Dune 2021 بینظیر بود ولی چرا تلماسه قبلی شکست خورد؟
هشدار: این یادداشت ممکن است بخشی از یا تمام داستان کتابهای مختلفی از سری تلماسه را لو بدهد.
تلماسه (Dune) یا هر اسمی که این فیلم را به آن میشناسید ملهم از داستانی از فرنک هربرت است. هربرت با تکیه بر ایدههای تاریخی و ادبی جهان داستانیای را خلق میکند که از توریسم خاورمیانهای و ادبیات صحراپانک جلوتر میرود و به داستانی واقعاً خواندنی و استخواندار در مورد بحران انرژی و اقلیم بدل میشود.
داستان شاید ادبیات بینظیری نداشته باشد ولی این موضوع آنقدر هم اهمیتی ندارد چون خود داستان پل اتریدیس و ماجرایی که در داستان اول از سر میگذراند به اندازهی کافی خواندنی است. کتاب دوم یعنی «منجی تلماسه» داستانی حتی گیراتر از داستان اول دارد.
این داستان چندین بار اقتباس شده و این اقتباسها چندین بار شکست خورده. برای همین طبیعی است که همه کنجکاو باشند که آیا اقتباس موفقی از آن ممکن است؟ اصلاً مشکل چه بوده که هیچ وقت نشده از آن اقتباس خوبی کرد؟
در این یادداشت میخواهم اول در مورد سختیهای اقتباس تلماسه پیش از ویلنوو بگویم. دوم این که چرا ویلنوو موفق شده این کار را بکند.
چرا تلماسه لینچ شکست خورد؟
تلماسه اثر لینچ سال ۱۹۸۴ به روی پرده میرود. تلماسه سریال سایفای چنل سال ۲۰۰۰ و Children of Dune سال ۲۰۰۳ از تلویزیون پخش میشوند. اینجا و آنجا اقتباسهای دیگری هم از کتاب شده که قابل بیان نیستند یا اهمیتی ندارند.
میگویند یودوروفسکی قرار بوده تلماسه خیلی خوبی بسازد. واقعیت این است که اگر مستند مربوط به این پروژهی سینمایی شکستخورده را ببینید، متوجه میشوید که آنقدر هم خبری نبوده.
به نظرم شکست لینچ به دو دلیل اتفاق میافتد. یکی به خاطر جزئيات زیاد داستان است که انتخاب میان این که کدامها باید تعریف شوند و کدامها باید فراموش شوند سخت است. دوم انتخاب و پیدا کردن لحن مناسب برای بیان کردن داستان است.
لحنی که مناسب نیست
داستان میتواند خیلی راحت از نظر بصری یک جنگل بدسلیقه از لباسهای دلقکی و مدلموهای دلقکیتر از آن باشد یا نباشد. بارون هارکونن میتواند دلقک باشد، یا نباشد. همین موضوع در مورد تمامی شخصیتها مطرح است. به نظرم لینچ به هیچوجه موفق نشده لحن مناسبی برای بیان داستان خودش بیابد. شخصیتها را دستکم میگیرد و آنها را به کاریکاتوری از واقعیتشان بدل میکند. این شخصیتها همگی کاریکاتورهایی هستند که کاستومهای «علمیتخیلی» پوشیدهاند و قرار است در فضا کیوکیو بنگبنگ کنند و با وسایل «علمیتخیلی»ای که دارند از توی صحرا یک عالمه «علمیتخیلی» استخراج کنند. چیزی که وسط است «علمیتخیلی»بازی است. چیزی که در محاق است، همهی کیفیتهای انسانی و ظرایفی است که فراموش میشود و در لحن لحاظ نمیشود.
مشکل همان مشکلی است که علمیتخیلی به عنوان پدیدهای نسبتاً نوین در دهههای اولیهی اقتباسهای سینمایی خود از فلش گوردون تا زاردوز تا حتی استاروارز دارد. انگار کسی نمیداند میتوان علمیتخیلی درست کرد ولی در ضمن جدی بود چون مخاطبش لزوماً بچههای چهارسالهای نیستند که در مراسم جشن تولد منتظر آمدن پرنسس با اسب شاخدار پرنده به روی صحنه هستند. فیالواقع انگار کسی نمیداند میشود علمیتخیلی را هم مثل بقیهی سوژهها درست کرد و تهش علمیتخیلی هم در مورد آدمها و عقدهها و حال خوب و خرابشان و کابوسها و اضطرابها و وحشتهایشان است نه در مورد «علمیتخیلی»یشان. در مورد انسانیتشان است.
علمیتخیلی با بازیگرهای خوب و لحن صحیح آنقدر هم اتفاق پرسابقهای نیست. اما موضوع دوم یعنی جزئیات و تصمیم این که به کدام جزئيات پایبند باشیم و به کدام نباشیم شکست بزرگتری برای تلماسهی لینچ است.
بیشتر بخوانید: اقلیمی تخیلی و لیست پیشنهادی جف وندرمیر برای علاقمندان به این ژانر
جزئیاتی که نباید به آن وفادار بود
تلماسه، آنقدر جزئیات و شخصیت دارد که تعریف کردن مستقیم و قدم به قدم آن به صورت سینمایی شبیه خودکشی هنری است. احتمالاً لینچ بعد از دیدن واکنشها به فیلمش متوجه همین موضوع میشود که سعی میکند از نسخهی نهایی فیلم فاصله بگیرد و کل قضیه را گردن تهیهکننده و تیم تأمین قهوه و پای گیلاس بگذارد. وگرنه فیلم از نظر بصری آنقدر بد نیست. پر از راهروهای تنگ و گوتیک و ترکیبهای ناب است. لااقل اتریدیسها و کورنوها و Spacing Guild و بنهجسریتها را خوب نشان میدهد. نه بهتر از ویلنوو، ولی بهتر از اقتباسهای دیگر. در مورد هارکوننها هم که قبلاً بحث شد.
داستان تلماسهی لینچ به معنی واقعی کلمه خستهکننده و بیمورد است و به ترتیب بدی هم بیان میشود. حتی اگر پایان اسفناکش را فاکتور بگیریم. که بیایید همین کار را بکنیم. مگر پایان یک داستان واقعاً چقدر مهم است؟ ولی خود روایت فیلم به جز این که پر از جملات بیمورد است، از نابازیگری و عدم پرداخت شخصیتها و تدوین بد (ثابت شده که تماشای این فیلم بیشتر از دو ساعت سرطانزاست) رنج میبرد. به اثر فرنک هربرت در بدترین و بیاهمیتترین جاها مثل وحی منزل پابند است و در جاهایی که از قضا اهمیت دارد کل اثر را به مسخره میگیرد و فراموش میکند. تلماسه اثر لینچ خامدستانهتر از آن است که یک اثر سینمایی باشد. به درد تلویزیون هم نمیخورد چون همان موقع کاپیتان پیکارد دارد با خانمهای خوشگل خدمهی اینترپرایز استاندارد ساخت بیشتری به تلویزیون میآورد.
بیشتر بخوانید: ساموئل دیلینی – نژادپرستی و علمیتخیلی
پس پاسخ این است که بله. لینچ شکست خورده است. در انتخاب لحن مناسب که شاید به این دلیل است که لحن مناسب برای علمیتخیلی در آن دوره ممکن نبوده است. ولی در ضمن در انتخاب چیزهایی که باید بگوید و چیزهایی که باید بیخیالش شود هم شکست میخورد. در نهایت قربانی تکقسمتی بودن داستانی میشود که برای تعریف کردنش لااقل ۱۲ ساعت وقت نیاز است.
در اینجا بگذارید یادآوری کنم مشکل لینچ نداشتن سیجیآی مناسب نیست. سیجیآی موضوعی است که هر بیست سال بازنشسته میشود. فیلم ویلنوو هم در نهایت با گذشت ده سال سیجیآی بازنشستهای خواهد داشت.
تکمله این بخش [اگر حوصله ندارید این بخش را لزومی ندارد بخوانید]
در مورد این که چرا و به چه ترتیبی لینچ برای ساختن این پروژه انتخاب شد صحبتهای زیادی وجود دارد. لینچ حتی برای کارگردانی «بازگشت جدای» هم کاندید بوده است. خودش معتقد است که قبول این پروژه کار درستی نبوده به خصوص که تهیهکننده جلوی بیشتر کارهایی که لینچ میخواسته انجام بدهد را گرفته است.
در ضمن قرار بوده فیلم دو قسمتی باشد. یا لااقل وقتی لینچ قبول میکرده که این فیلم را بسازد چنین موضوعی مطرح بوده است. بعداً استودیو به او فشار میآورد که پروژه را در یک قسمت سمبل کند.
جدای از پایانبندی که فحوای داستان را به طور کامل اشتباه میگیرد، گفته میشود که فرنک هربرت خودش از فیلم لینچ خیلی هم راضی بوده و آن را «ظیافتی بصری» توصیف کرده است. رابرت ایبرت و منتقدان سینمایی آن دوره اما فیلم را یک شکست عظیم توصیف کردهاند. همچنان هم این فیلم یکی از بزرگترین شکستهای سینمایی (از نظر تجاری و الخ) قلمداد میشود.
چرا تلماسه ویلنوو شکست نخورد؟
اولین خبری که در مورد dune 2021 خواندم این بود که قرار است این فیلم را دنی ویلنوو کارگردان فیلم بلیدرانر ۲۰۴۹ کارگردانی کند. خبری که برای من باعث خوشحالی بود. چون به نظرم کارگردانهای علمیتخیلی خوب آنقدر زیاد نیستند. بیشتر کارگردانهای سینمای علمیتخیلی پیمانکار هستند و کمتر مؤلفی بینشان پیدا میشود.
ویلنوو بدون شک پیمانکار نیست. این را میشود به جز کارنامهی درخشانش، از صحنههای آغازین فیلم Dune جدید متوجه شد.
به طور خلاصه ویلنوو شکست نمیخورد چون اشتباهات لینچ را تکرار نمیکند و جنبههای مثبت اقتباس او را هم برای خودش برمیدارد.
ویلنوو لحن را جدی میگیرد. از خیر بیشتر جزئیاتی که حس میکند ممکن است داستان را به مسخرهبازی تبدیل کنند میگذرد. در واقع فیلم شبیه تلاش مداومی برای جلوگیری از این موضوع است. هر جایی که حس میکند اضافهگویی است یا نیازی به بیانش نیست حذف میکند.
در نهایت داستان خیانت و کشتار را خیلی کوتاه برگزار میکند. به اتفاقات همانقدر که واقعاً اهمیت دارند میپردازد. ایرولان و امپراطور پادشاه را حذف میکند. به آنها نیازی نیست. از خیر هیولای Spacing Guild میگذرد. به آن هم نیازی نیست. اصلاً نیازی نیست داستان را زیادی پیچیده کنیم. بگذارید از کنار این چیزها بگذریم. اینها برای یک رسانهی دیگر هستند. برای کتاب هستند.
میداند مثلاً وارد شدن گورنی به اتاق پل با ساز سه متری بیمزه است. به جایش برای اشاره به نوازنده بودن گورنی به یک شوخی لفظی پل بسنده میکند. اینها برای سینما نیست. برای لحنی که انتخاب کرده هم نیست. ویلنوو شبیه الههی جاخالی دادن یونان باستان است و به هیچ کدام از تلههای بصری و لحنی لینچی و یودوروفسکیایی نمیافتد. همهچیز بهاندازه است. درست مثل لباسهای مخصوص صحراگردی فرمنها.
پس شاید سوال شود چطور ۲ ساعت و نیم فیلم به طول انجامیده است؟ اگر بیشتر پلات اصلی داستان در طی جملاتی کوتاه و صحنههایی مقتصد بیان شدهاند.
کابوس
ویلنوو نیم ساعت داستان تعریف میکند و به عوض این نیم ساعت داستان که ممکن است بهترش را در گیم آو ترونز یا جای دیگر دیده باشید، به پاداش این نیم ساعت که وقت گذاشتهاید و وقت از شما گرفته، برای جبران این نیم ساعت که ممکن بود کارهای بهتری برای انجام دادن داشته باشید، به شما دو ساعت تصویر ناب و کابوس ناب نشان میدهد. آن هم در عظیمترین مقیاس خودش.
اقتباس ویلنوو نه فقط یکی از بهترین آثار سینمایی این ده سال اخیر است، نه فقط از آن کارهاییست که انگاری همه بیخیال انجام دادنش شدهاند چون صرف ندارد (و واقعاً هم ندارد) بلکه به داستان باج نمیدهد. از داستان باج میگیرد. در واقع برای داستان مرکبی عظیم و زیبا میسازد به این شرط که داستان فقط یکپنجم آن را اشغال کند و بقیهاش را برای خودش تصاحب میکند و آن چیزی که برای خودش دغدغه است را به نمایش میگذارد.
فراموش نکنیم فیلم با چه جلمهای شروع میشود: «رویاها پیامهایی از اعماق هستند.» عجب جملهی لینچیای برای شروع یک فیلم.
ویلنوو کاری را میکند که انصافاً انتظار داشتم لینچ بکند. مثل کاری که با تویین پیکس میکند. آن را از کابوسها و تصاویر ذهن خودش پر میکند. شاید لینچ آن لحظه هنوز لینچی نیست که تویین پیکس را میسازد.
ولی صحنه به صحنهی عظیم فیلم ویلنوو را اگر به خاطر بیاورید متوجه میشوید که دلیل موفقیتش واقعاً همین برخورد رویاگونه و کابوسوار با منبع اقتباس، کتاب فرنک هربرت است. انگار که ویلنوو در حالت تب و هذیان کتاب هربرت را خوانده باشد و حالا در حالت هوشیاری بخواهد آن چیزی که به خاطر میآورد را برای ما بازگو کند. کاری که آرنوفسکی هم خیلی وقتها با منبع اقتباسش انجام میدهد. با این فرق که ویلنوو کارش را با تمرکز جراحانه و بدون حتی یک ثانیه هدر دادن تصویر میکند.
کابوس او در مورد رابطهی پیچیده و شکنندهی جسیکا و پل موعدیب است. در ضمن پل را با منجی بشر اشتباه نمیگیرد. اشتباهی که لینچ میکند. لینچ داستان را یک حماسهی شوالیهگری برای انتقام از روح پدر و پیروزی شوالیهی سفید و آزادسازی بردههای بدوی بدبخت میداند. ویلنوو داستان را داستان پسری میداند که متوجه است که واقعاً منجی نیست و همه چیز زیر سر بنهجسریت است و از موقعیتی که در آن قرار دارد و از خونریزیای که قرار است در آینده به نام او بشود هم بیزار است.
میگویند قرار است فیلمهای دوم و سومی هم در کار باشد. به نظرم اگر فیلم دیگری هم در کار نباشد بد نیست. شاید این تصویر شکننده از پل که از نقش خود به عنوان منجی متنفر است در دو فیلم دیگر قربانی بشود و از دست برود. به نظرم این تصویر میتواند بهترین میراث هنری ویلنوو باشد که نابود شدنش با پیشرفت داستان خسران است. به خصوص اگر به او برای ادامهی کار «توصیههایی» شود.
ولی به فرض این که فیلم شکست تجاری بخورد و برنده و نامزد هیچ جایزهای هم نشود و فیلمهای بعدی در کار نباشند، خسران عظیمی رخ نداده است. از قضا باقی داستان آنقدر هم قابل اقتباس و «سینمایی» نیست و حتی اگر لینچ هم تا سر خیانت هارکونن فیلمش را به پایان میرساند شاید فیلم قابل احترامی تحویل بیننده میداد. به هر حال من به عنوان بیننده لذتم را از Dune به روایت ویلنوو بردم. آن چیزی که از تلماسه مهم بود را در قالب کانسپ آرتهای کابوسوار و در ابعاد بسیار عظیم دیدم. به نظرم بیشتر کسانی که از خودشان میپرسیدند: «یعنی اقتباس خوب تلماسه چه شکلی میتواند باشد؟» هم به جواب سوالشان رسیدند.
-
خیلی خوب بود خسته نباشید
درک من این بود که با توجه به جو و فضایی حاضر نگاه سنگینی روی این فیلم بوده و برای همین کسی قصد هایپ کردن رو نداره، یعنی هممون خودمون رو واسه بدترین چیز آماده کردیم که در پایان به دور از هایپ یه حس خوب داشته باشیم. -
به نظرم بهترین فیلمی که میشد از این داستان درآورد همینه، البته یه سریال میتونست کاملتر داستان رو به تصویر بکشه ولی خب برای مخاطب عام این بهترین اقتباس ممکنه
-
این مقاله،بهترین مقاله ای هستش که تا حالا درباره فیلم dune خوندم.دست شما درد نکنه جناب فرزین سوری،خدا قوت.
اگه یه مقاله هم درباره تاریخچه بازی dune هم می نوشتید،خیلی خوب میشد -
اصولا نمی فهمم چرا فیلمی که همه چیز را به رمانها ارجاع داده و خود نه شخصیت پردازی نه پیرنگ و نه رابطه علت و معلولی درستی دارد فیلم عالی توصیف می شود من فیلمهای قبلی ویلانوا را بسیار دوست دارم و معتقدم فیلم ورودش یکی از بهترین علمی تخیلی های تاریخ سینماست اما این حجم دفاع غیر عادی سایتهای مختلف از فیلم تلماسه را نمی فهمم جکسون در ارباب حلقه ها دمی در سکوت بره ها کوبریک در اودیسه هیچ چیز را به رمان ارجاع ندادند در حد توان بخوبی فیلمی ساختند که بخودی خود کاملند اما تلماسه جز فیلمبرداری و جلوه ویژه هیچ دستاوردی ندارد شاید بتوان بزور تبلیغات پر حجم الان آن را بخورد مخاطب داد اما تاریخ بی ارزشی این فیلم را ثابت می کند!!!
-
بهترین نقد..دمتون گرم