ده شاهکار سینما که منتقدین تحویلشان نگرفتند
در لیست زیر فیلمهایی جا گرفتهاند که مورد بیاعتنایی منتقدین و حتا بینندهها قرار گرفتهاند ولی شما اگر طرفدار سینما هستید از دستشان ندهید.
هالیوود جای ترسناکی برای هنر است. ایدههای خوب معمولاً میروند که در هالیوود بمیرند چون بیشتر این مگاکورپوریشن لسآنجلسی در دست تهیهکنندگان اجرایی و مدیران اجرایی «صنعت» است که آمار و ارقام دارند و سود و زیان را به صورت روزانه چارت میکنند. خیلی جای تحرک و تنفس خاصی برای نوآوری نمیماند و آن حدودی از نوآوری که تحمل میشود، خودش را به ترتیبی تثبیت کرده که اگر اجراییها به آمارشان رجوع کردند هم نتوانند تعطیلش کنند.
عجیب هم نیست که فیلمهای مورد علاقهی کالتها و خردهفرهنگها و سلیقههای حاشیهای طرفداران سینما آنقدرها هم مورد توجه قرار نگیرند و فروش چندانی نداشته باشند که حتی بعضی عاقبت امر ضرر هم دادهاند.
احتمالاً یکی از مشکلاتی که فیلمهای حاشیهای باهاش درگیرند(جز اینکه مناسب خانواده نیستند) منتقدان باشند. به قول لانا واچوفسکی(در مورد Cloud Atlas):
منتقدها وقتی یک فیلمی را درست نمیفهمند مشکل را گردن سازندهاش میاندازند و هیچ وقت به کجفهمی خودشان شک نمیکنند.
و اینطوری است که بعضی کارهای خوب آنقدری که حقشان است دیده نمیشوند. مگر پس از سالها و تبدیل شدنشان به کالت و پرطرفدار شدنشان. اتفاقی که برای خیلی از فیلمهای خوب در طول تاریخ سینما افتاده. از کارهای دیپالما تا آثار ابل فررا تا همهی بیموویهایی (سینماری رده ب) که کسی بهشان توجه نکرد و الان هر شب وقتی آدمها دور هم جمع میشوند، برای تفریح هم که شده تماشایشان میکنند.
لیست زیر در مورد فیلمهای کالتی است که وقتی ساخته شدند مورد توجه منتقدان و مخاطبان قرار نگرفتند ولی ظرف یک دهه جای پای خودشان را در تاریخ سینما و دل بینندهها تثبیت کردند.
Donnie Darko-2001
البته این فیلم از سندروم منتقدین بدسلیقه رنج نمیبرد. فیلم در سال 2001 به خاطر صحنهی سقوط یک هواپیما و حالت مکاشفات طورش مورد سوءتفاهم قرار میگیرد و تا سالیان بعد به جایگاه کالت (Cult یا همان گروه علاقمندان بسیار سرسپرده) امروزش نمیرسد. چون بسیاری از بینندگانش آن را به نحوی با حادثهی 11 سپتامبر مرتبط میدانند که البته چنین نیست.
خلاصه بگذریم از این که درآمد فیلم نهایتاً آنقدری خوب نبود و خرج و دخلش به زحمت به هم رسید. از آن سو اما منتقدین به صورت کلینظری مثبت به فیلم داشتند. این فیلم در ضمن برای خودش کتابی تحت عنوان The Philosophy of Time Travel دارد که بخش مهمی از پلات حول محور آن میچرخد.
فیلم در مورد پسری نوجوان است که با بیماری پارانویا/اسکیتزوفرنی درگیر است و این وسط عاشق دختری میشود و عشقی مشابه هملت و اوفلیا پر از مالیخولیا و وحشت میانشان ایجاد میشود. اما پیرنگ اصلی داستان به مکاشفات دانی دارکو و خرگوشی عظیم در مورد پایان جهان میپردازد. بخش مهمی از فیلم هم سر کلاس ادبیات و در دیالوگهای روشنفکرانه میان معلم ادبیات(درو بریمور) و دانی میگذرد. دانی دارکو که به قول معشوقه اش اسمی شبیه ابرقهرمانان دارد به مدد فرانک خرگوشه دست به اعمالی ابرقهرمانانه میزند و به ترتیبی مخفیانه و در پوشش شب سرنوشت مردم شهرش را دستخوش تغییراتی عظیم میکند.
نمیدانم چقدر به علمیتخیلی علاقمندید یا ترکیبش را با محیطهای وهمآلود و ماجراهای معمایی و کارآگاهی میپسندید چون اگر چنین است دیدن این فیلم به شما پیشنهاد میشود. فیلم به طور خاص بر محور نقاط لذت کوچک و تدوین زیبا میان این نقاط میگذرد. از جمله دلایل تبدیل شدنش به کالت هم همین نقاط است. فیلم در کمترین حالت خود بیانیه ای علیه حماقت، شارلاتانیسم، عرفانهای پولکی و تحجر فکریست و از سویی داستان ماجراجویی و کشف شهودی به سمت مفاهیم برتر جهانبینانه است.
امتیاز سفید: 4 از 5
The Zero Theorem-2013
تری گیلیام در مورد این فیلم و نظرات منتقدین در موردش میگوید: عجیب است که تنها یک نفر (دیو لنکستر) از منتقدین متوجه شد که فیلم نه یک کمدی، که یک تراژدیست.
البته ظاهر فیلم شاید اینطور نشان ندهد ولی فیلمی که بسیاری آخرین فیلم از سه گانهی برزیل (Brazil و Zero Theorem در کنار 12 Monkeys) خطابش کرده اند، تراژدی اشک باریست در باب موقعیت انسانی (Human Condition) و جهانی رو به افول که چندان هم دور و نامحتمل نیست بجز چشمانداز خوشرنگی که به دست میدهد و آن هم از کارگردانی چون گیلیام که استایل بصری مانتی پایتون را پایهگذاری کرده، نامتناسب نیست. بسیاری از منتقدین این فیلم را بدترین فیلم گیلیام میدانند و فیلم در فروشش هم چندان موفق نبود. اما حقیقت این است که فیلم از نظر بصری هیچ چیزی کم نمیگذارد و شما را به منتها الیه تجربهی تری گیلیامی میرساند.
در مورد افسردگی و ملال و مرگخواهی، فیلمهای زیادی ساخته شده که هر کدام در جای خود تکاندهنده هستند. از Addiction فررا گرفته، تا زندگی مخفی والتر میتی. فیلمهای تاریک کم نیستند. فیلمهای هجوآمیزی که بیرونشان خوشگل است و داخلشان پر از درد. مثلاً شاید یکی دو فیلم از ژونه یا بیشتر فیلمهای گیرمو دلتورو یا فیلمهای تارسم سینگ (منظورم فیلمهای اولیهاش است). نمیتوانم دقیقاً مشخص کنم چرا زیرو تئورم با فیلمهای بحران هویت دیگر متفاوت است. نمیتوانم بگوشم دقیقاً چه خاصیتیست که فیلم را اینقدر در ذهن برجسته میکند. شاید این واقعیت که اینقدر شخصیت اصلی داستان نسبت به جهان بیرون امتزاجناپذیر است. این که تا این حد در بسامد اشتباهی از جهان اطرافش روزگار میگذراند. این که همهی اینها در ای آر متجاوزی شکل گرفته که در تقابل با حریم خصوصی شخصیت اصلی حتا متجاوزتر به نظر میرسد. احتمالاً خاصیتیست که توی کلمات نمیشود به خوبی بیانش کرد یا نه در کلماتی اینقدر محدود.
در کنار همهی اینها بد نیست به بازی بینظیر کریستوف والتز هم اشاره کنیم. البته نیازی هم به این اشاره نیست. تا به حال که بازی بدی نداشته.
امتیاز سفید: 4 از 5
Gattaca-1997
گاتاکا(گوآنین آدنین تیمین آدنین سیتوزین آدنین) از جمله گوهرهای کمیاب سینمای علمیتخیلی دههی نود است. به قولی دههی نود دههی شکوفایی داستانهای عمیق علمیتخیلی به جای سینمای صرفاً بصری و جنگ در فضا بود. که تا پیش از آن سینمای ژانر علمیتخیلی را قبضه کرده بود و البته بعد از دههی نود هم دوباره سینمای علمیتخیلی به همان سنت پیشینش مراجعه میکند. گاتاکا که دیدنش بر هر علمیتخیلی بازی واجب است با وجود فروش ناامید کنندهاش، فضاسازی و فیلمبرداری قابل ستایشی دارد. فضاسازیهای مونوکروم و دیستوپیایی که برای زمان خودش قابل تحسین است. اگر عاشق رنگ سبز هستید این فیلم را برای شما ساختهاند.
البته فیلم جدای از تأثیر فرهنگیاش، در جوامع علمی هم سر و صدای بسیاری به پا میکند. فیلم در مورد جامعه ای دیستوپیایی(یوتوپیایی) بایوپانک است که در آن کودکان با مهندسی ژنتیک به دنیا میآیند و پدر و مادرها میتوانند در مورد صفات ژنتیکی فرزندانشان تصمیمگیری کنند. این وسط وینسنت فریمن با بازی ایثن هاک، بدون دستکاری ژنتیکی به دنیا آمده و از نظر ژنتیکی انسانی فرو دست است، اما آرزوی فضانورد شدن دارد و برای همین تمام عمرش را وقف این موضوع میکند. او نه فقط باید هویتش را در این جهان به شدت میلیتاریستی و امنیتی از همه مخفی کند، که تحت هیچ شرایطی هم حاضر نیست دست از رویای به شدت انسانی اش بردارد.
امتیاز سفید: 3 از 5
Enter the Void-2009
فیلم Irreversible گاسپر نوئه هنوز در ذهن بسیاری مانده است. اما این فیلم او (Enter the Void) به اندازهای که باید مورد توجه قرار نگرفته است. فیلم در مورد سفر روح به جهان پس از مرگ است و در شگفتزده کردن بیننده از هیچ تکنیکی فروگذاری نمیکند.
فیلم انفجاری از رنگها و تصاویر بینظیر است که در فیلمبرداری اول شخص آن به خوبی در کادرهای بسته اجرا شده است. وقتی میگویم اول شخص یعنی تمام فیلم از دید (داخل سر) شخصیت اصلی داستان حکایت میشود و از سویی از نظر استایل بصری شباهت جالبی با 2001 اودیسهی فضایی کوبریک دارد.
البته فیلم رسماً فروشی نداشت(تنها 700000 دلار بازگشت مالی داشت) و بسیاری از منتقدین از به بی سر و ته بودن فیلم اعتراض داشتند. اما برخی معتقد اند این موضوع به خاطر سنگینی بیش از حد فضای فیلم و آزار دهنده بودن تجربهی نمایش داده شده در آن است و این حقیقت که زمان داستان خطی نیست. به نظر میرسد هنوز خیلیها سینمای ژانر را به صورت نوعی از هنر نمینگرند که تنها آن را ابزاری سخیف برای وقت گذرانی میدانند. این فیلم دقیقاً نقطهی مقابل آن نوع از دیدگاه به سینمای علمیتخیلی/فانتزیست. جالب است بدانید که حتا کوبریک هم بعد از ساختن فیلم 2001 اودیسهی فضایی از همه طرف مورد حملهی منتقدین و حتا طرفدارانش قرار گرفت. ولی این پایان ماجرا نبود.
امتیاز سفید: 4 از 5
Children of Men-2006
یک علمیتخیلی آینده نگرانهی خوش ساخت به کارگردانی آلفونسو کوآرون و بازی اوئن کلایو. فیلم در جهانی دیستوپیایی میگذرد که انسانها توانایی بچهدار شدن را از دست داده اند و جنگی عظیم در جهان در جریان است. این از آن آخرالزمانهاییست که کمتر دیدهاید و حتا محض ایدهاش سرگرمکننده و متفاوت است.
نمیشود گفت چرا فیلم با وجود نظر مثبت منتقدان، فروش خوبی نداشت. کوآرون کارگردانی بینظیر است و تقریباً به هر پروژهای که دست میبرد موفق است. حتا تغییر استایل بصری و روایی مجموعهی “هری پاتر” از فیلم سوم به بعد به او مدیون است. اگر به یاد داشته باشید، دو فیلم اول (ساختهی کریس کلمبوس) حالتی تئاتری داشتند (صحنهی اول فیلم اول را در نظر بگیرید که دامبلدور از مه وارد میشود، پسزمینه دکور ثابت است) و از فیلم سوم به بعد شما وارد جهانی زنده هستید که وایدشاتهای آلمانی اوایل سینمایی کمتری دارد.
فیلم فرزندان انسان همچنان به خاطر استایل فیلمبرداری متفاوتش مورد ستایش سینماگران است. داستان عمیق فیلم با روحیهی پرسشگرش و فضاهای اسفبار و پرسرعتش و درد عمیقی که در هر قاب فیلم قابل مشاهده است، شاهکاری در سینمای علمیتخیلیست. از طرفی قبول داریم که سناریوی فیلم خالی از اشکال نیست. ولی موقعیتهای انسانی فیلم و تعلیق خوبش آن را چند مرحله به جلو پرتاب میکند. فیلم در مورد فاجعهای زیستمحیطی است که به ناباروری بشریت ختم میشود و درمورد یکی از ترسهای بنیادین است که فکر میکنم لااقل از وقتی الیوت سرزمین هرز را مینویسد و احتمالاً قرنها پیش از آن، وجود داشته است. مسئلهی این که چه کسی اجازهی تولید مثل دارد یا این وحشت که گاه در صحبتهای سیاستمداران افراطی به گوشمان میخورد که فلان نژاد بیشتر تولید مثل میکند و در نتیجه تا سال دوهزار و اندی، همهی اروپا قهوهای یا سبز یا بنفش میشود. به اعتقاد من تصویر کردن این نوع از وحشت در همراهی با اضطراب اقتصادی، شبیه آنچه در بازی This War Of Mine میبینید، موقعیتهایی برای بروز انسانیت به دست میدهد و کوآرون هم چنگ میزند و یکی یکی را در جریان روایت فیلم تثبیت میکند. کسانی که از سریال «The Walking Dead» لذت بردهاند هم بهتر است این فیلم را از دست ندهند!
امتیاز سفید: 3.5 از 5
Mr. Nobody-2009
همانطور که قبلاً هم اشاره شد این فیلم قربانی نظر منفی منتقدان شده است. روایت فیلم یک بار دیگر به خاطر پیچیده بودن و غیر خطی بودن به یک هزارتو شباهت دارد. هزارتویی که نقطهی رهایی و رستگاری اش انتخاب است. مفهوم انتخاب و جهانهای موازی به زیبایی در این فیلم نشان داده میشود. فیلم از حداقل سه خط روایی اصلی و دهها خط روایی کوچک تشکیل شده که آن را به فراروایتی پر تب و تاب و نفسگیر تبدیل میکند. تا جایی که حس میکنید مغزتان از تعدد احساسات و تصاویر سوت میکشد.
فیلم از نظر استایل بصری به کلیت آنچه تا کنون در لیست قرار داده ایم شبیه است و بیش از هر چیز به آثار تری گیلیام و درن آرنوفسکی شباهت دارد. و البته بازی جارد لتو هم در این قضیه موثر بوده است.
یکی از مهمترین جنبههای فیلم آن حس رمانتیک و دلهرهی دلبستگی و عشق است و در هم تنیدگی آن با تمامی جنبههای حیات بشر است. فیلم با وجود غیرخطی بودن داستانش، آنقدر شما را جذب روایت لطیفش و تصاویر رنگارنگش میکند که داستان در درجهی دوم اهمیت قرار میگیرد.
این فیلم را به همهی کسانی که فیلم عاشقانه و درونگرا دوست دارند پیشنهاد میکنیم!
امتیاز سفید: 3.5 از 5
Only Lovers Left Alive-2013
فیلم خونآشامی جیم جارموش یکی از آن تلفیقهای جذاب سینمای ژانری و سینمای هنری(تجربی) است که نشان میدهد حتا سوژهی دستورزی شدهای همچون خونآشامها هم میتواند یک فیلم خوب به ارمغان بیاورد.
فیلم با بازی تیلدا سوینتون و تام هیدلستون، داستان دو خونآشام باستانی است که یکی در تنجه و دیگری در دیترویت زندگی میکند. این دو در دیترویت به هم میرسند و با هم به تنجه سفر میکنند.
کلیت داستان پیش از آن که در مورد روایتی خطی باشد در مورد فضاسازی است و موسیقی. البته بسیاری معتقدند فیلم در میانهی هنری بودن و ژانری بودن گیر کرده است و نه این است و نه آن و نهایتاً تنها پتانسیل یک روایت خوب را دارد. ولی صرف فضاسازی موفق فیلم و فیلمبرداری ریزبینانهاش به ارزش فیلم میافزاید. فضای داستان به شدت یادآور فیلم Ghost Dog جارموش است و همان تیرگی را با خود دارد و هر قدر هم از فیلمبرداری فیلم بگوییم کم گفته ایم. به جرأت میتوان گفت که جارموش تا پیش از این فیلمی شاعرانهتر نساخته است… البته بجز Dead Man.
راستی از موسیقی خوشتان میآید؟ از فیلمهایی که موسیقی اکسپریمنتال دارند یا داستان قهرمانانی هستند که پویشی شهری را همگام با کشف موسیقی محلی و زیرزمینی میکنند و گام پیشرویشان با داب موسیقیهای خفن یکی میشود؟ جیم جارموش هم مثل شماست و برای همین فیلمش هم یک همچین حالی دارد. در مورد ترجمهی اسم فیلم هم، میتوانید به این توییت فرمهر امیردوست رجوع کنید. تنها عاشقان برجا، یا یک همچین چیزی.
اگر به داستانهای خونآشامی علاقمندید ولی توایلایت را ننگ تمامی خونآشامها میدانید، این فیلم، فیلمِ شماست!
امتیاز سفید: 3.5 از 5
Sunshine-2007
سان شاین یکی از فیلمهای بسیار خوش ساخت دنی بویل است. به سیاق فیلمهای دیگر بویل، تیم کارکشتهی موسیقی و فیلمبرداری اش نقش مهمی در موفقیت کار دارند. نویسندهی سان شاین الکس گارلند (نویسندهی 28 روز بعد و 28 هفته بعد) است.
به گفتهی خود بویل فیلم تحت تأثیر سولاریس تارکوفسکی و 2001 اودیسهی فضایی استنلی کوبریک و Alien ریدلی اسکات است. با این وجود داستان فیلم ایده ای نو و جذاب است. خورشید در حال مرگ است و تیمی از دانشمندان سوار بر یک سفینه باید با انفجار بمبی اتمی در مرکز خورشید، آن را احیا کنند.
با این که فیلم در گیشه فروشی چندانی ندارد ولی نظر منتقدان را به خود جلب میکند. شاید به این دلیل که فیلم فضاسازی و عناصر روایی جالبی دارد و از سویی تیم بزرگی از بازیگران حرفه ای بینالمللی را در خود جمع کرده از جمله بازیگر بریتانیایی، سیلین مورفی.
امتیاز سفید: 3.5 از 5
The Fountain-2006
فیلم فانتین اثر درن آرنوفسکی اثریست که میتواند به عنوان شاخص یک کارگردان معرفی شود. فیلم بهترین عناصر کارهای آرنوفسکی یعنی مکاشفهی رویایی غریب که همیشه اکتشافش به ترتیبی لینچی از اهمیت ساقط است و عشقی افسرده که روی همه چیز سایه میافکند و سرعت دوران روایت با آن تنظیم میشود را در خود دارد.
فیلم ترکیبی از تاریخ، دین، معنویت، عشق، فانتزی و علمیتخیلی است با مرکزیت مرگ یا در واقع از دست دادن و سوگواری. شاید بشود گفت دلیل اصلی بداقبالی اش همین تیرگی روایت است. مردی که فرمانده ارتش ملکهی اسپانیاست، در آمریکا به دنبال چشمهی حیات است و در عین حال در روایتی موازی در نقش دانشمندی زیستشناس، به دنبال درمان سرطان همسرش است و در روایتی دیگر، فضانوردیست که در حبابی در فضا به پیش میرود تا زنش که در درختی تجسم یافته است را به سحابی ای در دوردست برساند.
از نظر بصری فیلم تنگ و منقبض است و تیره و شلوغ و روایت بدون اهمیت به انعقاد صحنهها به سرعت به پیش میرود و خاصیتی خوابگونه دارد که فقط از گوشهی چشم میشود بهش فکر کرد و اگر مستقیم به آن نگاه کنید، تاروپودش از هم میپاشد. البته این برای آرنوفسکی موضوع تازهای نیست و تقریباً همهی فیلمهایش رویاهایی تبآلود هستند که با موسیقیهای آنچنانی و رنگهایی که به صورت فرکتال پخش میشوند، جسمیت گرفتهاند. احتمالاً فون تریر را بشود کارگردان بهتری در نظر گرفت وقتی صحبت از خواب و رویاست یا حتا لینچ را و شاید بگویید خود آرنوفسکی فیلمهای بهتری دارد. ولی این فیلم آرنوفسکی در کنار مرثیهای برای یک رویا در نهایت به فیلمهای کالت تبدیل شدند و احتمالاً به خاطر سادگی روایت مرکزیشان است.
اگر فیلمبین هستید صد در صد فیلم را دیده اید پس شاید بد نباشد به شما پیشنهاد کنیم Pi آرنوفسکی را هم ببینید.
امتیاز سفید: 4 از 5
و اما در این جا بگذارید قبل از معرفی آخرین فیلم، به چند فیلم دیگر اشاره کنیم که جایشان در همین لیست است و از استایل بصری و روایی مشابهی پیروی میکنند و همینقدر هم کم دیده شده اند یا مورد کم لطفی منتقدین قرار گرفته اند.
Snowpiercer – 2013 (Bong Joon ho)
Cloud Atlas – 2012 (Lara and Andy Wachowski)
Noah – 2014 (Darren Aronofsky)
Memories of Murder – 2003 (Bong Joon ho)
The Grand Budapest Hotel – 2014 (Wes Anderson)
Fantastic Mr. Fox – 2009 (Wes Anderson)
Dark City – 1998 (Alex Proyas)
The Thirteenth Floor – 1999 (Josef Rusnak)
In Bruges – 2008 (Martin McDonagh)
The Iron Giant – 1999 (Brad Bird)
Punch-Drunk Love – 2002 (Paul Thomas Anderson)
Kiss Kiss Bang Bang – 2005 (Shane Black)
Dredd – 2012 (Pete Travis)
The Life Aquatic with Steve Zissou – 2004 (Wes Anderson)
Blade Runner – 1982
در نهایت باید برسیم به شاه فیلمهایی که در زمان خودشان به درستی درک نشدند و منتقدان بسیار در موردش بد و خوب نوشتند. فیلم تیغ روی جناب ریدلی اسکات فیلمی بود که در زمان اولین اکرانش با زیرنویسهای توضیحی همراه بود تا مردم عادی راحتتر بتوانند با جهان مخلوق فیلیپ کی. دیک (نویسندهی داستان فیلم) ارتباط برقرار کنند.
دیک یکی از تأثیرگذارترین علمیتخیلینویسان ادبیات آمریکاست اما اقتباس فیلمهایش لزوماً آن درونمایهی مورد نظر دیک را منعکس نمیکند. در جایی که دیک درگیر بحران اگزیستانسیالیستی بشریت است، اقتباسهای سینمایی آثارش اکشنهای وسترن اسپاگتی نیمهاگزوتیکی از آب در میآید که از پی ارزیابی صادقانه، توان بازنمایی آن دغدغههای هویت و پارانویای هملتی دیک را ندارند. او با درونمایهی اسکیتزوفرنیک و وهمی و سایکودیلیک داستانهایش میآید که خواننده را در تجربهی وحشت لاوکرفتی سهیم کند ولی فیلمها به خاطر همین خاصیت رضایت بینندههای علاقمند به پیرنگ فکری دیک را جلب نمیکنند. از جمله دیگر اقتباسها از کتابهایش باید به Minority Report استیون اسپیلبرگ و Paycheck جان وو و Total Recall پال ورهون و نسخهی 2012 آن اثر لن وایزمن اشاره کرد.
ولی بلید رانر یکی از معدود اقتباسهاییست که بینش خوبی نسبت به فضای ذهنی دیک در داستانهایش ارائه میکند. البته فیلم با کتاب تفاوتهای بسیاری دارد اما روح و فضای کتاب را به خوبی نمایش میدهد. داستان فیلم در مورد چهار اندروید فراری است که از یک کلونی استخراج معدن به زمین فرار کرده اند. ولی در زمین حضورشان غیر قانونیست و از این رو کارآگاهی به نام دکارد که تخصصش تشخیص اندرویدها از انسان است، دست به کار دستگیری شان میشود.
فیلم تأثیر عمیقی بر ارتقاع سینمای علمیتخیلی از بی-موویهای ارزان و اسلشرهای علمیتخیلی(که به واقع پارودیهای وحشت بودند و سنخیت چندانی با علمیتخیلی به آن معنا نداشتند) به آثار شاخص بصری و روایی دارد که به خصوص در دههی بعدی قابل مشاهده است. همچنین سیاههای بلند بالا از بازیهای سایبرپانک و گروههای موسیقی پست راک وجود دارد که به ترتیبی ملهم از این فیلم هستند یا به آن اشاره کرده اند.
منتقدین در زمان اکران فیلم نظر خوشی به آن نشان ندادند. مثلاً پت برمان از فیلم تحت عنوان هرزهنگاری علمیتخیلی یاد میکند. یا برخی معتقد بودند فیلم به هیچ وجه آن فیلم اکشن ماجراجویی که استودیوی سازنده قولش را داده بود نیست. البته برخی هم معتقد بودند پیچیدگی فیلم نقطهی قوت آن است و فیلم به یک اثر کلاسیک تبدیل خواهد شد. راجر ابرت هم از عنصر بصری فیلم بسیار تعریف میکند اما موقعیت و روایت انسانی فیلم را کلیشه میداند و بسیار سطحی. البته 25 سال بعد یعنی در سال 2007 که آخرین ورژن فیلم اکران میشود ابرت کمی نظرش را عوض میکند و میگوید: «به من میگویند که نظر منفی ام نسبت به تیغ رو به خاطر کج فهمی و بیسلیقگی و فقدان تخیلم بوده. اما اگر فیلم اینقدر خوب است پس چرا جناب ریدلی اسکات تا 25 سال در حال انگولک کردنش بوده؟»
در بازبینی فیلم در دورهی ساختش و در فضای سینمای علمیتخیلی که محاصرهاش کرده باید اعتراف کرد که این فیلم به هیچ وجه کلیشهی ژانری نیست. بلکه نقطهی تأثیرگذار و سایهی عظیم و مدیدی است که هنوز که هنوز است باید دیدش. دیدن این فیلم بر هر سرسپرده و دوستدار و دانشآموز مکتب سینما واجب است چون از فیلمی ساده بالاتر میرود و به عنصری فرافیلمی در فرهنگ و سینمای دورانهای بعد تبدیل میشود و در نتیجه دیدنش برای به دست آوردن ایده در مورد کلیت میراث علمیتخیلی مورد نیاز است. به خصوص فرهنگ بصری سایبرپانک که بعدهها به محوریتش ایجاد میشود. پیشنهاد میکنم این فیلم را نه یک بار که چندین بار ببینید تا هیچ یک از نقاط لذت بصری آن را از دست ندهید. فیلم به واقع لذت بصریای است که تمامی مسیر طولانی ادبیات علمیتخیلی و بزرگانش چون کلارک، هاین لاین، آسیموف، کی. دیک، الدیس و دیگران را در تصویر میآورد.
امتیاز سفید: 5 از 5
در مؤخره تنها باید به چند مورد اشاره کنم. اول این که با وجود مهجور ماندن این لیست در بین منتقدان آمریکایی بیشتر این فیلمها کالت شدهاند و طرفداران این فیلمها بارها آنها را دیدهاند و در موردشان محتوای هواداری قابل توجهی وجود دارد.
دوم این که به نظرم منتقدین و سیستمهای نقد مثل IMDB آسیب بزرگی هستند و معیار درستی برای سنجش یک اثر سینمایی را به دست نمیدهند. شاید دورهای که میشد به حرف منتقدین اعتماد کرد به پایان رسیده است چون اکثراً پیرو جو کلی پیرامون یک فیلم هستند یا از یک رینگ لیدر مشخص پیروی میکنند. دیگر حتی منتقدین پر جرأت که نظر مستقل و خوب داشته باشند و فقط مفسر و بیننده نباشند کمیاب شدهاند. شاید بد نباشد منتقدینی که صرفاً تفسیر نمیکنند بیشتر مورد توجه قرار بگیرند.
حداقل میشود گفت که در گذشته نسبت به ژانر علمیتخیلی بدبینی خاصی وجود داشت. این ژانر سخیف در نظر گرفته میشد و اگر به شروع این ژانر مراجعه کنیم شاید با آثار درخشانی روبهرو نشویم. یا شاید چون تا طرفدار یک ژانر نباشید نمیتوانید نظر واقعی و منصفانه در موردش داشه باشید. حداقل در مورد این لیست بسیاری از نقدهای منفی بیشتر شبیه خصومت با ژانر علمیتخیلی است تا نقد واقعی و ارزشگذاری درست.
و در پایان…
نظر شما در مورد این فهرست سفید چیست؟ با ما موافقید؟ به نظرتان چه فیلمهایی باید به این لیست اضافه شود؟ با ما در میان بگذارید.
-
آقا یارو دونی دارکو یه چیز معرکه ایه به نظرم و مستر نوبادی حتی. خدا حفظشون کنه
-
آره اتفاقاً موردعلاقه های خودمم همیناست… چیزای تمیزِ درستی هستن.
-
-
فیلم فقط خدا میبخشد نیکلاس وندیگ رفن و بزرگراه گمشده لینچ(البته فیلمای لینچ بیشتر توسط منتقدین ستایش میشن تا مردم بخاطر اون سبک عجیبش ولی این فیلم توسط منتقدین نابود شد که شاهکار بود) هم میتونست تو لیست باشه.
-
دانی دارکو و مستر نوبادی و بلیدرانر و گاتاکا و آقای فاکس شگفت انگیز که وس اندرسن چهار سال وقت رو ساختش گذاشت، اینا خدان.
مرسی
-
به نظر من فیلم نوح نه تنها خوب نبود بلکه بسسسسسسیار بد بود..
ممنون از پست جالبتون. -
من شخضا از این لیست چنذ تاش رو دیدم واقعا در حقشون نامردی شده Cloud Atlas واقعا شاهکاره که ذهن ادم رو درگیر میکنه
-
من شخضا از این لیست چنذ تاش رو دیدم واقعا در حقشون نامردی شده Cloud Atlas واقعا شاهکاره که ذهن ادم رو درگیر میکنه
-
سپاس از توضیحات جالب و خوبتون
-
از دیدگاهتون لذت بردم. بیشتر فیلمهایی که توی لیستون هست رو بارها دیدم. مخصوصا اطلس ابر و اقای هیچکس. سپاس بخاطر تحلیل زیباتون.منم همین نظرا رو داشتم با خوندن مطالب شما برام جالب شد. دوست دارم نظرات کسایی که مخالف این حرفا هستن هم ببینم.اگه میشه کمک کنید.بدرود
-
اقا این فیلم مستر نوبادی که کلی جایزه برده دیگه چطوری باید تحویل گرفت یه فیلم رو؟
فیلم آقای نوبادی نامزد ۷جایزه مگریت شد که توانست ۶ تای آنرا از جمله جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردان از آن خود کند. آقای نوبادی از فیلمهای برتر ۶۶ امین جشنواره بینالمللی فیلم ونیز بود که توانست جایزهٔ اوسلا طلایی و لانچیا را از آن خود کند. نظر منتقدان در بارهٔ فیلم مثبت بود.[۵]
-
با لیستون کاملا موافقم مخصوصا شاهکار فراموش نشدنی بلد رانر
واقعا جز فیلم هایی هست که میشه میلیارد ها بار دیدش و هر دفعه به یه نکته تازه پی برد
اصن نمیشه با کلمات توصیف ش کرد
شاید فک کنید خیلی دیگ مبالغه میکنم ولی فیلم رو باید ببینید تا متوجه بشید
اگه متوجه نشدید یه سرچ کنید دو تا بررسی فیلم رو بخونید متوجه میشید چه شاهکاری ترفید
فانشن هم (فیلم دوم) واعا جز زیبا ترین فیلم هاییه که دیدم
-
MerC Kheyli Khoob Bod
-
وای که چقدر دارک سیتی خوب بود.
-
مطلب خوبی بود. توی این فیلم ها، فیلم فونتین از همه بهتر بود. در ضمن کاش فیلم داگویل رو هم میذاشتید تو لیست . داگویل هیچ اسکار یا گلدن گلوبی نگرفت و فقط در جشنواره های اروپایی بهش جایزه دادن در حالی که یکی آثار ماندگار هنر سینما است
-
خیلی با حرفتون موافقم. در کل فونتریر از اون کارگردانهاست که نادیده گرفتنش توسط جریان اصلی سینما هم غمانگیزه هم خوشحالکننده :دی
-
-
مقاله عالی بود
گرچه کاش درباره اسنوپیرسر بیشتر مینوشتید، فیلمی بود که گرچه نمیشه مستقلش نامید، ولی از نظر ایده(اقتباسی بودنش رو فاکتور بگیرید) و نشون دادن اینکه فیلم علمی تخیلی خوب ساختن و حتی اکشن خفن نیازی به بودجه زیاد نداره عالی بود.
به نظرم فیلم لوپر هم جاش خالی بود. لوپر هم اینکه به نوعی یک اثر مولف بود، هم اینکه واقعا روابط انسانی رو به بهترین وجه ممکن در فیلم شرح داده بود.
دمتون گرم، عالی بود.
فقط اینکه یوخده عکسای مقاله بازبینی بشه بهتره:)-
قربان شما. آره در مورد اونام حالا بچهها صحبت کردن توی مقالات بسیار دیگری جز این.
عکسا چرا فقط بازبینی بشه؟ متوجه نمیشم. درستن که. عکس پوستر فیلمان دیگه.
-
-
دانی دارکو واقعا مزخرف بود وقتتونو تلف نکنید
-
فیلم mother 2017 هم یکی دیگه از کارهای آرنوسکی بود که مورد کم لطفی منتقدین قرار گرفت در صورتی که واقعا فیلم سنگین و پر محتوایی بود
-
برای من Sweeney todd ، big fish و Edward scissorhands تیم برتون جزو نادیده گرفته شده ترین فیلم ها هستند