گیم آو ترونز به پایان می‌رسد اما طرفدارانش هنوز هستند

6
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

اگر عاشق گیم آو ترونز هستید یا ازش متنفرید، وقتش شده در مورد آینده صحبت کنیم. آینده‌ای بدون گیم آو ترونز.

قبل از این که به نفرت از گیم آو ترونز متهم شوم، بگذارید بگویم که به نظرم سه فصل اول سریال جور باقی سریال را می‌کشند. وقتی قسمت اول فصل اول را دیدم، دچار شعف عجیبی شدم و به نظرم رسید هرگز سریالی به این خوبی ساخته نشده است (هرچند اگر از دوستانم بپرسید، هفته‌ای یک بار معتقد می‌شوم که یک چیزی بهترین چیز جهان است و هرگز مثل آن وجود نداشته است) و تا مدت‌ها بعد هم همچنان به دیدن سریال ادامه می‌دادم. هنوز دقیقاً به یاد دارم سه بار اپیزود مرگ اوبرین مارتل را دیدم و هر بار امیدوار بودم، برخلاف منطق و واقعیت محتوم، اوبرین نمیرد. قبلاً حتا همین صحنه را با همه‌ی جزئیات در کتاب خوانده بودم. ولی به ترتیبی عجیب روی لبه‌ی مبل می‌نشستم و ناخن‌هایم را فرو می‌کردم توی گوشتش و صدای آدم‌های اطرافم را می‌شنیدم که فریاد می‌زدند: «نه! نه!» و دعا می‌کردم که این بار نمیرد… ولی هر بار می‌مرد.

شبی که عروسی سرخ را دیدم هم فراموش نمی‌کنم. خونه‌ی یکی از دوستان دی‌اند‌دی بازی می‌کردیم و بعد از بازی پشت سیستمش نشستم و اپیزود کذا را دیدم و احساس کردم دچار برق‌گرفتگی شدید شده‌ام. آن موقع فکر می‌کردم که هیچ حسی با دیدن مرگ راب و مادرش قابل مقایسه نیست و واقعاً هم بعد از مرگ لارتن کریپسلی در حماسه‌ی دارن شان با مورد مشابهی برخورد نکرده بودم و تا مدت‌ها هم مرگ هیچ شخصیت داستانی‌ای تا این حد ناراحتم نکرد. خواندن این ماجرا در کتاب شاید ناراحت‌کننده‌تر هم بود. به خصوص چون در کتاب راب آنقدرها سنی ندارد و مرگش بارها ناجوانمردانه‌تر است. اولین بار که دقیقاً متوجه می‌شوید با فانتزی حماسی سنتی روبه‌رو نیستید، نه در مرگ ند، نه در مرگ رابرت، نه در مرگ رنلی، که در مرگ فجیع راب و کتلین است. وقتی می‌فهمید دیگر خبری از لشکری انتقام‌جو نیست که بی‌عدالتی را کنار بزند یا قهرمان کوچکی که در برابر ارتش بی‌امان تاریکی می‌ایستد و در نهایت پیروز می‌شود. عدالت همانقدر بی‌ارزش است که ارزش‌هایی که ند در سر می‌پروراند. انگار اعدام ند به منزله‌ی مهر ابطال بر سنت فانتزی قدیمی است و مرگ راب، طومار این داستان‌های کلیشه‌ای را به‌هم می‌آورد و کنار می‌گذارد.

هنوز دقیقاً یادم است که چطور فصل آخر را اپیزود به اپیزود مثل مراسمی مذهبی، مثل بازی ایران-پرتغال، مثل صحنه‌ی فرود آمدن آدم‌ها روی ماه، دور هم دیدیم. من و رفقای نزدیکم در حالی که گل هم جلوی لپ‌تاپ نشسته بودیم، حالا بعضی وقت‌ها سریال را ترول می‌کردیم و از مسخره بودن بعضی صحنه‌ها و منطق به فنا رفته‌ی سریال رنج می‌کشیدیم. شبیه تماشای کشته شدن بره‌ی مورد علاقه‌مان در کودکی بود. چطور دلشان می‌آمد اینطوری سریال محبوبمان را که ۷ سال پایش وقت گذاشتیم سلاخی کنند؟ شخصیت‌های مورد علاقه‌مان در کتاب را کلاً حذف کنند و حتا به پلات هم رحم نکنند و آن را به بدل ساده و کودکانه‌ای از پلات زیبای نغمه‌ی آتش و یخ تبدیل کنند؟

با این همه مطمئنم دیدن سریال را ادامه خواهم داد، همانطور که خواندن کتاب‌ها را. ولی امید خاصی هم به پایان عجیب یا بهبود وضعیت سریال و برگشتش به دوران اوج ندارم. برای من سریال همان لحظه‌ای به پایان رسید که متوجه شدم دیگر اضطرابی برای شخصیت‌ها ندارم. دیگر ممکن نیست از مرگ راهب میرین یا تورموند جاینت‌بین یا تیریون ناراحت شوم. دیگر حتا یک درصد نگران مرگ آریا نیستم. یک زمانی معتقد بودم اگر آریا بمیرد خودم شخصاً می‌روم نیومکزیکو و یک زیرزانو به مارتین می‌زنم ولی حالا آریا دیگر همان شخصیت پیشین نیست، آسیب‌پذیر نیست. آریا یک ابرقهرمان شده که هیچ‌کس نمی‌تواند بهش آسیبی بزند و این یعنی پایین‌تنه‌ی آقای مارتین در امان است. لااقل تا وقتی آریا تحت محافظت تمام و کمال فن‌سرویس است. فن‌سرویسی که بالاخره حتا به گیم آو ترونز هم می‌رسد و مثل همیشه تا مغز را فاسد می‌کند و تنها پوسته‌ای بی‌روح را باقی می‌گذارد که بو می‌دهد. آهنگ تیتراژ می‌گوید که این گیم آو ترونز است. ولی داخلش شبیه جسد در حال پوسیدن یکی از فامیل‌های دور گیم آو ترونز است.

حالا آن چیزی که در نهایت مهم است فانتزی افسارگسیخته و دست سوم است که از اولش هم گیم آو ترونز نبود. منطق مستحکم و آن سیاست و نیرنگ که تایون و تیریون و اولنا و مارجری به نمایش می‌گذاشتند، آن اضطراب از این که هر چیزی ممکن است و هیچ حاشیه‌ی امنی وجود ندارد، تنها زمزمه‌ای دور در حافظه‌ی تاریخی سریال‌بین‌هاست.

اما نمی‌شود منکر این شد که سریال هنوز زیبایی بصری‌اش را دارد و به عنوان یک اوبژه‌ی سینمایی و سازه‌ی هنری قابل دیدن است و حتا لحظاتی از آن مستحق ستایش است. در سیر تکامل سریال شاید از ملموس بودن و انسانیت شخصیت‌ها کم می‌شود و هر چه بیشتر به کلیشه‌ها و تروپ‌های فانتزی‌های کلاسیک تبدیل می‌شوند، ولی چشم‌اندازها عظیم‌تر می‌شوند. در نهایت شاید دقت و ممارست در زد و بندها و کینه‌ها و روابط میان شخصیت‌ها پوشالی‌تر می‌شود، ولی به ترتیبی می‌توان امیدوار بود سازه‌های سینمایی عظیم‌تری را مشاهده کرد. امیدوارم پایانش ناامیدمان نکند.

اما اگر خسته شده‌اید و ناامید، اگر مطمئن نیستید بعد از گیم آو ترونز چطور ممکن است آن فانتزی بی‌نظیر را مجدداً تجربه کنید، چطور ممکن است داستان‌هایی با همان عظمت را ببینید که در آن روابط انسان‌ها آن‌طور واقع‌گرایانه هستند، نگران نباشید. گیم آو ترونز و کتابش، نغمه‌ی آتش و یخ، درست است که با اقبال عمومی روبه‌رو شدند، اولین از نوع خود نبودند و آخرین هم نخواهند بود.


اگر دنبال سریال مشابهی هستید


گیم آو ترونز

1. Rome

فکر می‌کنم روم دومین سریال آمریکایی‌ای بود که به صورت خودآگاهانه دیدم. منظورم از خودآگاهانه هم آن‌جاییست که برای اولین بار متوجه می‌شوید چیزی به نام رسانه‌ی تلویزیون وجود دارد که از ۱۹۹۰ با تویین پیکس دیوید لینچ به معنی واقعی کلمه متحول می‌شود و در ضمن شباهتی با آت و آشغالی که از تلویزیون خودمان پخش می‌شود ندارد. کسی داخلش از ترس هودی خودش را از پنجره به بیرون پرت نمی‌کند و خبری از «اول تو قطع کن»‌های فانتزی جنسی/مذهبی نیست. بودجه‌های کلان، نویسنده‌های بی‌نظیر و ارزش هنری، این مدل از رسانه را تعریف می‌کند. همان موقعی که همه داشتند لاست و پریزون بریک و فرندز می‌دیدند، سریالی هم آمد که چندان با استقبال عمومی روبه‌رو نشد.

هرچند تیم بازیگرانش شباهت ویژه‌ای به گیم آو ترونز داشت و گروه نویسندگی و تولید پشتش هم همین گروه گیم آو ترونز بود. اچ‌بی‌او البته نمی‌خواست سریال را از همان حدود مینی‌سری جلوتر ببرد و از نظر بسیاری تصمیم درستی بود. داستان تمام شده بود و نیازی به روده‌درازی‌های معمول نبود.

سریال به طور همزمان به زندگی دو قشر متفاوت از جمهوری ژولیوس سزاری روم می‌پردازد. یک لژیونر رومی که از نبردی عظیم که منجر به شکست روم می‌شود جان سالم به در می‌برد و به خانه برمی‌گردد، و در سوی دیگر همه‌ی ماجراهای ژولیوس سزار، پومپه، کلوپاترا، مارک آنتونی و بروتوس که در نمایشنامه‌ی شکسپیر هم می‌توانید ببینیدش و در تاریخ به خاطر بازی مارلون براندو در نقش آنتونی معروف شده است.

اگر به دنبال سریالی هستید که همانقدر که گیم آو ترونز، زیبا باشد و همانقدر هم بازیگرهای بریتانیایی خوبی داشته باشد، در ضمن چشم‌اندازهایش نفس‌گیر باشند، به نظرم روم را ببینید. کلوپاترایش هم خوب است. چشمک چشمک ایموجی نیشخند ایموجی هَوَل.


گیم آو ترونز

2. Tudors

این یکی را به نظرم بیشتر طرفداران درام‌های تاریخی دیده باشند. اگر نه به خاطر علاقه‌شان به هنری هشتم و زن‌های بیشمارش (دقیقش را بخواهید شش تا)، لااقل به خاطر ناتالی دورمر که در این سریال نقش ان (Anne نه عن) بولین را بازی می‌کند.

اگر خیلی طرفدار تاریخ نیستید شاید از دعوایی که منجر به تشکیل مذهب انگلیکان در انگلستان شد خبر ندارید. شاید حتا خبر ندارید که چقدر مبارزه‌ی میان رفورمیست‌ها و سنتی‌ها در انگلستان، خونین و طولانی بود. نزاعی که باعث شد پاپ‌های رومی بارها اسسین (حشاش) بفرستند انگلستان که پادشاه یا ملکه را بکشند.

هنری جوان و خوش‌ قیافه از کاترین آراگون، همسرش (که قبلاً زن برادرش بوده و مجبور شده با او ازدواج کند) متنفر است. کاترین نه تنها به نظر هنری زیبا نیست، که از او بزرگ‌تر است و در ضمن برایش پسر نیاورده. حالا که هنری عاشق ان بولین شده، باید راهی پیدا کند که از کاترین جدا شود ولی همانطور که یحتمل بدانید، طلاق در مذهب کاتولیک حرام است. نماینده‌های دربار اسپانیا و دربار فرانسه هر کدام طرفدار یکی از دو زن هستند و دوک‌ها و شوالیه‌های نجیب‌زاده‌ی هنری هم به ترتیبی به نزاع سیاسی شدید دامن‌ می‌زنند.

کلیسای انگلستان و طلاق‌های هنری هشتم به روایت ادی ایزارد/استند آپ کمدی

نزاع تاریخی که میان هنری و پاپ رومی در می‌گیرد، نبردی را باعث می‌شود که نه فقط هنری که الیزابت، دخترش، درگیرش خواهند بود.

عاشق بخش سیاسی گیم آو ترونز شده‌اید؟ از جبهه‌گیری‌های قدرت لذت می‌برید که در نهایت به نبردهای تاریخی منجر می‌شوند؟ شاید از ستینگ‌های جذاب(Exotic) و قرون وسطایی و دربارهای پادشاهان تاریخی خوشتان می‌آید. از لحن‌های حماسی که انگلیسی درباری به خودش می‌گیرد خوشتان می‌آید؟ از همه مهم‌تر این پلات‌های تاریک و در هم تنیده که همیشه یکی دارد به یکی دیگر از پشت و جلو و بغل و بالا خنجر می‌زند را می‌پسندید؟ به نظرم تودورز را ببینید.


گیم آو ترونز

3. Big Little Lies

شاید مقداری عجیب به نظر برسد که درامی با بازی نیکول کیدمن توی این لیست باشد. ولی بعد از دیدن سریال به نظرم رسید اگر کسی از شخصیت سرسی و نقشه‌کشی‌های او و فضاهای تنگناهراسانه‌ی خیانت و نزاع قدرت خوشش بیاید، باید در نهایت از این سریال هم لذت ببرد.

نمی‌توانم بدون لو دادن، داستان را برایتان بگویم. دیدن سریال خیلی آسان است و بیننده را پس نمی‌زند. یک شهر حومه‌ای که در یکی از مدرسه‌های ابتدایی‌اش اتفاقی می‌افتد و بین بچه‌ها دعوایی می‌شود که در نهایت پای پدرومادرها را وسط می‌کشد. درست مثل اعدام ند،‌ بلافاصله جبه‌های جنگی مشخص می‌شود و هر کسی پشت یکی از دو ملکه را می‌گیرد. خیلی زود نبردی رخ می‌دهد که حاصلش از نظر داستانی بسیار دور از انتظار است.

احتمالاً اگر از آن چرخش‌های داستانی ناگهانی سریال گیم آو ترونز خوشتان می‌آید و دوست دارید اتفاقات نفس‌گیر ببینید و لزوماً برایتان مهم نیست که این اتفاق پشت کمر اژدها رخ بدهد یا توی اتاق خواب خانم‌های پولدار طبقه‌ی متوسط روبه‌بالای اجتماع، بیگ لیتل لایز را ببینید. بازیگرهایش هم خوبند.

اگر احیاناً فمنیست هستید، سریال برایتان لطف مضاعفی هم دارد. فقط تا آخرش دوام بیاورید. راستی فصل بعدی سریال که گویا قرار است امسال از اچ‌بی‌او پخش شود، مریل استریپ هم دارد.


گیم آو ترونز

4. Battlestar Galactica

بله درست است که گلکتیکا، سای‌فای است. ولی از هر نظر دیگر به نظرم فضای فشرده و پر استرس و تنش‌زای گیم آو ترونز را دارد. ممکن نیست این سریال را ببینید و هیجان‌زده روی لبه‌ی صندلی‌تان از سر ترس و ناباوری جیغ‌های کوتاه نکشید.

این سریال اولین سریال علمی‌تخیلی‌ای بود که دیدم و بعده‌ها به نظرم رسید با توجه به دوران تولید و احتمالاً بودجه‌ی به شدت محدودش، واقعاً خوب عمل کرده. یک جاهایی حتا بهتر از سریال فایرفلای با این تفاوت که فایرفلای خیلی زود کنسل شد و نتوانست داستانش را کامل برایمان تعریف کند ولی گلکتیکا تا آخر پخش شد و پایانش هم آنقدرها بد نبود.

به نظرم گلکتیکا با وجود این که سال‌ها از پخشش می‌گذرد هنوز هم می‌تواند از نظر اپیزودهای پایان سیزن که کلیف‌هنگرهای پر هیجان دارند (مثل مرگ اوبرین خدا بیامرز، عروسی سرخ، عروسی بنفش، اسم عروسی لرد فری که آریا خرابش کرد چه بود؟) با گیم آو ترونز برابری کند.

داستان از این قرار است. هوش‌مصنوعی به نهایت استقلال خود رسیده و به یک اسکای‌نت تمام‌عیار تبدیل شده. اندرویدهایی وجود دارند که این هوش مصنوعی بهشان وارد می‌شود. تعداد این اندرویدها مشخص نیست و حتا مشخص نیست که چه شکلی هستند. ولی خیلی زود تمام دفاع بشریت را نابود می‌کنند. تنها بازمانده‌ی بشر سوار یک کشتی جنگی به نام بتل‌استار گلکتیکا است. کشتی‌ای که قرار بود در روز حمله‌ی همه‌جانبه‌ی سایلون‌ها (همان دشمنان انسان‌ها) بازنشسته شود.

گلکتیکا به آخرین امید بشر برای ادامه‌ی حیات تبدیل می‌شود و خیلی زود کاروانی از کشتی‌های بازمانده را به همراه خود راهی یافتن خانه‌ای می‌کند که در اسطوره‌هایشان آمده است.

حالا چند تا نکته. اولاً قول می‌دهم از کشف سیستم مذهبی و این خانه‌ای که وعده‌اش در اسطوره‌ها داده شده کلی کیف کنید و بهت‌زده شوید. گلکتیکا از آن سریال‌هایی است که تأسف خواهید خورد چرا زودتر پیدایش نکرده‌اید و چرا زودتر در جهانش غرق نشده‌اید.

دوم این که شخصیت‌هایش به یاد‌ماندنی هستند. به خصوص که محیط خیلی عوض نمی‌شود و شما مدام مثل یک نمایشنامه که صحنه‌های محدودی دارد، با همان شخصیت‌ها در همان صحنه‌ها هستید. خواهید دید که ایجاد شخصیت‌های واقعاً جذاب و پرکشش در چنین محیطی آسان نیست.

سوم این که اگر از بعد سیاسی گیم آو ترونز لذت برده‌اید، احتمالاً از جناح‌بندی‌ها و زد و بند‌های شخصیت‌های گلکتیکا هم لذت ببرید. به خصوص اگر پیتر بی‌لیش و ارباب گنجشک‌ها را دوست دارید ممکن است از چند شخصیت هم‌پایه جذاب در این سریال هم بدتان نیاید.

چهارم این که شاید بهترین کاور All along the Watch Tower برای جیمی هندریکس باشد، ولی کاوری که توی سریال گلکتیکا می‌شنوید هم خیلی خوب است:


اگر دنبال گیم آو ترونز انیمه‌ای هستید


کدگیاس شبیه گیم آو ترونز است

1. Code Geass

لولوش وی بریتانیا نابغه‌ی شطرنج است و کارش این است که در ژاپن تسخیر شده به دست پادشاهی مقدس بریتانیا (قرن بیست و یکم) با آدم‌های پولدار قمار شطرنج انجام دهد و همیشه هم پیروز می‌شود. خیلی زود اتفاقاتی تروریستی مسیر زندگی او را عوض می‌کند. شاهزاده‌ی تبعیدی قدرتی پیدا می‌کند که کل جهان را به زانو بکشد.

انیمه‌ی کد گیاس به اندازه‌ی دث نوت پیش بیننده‌های هرازگاهی (غیر حرفه‌ای) انیمه هایپ شد. برخلاف دث نوت که در سیزن دوم افت شدیدی داشت، این انیمه درام منسجم و شخصیت‌پردازی مناسبی داشت. محیطش واقعی‌تر و اتفاقاتش با توجه به ستینگ ریل مکای (Real Mecha) آن حتا طبیعی‌تر جلوه می‌کرد. شاید مثل همیشه داستان در دبیرستان می‌گذشت ولی مثل این که توی دبیرستان‌های ژاپن در کل اتفاق‌های جالبی می‌افتد.

امروز بعد از گذشت سیزده سال از دیدن این انیمه هنوز هم می‌توانم به سراغش بروم و این نشان می‌دهد که از آزمون زمان سربلند بیرون آمده است و از قضا از نظر سبک بصری هم هنوز قابل تحمل است و هنوز پنج سالی از تاریخ‌مصرفش مانده. بیشتر انیمه‌های ژانر ریل مکا به خاطر درون‌مایه‌ی تقابل دیدگاه‌ها که دارند، شباهت‌هایی با گیم آو ترونز دارند. مثلاً در همین ژانر گاندم، ماکروس و حتا اونگلیون را داریم که هر کدام در زمان خودشان، مهم‌ترین انیمه‌ی ریل مکا بودند. ولی کد گیاس به خاطر داستان‌نویسی خوبش و این موضوع که با وجود به پایان رسیدن دوره‌ی انیمه‌ی مکا، یک مقدار خودش را جدی‌تر می‌گیرد و لزوماً به هجو ژانر تبدیل نمی‌شود، از هم‌دوره‌ای‌های خودش انیمه‌ی نوجوانانه‌ی جالب‌تری است.

اگر احتمالاً آنارشیست هستید و در کل خودتان را آدم ضد سیستمی می‌دانید، از دیدن این انیمه خیلی کیفور می‌شوید.


گیم آو ترونز

2. Berserk

انیمه‌های فانتزی حماسی در دهه‌ی نود پر تعداد بودند. از روی آرت استایل مشخصی که دارند می‌توانید تشخیصشان بدهید. لودوس وار، اورلرد، و حتا انیمه‌ی هجوآمیزی مثل رون سولجر. خیلی از این انیمه‌ها آن‌قدری جذاب نیستند و داستان‌های ماست‌وپنیری سحر و شمشیر قدیمی دارند که الان اگر کتاب‌های نویسنده‌هایی که این انیمه‌ها ازشان الهام گرفته‌اند را دست ما بدهند، تف هم رویشان نمی‌اندازیم و به عنوان هیزم در زمستان هسته‌ای پیش رو می‌سوزانیمشان یا در قحطی پیش رو می‌خوریمشان به این امید که سلولوزشان درون معده‌مان تبدیل به گلوکوز شود.

ولی برزرک به دام مشابهی نیفتاده است. مانگایش با همین نام مثل محقق شدن آرزوی عاشق سینه‌چاک فانتزی حماسی کمی گوتیک است که بعد از خواندنش می‌تواند برود بمیرد. انیمه/مانگای برزرک در مورد جهانی جادویی است که در دوره‌ای شبیه به اواخر قرون وسطی و اوایل عصر رنسانس بهش می‌رسیم. از یک طرف ارتش‌های مزدور و نظام شوالیه‌گری در اوج خودش است (که یعنی از نیمه‌ی قرون وسطی جلوتر است) و از طرفی تکنیک‌های قلعه‌سازی و محاصره‌های نظامی و وجود باروت به صورت محدود نشان می‌دهد که تا رنسانس زمان زیادی نمانده است. ولی آن‌چه احتمالاً این جهان را در این دوره متوقف نگاه خواهد داشت، وجود عنصر جادو و شیاطین است.

اگر دارن شان خوانده‌اید و دموناتا یادتان است، باید بگویم این سری تحت تأثیر برزرک است. در برزرک هم شیاطین دنیای انسان‌ها را مورد هجوم قرار می‌دهند و کشتارهای بی‌دلیلشان ترسناک است. در ضمن شیاطین شکل مشخصی ندارند و دقیقاً مثل مجموعه‌ی دیموناتا، ترکیب‌های گروتسکی  از موجودات مختلف هستند.

داستان در مورد شمشیرزنی سیاه‌پوش است که شمشیری بلندتر از خودش را حمل می‌کند و با شیاطین و آدم‌های شرور مبارزه می‌کند و در ضمن گذشته‌ی تاریکی دارد که اگر مانگا را بخوانید خیلی زود خواهید فهمید و اگر سریال یا فیلم سه‌قسمتی را ببینید خیلی زودتر خواهید فهمید که از چه قرار است. می‌دانم که گذشته‌ی سیاه و شمشیرزن سیاه خیلی کلیشه‌ای به نظر می‌رسند ولی بعد از چند قسمت متوجه شوید که با گونه‌ی دیگری از فانتزی روبه‌رو هستید. فضای پساآخرالزمانی در کنار آرت کهنه‌ی داستان که خودش نوعی وحشت رگرسیون را در خود نهفته دارد و همه‌ی اشاراتی که به نوعی تمدن در گذشته‌ای بسیار پیش از این می‌شود و ترکیبی از وحشت کیهانی و وحشت ناباروری را به ارمغان می‌آورد. برزرک مجموع وحشت‌هاییست که استادان فلسفه‌ی وحشت ازش صحبت می‌کنند. اما دروغ چرا، آن‌چیزی که من را عاشق برزرک کرد، نزدیکی قابل درکش به دارک سولز بود.

برزرک خودش الهام‌گرفته از داستان‌های زیادی است و حتا می‌شود یک جاهایی رد پای افسانه‌ی زلدا را درش دید که متعاقباً بر دارک سولز و دیمن سولز موثر بوده است. بگذارید جلوتر در بخش بازی‌های پیشنهادی بهش اشاره کنم.


گیم آو ترونز

3. Attack on Titan

می‌دانم دیگر کسی نیست که در دوران ما زنده باشد و این انیمه را ندیده باشد و اگر زنده است و انیمه را ندیده یا مانگا را نخوانده، می‌توانید ازش ناامید شوید.

جهانی پساآخرالزمانی را تصور کنید که تنها شهر انسان‌ها شهریست که به واسطه‌ی سه دیوار از جهان بیرون جدا می‌شود و این دیوارهای بلند برای این استوار شده‌اند که از ورود هیولاهایی عظیم و دهشتناک به نام تایتان‌ها جلوگیری کنند.

دیدن فصل اول انیمه برایم یک روز طول کشید و بعد از تمام شدنش حس کردم که چقدر کلاً زندگی غم‌انگیز است و امید به زندگی‌ام از چشم‌هایم نشت کرد بیرون. ولی انیمه صرفاً به تراژدی و مرگ‌های ناگهانی و شوکه‌کننده بسنده نمی‌کند و از تروپی در مورد آخرالزمان استیم‌پانک جلوتر می‌رود و مدام معماهایی را در می‌اندازد که به ترتیبی لینچی از پاسخ دادنشان خودداری می‌کند. انگار واقعاً در چرخه‌ای از رویا یا در واقع کابوس گیر کرده باشید و همه چیز هم اشاره به نوعی درهم‌ریختگی بافتاری بکند که از هر نظر دیگر، طبیعی به نظر می‌رسد جز این که به دست هیولاهایی بی‌رحم و بی‌امان تسخیر شده است.

سیزن سوم این انیمه به تازگی شروع شده و به نظرم هنوز فرصت است که سوار قطار طرفدارانش شوید و به سرزمین هولی فاکینگ شت بروید. فقط فراموش نکنید که دیدن پشت سر هم انیمه به هیچ‌وجه توصیه نمی‌شود. اگر حوصله‌ی صبر کردن برای قسمت‌های بعد را ندارید می‌توانید سراغ مانگا بروید که به مراتب جلوتر از انیمه است.


گیم آو ترونز

4. Claymore

کلی‌مور خیلی کوتاه است. اما همین کمک می‌کند عمیق‌تر هم به بیننده‌اش ضربه بزند. یک سیزن بیشتر نیست و لزوماً به همه‌ی سوالاتی که در انیمه ایجاد می‌کند پاسخی نمی‌دهد. برای همین شاید به نظر خیلی‌ها خواندن مانگایش بهتر است و من هم تا حدودی با این حرف موافقم. درست مثل برزرک. ولی کلی‌مور فصلی از داستانش را برای انیمه شدن انتخاب می‌کند که تهش ناراحت می‌شوید چرا انیمه بلندتر نیست و مگر ما انیمه‌بین‌های مانگانخوان چه گناهی مرتکب شده‌ایم که همیشه انیمه‌های ناقص به خوردمان می‌دهید؟

کلی‌مور (یا به قول بعضی‌ها، برزرک با قهرمان مونث) داستان جهانی اهریمن‌زده است که قهرمانش شمشیر گنده(کلی‌مور) دارد و در ضمن خشمگین (برزرک) هم می‌شود. فقط با خودش یک پری هرمافرودیت ندارد وگرنه حتا دوره‌ی زمانی‌اش هم چیزی بین اواخر قرون وسطی و اوایل رنسانس است.

اگر واقعاً از دیدن برزرک لذت برده‌اید این سریال را هم ببینید. به نظرم شباهت جذابی بین هر دو انیمه و گیم آو ترونز وجود دارد. از یک طرف با جهانی روبه‌رو هستید که در نزاع سیاسی غرق شده و از سویی خطری عظیم پشت دیوار منتظر است. شخصیت‌های خاکستری بسیارند و زندگی سربازی قرون وسطایی درشان با ذره‌بین نزدیکی تصویر شده است. البته در کلی‌مور دست و پای بیشتر قطع می‌شود و در ضمن احتمالاً از نظر شوکه‌شدن بیشتر شبیه اتک آن تایتان باشد تا برزرک.

انیمه‌ای را جا نینداخته‌ام؟ انیمه‌ای دیده‌اید که از این‌ها بهتر است و به گات نزدیک‌تر؟ توی کامنت برایم بنویسید. مشتاق دیدنش هستم.


اگر دنبال گیم آو ترونز گیم هستید


گیم آو ترونز1. Withcer: مجموعه‌ی ویچر در کل به خاطر ظاهر نزدیکش به گیم آو ترونز سال‌هاست که مورد توجه طرفداران سریال است. شخصیت داستان گرالت اهل ریویا هم خرده‌شباهت‌هایی با شخصیت‌های بزن‌بهادر تک‌روی داستان مثل سندور کلیگین دارد. ولی به نظرم از آن هم مهم‌تر نزاع‌های میان شاهان دنیای ویچر و امکان تأثیرگذاری مستقیم در این نزاع‌هاست. تا حد زیادی فرمان و قلم دست شماست. برای اولین بار شاید بتوانید حتا وستروس خودتان را بسازید.


2. Massive Chalice: به نظرم شباهت با گیم آو ترونز در حد زیادی به خاندان‌ها و بنر‌های خاندان‌ها محدود می‌شود. ولی اگر تصور کنید نیروی خارجی‌ای که به دنیای مسیو چلیس حمله کرده همان وایت‌واکرها باشند، در این صورت می‌توان گفت انسان‌های گیر کرده در چرخه‌ی ابدی این جهان، شباهت زیادی به مردم وستروس دارند که منتظر شب طولانی بعدی هستند. احتمالاً اگر اتک آن تایتان را هم دوست داشتید از این هم لذت می‌برید.


3. The Legend Of Zelda: شباهت زیادی می‌شود بین این بازی و افسانه‌ی پشتش و البته محیط قرون وسطایی‌اش با گیم آو ترونز پیدا کرد. در جایی که داستان لینک بیشتر شبیه چرخه‌ای ابدی از تناسخ است، گیم آو ترونز فراگیرتر است. اما کلاً می‌شود گفت ماجرای های‌رول در مقیاس کلان، ترسناک‌تر و حماسی‌تر از ماجراییست که برای وستروس رخ می‌دهد. شباهت‌های تماتیک زلدا و گات به ماجرای تکنولوژی‌های پساآخرالزمانی هم کشیده می‌شود و اگر بفهمیم والریا ماجرایش دقیقاً چیست، می‌توانیم روی این گمانه‌زنی صحه بگذاریم.


دنبال کتاب‌هایی شبیه نغمه‌ی آتش و یخ هستید


گیم آو ترونز

1. the Blade itself

به نظرم اگر از خواندن کتاب نغمه هم لذت برده‌اید، و در ضمن پیش از این هم فانتزی خوانده‌اید، می‌دانید که نغمه با اکثر کتاب‌های ژانر فانتزی قبل از خودش فرق دارد و با این وجود بسیار به خیلی‌شان شبیه است.

نغمه در حال حاضر بخش عمده‌ای از چشم‌انداز ادبیات ژانری را تغییر داده به کلون‌های کوچکی از خودش تبدیل کرده است. از نحوه‌ی فصل بندی تا میزانی از رئالیسم و سیاه‌نمایی تا شخصیت‌هایی که از تقسیم‌بندی‌های کلاسیک پیروی نمی‌کنند. همانقدر که سریال گیم آو ترونز، باعث شده سریال‌های ژانری از آن خواستگاه حقیرانه و ساده‌ی خود فاصله بگیرند و به سمت پرخرج‌تر شدن بروند، به ترتیبی که الان هر یک از شبکه‌های تلویزیونی یکی از این سریال‌های بودجه‌بالای تاریخی دارند، کتاب نغمه هم تغییرات پایایی در ادبیات ژانری ایجاد کرد. ولی تصور نکنید که این تغییرات با این کتاب شروع شده‌اند.

کتاب مارتین در دهه‌ی نود با استقبال خوبی مواجه شد ولی سنت ادبی‌ای که ازش می‌آمد آنقدر هم مهجور نبود. فریتز لایبر و مایکل مورکاک سال‌ها در کار نوشتن ادبیات فانتزی حماسی بودند و آثارشان به هیچ‌وجه آن داستان‌های گل‌وبلبلی نبود که خواننده‌های فانتزی بهش عادت کرده بودند. مورکاک که شخصیت‌های خاکستری‌اش را با ظرافتی مثال‌زدنی می‌نوشت و لایبر که فانتزی را بازسازی خام‌دستانه‌ی رمانس‌های شوالیه‌ای قرن شانزدهمی نمی‌دید.

بعد از این‌ها نویسنده‌هایی مثل گمل، رابرت جردن، ابرکرومبی، هاب و سندرسون و خیلی‌های دیگر ادبیات فانتزی را به سمت ادبیاتی جدی‌تر کشاندند که در آن گاهی میزان رئالیسم به سمت سیاه‌نمایی می‌رفت. هدف بعضی جاها صرفاً شکستن غالب فانتزی‌ای بود که چنان در ذهن طرفدارانش صلب و شکست‌ناپذیر شده بود که واریته‌ای از آن به نظرشان ممکن نبود. همان مدلی که در نهایت حس خوب به خواننده می‌داد و جای جبهه‌ی خیر و شر را مشخص می‌کرد و در آن نبردهای خیر و شر رخ می‌داد که به پیروزی لاجرم نیروهای خیر، مراسم شعرخوانی در مدح قهرمانان، مراسم شادخواری در استقبال از پهلوانان ظفرمند، مراسم تاج‌گذاری پادشاه برحق که تا همیشه پیروز خواهد بود، مراسم بازگشت به خانه‌ی قهرمانان خوش‌طینت که دلشان برای زندگی‌های ساده‌شان تنگ شده بود و مراسم خداحافظی با آن‌هایی که قرار است بروند آن دنیا، ختم می‌شد. تا حدی که بسیاری به غلط معتقد بودند که نبرد خیر و شر بخشی از ادبیات فانتزی است و کتابی که جبهه‌ی خیر و شرش را مشخص نکند فانتزی خوبی نیست و باید نویسنده‌اش را سپرد دست تری گودکایند که پاسخی درخور به آن نویسنده‌ی خاطی بدهد.

این مدل از فانتزی (فانتزی برین یا اعلی) همچنان وجود دارد و نوشته می‌شود و طرفداران قدیمی و مومن خودش را دارد. ولی آن مدل دیگر که امثال مارتین و ابرکرومبی و باقی نویسنده‌های دهه‌ی نود به وجود آوردند، به فانتزی سیاسی معروف شد. البته درون‌مایه‌ی بعضی‌ها هم اصلاً سیاسی نبود و  این مدل کتاب‌ها صرفاً واقع‌گرایانه‌تر بودند و شخصیت‌پردازی‌های بهتری نسبت به فانتزی‌های دهه‌ی هفتاد و سحر و شمشیرها داشتند. دقت در شخصیت‌پردازی و خارج شدن شخصیت‌ها از سنخ‌های دو بعدی و تیپ‌های کلیشه‌ای به شخصیت‌های حقیقی سه‌بعدی، تحول مهمی در ادبیات ژانری بود. این تحول هم در فانتزی رخ داد و هم تقریباً به صورت موازی در علمی‌تخیلی. دیگر شاهد نویسنده‌هایی نبودید که یک کتاب ۹۰۰ صفحه‌ای را صرف ساختن دنیا کند و دنیایش از شخصیت‌های واقعی و ملموس خالی باشد. حالا نویسنده‌ها معتقد بودند باید داستان‌ها درام واقعی داشته باشند و بین شخصیت‌ها روابط انسانی با کنش‌ها و گرایش‌های واقعی برقرار باشد. شبیه بالغ شدن بود. انگار نویسنده‌ها از پسربچه‌های عشق بزن بزن به آدم بزرگ‌هایی با پسند‌های پیچیده‌تر تبدیل شده باشند. در ضمن یک قدری هم فمنیست‌تر شده بودند و تصاویر واقعی‌تری از شخصیت‌های زن ایجاد می‌کردند. نمونه‌اش را می‌توانید در شخصیت‌های زن متعدد کتاب مارتین هم ببینید.

یکی از این مجموعه‌ کتاب‌ها، تیغ شمشیر جو ابرکرومبی است. کتابی که با وجود حجم زیادش تقریباً بلافاصله خواندمش. کتاب همان نوآوری‌های جالب در تقابل با کلیشه‌های فانتزی را دارد، واقع‌گرایانه است تا حدی که حس می‌کنید نویسنده دماغتان را کرده توی گل و دارید توی گل و کثافت زندگی واقعی قرون وسطایی نفس می‌کشید. آرک‌های شخصیت‌ها در تعادل خوبی قرار دارد و تحول شخصیت، واقعی و ملموس است. در نهایت اگر منتظر پایان مثبت و خوب هستید این کتاب به هیچ‌وجه برای شما نیست. ولی پایان به ترتیبی می‌رسد که ممکن نیست بتوانید حدسش را بزنید.


گیم آو ترونز

2. Discworld series

این مجموعه خیلی طولانی است و برای همین شاید فرصت نکنید همه‌اش را بخوانید. دیسک ورلد تری پرچت بیشتر از سی جلد کتاب و متعلقات است ولی اگر هنوز جان کتاب خواندن در عصرگاه پایان جهان برایتان باقی مانده، قول می‌دهم اگر یک کتاب از پرچت دستتان باشد، پایان آنقدرها هم دردناک نیست.

دنیای پرچت دنیایی ویکتوریایی است که به تدریج از واپس‌گرایی خودش را بیرون می‌کشد و به سمت صنعتی شدن و کمی منطقی‌تر شدن می‌رود. این تغییر همانطور که می‌دانید (نه به لطف آموزش مدارس خودمان) به صورت یک‌جانبه ممکن نیست. همه‌ی جنبه‌های دیسک‌ورلد (صفحه جهانی روی کمر چهار فیل روی کمر یک لاک‌پشت عظیم به نام آتویین) به تدریج عوض می‌شوند. صنعتش، آکادمی جادویش، سیاستش و نیروی انتظامی‌اش.

از بین همه‌ی داستان‌های دیسک‌ورلد به نظرم سری نایت واچ انتخاب بهتری برای ورود به این فانتزی استیم‌پانک هجوآمیز است. مجموعه‌ای در مورد سم وایمز، افسر اداره‌ی پلیس که به تدریج نیروی پلیس دیسک‌ورلد را مدرن و کارآمد می‌کند. سم آدم صادقی است. آن هم در جهانی که حقه و نیرنگ و بازی‌های سیاسی حرف اول را می‌زند و هیچ‌کس میلی به پیشرفت ندارد و همه معتقدند سر سگ در دیگی که برای من نپزد (شبیه کشور خودمان است خلاصه).

اگر نایت واچ را خواندید و از این سری لذت بردید، پیشنهاد می‌کنم سراغ سری مورت هم بروید. ماجراهای مرگ و دستیارش مورتی که شاید کمی شبیه به ریک اند مورتی هم باشد.


گیم آو ترونز

3. Rigante

سری ریگانت دیوید گمل هم مجموعه‌ی جالبی است. به خصوص برای کسانی که فانتزی سبک‌تر و پیج‌ترنری می‌خواهند که در ضمن قسمت‌های عاشقانه داشته باشد (بله، راستش را بخواهید من مثل نوجوان‌های ۱۴ ساله قلبم برای صحنه‌های رمانتیک می‌تپد) و در مورد یک نزاع تاریخی باشد. شخصاً از خواندن سه جلد اول لذت برده‌ام و اگر وقت کنم سراغ جلد چهارم هم می‌روم. هرچند جلد سوم اینقدر در بخش عاشقانه‌ی خوبی تمام شده که دوست دارم فکر کنم جلد سومی وجود ندارد.

ماجرای ریگانت شبیه تاریخ بدیل استیم‌پانک جنگ بین انگلیسی‌ها و اسکاتلندی‌هاست. با این فرق که نویسنده (گمل) مثل همیشه خیلی نویسنده‌ی بی‌نظیر عجیب غریبی نیست و به سادگی تمام، داستانی دراماتیک پرکششی می‌سازد که نظرم ارزش خواندن را دارد. هر چند در کنه وجودی‌اش شبیه پارودی «پزشک دهکده» و «همه‌ی فرزندان من» باشد. البته همین حرف را شاید بشود در مورد تهانو، کتاب آخر دریازمین لگویین هم زد، ولی انصافاً هر دو کتاب به زیبایی زندگی حاشیه‌ای را تصویر می‌کنند. اگر از سبک زندگی مردم در داستان گات لذت برده‌اید و مثلاً کتاب چهارم نغمه به نظرتان کتاب خیلی خوبی است (نظر من هم همین است)، این مجموعه که بیشترش در فضای زندگی روستایی می‌گذرد را هم دوست خواهید داشت. به خصوص که گام داستان باطمأنینه است.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. farzad.k

    من که بر این عقیده م کلاً یاروهایی رو که فن بوی افسانه ی زلدان خصوصاً اون قشر که به گوت ربطشون رو می دن باید لینچ کرد. زمانش که برسه البته از کامیاب شروع می کنم منتها آقای سوری فکر نکنین نوبت شما و آقای ایدرم هم نمی رسه
    و خب به خاطر نیوردن ماژالان من فک می کنم روح امید گنجی تا ابد شکارت می کنه.
    جدای این آقا به نظرم جای کمیک واکینگ دد به شدت خالیه این جا مخصوصاً آرکای آخرش که رسماً تبدیل به گوت شده داستان و البته تاکید می کنم کمیک نه سریال. و آقا از ریگانت گمل اسم بردی که چیز خوبیه. منتها به نظرم می شد اون سری اسطوره و اون تک کتاب مرنینگ استار یا اون طوری که تو فارسی ترجمه ش کردن تولد یک قهرمان هم اسم برد. مخصوصاً که خیلی حرکتایی که مارتین تو گوت می زنه نسخه های اولیه ش رو گمل تو ستاره ی صبح انجام می ده.
    جدای این آقا خلاصه بابت مطلب خوب و کلاه از سر بر می داریم هر چند تاثیری روی اعدامت با گیوتین تو آینده نخواهد داشت.

    1. فرزین سوری

      دم شما گرم :)) دیگه خیلی طولانی شده. گفتم شما با کامنت‌هاتون گل‌ریزون کنید کامل بشه مطلب. من منتظر اجرای حکمم هستم ان‌شاء الله تعالی :))

  2. amirslmt

    ممنون از مطلب جذاب 🙂
    یکی دیگه از راه‌های ادامه‌ی حیات در دنیای گیم آو ترونز (یا هر دنیای مشابه) بازی کردن بُرد گیم‌هاشه. کلی بردگیم و کارت گیم براش هست. هم بر اساس خود کتاب و هم بر اساس سریال. بازی‌های خوبی هستند و هم تصویرسازی‌های سفتی دارند و هم گیم‌پلی جذابی. اغلبشون هم حول مکانیزم خنجر از پشت و زد و بند می‌چرخن. بسیار پیشنهاد می‌کنم.

  3. ایلیا

    البته قراره سریال های بیشتری از گیم اف ترونز ساخته شه.مثل سریال سفر آریا استارک به غرب یا سریال خاندان تارگریان.

  4. King killer

    با اختلاف بهترین مقاله ای بود که از گات خوندم.دمتون گرم جناب فرزین.البته بنظرم میشد یه بخش از مقاله رو به کمیک اختصاص میدادین.

    1. فرزین سوری

      قربونت. این مجموعه‌ی کینگ کیلر هم خوبه ها البته اگر جلد سومش رو بنویسه :))

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر: