فصل دوم 🤖☠️❤️ حتی از قبلی هم ناامیدکننده‌تر بود

5
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

در فصل دوم سریال 🤖☠️❤️ حتی دیگر خبری از آن سبک‌های هنری مختلف که آدم را جذب خودش می‌کرد هم نیست. فقط داستان‌های ضعیف و تکراری که نشان می‌دهد سازنده‌های سریال آنقدر هم فرق علمی‌تخیلی خوب و بد را نمی‌فهمند.

به نظرم دو رویکرد در مورد داستان علمی‌تخیلی وجود دارد. این که داستانی جدابافته از باقی ادبیات است و این که همه‌ی ادبیات و علمی‌تخیلی یک اتفاق یک‌دست هستند و با وجود تفاوت‌های ظاهری در مورد درون‌مایه‌های مشابهی هستند. عشق مرگ ربات‌ها از این موضوع مستثنی نیست.

درون‌مایه سریال 🤖☠️❤️ در مورد سه چیز است که تقریباً تمام ادبیات را در برمی‌گرد. عشق مثل عشق به زندگی، عشق به هم‌نوع، عشق به زنده ماندن و به پیش رفتن، عشق به طبیعت و موجودات زنده‌ی دیگری که در آن هستند و عشق به انواع مختلفی از روابط که بین انسان‌ها ممکن است شکل بگیرد. مرگ که از شکسپیر تا تراژدی‌های یونانی تا ساده‌ترین کارها و فعالیت‌های روزانه ما تا مهم‌ترین نقاط کانونی فرهنگ و مناسک و باورها و حتی طراحی صنعتی ما حول محور آن (و وحشت از آن و میل رهایی از آن) می‌چرخد و در نهایت ربات‌ها. یا در واقع علم.

این سومی شاید به نظر شما درون‌مایه‌ی جهان‌شمولی نباشد یا بخش زیادی از ادبیات را در بر نگیرد. فانتزی در مورد علم نیست. وحشت خیلی وقت‌ها در مورد علم نیست. رمان‌های جاسوسی و کارآگاهی و جنایی خیلی وقت‌ها در مورد علم نیستند. داستان‌های درام تاریخی خیلی وقت‌ها در مورد علم نیستند. داستان‌های زرد و عامه‌پسند و خیلی مثال‌های از این دست.

ولی به نظرم می‌رسد این اشتباه معمولی است که همه مرتکب می‌شوند. علم گفتمان غالب رمان است. به خصوص در قرن بیستم. در واقع علم خیلی آرام از جایی در همان سرچشمه‌ی رمان‌های ناتورالیست و رئالیست زبانش را وارد رمان می‌کند و تا میانه‌ی قرن بیستم دیگر گفتمان غالب ادبیات است.

ما در مورد چیزهای ملموس مثل پیوستار زمان صحبت می‌کنیم. در مورد انگیزه شخصیت. در مورد این که شخصیت‌ها از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگر سفر می‌کنند و قوانینی برای جهان داستانمان در نظر می‌گیریم که معمولاً متقن هستند. حتی وقتی داستان‌هایی با درونمایه‌ی فانتزی و وحشت داریم در مورد قوانین کشتن هیولا و قوانین استفاده از جادو می‌نویسیم. در مورد این که دمای هوا در فلان بخش از سرزمین میانه چقدر است. پوشش گیاهی و جانوری‌اش به چه ترتیب است. مناسک کشتن دراکولا چیست و این موضوع به چه دلیل است. برای کشتن دراکولا دکتر و پروفسور بالای سر مریضش می‌فرستیم.

عشق مرگ ربات‌ها

علم، روش علمی، داستان‌های علمی و قصه‌گویی به روش علت و معلولی، داستان‌هایی که به پیشرفت علم عطف دارند و دیدن جهان از خلال چشم منطق علمی درونمایه‌ی مهمی از ادبیات است. برای همین به نظرم سریال می‌توانست به جای 🤖☠️❤️ خیلی راحت اسمش عشق مرگ علم باشد و چیزی عوض نشود و به فلسفه‌ی کانونی‌اش هم آسیبی نرسد.

این سه محور اصلی همه‌ی داستان‌ها را به هم وصل می‌کنند همانطور که همه‌ی ادبیات را به هم وصل می‌کنند چون عظیم و جهان‌شمول هستند.

به نظرم این که سازندگان سریال یعنی تیم میلر و فینچر همچین بازه‌ی عظیمی را برای روایت داستان انتخاب کرده‌اند از یک طرف کارشان را واقعاً آسان کرده‌است. هر چیزی را می‌شود به ترتیبی به عشق یا مرگ یا ربات ربط داد.

در عین حال باید قبول کرد همچین بازه‌ی گشادی باعث می‌شود داستان‌ها از نظر کیفیت یک‌دست نباشند. انتقادی که در مطالب پیشین سفید در این مورد یعنی عشق، مرگ و ربات‌ها : بهشت انیمیشن، برزخ ایده‌پردازی، دوزخ قصه‌گویی قسمت اول و قسمت دوم هم به آن اشاره شد و به خوبی مورد تحلیل قرار گرفت.

فصل اول سریال چند اپیزود واقعاً خوب با سبک‌های بصری زیبا داشت. از جمله Secret War, Zima Blue, Witness, Good hunting و این تازه اپیزودهای مورد علاقه‌ی من است و خود سازنده‌ها اپیزودهای مورد علاقه‌ی دیگری دارند و در آی‌ام‌دی‌بی هم اپیزودهای دیگری امتیاز بیشتر را دارند. این را بگذارید پای شکاف میان خواننده‌ی ادبیات علمی‌تخیلی با کسی که از سبک هنری لذت می‌برد با بیننده‌ی عادی که نهایتاً خیلی وقت‌ها قرار است از گرافیک واقع‌گرایانه لذت ببرد آن هم در سریال‌های اینطوری که می‌شود اسمشان را شوی نمایش «بیایید ببینید ما چقدر در CGI پیشرفت کرده‌ایم» گذاشت.

مقصودم مسخره کردن سریال‌های اینطوری نیست. انیمه اکسپو هم هر سال برگزار می‌شود که پیشرفت‌ها در صنعت انیمه‌سازی را به نمایش بگذارد و نشان دهد که چقدر صنعت انیمه در قصه‌گویی، سبک هنری و تولید انیمیشن پیشرفت کرده است. اما لااقل آن‌جا با داستان‌های خوب هم روبه‌رو هستید. این که یک شو فقط برای نمایش پیشرفت سی‌جی‌آی داشته باشیم حقه‌ای است که زود کهنه می‌شود. مگر این که مثل کنسول‌های بازی هر پنج الی ده سال یک بار به بازار بیاید.

منتها بیایید اینقدر سرسری از تفاوت‌های بیننده‌ها و کسانی که مقالات مشابه مقاله‌ی من می‌نویسند نگذریم. بیایید ببینیم چرا 🤖☠️❤️ بد بود و چرا از سری قبل حتی بدتر بود.


خبری از سبک‌های هنری مختلف نبود

مرگ عشق ربات‌ها

سری اول مجموعه‌ای از سبک‌های هنری مختلف را کنار همدیگر آورده بود. چون همانطور که از ابتدا اعلام شده بود قرار بود دنباله معنوی انیمیشن هوی متال باشد. انیمیشن دهه هشتادی که به خاطر سبک هنری متفاوتش که ملهم از موبیوس بود هنوز هم قاموس انیمیشن‌سازهای سای‌فای است.

در ضمن تیم‌های مختلف استودیوهای انیمیشن‌سازی کشورهای مختلف دور هم جمع شده بودند و هر کدام چیزی را سر میز می‌آوردند. از سی‌جی‌آی‌های شبه‌واقعی (که واقعاً مورد علاقه‌ی من نیست) تا انیمه و انیمیشن‌های با سبک‌های متفاوت و رنگارنگ. این تفاوت سبک هنرمندها و حس و حال متفاوتی که هر کدام انتخاب می‌کردند و این که چه داستانی را برای روایت انتخاب کرده بودند خیلی مهم بود.

تفاوت سبک به آن داستان‌هایی که در حالت عادی قابل دیدن نبودند رنگ و لعاب می‌داد و قابل تحملشان می‌کرد. همینقدر که باعث می‌شد چشم آدم گردش کند و تفاوت‌ها را بسنجد (و خیلی وقت‌ها بیشتر از این هم نبود). چیزی که در سری دوم غایب بود. از بین انیمیشن‌های سری دوم بجز دو انیمیشن که سبک تقریباً متفاوتی داشتند همه انیمیشن‌ها سی‌جی‌آی بودند. فقط Ice و The Tall Grass متفاوت بودند. تفاوتی که البته آنقدر هم به چشم نمی‌آمد. چون اولی در زیما بلو هم بود و دومی را در انیمیشن‌های استار وارز the Clone Wars و دنباله‌ی معنوی‌اش the Bad Batch می‌توانید ببینید.

در دوره زمانه‌ای که به اعتراف خود استودیوهای عظیم انیمیشن‌سازی هر کسی در گاراژ خانه‌ی مادرش می‌تواند انیمیشن سه بعدی و سی‌جی‌آی درست کند، انتظارها به سمت سبک‌های شجاعانه‌تر منحرف شده است که این سری دوم مرگ عشق ربات‌ها انگار نمی‌خواست این شجاعت را به خرج بدهد. حتی Ice هم در نهایت تکراری بود. بگذارید حدس بزنم قسمت Snow in the Desert و قسمت Life Hutch به خاطر نزدیک شدن به دره‌ی وهمی بیشترین امتیاز را در IMDB کسب خواهند کرد.


ممنون به خاطر ماست و همه‌چیز ولی داستان‌ها واقعاً بد بودند

جان اسکالزی

مشکلی که سری قبلی داشت به نظرم بدی انتخاب داستان بود. میلر واقعاً آنقدر در انتخاب داستان‌ها هوشمندانه عمل نکرده است یا لااقل داستان‌های سخت‌تر و مفهومی‌تر را به نفع داستان‌های عامه‌پسندتر و جذاب‌تر کنار گذاشته بود.

مثلاً سه داستان از جان اسکالزی در این سری وجود دارد که یکی از دیگری بدتر هستند ولی احتمالاً همگی به خاطر وجه طنزشان مورد توجه قرار گرفته‌اند. داستان کوتاه علمی‌تخیلی طنز (با نویسنده‌هایی مثل مارکوس سجویک، رابرت شکلی، استانیسلاو لم، نیل گیمن و دیگران) مثل هر داستان کوتاه طنز دیگری یک ایده‌ی مرکزی دارد که یک جوک یک خطی است. این که یک سری انیمیشن کوتاه به قول خودش دارک و آف بیت و هاردکور این همه بنزین و برق صرف ساختن علمی‌تخیلی‌های کوتاه طنز می‌کند نشان می‌دهد که کج‌سلیقگی در انتخاب داستان صورت گرفته. چون این داستان‌ها حتی در زمان شکل گرفتنشان در مجله‌های عامه‌پسند دهه پنجاه هم چیزی بیشتر از سرگرمی فراموش‌شدنی نبودند که پول پروژه‌های مهم‌تر نویسنده‌های ذکر شده در بالا را در می‌آوردند.

تعداد زیادی از داستان‌ها در ضمن به سبک «کلید اسرار» یا «برای دیدن پیام اخلاقی به انتها مراجعه کنید» بودند که واقعاً دلچسب نبود. البته این موضوعیست که خیلی از داستان‌های کوتاه دارند و بخشی از این سبک روایی است. در نهایت فرمول داستان کوتاه ایجاب می‌کند که بیشتر داستان‌های ده دقیقه‌ای به سبک کلید اسراری باشند. چیزی که می‌تواند اثر این قضیه را خنثی کند انتخاب داستان‌های بهتر است. داستان‌های ضعیف تعدادشان خیلی زیادتر از حدیست که قابل چشم‌پوشی باشد.

اینجا می‌خواهم گمانه‌زنی کنم که میلر و فینچر هم جزو همان گروهی از خواننده‌ها و بیننده‌های علمی‌تخیلی هستند که آن را سبکی غیر جدی می‌دانند که در نهایت می‌تواند جالب و سرگرم‌کننده باشد و شاید حتی WOW factor یا عنصر تکان‌دهنده داشته باشد ولی زیرش چیز خاصی برای گفتن ندارد. چون اگر حرف از داستان علمی‌تخیلی کوتاه خوب است و قابلیت تبدیل آن‌ها به انیمیشن، می‌توانید در یوتوب سرچ کنید Sci Fi animation و از تنوع داستان و سبک‌های بی‌نظیر بصری لذت ببرید. خیلی از این شورت فیلم‌ها و انیمیشن‌ها در عین حال که مجبورند قوانین دست‌وپاگیر داستان‌کوتاه را رعایت کنند، داستان‌های خوبی دارند.

مشکل تکراری بودن را هم به همه این‌ها اضافه کنید. درست است ظاهر داستان‌ها ذر مرگ عشق ربات‌ها یکی نیست ولی باطن و مغزشان یکی است. همگی از فرمول ثابت داستان‌های علمی‌تخیلی عصر طلایی تبعیت می‌کنند که تأسف‌برانگیز است. علمی‌تخیلی از زمان آسیموف تغییرات زیادی کرده است. عجیب است که صنعت سینما تمایلی ندارد این موضوع را متوجه شود و هنوز با فاصله از ادبیات علمی‌تخیلی عقب است.


مرگ عشق ربات‌ها به همان تله‌ای افتاد که پایان کار بلک میرور هم بود

بلک میرور

مرگ عشق ربات‌ها آن‌طوری که در مصاحبه‌های مختلف سازنده‌هایش آمده قرار بود داستان‌هایی مالیخولیایی داشته باشد. قرار بود از این که کثیف و تیز و زننده باشد نترسد. برای داستانی که قرار بود دنباله‌ی معنوی متال هارلن (هوی متال باشد) در عمل چیزی جز این انتظار نمی‌رود و در نتیجه به شدت ناامیدکننده بود.

داستان‌ها در اوجشان چیزی بجز پوسته نبودند. حتی داستان Drowned Giant جی جی بالارد هم به این قضیه نزدیک نمی‌شود. به نظرم داستان دچار تله‌ی بلک میرور می‌شود.

تله‌ای که برای بلک میرور در قسمت اول سریال اتفاق افتاد و برای سریال عشق مرگ ربات‌ها نمی‌شود گفت چون ترتیب مشخصی برای قسمت‌ها در نظر گرفته نشده است. (البته نت‌فلیکس ترتیبی برای اپیزودها در نظر گرفته است ولی این ترتیب گویا چند باری تغییر کرده است.)

بلک میرور با قسمت اول شروع می‌شود و با همان قسمت هم به پایان می‌رسد. هیچ قسمتی هرگز شوکه‌کننده‌تر از قسمت اول نیست (که البته با توجه به داستان قسمت اول قابل درک است) و سریال هرگز نمی‌تواند برای شما رازی را بر ملا کند و پیچشی در داستان بزند که از آن اولین قسمت فراتر برود یا از آن بهتر باشد.

چیزی که اکثر سریال‌های «فراتر از واقعیت!» و به قول دن اکروید «واقعی بود یا دروغ؟» به دامش می‌افتند. این می‌تواند از نظر داستانی باشد یا از نظر سبک هنری یا اجرا و خیلی جهات دیگر. وقتی انتظار مشخصی را در بیننده به وجود آورده‌اید باید لااقل یک اپیزود در میان به این اوج برگردید. جا ندارید که از میان ۲۶ اپیزود تنها ۴ اپیزود خوب داشته باشید. باید لااقل ۱۳ یا در همین حدود اپیزود خوب و حتی یکی دو تا اپیزود عالی داشته باشید.

بلک میرور یک اپیزود عالی دارد و بعد از آن دریایی از اپزودهای متوسط است که هرگز از حدی بهتر نمی‌شوند که البته برای سریالی در مورد وجه تاریک علم چیز عجیبی نیست چون در نهایت چند بار می‌شود تکرار کرد که تکنولوژی بد است و گوشی‌های تلفن همراه را شخص شیطان از جهنم تولید کرده است؟ عشق مرگ ربات‌ها هم با مسئله‌ی مشابهی دست و پنجه نرم می‌کند. آن هم از دو جبهه. از جبهه‌ی سبک هنری و از جبهه‌ی داستانی.


فصل سوم مرگ عشق ربات‌ها حتی از دومی ناامیدکننده‌تر خواهد بود

به نظرم 🤖☠️❤️ در هشت قسمت بعدی که قرار است در سال ۲۰۲۱ منتشر شود حتی بیشتر افت خواهد کرد (همانطور که به نسبت سری اول این سری افت فاحشی داشت) و بجز چند اپیزود که قرار است پیشرفت‌های واقع‌گرایی در سی‌‌جی‌آی را نشان دهند چیز تازه‌ای برای عرضه نخواهد داشت. اگر واقع‌بین باشیم باید قبول کنیم که فوتورئالیسم گرافیک کامپیوتری در نهایت آنقدر هم جالب نیست که بیننده‌ی باهوش‌تر را بیشتر از دو فصل همراه سریال کند. آن هم با پیشرفت‌های جزئی و کندی که طی یک سال آینده حاصل می‌شود. این را می‌شود از صداهایی که کم کم در مورد کنسول‌های نسل جدید به گوش می‌رسد هم فهمید.

تنها راه نجات سریال شاید انتخاب سبک‌های هنری متفاوت باشد. چون به انتخاب داستان خوب و حتی اجرای خوب داستان‌ها چندان امیدی نیست. همانطور که مثال هم آوردیم داستان بالارد که با درونمایه‌ی مرگ، تجزیه و نابودی بود می‌توانست یکی از بهترین داستان‌های سری دوم باشد و با این وجود به خاطر شکل روایی و سبک بصری به داستانی کاملاً معمولی تبدیل شده بود. واقعیت این است که اگر قرار باشد رفتار ما با علمی‌تخیلی شبیه رفتار آدم‌ها با دسته‌غول قسمت آخر 🤖☠️❤️ باشد، در بهترین حالت با یک سیرک عجایب شگفتی‌های قلابی طرف خواهیم بود که بعد از مدتی پلاستیکی بودنش برای بیننده مشخص می‌شود.

مرگ عشق ربات‌ها

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. A.B.M.

    سلام
    در این که سریال قسمت های ضعیف زیادی داره که شکی نیست ولی من به شخصه برای فصل سوم هم سریال رو می بینم شاید اونجا چیز دندون گیری گیرمون اومد. و در اثبات ضعف سریال هم این که من می خوام راجب یه چیز دیگه حرف بزنم.
    بلک میرور به جز چند اپیزود آخر جداً در مورد «وجه تاریک علم، تکنولوژی بد، گوشی‌های تلفن همراه را شخص شیطان از جهنم تولید کرده است» نیست. درسته که چند تا از اپیزود ها الخصوص تو فصول آخر واقعاً در این مورده و سریال هم با این سر تیتر ها تبلیغ می شه ولی قسمت های خوب سریال در این مورد نیست.
    من خودم به شخصه با این جور آدم ها این جور داستان ها «تکنولوژی بد» به شدت مشکل دارم که نمونه این ها تو صدا و سیما زیاد پیدا می شه ولی دلیلی که دارم کامنت می دم اینه که خودم افراد زیادی رو دیدم که نظر شون راجب بلک میرور اینه.
    بلک میرور در مورد وجه تاریک تکنولوژی نیست بلکه درمورد آدم هاست«حداقل طبق برداشت من» اون تو هر قسمت ذره بین رو رو یکی از مضرات تکنولوژی نمی بره بلکه تو هر قسمت داره ذره بین«تکنولوژی» رو روی یکی از وجوه تاریک بشریت می بره و این حتی تو اسم سریال هم هست و هر تکنولوژی علمی تخیلی تو سریال آینه ای هستن برای انسان ها که خودشون رو داخلش ببینن و نکته دیگه این که این تکنولوژی ها علمی تخیلی اند آدم چجوری می تونه راجب مضرات تکنولوژی که هنوز اختراع نشده بیانیه بده و مثل هر علمی تخیلی تمثیلی دیگه ای هر چیز تخیلی نمادیه بر زندگی امروزی انسانها مثلا قسمت مخصوص کریستمس درمورد تنهایی هست و تاثیر تنهایی بر روی انسان ها و این که عمرا بتونن انسانها چنین تکنولوژی رو اختراع کنن که حالا ما بخوایم مضراتش رو بگیم و واقعا هم اون قسمت درمورد بلاک کردن تو شبکه های اجتماعی نیستش آخه کی می ره یه فیلم نامه درمورد این موضوع بنویسه.
    و در آخر این که من هم با شما موافقم که قسمت اول بهترین قسمت سریاله ولی این که کل میراث سریال رو توی اون تک قسمت خلاصه کنیم نامردیه و سریال قسمت های جالب دیگه ای هم داره.

    1. فرزین سوری

      این قضیه‌ی بلاک روی شبکه‌ی اجتماعی ولی هست که :دی یعنی خب الان اینقدر پروفایل شبکه‌ی اجتماعی چیز مهمیه که شما اگر یه عده‌ی زیادی بلاکت کنن یا از اون شبکه اخراج بشی عملاً انگار وجود خارجی نداری. خیلی از این تکنولوژی‌ها هم توی سریال ازشون حرف می‌زنه وجود دارن یا در حال ساخت هستن. به صرف این که یه چیزی وجود نداره در لحظه دلیل نمی‌شه غیر ممکن باشه در مورد این که در نهایت چه چیزی رو رقم می‌زنه حرف بزنیم.

      و بله همه‌ی داستان‌های علمی‌تخیلی در نهایت وجه انسانی بسیار قدرتمندی دارن. یه سریا قدرتمندتر از بقیه. بلک میرور به نظرم اینطوری نبود واقعاً. داستان‌ها و سریال‌های علمی‌تخیلی بسیار قدرتمندتری از این نظر وجود دارن. وجه انسانی داستان‌های بلک میرور (با این که سریال خیلی سعی داشت نمایش بده که به این قضیه اهمیت می‌ده) خیلی پلاستیکی بود. سریال واقعاً در حد شعبده‌بازی یه چیزایی رو توی روایت رو می‌کرد. این مدل سریال‌ها اصلاً همین هستن.

  2. مازیار

    ای جان، بالاخره یکی رو پیدا کردم که مثل خودم اپیزود اول بلک‌میرر رو بهترین اپیزود سریال بدونه.
    درباره‌ی LD&R هم، من هردو فصل رو پشت سر هم دیدم. هربار که یه اپیزود تموم میشد یه جمله تو دهنم تکرار میشد: ((خب که چی؟!))
    البته که اپیزود خوبم داشت مثل Zima Blue، اما خب کمه، بقیه اپیزودا دارن دور خودشون میچرخن، یه‌سری اپیزودا مثل Fish Night که اصلا چیزی نگم بهتره.
    تم واحد نداره سریال. اسمی که روش گذاشتن شوخیه بیشتر چون هیچی درباره‌ی سریال به بیننده نمیگه. هر اپیزود انگار دلیل ساختنش با اون یکی فرق داره‌. بعضیا رو ساختن که پیام بدن مثل زیما بلو (که در اومده) و غول غرق‌شده (که در نیومده)، بعضیا رو ساختن که بگن اوووف قدرت انیمیشن سازی رو حال کن (حالا با سبکای مختلف) مثل Witness و Snow in Desert، بعضیا انگار اپیزود filler ان مثل The Dump و Fish Night و Ice Age.
    در کل من نفهمیدم هدف از ساخت و پخش این سریال چی بود. اگه میخواستن از نظر ظاهری چیز کول و باحال بسازن، تونستن. اما به نظرم واسه بیننده‌ی جدی، چیزی نداره سریال.

    1. فرزین سوری

      موافقم با صحبتت و به نظرم از این سریال بهتر زیاده با همین تم. مثلاً آدم می‌تونه Space Dandy رو ببینه. اونم آرتیست‌های متفاوت و قصه‌های مختلفی داره. (شخصیت اصلیش البته ثابته) و به نظرم خیلی جلوتره از عشق مرگ ربات.

  3. محدثه ظریفیان

    راستش من نه تنها با دیدن فصل دوم این سریال ناامید شدم بلکه هیچ علاقه‌ای هم ندارم که انتظار اومدن فصل 3 رو به جون بخرم. می‌تونم بگم اوج روایتگری جذاب کل فصل 1، اپیزود zimba blue بود و تمام. مخصوصاً کاراکترسازیش بی‌نظیر بود. کاملاً تونستم با کاراکتر همذات‌پنداری کنم. داستان با اینکه به سبک مدرنیسم نوشته شده بود اما پیام اون‌قدر پنهان بود که توی ذوق نزنه و آدم رو راضی نگه داره. هیچ عنصری در داستان نه اضافه بود و نه بی‌دلیل. (درحالی که تو اپیزودهای فصل 2 مدام عناصر اضافی‌ای رو می‌بینیم که در پیشروی خطِ داستانی هیچ کمکی نمی‌کنند و صرفاً جنبۀ تزیینی و به رخ کشیدن جزئیات بلااستفاده رو دارند.) به‌گمونم این اپیزود شبیه یک داستان جامع و کامل و خوب بود. هرچند باز اپیزودهای خوبی هم در لابه‌لای فصل 1 بود که منو راضی نگه داره.
    البته نگاه من نگاه داستانی بود.
    و درنهایت سپاس بابت نقد و بررسی خوب این سریال. موفق باشید.

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی