First Reformed – کلیسایی که کورپوریشن است!

2
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

First Reformed درباره‌ی تلاش برای بیرون بودن از آن بیماری‌ست که همواره در معرضش زندگی می‌کنیم، نه تلاش دوباره و سه‌باره و صدباره برای درمان آن، در حالی که هنوز بهش(به این بیماری مداوم) مبتلاییم و عزیز و گرامی می‌داریمش.

در پیک مرگ زندگی می‌کنیم. شهرها به زیر آب می‌روند و ویرانه‌هاشان را همچو جسدهای مغروق، زشت و شفاف در دریاچه‌های نفتا بیرون خواهیم کشید: نام‌گرفته با جادوی اسید و پلی‌کروم و با آتش خلیج، زباله‌های استعمار بدن، پوست و باروت، استخوان موشک و در شهرها ما به دام افتاده‌ایم: استعمارگر/مستعمره، مکنون در آهن و بتن مراقبت، به انتظار بادهای عارضه که از بادافزارهای خودمان برمی‌خیزند، به انتظار آن برخال‌های شیمی کشتار که بدن‌‌اختیارکرده، برمی‌گردند تا ما را شکار ‌کنند. First Reformed درباره‌ی این لحظه است.


نام فیلم، نام کلیسایی‌ست که پلات اصلی حول آن شکل می‌گیرد. مسئله‌ی جالب اما انگار-یکی-بودن کلیسا و کشیش/سوپروایزر آن، ارنست تالر[1] با بازی درخشان ایتان هاوک است: نام کلیسا(که مقتبس از نام کلیسایی واقعی‌ست) در واقع از خلال دو سناریوی بی‌اندازه متشتت در ظاهر اما به طرز عجیبی تنیده با هم، معنا پیدا می‌کند. درست مانند کارکتر ارنست که در رابطه با دو زن می‌بینمش. یکی اَستر همسر سابق کشیش و دیگری، مری، دختر جوانی که به مثابه نیرویی طبیعی وارد زندگی کشیش تالر می‌شود. اولی(استر) برای ما(بیننده) به مثابه دوربینی‌ست. نود کاوشی نشسته پشت سوراخ بی‌نهایت ریزی که روایت بخشی از داستان(داستان اول نام کلیسا) را به عهده دارد و دومی به مثابه باد تازه/ویرانگر/زندگی‌بخشی‌ست(هم برای کشیش تالر و هم برای کلیسا) که حضورش متضمن حیات داستان دومی درباره‌ی نام رادیکال کلیسای تاریخی است.

در فیلم، First Reformed را ابتدا به مثابه یک بنگاه اقتصادی، می‌شناسیم. کلیسای باروک تاریخی که در آستانه‌ی جشن دویست و پنجاه‌سالگی‌اش دستخوش جنب‌وجوش‌هایی اقتصادی‌ست اما این جنب‌وجوش‌ها تا پیش از حضور مری در کلیسا، متناقض و «غلط» به نظر نمی‌آیند: انگار تنها بیانه‌هایی از هیجان‌زدگی مذهبی اهالی‌اند. اما به مجرد «ظهور» مری و درخواست کمکش از کشیش تالر، می‌شود حس کرد که فاجعه‌ای در افق، رو به طلوع است.

مری، دختر جوانی‌ست که به ناگاه در سالن کلیسا ظاهر می‌شود و از تالر کمک می‌خواهد. ماجرا از این قرار است که مری به تازگی فهمیده که باردار است و ماه‌های اولیه را طی می‌کند حال آن که همسرش مایکل، اصرار به سقط جنین دارد. این در حالی‌ست که مری باور دارد، کشیش تالر خواهد توانست رضایت مایکل به نگه داشتن بچه را جلب کند و از کشیش می‌خواهد تا با مایکل صحبت کند. تالر قبول می‌کند و قرار را برای ظهر فردا ست می‌کنند.

فردا اما، پیش از آن که کشیش را در خانه‌ی مری و مایکل ببینیم، شردر[2](کارگردان) تصمیم می‌گیرد تا یک لحظه، فقط یک لحظه دست عروسک‌گردان ماجرای سالگرد دویست و پنجاه‌سالگی کلیسا را بهمان نشان دهد: ارنست و جفرز[3]، آدم اصلی (CEO)  کلیسای مرکزی منطقه Abundant Life را که در حال چک کردن برنامه‌های جسن سالگرد کلیسا هستند.

جفرز سرسختانه معتقد است که همه چیز باید به بهترین شکل انجام شود و اولویت در این لحظه با اولین اصلاح شده First Reformed و روی فرم بودنش است، پس بودجه و منابعی برای رفع مشکلات کلیسا که بزرگتر از بدصدایی ارگ بزرگ و سوختگی لامپ‌ها نیستند، اختصاص می‌دهد. اولین برخورد ارنست با همسر سابقش را هم همینجا در Abundant Life می‌بینیم که در پی مرگ پسرشان، از یکدیگر جدا شده‌اند و استر به مگاکلیسای مرکزی آمده تا به قول خودش از ملانکولی از دست رفتن جوزف(پسرشان) نجات یابد. کات. خانه‌ی مری و مایکل.

دیالوگ مایکل و کشیش‌تالر، دیالوگ پرتنشی است. یکی(مایکل: فعال محیط‌زیست هاردکور) معتقد است که زمانه‌ی مرگ بزرگ با همه‌ی ویرانی‌هایش فرار رسیده؛ گرمایش زمین، آب و هوای اکستریم، آب‌های آلوده، گونه‌های در حال انقراض جانوری، زباله‌ی شیمیایی. و چطور می‌توانیم بچه‌ای را به همچو دنیایی بیاوریم؟ دیگری(کشیش) همانطور که می‌شود حدس زد معتقد است سقط جنین، مصداق قتل است و داستان جوزف را همینجاست که ما اولین بار از کشیش می‌شنویم.

دنیا پسر منو ازم گرفت بعد تو می‌خوای دنیا رو از بچه‌ت بگیری؟

چیز عجیبی در این گفت‌وگو وجود دارد. چیزی اضطراری، چیزی هولناک، در واقع این مایکل است که برای کشیش وعظ می‌کند. از تسلط کورپوریشن‌ها بر همه چیز، از مرگ همه چیز به جز آنچه ابزار سرمایه است: پول، جمعیت، اخبار، نهادهای با ثاتیر اپیدمیک بیشینه، آن‌ها که قادراند تن دادن به Corporate Master ها را به مثابه انگلی در توده‌ها، در آگاهی‌های جمعی، مسری کنند، کلیساها.

این در واقع سرآغاز سناریوی اول نام‌پذیری (اولین اصلاح‌شده)-First Reformed و ارنست تالر است. کلیسایی که کورپوریشن است[4] و کشیش بازنده‌‌ای که مالیخولیای مرگ پسرش او را در یک نقطه‌ پانچ کرده. زنش را از دست داده و متولی بنگاه/معبد جذب توریست مدرنی است که همواره خالی‌ست مگر از بابت ساعات گردش و فوج توریست‌ها که به بنای تاریخی سر می‌زنند. از اینجا به بعد است که شهر را می‌بینیم. تا قبل از این لحظه، شهر محدود است به کلیسا و خیابان زیبا و پاکیزه‌اش، نماهای داخلی سلیس و بسیار تمیز از First Reformed، ایستگاه درخشان جذب توریست(جذب سرمایه) و نماهای داخلی بیشتر از Abundant Life، مگاکلیسای مرکزی با کفپوش‌های پرطمطراق و اتاق‌های باشکوه، انباشته از آدم‌های باوقار با کت و شلوارهای فاستونی گران‌قیمت و پوست‌های شفاف. اما وعظ مایکل، وعده‌ی مرگ بیولوژیکش، به مثابه آتشی در خلا ناگهان همه جا پخش می‌شود و این پوسته‌ی زیبا و خلیق همه چیز را آب می‌کند. نماهایی از Orange City می‌بینیم نه آکنده با زیبایی حساب‌شده و رنگ‌های نرم و روشن که مملو از تپه‌های سیاه زباله، ویست‌لندهای پتروشیمیایی، سم‌های رونده، آسمان رنگ‌خورده با بنفش بیماری و این سکانس به طرز عجیبی متناقض از نوجوان‌های تماما بیرون سیستمی که در سالن بازپروری مگاکلیسای مادر(حیات پربرکت! – که از باب آیرونی اسم بسیار برازنده‌ای‌ست) عصبانی و پر از نفرت نشسته‌اند و به دم و دستگاه Politically Correct کلیسا معترض‌اند. بلافاصله بعد از این در پنل آشنای جفرز + تالر:

Toller: These kids are so angry. Everything is unbelievably extreme with them

بعد انگار تالر با این دیالوگ، اکستریم واقعی، خشم غایی را احضار کرده باشد، مری چیزی در گاراژ خانه پیدا می‌کند. جلیقه‌ی انتحاری که مایکل یک ماه گذشته می‌ساخته و این درست یک شب قبل از خودکشی مایکل اتفاق می‌افتد، قبل از آن که کشیش تالر جسد اینوایرمنتیست عصبانی را، با سر منفجرشده در مسلخ جنگل سوزنی‌برگ روی برف‌ها پیدا کند. بی‌جان، از ریخت‌افتاده درست مثل لاشه‌ی گوزن شکارشده.

First Reformed - Wasteland


درست از اینجاست که سناریوی دوم، انگار بدن اختیار می‌کند. بدن مایکل را به وصیت خودش و با حضور جمع چندنفره‌ای از دوستانش در مستغلات ساحلی(لجنزار پتروشیمیزه) ادوارد بالک[5] حامی مالی Abundant Life دفن می‌کنند و بر او ترانه‌ی Neil Young می‌خوانند. ارنست تالر دیگر کشیش سیستم نیست. نشانه‌های بدتریپ کشیش، آرام‌آرام از گوشه و کنار ظاهر می‌شوند. در حضور مری و در مجاورت با حادثه‌ی مرگ مایکل چیزی در او جابه‌جا شده. در جلسه‌ی سوم تالر+ جفرز، او دیگر این کارمند جز Abundant Life نیست. اینرسی نیروی معترض/مخربی را در او می‌شود حس کرد. تلاشی برای عنوان کردن چیزی که به نظر درست می‌آید اما خارج از ادب سیاسی کلیسا، خارج از خیر مسیحی‌ست. تلاشی که اما با عدم قطعیتی در کشیش همراه است که البته بلافاصله پس از پیوستن ادوارد بالک به جلسه به چیز دیگری – جنون و خشم زاینده شاید – وامی‌دیسد. ادوارد بالک ظاهر می‌شود و پس از گپ‌وگفت مثلا دوستانه‌ی کوتاهی با جفرز و تالر، سوالی که برای پرسیدنش آمده را می‌پرسد: آیا به‌خاک‌سپاری مایکل در املاک او و با آن شیوه‌ی مشخص، مفهوم پولتیکال مشخصی دارد؟ تالر عصبانی‌ست؛ درباره‌ی مایکل/انسان حرف می‌زند؛ این که چطور خواست او در درجه‌ی اول اهمیت است نه پولتیک‌های مالی و حمایتی بالک از کلیسا. درباره‌ی کورپوریتو شت که چطور همه چیز را به نابودی می‌کشاند؛ این همان گفت‌وگویی‌ست که تالر را از خشم به سقف می‌چسباند اما در عین حال همان فیدبکی‌ست که نیاز داشته سیستم به او بدهد. در این سناریوی دوم، کشیش بازنده، به نیرویی منتقم بدل می‌شود. رفته‌رفته خشم را می‌شود دید که به مثابه قوه‌ای غیرقابل‌مهار در او زبانه می‌کشد. در جای دیگری دوباره با استر، همسر سابقش ملاقات می‌کند، اما این بار از این آداب معاشرت تعصنی  خبری نیست – کشیش عصبانی است: از مرگ پسرش، از مرگ مایکل، از مدیر بله‌قربان‌گوی موزه/کلیسا/استارتاپی بودن که در زنجیره‌‌ای تقریبا نامرئی به همان نیروی مخربی متعلق است که مسبب این مرگ بزرگ است، متعلق به نفت، به دیوهای آنتروپوسین، از همسر سابقش که در پاسخ به از دست دادن فرزندش، بردگی کورپوریت را انتخاب کرده، از همه‌ی چیزهایی که ممکن است به مری آسیب بزنند.

این کشیش تالری‌ست که در پساملاقات با مری از راه می‌رسد. در پسامرگ مایکل. همه‌چیز انگار در فرض پیچیده‌ی ریاضیاتی بر او محرز می‌گردد: این زنجیره‌ی سرمایه‌دارانه؛ از کورپوریشن به نهادهای اخلاقی برده‌گیری = کلیسا|- به تمام اکوسیستم پیرامونِ نابودشده/در شرف نابودی، به حیات محوشونده در برخال‌های به‌ظاهر نامرئی که مدام بر روی یکدیگر تا می‌شوند. درست در همان مکالمه‌ی پرتنش بالک و تالر است که بالک در جواب به این استقرای تالر که آیا همه‌ی نابودی به سادگی در افق رویداد اراده‌ی کورپوریشن اتفاق نمی‌افتد، می‌گوید: – نه نمی‌تونی اینطوری بگی! پیچیده‌س!

و البته که هست. اصلا همین پیچیدگی‌ست که امکان پربازده بودن را فراهم می‌کند. با نیروی ویران کننده می‌شود مقابله کرد اگر ماهیتی یگانه و چگال داشته باشد. اگر قابل‌دیدن باشد. اگر پیچیده نباشد. اما پیچیدگی در این مقیاس مگر همان پسر ارشد وال‌استریت و مشابهانش نیست؟ هزار لاین سرمایه‌گزاری پربازده که در شبکه‌ای بی اندازه غامض، به یکدیگر متصل‌اند، یکدیگر را تغذیه می‌کنند، به یکدیگر شتاب می‌دهند. اما سوای همه‌ی این پیچیدگی‌ها، سوای این که پسماند این مرگ‌خواهی کورپوریت در سیلوهای بزرگ در معرض دید باشند یا در سهم‌های بسیار کوچک در تمام زمین تقسیم شوند، آیا می‌شود وجودشان را در وهله‌ی اول نهی کرد؟

بیشتر بخوانید: شنبه سیاه: برای سیستم لبخند بزنید 

جشن دویست‌وپنجاه سالگی کلیسا نزدیک است و تالر که حالا فهمیده بیماری به زودی کارش را خواهد ساخت، تصمیم گرفته با لباسی شایسته در جشن حاضر شود: جلیقه‌ی انتحار مایکل. اما درست روز جشن، وقتی کشیش تالر با این لیوان پر از شوینده‌ی صنعتی، برای آخرین بار قبل از انفجار، از خودش پذیرایی کرده، مری، این نیروی طبیعی، از راه می‌رسد و فیلم با بوسیدن مری و تالر(شاید به جای انفجار) تمام می‌شود.

First Reformed - Anthropocene


(اولین اصلاح‌شده)-First Reformed آنطور که بعضا گفته شده، فیلمی درباره‌ی محیط‌ زیست نیست. First Reformed درباره‌ی کورپوریشن است. درباره‌ی این زنجیر نامرئی که یک‌سرش همه‌ی مثلا موفقیت‌ها و زیبایی‌های سرمایه‌دارانه‌ است و سر دیگرش، نابودی بسیار عظیمی، که فقط و فقط از بابت «متمرکز نبودن» است که دیده نمی‌شود. این مرگ همه‌چیز، محیط، اکوسیستم، گونه‌های زنده، انسان، حیات که با سرعت از راه می‌رسد، این نوک[6]‌های ناگهانی از شت که ناگهان همه‌جا، در سوریه، در آفریقا، در برزیل، در فیلیپین، در آمریکا، در یمن، در جاهای نزدیک‌تر حتی، سر برمی‌اورند و همه‌چیز را به دهان مرگ بزرگ می‌ریزند، جنگ‌های جهانی، ارتش‌های بزرگ یا بمب‌های کشتار جمعی نیستند. رسوبات همان پسماندهان که نه در گورهای زباله‌ی عظیم، نه در معرض دید همگان، که در سهم‌های میکروسکوپی به ما داده‌اند، به تک‌تک‌مان و به نقطه‌نقطه‌ی جایی که در آن زندگی می‌کنیم، اندکی بخشیده‌اند. اما راه حل چیست؟ چطور می‌شود مقابله کرد، شاید بپرسید. آیا راه‌حل چیز کشنده‌تری نخواهد بود؟ آیا راه‌حل را جز در فروپاشی همه‌ی سیستم، جز در ویرانی دوباره می‌شود دید؟ در ریست کردن همه چیز؟ اما نه؛ آدم آگاه تر خواهد دید که این سیستمی که از فروپاشی‌اش حرف می‌زنیم، مطلقا به انفجار ایمن است. یا بهتر از آن از انفجار تغذیه می‌کند. انفجار ابزارش است.

پایان فیلم ممکن است برای خیلی‌ها، بیننده یا منتقد، زیادی نرم و لوس به نظر برسد اما به عقیده‌ی من هوشمندی‌ای در آن هست. First Reformed با برق عاشقانه‌ای تمام می‌شود. برق عاشقانه‌ای میان کشیش تالر و مری که اما به هیچ روی چیز موزیکال و سوییتی ندارد. این ایده‌ی «عشق» برای گذار از بردگی که شردر برای پایان فیلم انتخاب کرده، از قضا ایده‌ای‌ست که می‌شود بهش فکر کرد. بیرون از سیستم. بیرون از دغدغه‌ی کنترل منابع جهانی و تامین رفاه و فشن های‌تک. بیرون از این میل بی‌اندازه به اختراع یا کشف سیستمی برای کنترل همه چیز به بهترین شکل و در راستای حصول بهترین نتیجه. بیرون از این ایده‌ی تبدیل انسان به جز ماکرویی از یک سیستم که هدف مشخصی دارد. بیرون از این انتساب کتگوری‌های مشخص به آدم‌ها(تو و امثال تو اجزای سیستم عصبی/گردش خون/گوارش هستید پس از شما انتظار داریم که در راستای توفیق سیستم‌هاتان عمل کنید). بیرون از این عمل‌گرایی کودکانه که پس چطور می‌شود جامعه‌ی انسانی را به موفقیت بی‌نهایت رساند. بیرون از این کابوس در کنترل نبودن مساوی‌ست با ناامنی. بیرون از انتزاع موفقیتی که اکنون در آن زندگی می‌کنیم و لجن تاریخی‌ای که پشت سر گذاشتیم. بیرون از همه‌ی آن چیزی که برای در کنترل بودن/ارباب مطلق بودن نیاز داریم.

نقل‌قولی از فروید هست که می‌گوید: – یک ذهن مریض چطور می‌تواند خودش را درمان کند؟ –

First Reformed درباره‌ی تلاش برای بیرون بودن از آن بیماری‌ست که همواره در معرضش زندگی می‌کنیم، نه تلاش دوباره و سه‌باره و صدباره برای درمان آن، در حالی که هنوز بهش(به این بیماری مداوم) مبتلاییم و عزیز و گرامی می‌داریمش.


پانویس‌ها

[1] Ernst Toller

[2] Paul Schrader

[3] Jeffers

[4] کلیسایی که از صرفا-کلیسا-بودن به این چیز جیدی، این بنگاه اقتصادی تغییر فرم داده.

[5] Edward Balq

[6] Nuke

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. Ancient falmer

    دست‌کم بزنین خطر اسپویل

  2. ارس یزدان‌پناه

    خب Review فیلم خطر اسپویل داره فکر کنم معمولا … ولی ردیفه … حق با شما …

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • دختری که صورتش را جا گذاشت

    نویسنده: علیرضا برازنده‌نژاد
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا