغاز کند که به گفتهی خودش میتواند نجاتدهندهی جان افرادی باشد که مجبور به شرکت در جنگ بودهاند.
به زودی باید منتظر پخش سریال ویچر از شبکهی نتفلیکس باشیم. انتخاب بازیگران ویچر در ابتدای خبر ساختن سریال کمی ناامیدکننده بود. انتخاب هنری کویل برای ایفای نقش گرالت آخرین بازیگری بود که میشد برای این نقش متصور شد. این را میتوان از افرادی پرسید که سالها ویچر را از طریق بازیاش شناختهاند. صدای ملایم گرالت جزو ویژگیهای منحصربهفرد اوست که در کویل نمیتوان یافت. در عوض بازیگرهایی مثل هیو جکمن، مدس میکلسون (بازیگر سریال مطرح هانیبال)، نیکولاس کاستر والدو انتخابهای بهتری برای این سریال به نظر میرسیدند. البته توجیهی که برای انتخاب هنری کویل ممکن است بیان شود آن است که ویچر فصلهای بسیاری خواهد داشت و تنها محدود به داستان سیری نخواهد بود به همین منظور حضور بازیگری جوان قابل درک است. گرچه به نظر من مشکل اصلی سریال نه بازیگر گرالت بلکه شخصیت ینیفر است. ینیفر در کتابها بسیار زیبا توصیف شده طوری که یکی از داشتههایش برای پیش بردن مقاصدش زیبایی منحصربهفردش است. او قدبلند و جذاب ولی ترسناک است. شاید بیشتر از زیبایی، ترسناکیاش ویژگی بارزی است که انتظار میرود در بازیگر این شخصیت دید. زیرکی و خطرناکی ویژگیهایی نیست که بشود در چهرهی آنیا چالوترای ۲۳ ساله دید. لازم است یادآوری کنم که ینیفر در واقع ممکن است صدها سال سنش باشد ولی با استفاده از قدرت ساحره بودنش جوان به نظر برسد اما دیگر نه در حد ۲۳ سال. اوانجلین لیلی و اوا گرین میتوانستند پختگی و خطرناکی همراه با جذابیتهای ینیفر را بهتر به نمایش بگذارند.
با توجه به انتخاب بازیگران باید انتظار داشت که سریال روندی همچون کتاب را در پیش گیرد و داستان سیری کودک و ماجرا سرنوشت گرهخوردهی او با گرالت را در پیش خواهیم داشت. امیدوارم در نهایت اثر نتفلیکس به فرجام اقتباس لهستانی ویچر دچار نشود و سریالی قوی را از چنین شخصیتهای عمیقی داشته باشیم.
کانسپت آرتها از Jakub Rozalski
-
خيلي حيلي عالي بود لطفا بازم از اين مطالب بذارين
-
نگاه جدیدی نسبت به ویچر داشت. قبل از شروع سریال به نظرم این نوع مطالب خیلی لازمه، مرسی
-
واقعا به یک جمع بندی عادلانه و همه جانبه نیاز داشتیم قبل از اومدن سریال…
خیلی زیبا بود -
واقعا خیلی خوب همه چی توضیح داده شده بود 😀
-
متن نسبتا پخته و دقیقی بود. ممنون از تلاشتون در نگارش این مطلب .
-
خیلی خوب بود. مشتاق شدم هم کتاباشو بخونم هم برم سراغ بازیش
-
“خودش را با طلسمی به ساحرهای متسل میکند”
متسل از مصدر اتسال میاد؟ =))))-
از تذکر شما ممنونیم. ویرایش شد.
-
-
• فمینیسم ساحره ها (که از قضا در بعد تاریخی راه به جایی نبرده[بر اساس داستان بانوی دریاچه(کتاب۵ مجموعه اصلی)] به هیچ وجه میانهرو نیست و مردان رو فاقد حق دخالت در رهبری جامعه میدونه، من نمیدونم شما فمینیسم عادی رو چی میدونین ولی دستکم در کلام به برابری معتقدند نه برتری
• و اینکه جنگ (دستکم در کتاب) یه جنگ بچگانه نیست بلکه اتحاد تمام کشور های شمال در برابر تجاوز امپراطوری نیلفگارد هست که تا الان کشورهای زیادی رو تصرف کرده و به اینجا رسیده. -
اول تشكر ميكنم بابت اين مقاله كه زحمت براش كشيده شده ، گر چه متن به نوعي شتابزدگي دچار هست .
دوم اينكه خواننده عزيز ميتونه هرجا اسم گرالت بود جاشو با اسم بتمن عوض كنه ، يا حتي كاپتان امريكا ….
اين بازي حس تازه اي نداره
بشدت مبتذل هست (لطفا منظورم رو از ديد يه گيمر برداشت كنيد) كه مطلبي به اين مهمي با نوشتن يك جمله ساده” فمنیسم داخل داستان از شدت کمتری برخوردار است و دستخوش جذابیتهای جنسی ساحرهها میشود “با همون شتابزدگي ازش گذر شده . اين نوع رفتار سازندگان بنظرم نه توهين بلكه ضعف جذب گيمر هست تاكيد ميكنم ، گيمر و نه مخاطب .
مخاطب كه حتما اكشن فيگورشم كنار قفسه كتابهاي گاجش داره .
ببينيد دوستان
من بايد در پايان تصميم بگيرم كه آتش رو زنده نگه دارم يا نه كه بعد عواقب تصميمم رو توي رينگد سيتي ببينممن بايد رنگ خون شعله رو به دخترك بدم تا بتونه آرياندل ي جديد با روياهاي زيبايي كه تو ذهنشه نقاشي كنه
اين منم كه ديگه نميخام در اين كابوس باشم و دوست دارم طلوع خورشيد يارنام رو ببينم
يا نه ، ميخوام گريت وان شم و يا حتي محافظ روياي شكارچيمن بخاطر محبوبم پا به محل نفرين شده كلسوسها گذاشتم چون قدرت عشق نزاشت فراموشش كنم
من اسلحه اسنايپر وولف رو توي بغلش گذاشتم چون پاره اي از وجودش بود و جواب سوال اتوكان رو كه هنوز تو دنيا جواب قانع كننده اي براش نيست دادم
در آخر دوستان تماما نظر شخصي هست
و بايد بگم دلم بشدت براي ايكو ، اون مرد بزرگ و مظهر مسعوليت پذيري تنگ شده .-
خوشم اومد . معنی گیم رو درک میکنی . بازی ویچر ۳ اشغالی بیش نیست . مبارزات کپی ضعیف از اساسین . داستانهای فرعی بیمزه و لوس . عشق مثلثی از نوع صدا سیمای خودمون . بازی فاقد گیمپلی فقط یه ویچر سنس و ذره بین والسلام . ضعف در نکات ابتدایی بازیسازی شامل کنترل افتضاح اسب و خود کاراکتر و مصنوعی بودن حرکاتش و غیر طبیعی بودن زوایای پرسپکتیو در محیط سه بعدی . داستان کشدار و پی نخود سیاه فرستادن گیمر . سی دی پراجکت شرکت بسیار ضعیف تو بازیسازی که دست به دامن پو….رن تعاملی شده . اورریتد ترین بازی تاریخ به دلایل سیاسی و نژادی کمپانی لهستانی یهودی .
-