چشم‌اندازهایی از آخرالزمان؛ شهر پس از فاجعه از منظر زیبایی‌شناسی

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

بررسی الگوهای تصاویر آخرالزمانی در تعدادی از سریال‌های شناخته شده با نگاهی به ارتباط المان‌های آپوکالیپسی با واقعیت‌های دنیای مدرن

هیچ چیز برای من در رمان جذاب‌تر از داستان شهری نیست که زمانی بزرگ و زیبا بوده و حالا سرنگون، نابود، گم و آکنده از کیلومترها درخت شده و حتی نامی بر رویش نمانده است.

این چند خط می توانست صدای بازمانده‌ای سرگردان در کلان شهری از آمریکای شمالی در یک سریال آخرالزمانی باشد اما در واقع این‌ها جملات جان لیود استفان، یکی از جستجوگرانی است که در قرن نوزدهم باقی مانده‌ی تمدن مایا را کشف کردند. امروز تمدن ما عمیقاً درگیر مسئله‌ی پایان خود شده است. پایان جهان یکی از مسائل مهمی است که از نظر کانت عقل توان حل آن را ندارد اما راهی برای جلوگیری از وقوع آن نیز وجود ندارد.

ریشه‌ی کلمه‌ی آپوکالیپس یونانی است. معنای آن آشکار شدن (Revelation) یا در بعد مذهبی وحی است و به گونه‌های ادبی یهودی و مسیحی بازمی‌گردد. آپوکالیپس پیش از هرچیز به معنای آشکار شدن رازهای الهی بوده است. اما خیلی زود و در ابتدای مسیحیت معنای این کلمه محدودتر و به برهه‌ی پایان جهان تا برپا شدن حکومت الهی اطلاق شد. بدین ترتیب آخرالزمان مفهومی است که سنگ بنای آن نزدیکی فاجعه و پایان جهان است.

از جنگ جهانی دوم تولیدات فرهنگی معاصر نظیر صنعت سینما و سریال‌های تلویزیونی به طور وسیعی به آخرالزمان پرداختند. اگر نگاهی به فهرست ۳۴۰ فیلم آخرالزمانی بیندازیم که از سال ۱۹۸۰ فیلمبرداری شده‌اند خواهیم دید که ۲۶۱ فیلم در سی سال گذشته، ۱۱۲ فیلم در دهه ی هشتاد، ۴۹ فیلم در دهه‌ی نود و ۱۰۶ فیلم در دهه‌ی ۲۰۰۰ ساخته شده‌اند. به علاوه سریال‌های تلویزیونی که در حال حاضر در جذب مخاطب -چه در آمریکا و چه در اروپا- موفقیت بیشتری کسب کرده‌اند سریال‌های آخرالزمانی مثل مردگان متحرک و از برخی جهات سریال پر مخاطب بازی تاج و تخت بوده‌اند.

آخرالزمانی

چندین فرضیه برای توضیح این موفقیت وجود دارد: اول اینکه پایان جهان همواره موضوعی جذاب بوده است دوم احساس رها شدگی حاصل از تماشای تصاویر آخرالزمانی است و دست آخر توجه این ژانر به مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دنیای امروز است. به قول فردریک جیمیسون (که در کتابش نقل قولی از اچ. بروس فرانکلین در مورد آثار جی. جی. بالارد را به اشتباه نقل می‌کند) تصور پایان جهان آسان‌تر از تصور پایان سرمایه‌داری است.

بیشتر بخوانید: درباره‌ی فیلم “آن‌ها زنده‌اند”: کاپیتالیست‌ها برنده می‌شوند یا سایبرپانک‌ها؟

دلیل دیگری بر این اشتیاق وجه سینمایی مسئله ی آخرالزمان است. آپوکالیپس منظره‌ای است بسیار دیدنی. در واقع مفهوم آخرالزمان پیوند عمیقی با مسئله‌ی چشم‌انداز دارد. یعنی بدون منظره‌ی آخرالزمانی آخرالزمانی وجود نخواهد داشت.

پاندمی

این ذهن است که چشم اندازها را می‌سازد. عملی که در آن واقعیت برش می‌خورد و بخشی از آن که ارزش دیدن دارد در معرض نگاه قرار می‌گیرد. نشان دادن تصویری که از دل فجایع واقعی بیرون آمده و هشدار برای فجایع بعدی از مهم‌ترین شاخصه‌های مناظر آخرالزمانی است.

می‌توان برای تصویرسازی‌های آخرالزمانی دو رویکرد در نظر گرفت که به طور ذاتی به مفهوم زمان وابسته‌اند. اول زمان به وقوع پیوستن فاجعه که شامل زمان پیش از فاجعه نیز می‌شود (درست وقتی که فکر می‌کنیم همه‌چیز سر جایش است) و دوم زمانی که فاجعه به وقوع پیوسته و بازماندگان برای بازسازی جهان تلاش می‌کنند. در این بازنمایی‌ها انواع مختلفی از چشم‌اندازها به وجود می‌آیند و به سریال‌های تلویزیونی راه پیدا می‌کنند. ما یکی پس از دیگری این دو جنبه را مورد مطالعه قرار می‌دهیم.


نمایش فاجعه


در سریال‌های آخرالزمانی فاجعه معمولاً در همان قسمت اول به نمایش گذاشته می‌شود. برای بخش اول دو سریال را انتخاب کردم که با هم کاملاً متفاوتند:

سریال ۷۳ قسمتی Battlestar Gaactica ساخته‌ی رونالد دی مورکه پخش آن ۱۸ اکتبر ۲۰۰۴ در شبکه‌ی Sky آغاز و در سال ۲۰۰۹ در شبکه‌ی Sci-Fi متوقف شد. و‌سریال Jericho با ۲۹ قسمت ساخته‌ی  استفان چبوسکی که بین سال‌های ۲۰۰۶ و ۲۰۰۸ از شبکه‌ی CBS پخش شد.

مهم‌ترین نقطه‌ی مشترک این دو سریال موضوعشان است. هر دو فاجعه‌ی هسته‌ای را به تصویر می‌کشند.

 Battlestar Galactica

سریال با انفجاری هسته‌ای آغاز می‌شود. انفجاری که تقریباً تمامی انسان‌های ساکن در دوازده قبیله را از بین می‌برد. مسئولین این اتفاق موجوداتی انسان‌نما به نام سایلان هستند. طی انفجار گروهی از بازماندگان با یک سفینه -چیزی شبیه کشتی نوح- موفق به فرار شده و سفر خود را برای یافتن سیزدهمین قبیله یعنی زمین آغاز می‌کنند.

بتل استار گلکتیکا

در اولین بخش از قسمت اول سریال فاجعه از دو زاویه دید متفاوت نشان داده می‌شود.

اول به خانه‌ی دانشمندی برجسته به نام گایوس بالتار می‌رویم که بر روی کاپریکا سیاره‌ای با جمعیت انسانی قرار گرفته است. او متوجه می‌شود که بازیچه‌ی معشوقه‌اش ( که یک سایلون است) شده و به خاطر او پایان جهان نزدیک است. گایوس بالتار فاجعه را به صورت مستقیم از تلویزیون دنبال می‌کند و بعد بلافاصله خانه‌ی او نیز منفجر می‌شود. قطع پلان و توقف چند ثانیه‌ای فیلم مانند فیلم مالیخولیا پایان جهان را تداعی می‌کند.

پلان بعدی از زاویه‌ی دید سیاره ی کپریکا از فصاست. این پلان فاجعه را از نگاه بازماندگانی نشان می‌دهد که بر روی سفینه‌ی گالاکتیکا قرار دارند؛ از آنجا می‌توان شدت و عمق فاجعه را نیز مشاهده کرد: اینکه تمام سیاره نابود شده است.

استفاده از رنگ قرمز قهوه‌ای رنگی (که هم به سیاه و هم به سفید نزدیک است) عکس‌های تاریخی سال ۱۹۴۵ را تداعی می‌کند. به علاوه نمایانگر کنتراستی است بین مناظری با تنالیته‌ی سبز و ساکن (علف‌ها و درختان کاج) و انفجارهای نابودکننده.

آخرالزمانی

این سکانس در کنار آنچه از سیاره ی کپریکا مشاهده شد تصور بیننده را از آثار فاجعه کامل می‌کند: نابودی کامل سیاره و ساکنین آن.

نکته‌ی قابل توجه سادگی و بی‌تکلف بودن صحنه‌های فاجعه است که با فیلم‌های بلاک باستر فاصله دارد. این صرفه‌جویی در پرداخت از ویژگی‌های این علمی‌تخیلی واقع‌گرا محسوب می‌شود.

  Jericho

این سریال هرج‌ومرج پس از فاجعه‌ی اتمی را در شهر خیالی Jericho واقع در کانزاس به تصویر می‌کشد. طرح کلی داستان بر روی چگونگی روبه‌رو شدن ساکنین شهر با فلاکت ناشی از تنهایی ست. آن هم در حالیکه به نظر هیچ کمکی از بیرون وجود ندارد.

انفجار در ابتدای قسمت اول رخ می‌دهد. در این قسمت چشم‌اندازهای معمولی از ایالت کانزاس به چشم می‌خورند. منطقه‌ای روستایی، آرام و به دور از تکنولوژی.

اینکه ماجرای داستان در ایالت کانزاس رقم می‌خورد خیلی هم بی‌دلیل نیست. در طی جنگ سرد این ایالت به دلیل موقعیت مرکزی خود به عنوان ایالتی مصون از هرگونه حمله‌ی اتمی (در صورتیکه این حملات در نقاط استراتژیک و یا سواحل صورت می‌گرفت) شناخته می‌شد.

ساکنین شهر خیالی Jericho متوجه انفجار مهیبی می‌شوند که در آن سوی کوه‌های راکی به وقوع پیوسته است. هرچند که با وجود فاصله‌ی زیاد آسیبی به کسی نمی‌رسد. به جز تعدادی تصادف جاده‌ای که در زمان وقوع انفجار صورت می‌گیرد. در نتیجه سریال بیشتر بر سرنوشت بازماندگان تمرکز می‌کند و این مسئله در سکانس‌های مختلف لحظه‌ی انفجار قابل مشاهده است. در شهر Jericho کوه مانند مانعی طبیعی در برابر انفجار عمل می‌کند. وسعت زمین نیز نمایانگر فاصله‌ی زیاد بین محل اصابت بمب و ساکنین شهر است.

جریکو

رشته کوه راکی در تمام طول سکانس به چشم می‌خورد به جز یک مورد: زمانیکه معلمی همراه دانش‌آموزان خود از داخل اتوبوس به انفجار نگاه می‌کند. انگار پنجره‌ی اتوبوس پرده‌ی نمایش این منظره‌ی آخرالزمانی است.

نکته‌ی دیگر این است که انفجار اتمی در واقع به کمک حرکت دوربین نشان داده می‌شود. در تصاویر ابتدایی انفجار و غروب خورشید به آسانی از هم قابل تشخیص نیستند. به علاوه‌ی اینکه سقف یک خانه قسمت قارچ گونه‌ی انفجار را هم می‌پوشاند.

این چشم‌انداز از آخرالزمان که تهدید را در دوردست‌ها به تصویر می‌کشد به شرایط تاریخی جنگ سرد باز می‌گردد. ساکنین شهر برای محافظت از خود دربرابر اشعه‌های رادیو اکتیو دفترچه‌های راهنمای به‌جامانده از آن دوران را مطالعه می‌کنند و از پناهگاه‌های ساخته شده در آن سال‌ها استفاده می‌کنند.

بدین ترتیب، چشم انداز های آخرالزمانی در این دو سریال از فجایع تاریخی اخیر الهام گرفته اند : بمب های اتمی سال ۱۹۴۵و جنگ سرد.


چشم‌اندازهای آخرالزمانی


برای بررسی بهتر چشم‌اندازهای آخرالزمانی سه الگو در آثار دیستوپیایی را بررسی می‌کنیم.

بازگشت به طبیعت انسانی

در فیلم‌ها و سریال‌ها معمولاً هر فاجعه‌ای جای خود را به دوران پسافاجعه می‌دهد. می‌توان در این وضعیت آینده‌ی انسان و تمدن بشری را به عنوان اصلی‌ترین موضوع داستان‌های آینده نگر بررسی کرد. این داستان‌ها تولد دوباره‌ی بشریت را به نمایش می‌گذراند. زمانیکه قدرت مخرب فاجعه همه چیز را نابود می‌کند بشریت به طبیعت خود باز می‌گردد.

سریال تلویزیونی Revolution ماجراهای خانواده‌ای را ۱۵ سال پس از black out یا همان پایان الکتریسیته در تمامی سیاره به تصویر می‌کشد. مردم مجبور به سازگاری با دنیای بدون تکنولوژی می‌شوند و به دلیل فروپاشی قدرت مرکزی کنترل بسیاری از مناطق به دست اربابان جنگ و افراد شرور می‌افتد.

رولوشن

بلک اوت در همان اولین سکانس از قسمت اول رخ می‌دهد. داستان سریال در شیکاگو شهری پر سر و صدا و پر از آسمان خراش اتفاق می‌افتد. به خانه‌ی یک خانواده‌ی معمولی آمریکایی می‌رویم که غرق تکنولوژی هستند. دختر کوچک خانواده روی کاناپه‌ای نشسته و بی‌حرکت انیمیشن پر سر و صدای باگزبانی را نگاه می‌کند. پسربچه‌ای با آی‌پد بازی می‌کند و مادر مشغول صحبت با تلفن است. بعد پدر خانواده از سر کار برمی‌گردد و رو به همسرش می‌گوید: شروع شد.

و بلک اوت شروع می‌شود.

پدر تلاش می‌کند با پسرش که سوار برماشین در اتوبان است تماس بگیرد. اما تماس قطع و تمام ماشین‌ها خاموش می‌شوند. شهر در تاریکی فرو می‌رود و یک هواپیما نیز سقوط می‌کند. نمای یک ماهواره از فضا نشان می‌دهد که چگونه کره‌ی زمین به آرامی خاموش می‌شود.

پانزده سال بعد جهان بدون الکتریسیته که تنها نور خورشید را دارد به شکل عجیبی از جهان قبلی روشن‌تر است. شهرها تغییراتی کرده‌اند. همه‌جا علف سبز شده، سیل رخ داده، پل‌ها شکسته‌اند و حیواناتی مثل گوزن‌ها این‌جا و آن‌جا دیده می‌شوند.

این تصاویر بسیار شبیه چیزی است که در فیلم I’m a legend ساخته‌ی فرانسیس لارنس می‌توان دید.

اکثر مردم شهرها را ترک کرده‌اند و در اجتماعات کوچک زندگی می‌کنند. آسفالت‌ها از بین رفته‌اند و ماشین‌ها تبدیل به باغچه‌های کوچکی شده‌اند. شهر محلی برای پرورش بزها و گوسفندان شده و بچه‌ها برای درس خواندن در مرکز شهر جمع می‌شوند. پانزده سال زندگی بدون الکتریسیته تصویر آمریکا را به کلی تغییر داده است.

 دیوارها

سریال مردگان متحرک، داستان گروهی را روایت می‌کند که تلاش می‌کنند در جهانی که به تسخیر زامبی‌ها درآمده زنده بمانند و دائماً در حال جستجو برای یافتن پناهگاه هستند. درطی این جستجو موقعیت‌های جالبی پیش می‌آید. به عنوان مثال در قسمت سوم از فصل چهار انسان‌ها در یک زندان پناه می‌گیرند و درحالیکه آنها درون سلول‌های زندان خود را حبس کرده‌اند زامبی‌ها آزادانه پرسه می‌زنند و تلاش می‌کنند راهی به داخل زندان بیابند.

 

آخرالزمانی زندان

در این سریال نوعی مدرنیته در پرداخت به مسئله‌ی آخرالزمان وجود دارد. زندگی بشر شکلی جمعی به خود می‌گیرد و کمپ نماد این زندگی جمعی است. البته زندان تنها پناهگاه گروه نیست. آنها در بیمارستان، ساختمان مرکز کنترل و پیشگیری از بیماری‌ها، مزرعه، شهر مستحکم شده‌ی Woodbury، ترمینال قطار و اقامتگاه‌های حومه‌ی شهر نیز پناه می‌گیرند. جهان خارج خطرناک و خشونت‌آمیز است پس جهان بازماندگان به منظره‌هایی از سیم‌های خاردار، پست‌های نگهبانی، دژهای مستحکم و دیوارها محدود می‌شود.

در سریال بازی تاج و تخت نیزعنصر دیوار مطرح است. این دیوار که به شکل سرگیجه‌آوری بلند است دنیای وحشی‌ها را از دیگران جدا می‌کند و با درب عظیم یخی‌اش خبر از وجود دنیایی خیالی می‌دهد.

دیوار گیم آو ترونز

اما دیوار به عنصری نمادین در دنیای معاصر نیز تبدیل شده است. ۲۵ سال پس از فروپاشی دیوار برلین دیوارهای دیگری ساخته شدند و یا در حال ساخته شدن هستند: در فلسطین، در مرز مکزیک و آمریکا، در بلغارستان و همچنین دیوارها و حصارهایی که ساخته می‌شوند تا محله‌هایی را از دیگر محله‌ها جدا کنند. در تمامی این موارد تلاش برای دور کردن فقرا، مهاجرین و یا تروریست‌های احتمالی و حفاظت از ما در برابر آن‌هاست.

بیشتر بخوانید: چه‌جور آخرلزمانی را می‌پسندید؟ درباره‌ی چهار فیلم آخرالزمانی

وندی براون در کتاب Waning Sovereignty ,Walles States میگوید: «ضعف توان حکمرانی حکومت‌ها و جداییشان از مردم آنان را وادار می‌کند تا به شکل دیوانه‌واری دست به ساخت دیوارها بزنند». بنابراین دیوار نشان‌دهنده‌ی انزوال حکومت‌ها و تلاش‌های بی‌نتیجه‌شان برای بازیابی قدرت است. آنچه در سریال‌های آخرالزمانی می‌بینیم در واقع نمادهایی از این پدیده هستند.

زندگی در دنیای ویران

سریال مردگان متحرک بیش از هر سریالی جهان آخرالزمانی را به تصویر می‌کشد. دراولین قسمت کلانتری به نام ریک در دنیایی خالی از سکنه و ویران به دنبال بنزین می‌گردد. اینکه چه اتفاقی افتاده معلوم نیست. ریک در سکوتی دلهره آور پرسه می‌زند. کمی بعد با دختری مواجه می‌شود که با ناامیدی خرس عروسکی‌اش را چسبیده است. در این صحنه ابتدا فقط پاهای دخترک دیده می‌شود بعد کمر و موهای بلند و روشنی که آن را پوشانده است. در این سکانس تلاش شده که تا آخرین لحظه هویت دختر مبهم بماند. و درنهایت معلوم می‌شود که او یک زامبی است. ریک با شلیکی به سر دخترک را از پا درمی‌آورد. لحظه‌ای سیاه و تحمل ناپذیر: دنیایی که در آن کلانتر دختربچه‌ای را می‌کشد، کارش تمام است. شهر دیگر صرفاً یک خرابه نیست، دنیایی است که فاجعه‌ای بزرگ خاموشش کرده باشد.

صحنه‌ی ورود ریک به آتلانتا نیز تصویر آخرالزمانی ویژه‌ای است. در ابتدا شهر را از نگاه او می‌بینیم و بعد با یک لانگ‌شات تصویر رنگ وبویی سینمایی می‌گیرد. ریک مثل گاوچرانی تنها سوار براسب شده است و ماشین‌ها، اتوبوس‌ها و قطارهایی بی‌حرکت محاصره‌اش کرده‌اند و بعد آسمان خراش‌های آتلانتا مانند محلی برای فرار در دوردست‌ها نمایان می‌شوند.

آتلانتا آخرالزمانی

کلانتر به سمت شهر متروکه حرکت می‌کند. تنها صدای حیوانات به گوش می‌رسد؛ کلاغ‌ها، گوریل‌ها و صدای نعل اسب. هرچه بیشتر به داخل شهر پیشروی می‌کند خیابان‌های خالی از کاغذ و ماشین‌های قراضه پر می‌شوند. اما آنچه دیده می‌شود این است که هیچ خانه و سازه‌ای تخریب نشده است. پس با چه متر و معیاری می‌توان از شهر آخرالزمانی سخن گفت آن هم در حالیکه شهر تقریباً سالم باقی مانده است. دیان اسکات می‌گوید:

ویرانگی الگویی معاصر است. اگر دوران ما بخواهد چیزی به تاریخ اضافه کند، بی شک تصویر ویرانگی یکی از آنهاست. شهرهای نفرین شده، متروکه و ویران (…) راه های تخریب شده، خانه های خالی، اتومبیل های چپ کرده و تمامی نمادهای پیشرفته‌ی صنعتی، پس زمینه ی داستان های ما شده اند.

اگر شهر به تصرف مردم در نیامده باشد دیگر اسمش شهر نیست. جنبش‌ها، سر و صداها و هرج‌ومرج‌ها نیز بخشی از شهر هستند. در حالیکه در آتلانتا چیزی جز یک صحنه‌ی خالی و مردگان متحرک باقی نمانده است. شهر این گونه به تصرف مردگان در می‌آید.

بیشتر بخوانید: چطور زامبی‌ها اینقدر محبوب شدند؟

می‌توان گفت که بین واقعیت و خیال گفتمانی همیشگی برقرار است. همانگونه که در بخش اول مثال‌هایی از جنگ سرد و بمب اتمی زدیم داستان‌های تخیلی از رویدادهای تاریخی الهام می‌گیرند. در ساختار چشم اندازهای آخرالزمانی عنصر خیال از دل فجایع واقعی بیرون می‌آید و حتی گاهی این واقعیت خیال را نیز پشت سر می‌گذارد. برخی از وقایع اخیر نظیر طوفان کاترینا که شهر نیواورلئان را در سال ۲۰۰۵ ویران کرد و یا ورشکستگی شهر دیترویت در سال ۲۰۱۰ و یا حتی آشوب‌های سال ۲۰۱۵ در بالتیمور نمونه‌هایی از غلبه‌ی واقعیت بر خیال هستند. عکس‌ها و ویدئوهای این حوادث چیزی از تصاویر سینمایی کم ندارند. حالا اما در دنیای ما آخرالزمان دیگر تهدیدی در دوردست‌ها نیست.

روبوکاپ

یک استراتژیست و کهنه سرباز آمریکایی، پاییز ۲۰۱۳ در New York Times می‌نویسد:

امروز وقتی در رابطه با آینده گمانه‌زنی می‌کنم دریایی را می‌بینم که جنوب شهر منهتن را در می‌نوردد. شورش‌هایی از سر گرسنگی، طوفان‌ها و مهاجرین آب و هوایی را می‌بینم. لشکر ۸۲ هوابرد را می‌بینم که غارتگران را از بین می‌برد. قطع سراسری الکتریسیته، بندرگاه‌های ویران، زباله‌های فوکوشیما و همه‌گیری‌ها تصاویری هستند که جلوی چشمانم می‌آیند. مسئله این نیست که بدانیم وزیر دفاع چگونه در مواجهه با تغییرات آب و هوایی و جنگ‌هایی که بر سر مواد اولیه در می‌گیرند آماده می‌شود. یا اینکه ما چگونه برای محافظت از آلفابت سیتی خاکریز حفر می‌کنیم و یا چه زمانی هوبوکن را تخلیه می‌کنیم. مسئله خرید خودروی هیبریدی امضای توافق‌نامه‌ها و یا خاموش کردن دستگاه تهویه هوا هم نیست. بزرگترین مشکل فلسفی است. باید بفهمیم که تمدن ما مدت‌هاست که مرده است.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: صبا سفیدگر
مشاهده نظرات
  1. نوید

    سلام_ مطالب سایت سفید همیشه مفید و جالب بوده.ممنون

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید