پیشبینی پایان سریال بازی تاج و تخت: به نامهی قدیمی مارتین نگاهی بیندازیم
مارتین برای دستیارش نامهای فرستاده بود، که در ادامه آن را تکه به تکه بررسی میکنیم تا حدس بزنیم ایدهی اصلی مارتین برای پایان بازی تاج و تخت چه بوده است.
متن اصلی داستان نغمهی یخ و آتش جرج آر آر مارتین خیلی به درد پیشبینی پایان ماجرا نمیخورد. منتهی در سال ۲۰۱۵ یک کتابفروشی بریتانیایی تصویری از طرح کلی داستان منتشر کرد که شخصِ مارتین در سال ۱۹۹۳ تایپش کرده بود.
البته پیشبینیهای این توئیت (که بعدها حذف شد) بسیار با آنچه که از نغمهی یخ و آتش میشناسید، متفاوت است. برای مثال راب در طی یک نبرد کشته میشود و عروسی خونین در کار نیست، دنریس به جای زمان گذراندن در اسوس خیلی سریعتر به وستروس لشکرکشی میکند و در نهایت آریا و جان هم عاشق یکدیگر میشوند.
بیشتر بخوانید: ۷ تئوری هواداری نغمهی آتش و یخ که باید خواند
اما غیر از این ایدههای عجیب نسخهی اصلی که مارتین برای دستیارش، رالف ویچینانزا، فرستاده بود، به چند مطلب مهم هم برمیخوریم. در این نوشته سعی میکنیم نامهی مارتین را تکه به تکه بررسی کنیم و با توجه به جزئیات حدس بزنیم ایدهی اصلی مارتین برای پایان بازی تاج و تخت (گیم آو ترونز) و سری کتابهای نغمه چه بوده است.
اخطار: ممکن است تئوریهای پیش رو بعضی چیزها را لو بدهند (و همچنین ممکن است این تئوریها از بیخ غلط باشند!)
اخطار۲: با توجه به اینکه نامهی لو رفتهی مارتین با عکس فرستاده شده است، بعضی کلمات نامفهوم هستند که این تکهها از نامه با نشانهی «نامفهوم» نشان داده شدهاند.
رالف عزیز؛
این دستنوشتهها سیزده فصل اول (۱۷۰ صفحه) از رمان فانتزی حماسیای بود که مدتها پیش قولش را به تو داده بودم و اسمش را بازی تاج و تخت گذاشتهام. زمانی که این کتاب به پایان برسد؛ اولین کتاب یک سهگانه میشود که اسمش نغمهی یخ و آتش است.
پاراگراف نخست اطلاعات خاصی دربارهی پایانبندی بازی تاج و تخت بروز نمیدهد، فقط جالب است که آن موقع به سهگانه اشاره شده (نه هفتگانه!). یعنی هنوز مارتین خام بوده و نمیدانسته!
خودت میدانی که من برای رمانهایم برنامهریزی دقیقی نمیکنم و میگذارم داستان خودش پیش برود؛ چرا که اگر بدانم دقیقاً چه اتفاقی قرار است بیفتد تمام ذوق و شوقم برای نوشتنش را از دست میدهم. اگرچه در این مورد چند ایدهی نسبتاً دقیق از جهت و ساختار داستان و سرنوشت برخی شخصیتهای رمانم را در ذهن دارم.
همینطوری بخواهم بگویم، سه درگیری اصلی در پایان این فصلها وجود دارد. این درگیریها در نهایت باعث شکلگیری پلات اصلی سهگانه میشوند؛ که در نهایت همین خطهای داستانی بهم میپیوندند و داستانی پیچیده ولی هیجانانگیز چون نقش پردههای نگارین (من امیدوارم «نامفهوم») را رقم میزنند. هر کدام از «نامفهوم» نشاندهندهی تهدیدی جدی «نامفهوم» از یکی از قلمروهای خیالی هفت پادشاهی است و برای زندگی شخصیتهای اصلی «نامفهوم».
در این قسمت مارتین با معرفی دنیا و ایدهی اصلیای که توی سرش دارد، مشخص میکند که ماجرای اصلی در سرزمین هفت پادشاهی میگذرد. با توجه به اینکه مارتین تا کتاب دوم اشارهای به اسوس (به غیر از دریای دوتراکیها) نمیکند و خیلی به چند و چون آن سرزمینهای پهناور نمیپردازد، این فرضیه معقول به نظر میرسد. شخصیتهایی مثل دنریس و آریا هم در فصلهای اخیر سریال به سمت غرب آمدهاند و با توجه به این شرایط قرار نیست تا پایان سریال خیلی سراغ مسائل مرتبط با اسوس برویم، سوالاتی مانند «آیا داریو به داستان برمیگردد؟» و «آیا کسی خرابههای والریا را میگردد یا نه؟» ممکن است برای همیشه بدون جواب باقی بمانند.
اولین تهدید با دامن گرفتن خصومت بین خاندانهای لنیستر و استارک شروع میشود و با توطئهچینی، جاهطلبی، قتل و انتقام به منظور دست یافتن به سریرِ آهنینِ هفت قلمرو که هدف نهایی است، ادامه پیدا میکند. این اتفاقات سنگ بنای کتاب اول این سهگانه میشود که بازی تاج و تخت نام دارد.
در حالیکه شیرهای لنیستر و دایرولفهای استارک مشغول پنجه کشیدن به همدیگر هستند، خطر بزرگتری از دریای باریک به پا میخیزد؛ اسبسالاران دوتراکی به رهبری دنریس طوفانزادِ زیبا و نترس، آخرین بازماندهی تارگرینهای اژدهاسالار، مشغول جمعآوری نیرو برای گذر از دریا و حمله به هفت قلمرو هستند. این هم پلات دومین کتاب با عنوان رقصی با اژدهایان خواهد بود.
پاراگرافهای بالا نشان میدهد که مارتین از ابتدای امر طرحی جامع و واضح برای این مجموعه در سر داشته است و همچنین نشان میدهد که چقدر ایدههای اولیه و سادهی مارتین دستخوش جزئیات پیچیده و طولانی شده است؛ برای مثال نتیجهی فاز اول دشمنی لنیستر و استارک، که در ابتدا برای مارتین حکم کتاب اول را داشته است، در واقعیت در انتهای کتاب سوم با عروسی خونین پایان مییابد و دنریس حتی تا آن موقع هم در شرف حمله به وستروس نبود (حتی تا بازهی زمانی پایان کتاب پنجم هم دنریس تا حمله برای تخت آهنین وستروس راه طولانیای در پیش دارد!).
مارتین در مراحل ساخت این دنیا جزئیات بیشتری به پلات اضافه و داستان را با صبر و حوصله روایت کرده است. اما سریال به شیوهی خودش به این موارد پرداخت؛ اگرچه شبکهی HBO مقدار زیادی از پلاتهای دورن و جزایر آهنین را سلاخی کرد و کاراکترهایی مانند گریف جوان و کوئنتین مارتل را اصلاً در سریال وارد نکرد. اما دنریس همچنان شصت اپیزود اول را خارج از وستروس سپری کرد. در نهایت اگر سرعت روایت این چند فصل اخیر آزارتان داده است، احتمالاً دلیل اصلیاش، عدم تعادل در روایت و حذف پلاتهایی مانند دورن باشد.
در نهایت اما بزرگترین خطر، از سمت شمال نزدیک میشود؛ جایی که از پشت آبهای یخزدهی آن سوی دیوار، شیاطین افسانهای فراموششده، بقایای فراانسانی، هرگززادهنشدگان و لژیونهای یخیِ نامیرا، برای سواری بر بادهای زمستانی و حمله به آن سوی دیوار و هر آنچه «زندگی» نامیده میشود، آماده میشوند. تنها چیزی که بین هفت قلمرو و شب پایاننایافتنیست؛ دیوار و عدهای از مردان سیاهپوش هستند که نگهبانان شب نامیده میشوند. داستان این مردان مرکز کتاب سوم من است که بادهای زمستان نام دارد. در نبرد نهایی نیز تمام شخصیتها از سراسر این دنیا جمع و تمامی سرنخهای بازمانده از دو کتاب قبلی، در نقطهی اوجی عظیم جواب داده میشوند.
در ابتدا باید گفت معلوم نیست منظور مارتین از «هرگززادهنشدگان» چیست؛ چرا که تا به اینجا ارتش مردگان به نحوی معرفی شدهاند که گویا حداقل در یک بازهی زمانی زنده بودهاند. آیا ممکن است هیولاهای بیشتری مانند عنکبوتهای یخی بزرگ و … ما را در فصل هشتم غافلگیر کنند؟
در ضمن مشخص نیست منظور مارتین از سرانجام یافتن درگیری بزرگ دوم (یعنی حملهی دنریس) دقیقاً چیست که قبل از برخواستن تهدید سوم، رخ میدهد. از طرفی این موضوع یادآور پایان درگیری استارکها و لنیسترها قبل از حملهی دنریس به وستروس هم هست. مارتین هم اشاره کرده است که عاقبت این درگیریها بعد از نبرد عظیم آخر کتاب مشخص میشود.
بیشتر بخوانید: استراتژیهای جنگ در وستروس
اگر حملهی دنریس قبل از حملهی وایتواکرها به سرانجام برسد؛ میتوان راجع به چگونگی روند اتفاقات در فصل هشت حدسهایی زد. سرسی و نایت کینگ همچنان نقش آدمبدههای قدرتمند و توطئهچین را بازی میکنند و این به آن معنی است که قبل از رسیدن به نایت کینگ، باید داستان سرسی به نحوی به اتمام برسد. در نهایت این ایده ها از نقطهنظر روایی منطقی به نظر میرسند؛ زیرا که شکست دادن شرور ثانوی برای رسیدن به غول آخر یک کلیشهی روایی پرکاربرد است.
در نهایت ولی این اطلاعات با آنچه که در فصل هفت نمایش داده شد (توافق جان و دنریس برای نجنگیدن با سرسی تا زمانی که ارتش مردگان شکست بخورد) اندکی در تضادند. با توجه به موقعیت جغرافیایی شخصیتها اما میتوان حدس زد که این دو درگیری بزرگ به جای اختتام یافتن، دائماً در حال تاثیرگذاری بر یکدیگر باشند و به طور همزمان پیش بروند.
این سیزده فصل احتمالاً استراتژی روایی من برای این سری داستان را برایت روشنتر کند. هر سه کتاب سیر روایی پازلمانندی دارند که از پرسپکتیو شخصیتهای مختلفی روایت میشود. این شخصیتها ثابت نخواهند ماند؛ شخصیتهای قدیمی میمیرند و شخصیتهای جدیدی معرفی میشوند. برخی از مرگها باعث همذاتپنداری با شخصیتها میشود. قصد اصلی من این است که خوانندگان در هیچ لحظهای احساس امنیت راجع به کارکترها، حتی قهرمانان اصلی، نکنند. وقتی میدانی که احتمال مردن هر شخصی وجود دارد، تعلیق همیشه در بالاترین حالت ممکن قرار دارد.
باید گفت که مارتین در این مورد بیش از هر چیز دیگری موفق عمل کرده است؛ از لحظهای که پین سر ند استارک را از گردنش جدا کرد، همهی خوانندگان و بینندگان این حماسه، حس امنیت نسبت به زنده ماندن کاراکترها را از دست دادهاند؛ اما به خصوص از فصول ابتدایی به بعد، مرگها در روایت آنقدر اتفاقی و شوکهکننده نبودهاند.
همانطور که مارتین در نامه شرح داده است، سبک روایی کتابها از نظر اول شخص است؛ یعنی هر فصل راجع به شیوهی تفکر و زاویهدید یکی از کارکترهاست. در طی این پنج کتاب مارتین از زاویهی دید بیست و چهار کاراکتر، داستانش را روایت کرده است و تازه این رقم بدون احتساب کاراکترهای مقدمه و موخره است که اکثرشان در همین فصلها کشته میشوند. از این بیست و چهار کاراکتر تنها عدهی کمی کشته شدهاند و همین عدهی محدود کشتهشدگان نیز با دلایلی محکم به این سرنوشت دچار شدهاند چون پیشرفت پلات شدیداً به مرگشان واببسته شده بود. شاید جان در آخرین فصل کتاب پنجم (که از زبان خود کاراکتر روایت میشود) کشته شده باشد؛ اما همانطور که در سریال دیده شد این مورد خاص به طور قطع دوباره به زندگی باز میگردد.
بیشتر بخوانید: آیا وستروسیها اتم را خواهند شکافت؟
همچنین ند و کیتلین هم کشته شدند اما از آنجایی که این کارکترها والدین کارکترهای اصلی بودند، دوباره بازنگشتند. در نهایت نیز این مسئله امر خاصی نیست؛ نصف بیشتر فیلم های دیزنی با مردن یک یا هردوی والدین کاراکتر اصلی شروع میشوند. در کتاب اما کارکتر لیدی استون هارت (کیتلین) از مرگ بازگشته است و سریال همچنان قصدی برای زنده کردن کیتلین استارک ندارد. دو کاراکتر کوئنتین مارتل و آریس اوکهارت نیز کشته شدهاند اما گویا این دو کاراکتر آنقدر مهم نبودهاند که در سریال حتی نشان داده شوند. به طور خاص، راب استارک که از کارکترهای اصلی بود، هرگز فصلی از دید اولشخص نداشت؛ همچنین کارکترهای دیگری مانند جافری و اوبرین که در کنار راب، ناراحتکنندهترین (در مورد جافری شاید شادکنندهترین!) مرگهای سریال را رقم زدند، هرگز زوایه دید روایی اولشخص نداشتند.
از آخرینباری که سریال یک مرگ فجیع را به بیننده تحمیل کرده باشد، مدت زیادی میگذرد؛ غافلگیری بزرگ فصل هفتم، نه تنها مرگ یکی از کاراکترها نبود، بلکه زنده ماندن بیشتر کاراکترها از سفر به آن سوی دیوار باعث تعجب شد. میتوان حدس زد با توجه به رویکرد قتل احساساتبرانگیز کاراکترهای مارتین، در فصل هشت و با رستاخیز ارتش مردگان، مرگهای زیادی را شاهد باشیم.
بیشتر بخوانید: ده قالب منحصربهفرد اپیزود که سریالها برای تغییر حال و هوا اجرا میکنند
پنج کارکتر از تمامی اتفاقات سه کتاب جان سالم به در میبرند؛ این کاراکترها با جان کندن و دستوپا زدن در نهایت موفق میشوند، از کودک به بزرگسالی برسند و به بالغ شوند و در این مسیر حتی دنیا را هم عوض کنند. به بیانی دیگر این سهگانه حماسهای نسلمحور است که با تعریف زندگی این پنج کاراکتر که شامل دو زن و سه مرد میشود، رو به جلو میرود. این پنج کارکتر تیریون لنیستر، دنریس تارگرین و سه فرزند وینترفل یعنی آریا، برن و جان اسنوی حرامزاده هستند که شخصیت تمامی آنها در فصولی که به تو تحویل دادهام، به وضوح پرداخته شده و قابل فهم هست.
این پاراگراف شاید مهمترین بخش در کل نامه باشد؛ اینطور که به نظر میآید حرفهای مارتین دلالت بر زنده ماندن کاراکترهای نام برده تا پایان داستان دارد. آیا به غیر از پنج کارکتر اصلی نام برده شده بیشتر شخصیتها به مرگ دچار میشوند؟ البته نباید فراموش کرد که نقشههای مارتین در چندسال اخیر دستخوش تغییرات زیادی شده است ولی همچنان این نوشتهها مدارک محکمی بر این حقیقت است که کاراکترهایی مانند سانسا، جیمی، سرسی و بقیه به احتمال زیاد از پایان این داستان جان سالم به در نمیبرند.
بیشتر بخوانید: هفت پیشبینی دیوانهوار طرفداران بازی تاج و تخت
این داستان قرار است محشر باشد. در تمام زمینههای مقیاس داستانی و نبردها و حتی طول داستان. توی ذهنم هر سه تا کتاب را بسیار قطور تصور میکنم. هر کدام از این کتابها احتمالاً بین هفتصد تا هشتصد صفحه باشند. پس این سیزده فصلی که برایت فرستادم فقط شروع داستان است.
تقریباً برایم مشخص هست که داستان در کتاب اول چطور پیش میرود. متأسفانه اوضاع برای استارکهای بیچاره هر دفعه خرابتر از قبل خواهد شد. لرد ند استارک و همسر بیچارهاش به دست دشمنانشان نابود میشوند. ند متوجه اتفاق ناخوشایندی میشود که برای دوستش جان آرین افتاده است. (نامفهوم) به خاطر چیزهایی که میداند سریعاً دست به کار میشود و برای (نامفهوم) اتفاق ناراحتکنندهای میافتد و در نهایت سریر آهنین به (نامفهوم) در طی اتفاقاتی (نامفهوم) میرسد. جافری شفقتی از خود نشان نمیدهد و ند به خیانت محکوم میشود ولی قبل از بازداشت شدن به همسر و دخترش آریا کمک میکند تا به وینترفل بازگردند. هرکدام از این خانوادهها، اعضایی از خود را در میان این قائله پیدا میکنند. سانسا با جافری ازدواج میکند و برایش پسری به دنیا میآورد که وارث سریر خواهد شد و زمانی که درگیری به او نزدیک شود شوهر و پسرش را به خواهر و برادران و والدینش ترجیح میدهد. تیریون اما در این میان، روزبهروز بیشتر به سانسا و آریا نزدیک میشود و هر روز بیش از پیش از خانوادهی خود منزجر میشود.
از این بخش میتوان فهمید که سانسا در ابتدا قرار بر خیانت به خاندان استارک داشته است. سیر روایی این کارکتر البته مسیر متفاوتی را در پیش گرفت اما آیا این ایدهی اولیه مارتین مهر تأییدی است بر اینکه سانسا با بقیه استارکها تفاوت دارد؟ و آیا این به معنی کشته شدن سانسا در پایان داستان است؟ و یا با توجه به تغییرات همهی جوانب داستان از سال 1993 تا الان، آیا سانسا نیز به پنج کارکتر اصلی اضافه شده است و قرار است زنده بماند؟
بیشتر بخوانید: چرا استارک ها همیشه کشته میشوند
برن جوان بعد از رویایی عجیب از کما بیرون خواهد آمد و متوجه خواهد شد که هرگز نمیتواند راه برود. برن به منظور برگرداندن توانایی راه رفتنش به جادو روی میآورد ولی در نهایت به جادو علاقهمند شده و به خاطر ذات جادو مطالعاتش را ادامه میدهد. هنگامی که پدر او ند استارک اعدام میشود برن جوان سایهی نابودی را بالای سر همهی خانواده میبیند اما هر حرفی که به راب میزند نمیتواند او را از برافراشتن پرچم شورش علیه جافری بازدارد. تمام شمال در آتش جنگ خواهد سوخت. راب چند پیروزی مهم به دست میآورد و جافری باراتیون را در جنگ مغلوب میسازد اما در نهایت توانایی مقابله با نیروهای جیمی و تیریون لنیستر و همپیمانانشان را ندارد. راب در نبرد کشته میشود و تیریون لنیستر وینترفل را محاصره میکند و سپس آتش میزند.
جان اسنوی حرامزاده همچنان در شمالیترین نقطه میماند. او به رنجری شجاع و لایق تبدیل میشود و در نهایت جای عمویش را به عنوان فرمانده نگهبانان شب میگیرد. زمانی که وینترفل در آتش میسوزد کیتلین استارک مجبور به ترک وینترفل به همراه برن و آریا و فرار به سمت شمال میشود. به دلیل زخمی شدن توسط سربازان لنیستر، کیتلین و بقیه مجبور به پناه بردن به دیوار میشوند. اما به دلیل اینکه تمامی مردان دیوار زمانی که ردای سیاه را بر تن میکنند باید خانوادهی خود را فراموش کنند، بنجن و جان از کمک به سه استارک فراری معذورند؛ تصمیمی که جان را به شدت ناراحت میکند. این تصمیم منجر به شکلگیری خصومتی بین برن و جان میشود. آریا اما آنچنان در این مورد ناراحت نمیشود تا جایی که با وحشت متوجه میشود عاشق جان شده است؛ جانی که نه تنها برادر ناتنی اوست، بلکه یکی از نگهبانان شب است که سوگند تنها بودن خوردهاند. این عشق تا پایان کتاب سوم موجب عذاب جان و آریا میشود تا زمانی که در پایان کتاب سوم والدین حقیقی جان مشخص میشوند.
مقادیر زیادی از داستان فوق در نهایت عوض شد اما ساختار کلی داستان همچنان همان است. به غیر از قسمت طرح فرعی عجیب و غریب جان و آریا. در نهایت گویا عشق آریا و جان، در سریال با عشق جان و دنریس جایگزین شده است.
اما بعد از مشخص شدن والدین واقعی جان چه اتفاقی میافتد؟ نامه در این باره چیز خاصی نمیگوید اما مارتین از ابتدا نقش مهم هویت واقعی جان را در داستانش جای داده است. مهمترین مسئلهی فعلی فصل هشت این است که دنریس، جان و کل وستروس، بعد از فهمیدن هویت واقعی جان چه واکنشی نشان خواهد داد. این فاش شدن هویت در نهایت میتواند منجر به تغییرات بزرگ سیاسیاجتماعی در کشور بشود و ذات رابطهی جان و دنریس (عمه و برادرزاده) را هم تغییر بدهد.
بیشتر بخوانید: بیست حاشیهی جذاب دربارهی بازی تاج و تخت
کیتلین که توسط نایتواچ رها شده است، تنها راه نجات خود و فرزندانش را در آن سوی دیوار میبیند. در همین هنگام کیتلین و فرزندانش توسط منس ریدر، پادشاه آن سوی دیوار، دستگیر میشوند و برای اولی بار با مردگان متحرک از نزدیک برخورد میکنند. جادوی برن، شمشیر آریا(سوزن) و شجاعت دایرولفها به آنها کمک میکند تا زنده بمانند اما کیتلین در این برخورد توسط واکرها کشته میشود.
آخرین باری که یک دایرولف در میدان مبارزه روبروی واکرها قرار گرفت، همان صحنهی کشته شدن سامر در غار کلاغ سهچشم بود. این تکه از نامه شاید برای آن دسته از هواداران که نگران سلامتی گوست در فصل هشت بودند، حاوی اخبار خوبی باشد. از آنجایی که دایرولفها به عنوان نیرویی کشنده علیه وایت واکرها شناخته میشوند، شاید گوست کشته نشده باشد و جایی در فصل هشت بتواند عمل قهرمانانهی دیگری به اعمال قبلیاش اضافه کند.
در آن طرف دریای باریک، دنریس متوجه میشود که شوهرش کال دروگو علاقهی اندکی برای حمله به هفت قلمرو دارد. زمانی که صبر ویسریس بلاخره تمام میشود و با کال دروگو با پرخاشگری صحبت میکند، کال دروگو عصبانی شده و با دست خالی ویسریس را به قتل میرساند.بعد از این اتفاق دنریس آخرین بازماندهی خاندان میشود. دنریس در لحظه خودش را کنترل میکند ولی در زمان مناسب شوهرش را به قتل میرساند و انتقام برادرش را میگیرد و در نهایت با مشاوری قابل اطمینان به فضای وسیع آن طرف دوتراک میگریزد. در همین لحظات دنریس که توسط خونسواران دوتراکی تعقیب میشود (نامعلوم) برای زندگیاش به دخمهای پناه میبرد (چیزی راجع به تخم اژدها در این قسمت تعریف شده است) و اژدهایی جوان به دنریس (نامعلوم) میدهد و مطابق ارادهی او (نامعلوم) رفتار میکند. در نهایت دنریس نقشهی حمله به هفت قلمرو را در همین لحظه میکشد.
تیریون لنیستر به مسافرت در کشور و نقشه کشیدن علیه خانوادهاش ادامه میدهد و در نهایت خواهرزادهاش (که تیریون از خشونت او منزجر شده است) را به قتل میرساند. بنابراین جیمی همهی وارثان تاج و تخت را میکشد و تیریون را به خاطر اعمالش گناهکار اعلام میکند و تکیه بر سریر آهنین میزند. تیریون که تبعید شده است، جبههاش را عوض میکند و با استارکهای زنده علیه جیمی همکاری میکند و در این میان به شدت عاشق آریا میشود. این عشق اما یک طرفه است و در نهایت منجر به رقابتی مرگبار بین تیریون و جان اسنو میشود.
اگر دوباره مانند قبل دنریس را جایگزین آریا کنید شاید از وقایع فصل هشت اندکی باخبر بشویم:
تیریون که تبعید شده است، جبههاش را عوض میکند و با استارکهای زنده علیه جیمی همکاری میکند و در این میان به شدت عاشق دنریس میشود. این عشق اما یک طرفه است و در نهایت منجر به رقابتی مرگبار بین تیریون و جان اسنو میشود.
تیریون در سریال مدتهاست که جبهه اش را عوض کرده است. همچنین مدتها از همکاری او با استارک ها جهت سرنگون کردن سرسی میگذرد. ممکن است تیریون سریال نیز مدت ها باشد که اسیر عشقی یک طرفه با دنریس شده باشد.
تیریون نیز از زمان کتاب اول جان اسنو را میشناسد و به او اعتماد دارد. در فصل هفت وقتی ملیساندرا به دنریس میگوید که جان اسنو را به دراگون استون احضار کند؛ تیریون خطاب به دنریس میگوید من از جان اسنو خوشم میآید و به او اعتماد دارم و این را به این خاطر میگویم که در شناخت افراد مهارت دارم.
در قسمت پایانی فصل هفت، جان به اتاق دنریس میرود و تیریون با نگرانی و شاید حسودی به او نگاه میکند؛ شاید این لحظه شروع همان رقابت مرگبار بین جان اسنو تیریون لنیستر باشد. در تریل های فصل هشت تیریون در وینترفل دیده نمیشود؛ این در حالیست که تمامی نیروهای دنریس در سمت شمال کشور جمع شدهاند. شاید زمان آن رسیده باشد که در پایان داستان، بینندگان خودشان را برای تبدیل شدن تیریون به یک شخصیت منفی آماده کنند.
مورد دیگر آن است که به نظر میآید آرکِ داستانیِ جیمی، به خواهر و معشوقهاش سرسی داده شده است که برای رسیدن به سریر آهنین تمامی رقبایش را یا به قتل رساند و یا باعث قتلشان شد (مانند خودکشی تامن) . نامهی مارتین اما هیچ سرنخی از سرنوشت جیمی در فصل ۸ را به دنبال ندارد.
بیشتر بخوانید: کتاب شوالیهی هفت پادشاهی A Knight of Seven Kingdoms
( پاراگراف سانسور شده)
اینها اتفاقات کتاب دوم است.
مارتین در نامه به دستیارش هم همچنان رازهای خود را نگه داشته و در کل نامه فقط این پاراگراف است که به طور محرمانه سانسور شده است.
وقتی که سازندگان سریال دیوید بنیوف و دی.بی دیویس سالها پیش با مارتین ملاقات کردند، مارتین سه لحظهی اساسی پایان داستان را برای آنها فاش کرده بود؛ اولی این بود که استنیس دختر خود، شیرین، را میسوزاند. لحظهی دوم تاریخ و داستان پشت اسم هودور بود و در نهایت لحظهی سوم به گفتهی بنیوف دقیقاً آخرین لحظهی مهم داستان است.
امیدوارم بتوانی ناشرانی را پیدا کنی که به اندازهی من راجع به این داستان هیجانزده باشند. من مایلم که این نامه را با هرکسی که راجع به روند پیش رفتن این داستان کنجکاو است در میان بگذارم.
با بهترین آرزوها،
جورج آر.آر مارتین
در نهایت پایان این داستان حماسی در فرمت تلویزیونی (و نه کتاب ها) مقرر شده است و بیش از ۳۰ میلیون نفر از دنبالکنندگان داستان منتظرند تا ببیند که ایدهای که مارتین در سال 1993 در این نامه به آن پرداخته بود، چگونه تمام میشود.
-
هرگز زاده نشدگان که آدر ها هستند.
و این که سریال بعد از اینکه راه خودش رو از داستان جدا کرد رو به قهرمان پروری آورده و هر اتفاقی قراره بیوفته جان اسنو و دنریس تارگرین در مرکزش قرار خواهند داشت، به نظر قراره با قربانی شدن برن و یکی از اژدهایان باقیمانده (یا هر دو) و با شجاعت(!!!) شخصیت های اخیر الذکر وایت واکر ها شکست بخورن و به خوبی و خوشی!تموم شه-
نویسندگان سریال با موفقیت تمام من رو شگفتزده کردن! حتی ضعیفتر از چیزی که فکرش رو میکردم
-
-
عالی نوشتین ایول
-
در درد
-
“در نهایت این ایده ها از نقطهنظر روایی منطقی به نظر میرسند؛ زیرا که شکست دادن شرور ثانوی برای رسیدن به غول آخر یک کلیشهی روایی پرکاربرد است”
( صدای ساییده شدن دندان ها و ریسه شدید )