2010 تا 2019 | نگاهی به سینما و تلویزیون در دههای که گذشت
فاصلهی میان 2010 تا 2019 دههای پر فراز و نشیب برای دنیای جعبهی جادویی و پردهی نقرهای بود. دههای که در آن همانقدر که اتفاقات هیجانانگیز و خوشحال کننده رخ داد، پر بود از ناامیدیها و تلخیها. در این مقاله نگاهی مختصر به این دهه میاندازیم و اتفاقات مهم آن را با هم مرور میکنیم.
تولدها
ای قدرتمندان، به هرآنچه من خلق کردهام بنگرید؛ و ناامید شوید![1]
فاصلهی میان 2010 تا 2019 میلادی، زمان اوج گرفتن سرویسهای پخش آنلاین بود. نتفلیکس[2] و آمازون پرایم[3] شاید مشهورترین و بزرگترین اسمهایی باشند که این روند را آغاز کردند، اما تا پایان دهه تقریباً هر کمپانی بزرگ و شبکهی تلویزیونی یک سرویس مختص به خودش را خلق کرده است. از اپل تیوی پلاس[4] تا یوتیوب رد[5]، دههی دوم هزارهی سوم میلادی با یک سبد پر از سرویسهای پخش آنلاین مختلف به پایان رسید. نتیجهی این اوجگیری، هم مثبت بود و هم منفی. از طرفی برای بسیاری از کمدینها و نویسندگانی که شاید در حالت عادی نمیتوانستند با یک شبکهی تلویزیونی وارد مکالمه بشوند یک پلتفرم برای ارائهی خودشان طراحی شد و نتیجهی آن افرادی مانند رافائل باب-واکسبرگ[6] (سازندهی «بوجک هورسمن[7]» و «انجام نشده[8]») بودند که حال اجازه داشتند تصورات عجیب خود را از یک راه جدید به مخاطبان هدیه بدهند.
اما از طرفی این شبکهها و سرویسهای پخش آنلاین نیاز داشتند که حضور خودشان را توجیه کنند؛ در نتیجه هر سرویس به ناچار مجبور شد که در بسیاری از جهات کیفیت را فدای کمیت کند؛ و نتیجهاش سریالهایی مانند «دیکینسون[9]»، «آخرین سرمایهدار بزرگ[10]» یا «دوستانی از دانشگاه[11]» بود. سریالهایی بدون یک ایدهی دقیق، یا تنها با تکیه بر یک بازیگر (یا کمدین) ساخته میشدند تا ردیف محصولات حاضر در یک سرویس پخش آنلاین خالی نباشد. هرچند زمانی که ترازوی نکات مثبت و منفی تشکیل میشود، شاید بتوان این ادعا را کرد که اتفاقات مثبت بیشتر بودهاند. سرویسهای پخش آنلاین در دههای که گذشت توانستند سریالهای کمدی بشدت جذابی مانند بوجک هورسمن یا «کنه[12]» را عرضه کنند، به کمدینها اجازه بدهند که سریالهایی مانند «دهن بزرگ[13]» یا «خ مثل خانواده[14]» را بسازند، یا حتی برای خودشان فرنچایزهایی مانند «چیزهای عجیب[15]» و «پسرها[16]» را خلق کنند. شاید در انتها حتی نام بسیاری از سریالهایی که در زیر دست سرویسهای پخش آنلاین بوده حتی لیاقت به زبان آوردن را نداشته باشند، اما از طرفی نمیتوان دههای که گذشت را بدون این سرویسها تصور کرد.
اما ظهور و قدرت گرفتن سرویسهای پخش آنلاین، به این معنی نبود که تلویزیون در حالت سنتی خودش به طور کامل در سایهها فرو برود. شروع دهه با شروع سریالهایی مانند «بازی تاج و تخت[17]»، «دانتون ابی[18]» و «امپراتوری بوردواک[19]» همراه بود، و با وجود کیفیت نزولی بازی تاج و تخت در گذر دهه، نوید یک دههی مملو از داستانهای خوب و پرداخته شده را میداد. شاید این نکته خودش را بیشتر از هرچیزی در سریال «خانواده بورجیا[20]» نشان داد. سریالی که متاسفانه پس از به پایان رسیدن فصل سوم، توسط شوتایم[21]، کنسل شد و به پایان موردقبولی نرسید. اما هر سه فصل سریال که فرصت پخش شدن را پیدا کردند، نشاندهندهی قدرت داستانگویی در تلویزیون بودند. نیل جوردن[22]، خالق سریال، به بهترین نحو کلیشههای داستانگویی تلویزیونی را با لحن داستانگویی سینمایی ترکیب کرده بود و در کنار آن هر زمانی که خودش پشت دوربین رفته بود تصاویر خارقالعاده را نیز به این ترکیب اضافه کرده و سریالی خلق کرده بود که (حداقل برای من) یکی از نقاط اوج دههای که گذشت، در کنار کل تاریخ تلویزیون، بود.
از طرفی کمدیهایی که توانستند با مذاکرات خود روی شبکههای تلویزیونی بروند نیز هر از چندگاهی نبوغ خود را در دهه نمایش دادند. لوئیس سی.کی.[23] با سریال «لوئی[24]» یکی از بهترین سیتکامهای ممکن در دههی گذشته را روی صفحه کوچک تلویزیون آورد، و دن هارمون[25] و جاستین رویلند[26] توانستند یکی از دیوانهوارترین کمدیهای انیمیشنی را در قالب «ریک و مورتی[27]» خلق کنند. دو اسمی که بدونشک توانستند جای پای خود را در تاریخ کمدی و در تاریخ دههای که گذشت مستحکم کنند. اما کمدیهای خوب فقط مختص به بزرگسالان نبود. سریالهای کودکان در دههای که گذشت وارد یک دوران طلایی دیگر شد. با گذر از دههی 90 میلادی و همچنین گذشتن از دورهی سردرگمی از سال 2000 تا 2009 میلادی، با ورود به دههی جدید بسیاری از شبکههای کودک متوجه قدرت ایدههای خلاقانه و عاری از منطق داستانی ارسطویی شدند؛ و نتیجهی آن سیلی از سریالهای جذاب کودک بود. سریالهایی مانند «دنیای خارقالعاده گامبال[28]»، «استیون یونیورس[29]»، «گرویتی فالز[30]» و «نمایش منظم[31]» به سراغ ایدههای خلاقانه و جدا از آنچه پیش از این بعنوان سریال کودک مرسوم بود رفتند؛ و در صدر تمامی آنها، «وقت ماجراجویی[32]» با ده فصل عالی حکومت میکند.
اما با اینحال بهتر است به یک مینیسریال، ساخته شده در سال 2014 توسط کارتون نتورک[33]، به نام «آنسوی دیوار باغ[34]» هم اشاره شود. مینیسریالی که شاید در مقابل سیل بزرگ اتفاقات هیجانانگیزی که برای صنعت سرگرمی کودکان در این دهه رخ داد خیلی قابل توجه نباشد، اما بعنوان یک اثر هنری جذاب و خلاق جا دارد که مورد بررسی قرار بگیرد. فضاسازی، موسیقی، شخصیتپردازی و داستان ساده و در عینحال بشدت سنگین مینیسریال باعث میشود که نام آن و فضای آن تا مدتها با اشخاصی که آن را تماشا کردهاند باقی بماند؛ حتی اگر مخاطب آن الزاماً کودکان نباشند. آنسوی دیوار باغ یک تجربهی عجیب و بسیار احساسی است که باعث میشود که ده اپیزود حاضر در این مینیسریال تبدیل به یک گنجینهی بزرگ برای بازگشت و دوباره حس کردن بشوند.
در مقایسه با تلویزیون، سینما دههی نسبتاً آرامتری از نظر تولد را تجربه کرد. اتفاقات مهمی که در این دهه رخ داد بیشتر حاصل اتفاقات دهههای پیش بود؛ اما با اینحال در فاصلهی 2010 تا 2019 میلادی سینما توانست چهرههای جدیدی را به عرصهی کارگردانی معرفی کند. از افرادی مانند جی. سی. چندور[35] (با فیلم «مارجین کال[36]») و دیمین شزل[37] (با فیلم «ویپلش[38]») که قدرت دیالوگنویسی خوب و استفاده درست از دوربین را در مقابل یک داستان ساده یا شخصیتهای ساده نمایش دادند، تا افرادی مانند اندرو هارمر[39] (با فیلم «فیتزروی[40]») که استایل خودشان را بالاتر از محتوای فیلم قرار دادند و مخاطبان سینمایی را به حضور فیلمسازانی با استایل مشخص امیدوار کردند. با حضور چهرههای جدید در مقابل چهرههایی که در دههی گذشته بازگشت قدرتمندانه خود را تجربه کردند؛ سینما شاید در زمینهی تولد به هیجانانگیزی تلویزیون ظاهر نشده باشد، اما توانست باز محلی برای اتفاقات هیجانانگیزی باشد که مخاطبان و داستانگویان سالها منتظرش نشسته بودند.
آرزوها
شاید در سینما، هیچچیز به اندازهی یک پروژهی کنسل شده یا ساخته نشده برای طرفداران سینمایی و منتقدان سینمایی جای بحث و جدل نداشته باشد. هرچقدر که ایدهها و سلایق در حین گفت و گو درباره یک اثر سینمایی میتواند وارد یک جنگ شود، زمانی که این گفت و گو از دنیای واقعیات جدا شده و به دنیای حدس و گمان میرود، جنگ ناشی از آن نیز شدت میگیرد. یکی از فیلمسازانی که معمولاً نامش در این میان زیاد برده میشود، تری گیلیام[41] است. فیلموگرافی گیلیام به همان اندازهای که مملو از فیلمهای خارقالعاده است، مملو از پروژههای جذاب انجام نشده نیز هست. اما شاید یکی از هیجانانگیزترین اتفاقاتی که در دههی گذشته افتاد، به ثمر رسیدن یکی از این پروژهها بود. در سال 2018 میلادی، بعد از نزدیک به سه دهه تلاش، تری گیلیام توانست با موفقیت فیلم «مردی که دون کیشوت را کشت[42]» را بر روی پردهی نقرهای بیاورد. فیلمی که قدرت گیلیام بعنوان یک داستانپرداز و فیلمساز را نمایش میداد، و در کنارش یک هنرنمایی خارقالعاده از جاناتان پرایس[43] را نیز به مخاطبان سینما عرضه میکرد. مردی که دون کیشوت را کشت، یک پایان خوش برای یک داستان بسیار طولانی و مملو از شکستهای مختلف بود. فیلمی که اثبات میکرد میتوان در انتها به هر آنچه که قصد کرد رسید.
اما تنها پروژههای بازگشته از گور نبودند که باعث شدند فاصلهی میان 2010 تا 2019 میلادی تبدیل به یک دههی هیجانانگیز شود. بسیاری از کارگردانانی که بنظر خاموش میآمدند در این دهه دوباره به فعالیتشان ادامه دادند. کارگردانانی مانند برایان دیپالما[44]، که با فیلم «شور[45]» به ریشههای دیپالمایی خودش برگشته بود و فیلمی ساخته بود که سرشار از استایل خاص خودش بود، یا ژوزپه تورناتوره[46]، که پس از چهار سال خاموشی با فیلم «بهترین پیشنهاد[47]» دوباره قدرت خودش را در کنترل بازیگر و دوربین به رخ کشید، در این فاصله دوباره به سینما بازگشتند. اما یکی از اتفاقات جذاب دیگر برای مخاطبان سینمایی شاید در دوباره جمع شدن تیم مارتین اسکورسیزی[48]، رابرت دنیرو[49] و جو پشی[50] در کنار یکدیگر و اضافه شدن آل پاچینو[51] به این تیم بود. اتفاقی که حاصلش یک فیلم حماسی مافیایی قدرتمند به نام «ایرلندی[52]» بود. فیلمی که یادآور جذابیت ژانر مافیایی و در عینحال یک فرم داستانگویی ریشه دوانده در ذهنیت سینما بود. فیلمی که برای مخاطبان قدیمی سینمایی میتوانست قدرت بازیگری و داستانگویی را یادآوری کند، و برای مخاطبان جدید سینمایی دلیلی باشد که یادآوری کند چرا نام مارتین اسکورسیزی بار زیادی را در سینما با خود حمل میکند.
در عین حال، سینمای بدنه نیز اتفاقات مهمی را تجربه کرد. یکی از آنها به پایان رسیدن نزدیک به یازده سال دنیای سینمایی در فیلم «اونجرز: آخر بازی[53]» بود. پایانی که هرچقدر خوب یا بد، یک دورهی جذاب سینمایی برای فیلمهای کمیکبوکی و ابرقهرمانی را تمام میکرد. اما در کنار اونجرز: آخر بازی، سینمای ابرقهرمانی یک اتفاق مهم دیگر را نیز تجربه کرد؛ پایان یک قهرمان به بهترین شکل ممکن در «لوگان[54]». لوگان به خوبی از ژانر وسترن کمک گرفت تا یک قهرمان را بعد از نزدیک هفده سال حضور در ذهن مخاطبان سینمایی به یک پایان قدرتمند برساند، و شاید یک نقشهی راه برای خلق یک پایان خوب برای یک قهرمان به قدرتمندی لوگان در سینما را به تصویر بکشد. اتفاقی که نتیجهاش جدا از یک اتفاق حائز اهمیت در سینمای ابرقهرمانی، یک فیلم بشدت خوشساخت و خوب بود.
در این کنار لازم است یک اشارهی جداگانه به سال 2012 میلادی در دههای که گذشت بشود. در طول تاریخ سینما تک سالهایی وجود دارند که برای منتقدان و طرفداران سینمایی بخاطر حجم فیلمهای خوبی که در آنها اکران شده از اهمیت بالایی برخوردارند (مانند 1972 میلادی، یا 1994 میلادی، یا کل دههی 60 میلادی). 2012 میلادی بدونشک یکی از این سالها است. در 2012 میلادی، سینما توانست با سیلی از فیلمهای خوب از بسیاری از کارگردانان با استایل روبهرو شود. فیلمهایی مانند «جانگوی رها از بند[55]» از کوئنتین تارانتینو[56]، «قلمرو طلوع ماه[57]» از وس اندرسون[58]، «هفت روانی[59]» از مارتین مکدونا[60] یا «دفترچه امیدواری[61]» از دیوید اُ. راسل[62] که مخاطبان سینمایی را در مقابل فیلمسازان قدرتمند نشاند تا دوباره قدرتشان را اثبات کنند. در عینحال در کنار آنها فیلمهایی مانند «جانوران حیات وحش جنوب[63]» و «غیرممکن[64]» نیز وجود داشتند که بدون هیچ هشداری توانستند مخاطبان سینمایی را به پای خود بنشانند و آنها را مدهوش کنند. سال 2012 میلادی، به قدری مملو از فیلمهای خوب بود که حتی در سینمای بدنه نیز فیلمی مانند «اونجرز[65]» که توانست به بهترین نحو یک فیلم ابرقهرمانی با محوریت چند قهرمان را خلق کند.
اما همهی اتفاقاتی که در دههی گذشته افتاد، نتیجهی خوبی نداشت. پایان ناامیدکنندهی سریالهایی مانند بازی تاج و تخت یا ناامیدی حاضر از فیلمهایی که میتوانستند بهتر باشند (مانند «دانکرک[66]» یا سری «آن[67]») باعث شد که روند فراز و نشیبدار تاریخ سینما به نشیبهایش نیز دسترسی داشته باشد. اما یکی از بزرگترین امیدهای خوردشده در طول دهه را میتوان در تلاش ناشی از ترس بسیاری از کمپانیهای فیلمسازی برای خلق یک دنیای سینمایی برای مقابله با ام.سی.یو.[68] دید. از تلاشهای مضحکی مانند دارک یونیورس[69] (تلاش کمپانی یونیورسال[70] برای خلق یک دنیای سینمایی با استفاده از هیولاهایی که در دههی 30 میلادی توسط یونیورسال به شهرت رسیده بودند) گرفته تا تلاشهای مملو از مشکل مانند دنیای جادوگری[71] (با سری «حیوانات شگفتانگیز و زیستگاه آنها[72]») و دی.سی.ای.یو.[73] (که میتوانست بزرگترین رقیب ام.سی.یو. باشد، اما با مدیریت بد تبدیل به یک پروژهی شکستخورده شد). اما متاسفانه پروژههای شکستخورده و دنیاهای سینمایی خالی از جذابیت تنها چیزهایی نبودند که سینما در طول دهه از دست داد.
رفتنها
رابطهی بین دنیای سینما و مخاطبانش، یک رابطهی عجیب است. با وجود اینکه سالها از مرگ چارلی چاپلین[74] میگذرد، اما فیلمهای او همچنان به قدرت خود باقی است. بنابراین حتی اگر چارلز چاپلین نمیتواند باری دیگر در جلوی دوربین یا در پشت دوربین حاضر باشد تا اسمش و چهرهاش را به مخاطبان سینمایی نمایش بدهد؛ نام او تا زمانی که سینما ادامه داشته باشد ادامه خواهد داشت. بنابراین مرگ یک هنرمند، شاید یک مرگ فیزیکی بیش نباشد. اما با اینحال تصور زندگی بدون افرادی که پشت دوربینها یا میکروفونها رفتند و یا قلم به کاغذ گذاشتند ولی حال دیگر از آنها صدایی جدید شنیده نخواهد شد، تصویر غمانگیزی است. دههای که گذشت نیز با خود بسیاری را همراه کرد. بسیاری از چهرهها و نامهایی که پیش از این میتوانستند با حضورشان قلب هر مخاطب سینمایی را مملو از شادی کنند، حال تبدیل به خاطراتی شیرین شدهاند. خاطراتی که از فیلمساز و بازیگر، تا منتقدانی مانند راجر ایبرت[75] را در بر میگیرد.
داستانسرایانی مانند نیل سایمون[76] و استن لی[77] که با کلماتشان و شخصیتهایی که خلق کرده بودند داستانهایی بیهمتا را برای صحنهی تئاتر و دنیای کمیکبوک به ارمغان آورده بودند، و سپس به بهترین نحو به پردهی نقرهای رسیده بودند؛ در این دهه از طرفداران خود جدا شدند. کارگردانانی مانند پنی مارشال[78] («بیداریها[79]»)، نورا افرون[80] («بیخواب در سیاتل[81]»)، ریچارد اتنبرو[82] («چاپلین[83]»)، عباس کیارستمی («طعم گیلاس») و برناردو برتولوچی[84] («آخرین تانگو در پاریس[85]») که با کارهایشان در طول تاریخ سینما داستانهایی ساده را به روشهایی جذاب به سینما عرضه کرده بودند، در کنار کارگردانانی مانند وس کریون[86] («کابوس در خیابان الم[87]») و جورج ای. رومرو[88] («شب مردگان زنده[89]») که ژانر وحشت را برای همیشه مدیون خودشان قرار دادهاند، در طول دهه یک به یک سینما را ترک گفتند؛ و برای اشخاصی که برای دیدن دوبارهی نامشان روی پردهی نقرهای لحظهشماری میکردند چیزی جز تاسف و آرزو باقی نگذاشتند. حتی دنیای سرگرمی کودکان با از دست دادن استفن هیلنبرگ[90]، خالق «باب اسفنجی[91]»، یکی از بهترین داستانگویانش را از دست داد.
دههای که گذشت، شاید مملو از اتفاقات هیجانانگیزی برای دنیای کمدی بود و بسیاری از کمدینها توانستند خودشان را در پلتفرمهای جدید و راههای جدید به مخاطبان عرضه کنند، اما در عینحال دنیای کمدی مجبور شد در طول دهه با افرادی مانند میکی رونی[92]، جین وایلدر[93] و گری شندلینگ[94] خداحافظی کند، ولی شاید بیشترین ضربه به دوستداران کمدی با دو مرگ وارد شد. ابتدا مرگ دان ریکلز[95]، آقای سیبزمینی و یکی از مهمترین کمدینهای «توهینآمیز» تاریخ، که بیشتر از هرچیزی باعث شد طرفداران کمدی به سرعت برای لحن تند و شوخیهای بیشمار او دلتنگ شوند؛ و دومین ضربه (و شاید محکمترین ضربه)، خودکشی رابین ویلیامز[96] بود. کمدینی که برای بسیاری یک چهرهی نوستالژیک از دوران کودکی بود و برای بسیاری دیگر نمادی از یک کمدین پر از انرژی که هیچگاه آرامش نداشت، در این دهه جان خودش را گرفت. نه تنها مرگ او دنیای کمدی را غمگین کرد، بلکه دنیای کمدی را به حدی شوکه کرد که هنوز برای بسیاری کنار آمدن با مرگ ویلیامز امکانپذیر نیست.
در کنار کمدینهایی که دهه از سینما گرفت، بسیاری از صداها و چهرههای محبوب نیز در طول دهه به آرامی به خاک سپرده شدند. صداهایی مانند پرینس[97]، چاک بری[98]، لئونارد کوهن[99] و دیوید بویی[100] خاموش شدند، و چهرههایی که در تاریخ سینما به بهترین شکل درخشیده بودند نیز به آن صداها پیوستند. چهرههایی مانند الی والاک[101] (توکو[102] در «خوب، بد و زشت[103]»)، برونو گنز[104] (بهترین چهرهی آدولف هیتلر در «سقوط[105]»)، دبی رینولدز[106] (دختری که در «آواز خواندن زیر باران[107]» همه را مبهوت خودش کرده بود) و دخترش کری فیشر[108] (پرنسس/ژنرال لیا اورگانا[109])، پیتر اوتول[110] (لارنس عربستان[111])، جیمز گندولفینی[112] (تونی سوپرانو[113])، آدام وست[114] (بتمن دههی 60 میلادی) و فیلیپ سیمور هافمن[115] (ستارهی «استاد[116]»). حتی سینمای ایران نیز در دههای که گذشت بسیاری از چهرههای قدرتمندش را از دست داد. چهرههایی مانند جعفر والی، ولیالله مومنی، جمشید مشایخی، داوود رشیدی و شاید بیشتر از همه، عزتالله انتظامی.
سینما در این دهه، افرادی را از دست داد که وجودشان، هرچند کمرنگ، همیشه باعث قوت قلب بود. افرادی مانند لئونارد نیموی[117] که نه تنها اسپاک[118] را به بهترین نحو جاودانه کرده بود، بلکه نامش را بعنوان یک کارگردان کاربلد در سینما ثبت کرده بود. افرادی مانند دنیس هاپر[119]، که تاریخ سینما تا ابد بخاطر قدرت بازیگریاش در کنار قدرت کارگردانیاش در «ایزی رایدر[120]» و شروع هالیوود نو[121] به او مدیون است. افرادی مانند آلان ریکمن[122] که صدایشان برای هر مخاطب عام و خاص سینما میتواند یادآور خاطرات خوش تماشای یک فیلم باشد. افرادی مانند هارولد ریمیس[123] که با دیوانگی منحصربفرد خودشان دنیای داستانگویی کمدی و بازیگری کمدی را تغییر دادند، و با یک انرژی غیرهمتا به شکار ارواح میرفتند. افرادی مانند جان هرت[124] که به بازیگران یادآوری کردند که که برای بودن در مرکز توجه لازم نیست نامشان در ابتدای پوستر بیاید. و شاید بیشتر از همه، افرادی مانند سر کریستوفر لی[125]. دراکولای جاودانه سینما که در سال 2015 میلادی به دوستان قدیمیاش در تالارهای افتخار وحشت پیوست. با قامتی که بسیاری از شخصیتهای منفی تاریخ سینما را به بهترین نحو روی پردهی نقرهای آورده بود و صدایی که تا ابد در گوش هر سینمادوستی طنینانداز است.
بازگشتنها
اما دههی گذشته، فقط دههی از دست دادنها نبود. بسیاری از فرنچایزها، چه خوب و چه بد، در این دهه دوباره به زندگی بازگشتند. مدمکس[126] با فیلم «مدمکس: جادهی خشم[127]»، یک بازگشت قدرتمند به پردهی نقرهای داشت. فیلمی که برای همهی طرفداران سینمایی، از جمله طرفداران اکشن، یادآور قدرت سینما برای خلق تصاویر خارقالعاده و حرکت بدون لحظهای توقف بود. ژانر وسترن با بازسازی «شجاعت کامل[128]» به دست برادران کوئن[129]، یک وسترن بشدت کلاسیک را در یک فضای وسترن مدرن دوباره تجربه کرد. همچنین اسمهایی که شاید هیچگاه با کیفیت گره نخورده بودند با بازگشت «درد[130]» و «زندگی مخفی والتر میتی[131]» یک بار دیگر با مخاطبان روبهرو شدند و اینبار توانستند بهتر خود را نمایان کنند.
همچنین دو فرنچایز فضایی بار دیگر به سراغ مخاطبان سرسخت خود آمدند. جنگ ستارگان[132] در سال 2015 میلادی با «جنگ ستارگان: فورس برمیخیزد[133]» دوباره روی پردهی نقرهای برگشت و یک تریلوژی با نقشهی تریلوژی اصلی (فیلم اول قابل قبول، فیلم دوم بهتر و فیلم سوم بشدت ناامیدکننده) به دوستداران این فرنچایز تقدیم کرد (در کنار تعداد زیادی اسپینآف). پیشتازان فضا[134] نیز بعد از ورود دوبارهاش در دههی اول هزارهی سوم، در فاصلهی بین 2010 تا 2019 میلادی توانست در کنار یک فیلم بسیار عالی، «پیشتازان فضا: فراتر[135]»، به زادگاه اصلی خودش، تلویزیون، برگردد. حاصل این بازگشت یک سریال بشدت ناامیدکننده در قالب «پیشتازان فضا: دیسکاوری[136]» بود که خوشبختانه دوران پخشش با یک سریال دیگر همراه شد که شاید نام پیشتازان فضا را با خود همراه نداشت، اما بسیار بهتر توانسته بود دنیای پیشتازان فضا و اتمسفر حاضر در آن را به تصویر بکشد: «اورویل[137]».
اما عصر بازگشتها، تنها محدود به بازگشت فرنچایزها و یا بازگشتهای موفقیتآمیز نبود. متاسفانه در دههای که گذشت، بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ سینما، کمپانیها و فیلمسازان به سراغ بازسازی یا ادامهی بدون دلیل هر آنچه که پیش از این محبوب بوده رفتند. شاید بدترین نمونهی آن بازسازیهای دیزنی[138] بود، که بدوندلیل تصمیم به بازسازی انیمیشنهای خود گرفت و حاصلش یک دسته فیلم بدون ارزش بود که حتی در مقابل انیمیشنهای اصلی نمیتوانست خودش را نشان بدهد. اما این نکته تنها محدود به دیزنی نبود، فیلمهایی مانند «روبوکاپ[139]»، «گوستباسترز[140]» و «توتال ریکال[141]» با تکیه به نام فیلم قدرتمندی که پیش از آنها آمده بود بازسازی شدند و حاصلش فیلمهایی عاری از خلاقیت و حتی بدون قدرت حاضر در نسخههای پیشین بود. حتی فیلمهای اوج دوران کلاسیک هالیوود نیز بدون دلیل بازسازی شدند و حاصلش فیلمهایی فراموششدنی مانند «بنهور[142]» و «پاپیون[143]» بود. حتی در دنیای تلویزیون نیز این بازسازی خودش را به بدترین شکل در «توایلایتزون[144]» نمایش داد، که با وجود آغاز قدرتمند به یک روند نزولی دچار شد که در پایان فصل هیچ اثری از سریال اصلی در آن باقی نمانده بود.
در کنار بازسازیهای بدون مورد، که تعدادشان سرسامآور و بدون دلیل است، بسیاری از فیلمها یک ادامهی کاملاً جداگانه و عاری از هرگونه کیفیت گرفتند. فرنچایزهایی مانند ترمیناتور[145] و ارباب حلقهها[146] ناگهان در طول دهه مجبور شده بودند که خودشان را ادامه دهند؛ و نتیجهی آن فیلمهایی مانند «ترمیناتور: جنایسیس[147]» و سهگانه «هابیت[148]» بود، که نه تنها به داستانی که قرار بود آن را ادامه بدهند نکتهای اضافه نکردند؛ بلکه با معرفی مشکلات بیشتر باعث شدند که بسیاری از مشکلات فیلمهای قبلی بیشتر زیر ذرهبین بروند و روند داستانی حاضر در آنها نیز با دشواری مواجه شود. اما با اینحال، هیچکدام از این تلاشهای بدون کیفیت برای خلق یک داستان اضافی برای یک داستان قدیمی یا بازسازی یک فیلم محبوب، در نهایت نتوانستند خود را در مقابل فیلمهای اصلی نگه دارند. زندگی در سینما، به روند خودش ادامه داد.
ادامه دادنها
دههی دوم هزارهی سوم میلادی، مانند هر دههی دیگری، مملو از فراز و نشیب بود. چه در زندگی شخصی افرادی که مجبور بودند در آن زندگی کنند، چه در دنیای میلیاردی سینمایی، چه در میراثی که گذشتگان برای این دهه باقی گذاشته بودند. اما میتوان با نگاه به آنچه که از گذشته به درون این دهه آمده و ادامه خواهد داشت، مشاهده کرد که چگونه روند تاریخ سینما هیچگاه برای یک نفر نخواهد ایستاد. حتی در بدترین زمانها نیز روزنهی امیدی وجود داشت، و در بهترین زمانها نیز نقطهی تاریکی گوشهای از سینما را در بر گرفته بود.
در دههای که گذشت، سریال «دکتر هو[149]» نه تنها با سه دکتر جدید آشنا شد که هرکدام چهرهای جدید به سریال دادند، بلکه در سال 2013 میلادی سریال پنجاه سالگی دکتر و جعبهی آبیاش را جشن گرفت. مت اسمیت[150] و پیتر کاپالدی[151]، تحت نظر استیون موفات[152]، توانستند داستانهای بیشمار جذابی را به دوستداران سریال هدیه بدهند. حتی، برای من به شخصه، دکتر دوازدهم (پیتر کاپالدی) توانست بعنوان بهترین نسخه از دکتر حاضر شود، و با وجود یک آغاز بسیار مملو از مشکل به یک پایان خوب برسد و یک اپیزود دوبخشی بسیار عالی را به ارمغان بیاورد که قدرت کاپالدی در بازیگری و قدرت موفات در نویسندگی را به رخ بکشد. دکتر سیزدهم، جودی ویتکر[153]، متاسفانه با ورود شورانر جدید، کریس چیبنال[154]، همراه شد؛ و به دوستداران سریال یادآوری کرد که حتی اگر بازیگر خوبی برای دکتر انتخاب شود، زمانی که شورانر و کسی که قرار است به این دکتر یک صدا بدهد اشتباه باشد، نتیجه بسیار مطلوبی به دست نخواهد آمد.
جرمی آیرونز[155]، کسی که بنظر من اوج بازیگری است، نیز دههی نسبتاً موفقی را پشت سر گذاشت. دههای که آغاز آن با مارجین کال و خانواده بورجیا بود، و در آن دو بازی بسیار خارقالعاده در «مردی که بینهایت میدانست[156]» و «بهتر است فرار را آغاز کنی[157]» از خودش به ارمغان گذاشت، و دهه را با بهترین هنرنمایی ممکن برای یک آزیماندیاس[158] پیر در سریال «واچمن[159]» به پایان رساند. در این دهه بود که جرمی آیرونز حتی توانست در سال 2013 میلادی در فیلم «قطار شب به لیسبون[160]» با کریستوفر لی و برونو گنز همبازی شود؛ و یک فیلم آکنده از بزرگترین بازیگران شکسپیری را به ارمغان بیاورد. در مقایسه با دههی اول هزارهی جدید، فاصلهی میان 2010 تا 2019 میلادی برای جرمی آیرونز یک قدم رو به جلو بود.
در انتها، نکات زیادی هست که هنوز میتوان به آن پرداخت. فیلمهای خوبی که در ژانر وسترن ساخته شدند، فیلمهای خوب (هرچند محدود) ژانر موزیکال، یا ماجراهای بحث برانگیزی که پشت بازسازی کامپیوتری چهرهی پیتر کوشینگ[161] نهفته بود. با اینحال، همیشه نکتهای برای گفتن هست و یکی از جذابیتهای تاریخ سینما بازگشتن به این دوران و تماشای آن با یک فاصلهی بیشتر است. در نهایت میتوان گفت که دههای که گذشت، هرچقدر خوب یا بد، به بدنهی تاریخ پیوست. با وجود مشکلات فراوان، نکات مثبت حاضر در سینما به قدری بودند که بیصبرانه منتظر آنچه که قرار است بیاید بود. تری گیلیام و مارتین اسکورسیزی هنوز در حال کار هستند، جرمی آیرونز هنوز بازنشسته نشده است، و حتی خبرهایی مبنی بر بازگشت دوباره دیوید کروننبرگ[162] به گوش میرسد. به امید یک دههی هیجانانگیز دیگر، و حتی چه بسا بهتر.
[1] Look on my works, ye Mighty, and despair!
[2] Netflix
[3] Amazon Prime
[4] Apple TV+
[5] Youtube Red
[6] Raphael Bob-Waksberg
[7] BoJack Horseman (2014 – present)
[8] Undone (2019 – present)
[9] Dickinson (2019 – present)
[10] The Last Tycoon (2016 – 2017)
[11] Friends from College (2017 – 2019)
[12] The Tick (2016 – 2019)
[13] Big Mouth (2017 – present)
[14] F is for Family (2015 – present)
[15] Stranger Things (2016 – present)
[16] The Boys (2019 – present)
[17] Game of Thrones (2011 – 2019)
[18] Downton Abbey (2010 – 2015)
[19] Boardwalk Empire (2010 – 2014)
[20] The Borgias (2011 – 2013)
[21] Showtime
[22] Neil Jordan
[23] Louis C.K.
[24] Louie (2010 – 2015)
[25] Dan Harmon
[26] Justin Roiland
[27] Rick and Morty (2013 – present)
[28] The Amazing World of Gumball (2011 – present)
[29] Steven Universe (2013 – 2019)
[30] Gravity Falls (2012 – 2016)
[31] Regular Show (2010 – 2017)
[32] Adventure Time (2010 – 2018)
[33] Cartoon Network
[34] Over the Garden Wall (2014)
[35] J. C. Chandor
[36] Margin Call (2011)
[37] Damien Chazelle
[38] Whiplash (2014)
[39] Andrew Harmer
[40] The Fitzroy (2018)
[41] Terry Gilliam
[42] The Man Who Killed Don Quixote (2018)
[43] Jonathan Pryce
[44] Brian De Palma
[45] Passion (2012)
[46] Giuseppe Tornatore
[47] The Best Offer (2013)
[48] Martin Scorsese
[49] Robert DeNiro
[50] Joe Pesci
[51] Al Pacino
[52] The Irishman (2019)
[53] Avengers: Endgame (2019)
[54] Logan (2017)
[55] Django Unchained (2012)
[56] Quentin Tarantino
[57] Moonrise Kingdom (2012)
[58] Wes Anderson
[59] Seven Psychopaths (2012)
[60] Martin McDonagh
[61] Silver Linings Playbook (2012)
[62] David O. Russell
[63] Beasts of the Southern Wild (2012)
[64] The Impossible (2012)
[65] The Avengers (2012)
[66] Dunkirk (2017)
[67] It: Chapter One (2017), It: Chapter Two (2019)
[68] M.C.U. (Marvel Cinematic Universe)
[69] Dark Universe
[70] Universal
[71] The Wizarding World
[72] Fantastic Beasts and Where to Find Them (2016 – present)
[73] D.C.E.U. (DC Extended Universe)
[74] Charlie Chaplin
[75] Roger Ebert
[76] Neil Simon
[77] Stan Lee
[78] Penny Marshall
[79] Awakenings (1990)
[80] Nora Ephron
[81] Sleepless In Seattle (1993)
[82] Richard Attenborough
[83] Chaplin (1992)
[84] Bernardo Bertolucci
[85] Last Tango in Paris (1972)
[86] Wes Craven
[87] The Nightmare on Elm Street (1984)
[88] George A. Romero
[89] Night of the Living Dead (1968)
[90] Stephen Hillenburg
[91] SpongeBob SquarePants (1999 – present)
[92] Mickey Rooney
[93] Gene Wilder
[94] Garry Shandling
[95] Don Rickles
[96] Robin Williams
[97] Prince
[98] Chuck Berry
[99] Leonard Cohen
[100] David Bowie
[101] Eli Wallach
[102] Tuco
[103] The Good, the Bad and the Ugly (1966)
[104] Bruno Ganz
[105] Downfall (2004)
[106] Debbie Reynolds
[107] Singin’ in the Rain (1952)
[108] Carrie Fisher
[109] Princess/General Leia Organa
[110] Peter O’Toole
[111] Lawrence of Arabia
[112] James Gandolfini
[113] Tony Soprano
[114] Adam West
[115] Philip Seymour Hoffman
[116] The Master (2012)
[117] Leonard Nimoy
[118] Spock
[119] Dennis Hopper
[120] Easy Rider (1969(
[121] New Hollywood
[122] Alan Rickman
[123] Harold Ramis
[124] John Hurt
[125] Sir Christopher Lee
[126] Mad Max
[127] Mad Max: Fury Road (2015)
[128] True Grit (2010)
[129] Joel and Ethan Coen
[130] Dredd (2012)
[131] Secret Life of Walter Mitty (2013)
[132] Star Wars
[133] Star Wars: The Force Awakens (2015)
[134] Star Trek
[135] Star Trek: Beyond (2016)
[136] Star Trek: Discovery (2017 – present)
[137] The Orville (2017 – present)
[138] Disney
[139] Robocop (2014)
[140] Ghostbusters (2016)
[141] Total Recall (2012)
[142] Ben-Hur (2016)
[143] Papillon (2017)
[144] The Twilight Zone (2019 – present)
[145] Terminator
[146] The Lord of the Rings
[147] Terminator: Genisys (2015)
[148] The Hobbit Trilogy (2012 – 2014)
[149] Doctor Who (1963 – present)
[150] Matt Smith
[151] Peter Capaldi
[152] Steven Moffat
[153] Jodie Whittaker
[154] Chris Chibnall
[155] Jeremy Irons
[156] The Man Who Knew Infinity (2015)
[157] Better Start Running (2018)
[158] Ozymandias
[159] Watchmen (2019 – present)
[160] Night Train to Lisbon (2013)
[161] Peter Cushing
[162] David Cronenberg