درباره‌ی فیلم “آن‌ها زنده‌اند”: کاپیتالیست‌ها برنده می‌شوند یا سایبرپانک‌ها؟

6
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

“آن‌ها زنده‌اند” (They Live) نمونه‌ای بی‌انقضا از سینمای علمی‌تخیلی است. من این فیلم را بهانه کرده‌ام که چرخی در دهه‌ی هشتاد، کاپیتالیسم و سایبر پانک بزنیم.

اولین بار که فیلم آن‌ها زنده‌اند (They Live) را دیدم احتمالا از صداوسیما ایران بود. نمی‌دانم کدام یکی از کانال‌ها پخشش کرده بود. اگر مطابق دموگرافی همیشگی شبکه‌های صدا و سیما باشد احتمالا شبکه ۱ یا شبکه ۴ (دموگرافی فرهیخته/مطلع/دانا/فهیم/بااصالت).

اتفاقا تازگی به چشمم خورد که شبکه‌ی افق (دموگرافیکش را خودتان حدس بزنید) هم این فیلم را پخش کرده است. به غیر این فیلمیو و نماوا هم فیلم را دارند و حتی نسخه‌ی دوبله‌شده‌ی فیلم در وبسایت آپارات به صورت مجانی قرار گرفته. در واقع بعید می‌دانم هیچ‌جای دنیا دسترسی به این فیلم این‌قدر راحت باشد.

می‌توانم تصور کنم یکی از دلایلش این باشد که آن‌ها زنده‌اند خوراک آن‌هاییست که از نظرشان آمریکا توسط یک انجمن زیرزمینی در مایه‌های فراماسونری اداره می‌شود. یا شاید به خاطر شباهت ماهیت عینک به ایدئولوژی و چه می‌دانم مثلا چشم برزخی (مثلا این‌ها آدم‌های بد و گناهکار هستند و فضایی بودن استعاره از جهنمی بودن است).

خودم اولین بار که فیلم را دیدم شدیدا ترسیدم. برای من کودک/نوجوان ماهیت فیلم مثل این بود که یکی بخواهد کل واقعیت دنیا را به همان کمد اتاق تشبیه کند که هر چقدر پوسته‌اش آرام و بی‌خطر به نظر برسد، ممکن است اگر بازش کنی با هیولایی مواجه شوی.

حتی چند روز پیش که به مناسبت این مقاله دوباره فیلم را مرور کردم به نظرم رسید عجب داستان یک خطی و ساده‌ای دارد. شخصیت اصلی فیلم تقریبا در هیچ دیالوگی مشارکت نمی‌کند و یک‌سره فقط “پانچ لاین”های خفن می‌گوید و تکه می‌پراند. ولی مثل اکثر فیلم‌های جان کارپنتر “مه” ( The Fog) و “موجود” (The Thing) هرچه می‌گذرد فیلم بیشتر موضوعیت پیدا می‌کند.

جالب اینجاست که برخلاف اکثر فیلم‌های علمی‌تخیلی دهه‌ی هشتاد هنوز جلوه‌های ویژه‌ی فیلم باورکردنی‌ست و حتی می‌شود گفت که از قبل هم بیشتر باورکردنی شده.

وحشت فیلم آن‌ها زنده‌اند از همان اسمش پیداست. چیزهای دیگری غیر از ما هستند که زنده‌اند. ممکن است که ما تنها باشیم. ممکن است نتوانیم از چیزهای دیگر تشخیص‌شان بدهیم و البته فیلم داستان بسیار خشمگینی دارد و تمام صحنه‌های اکشن فیلم به بیانیه‌ای اعتراضی شبیه است. خشم مرموزی که در ادامه می‌خواهم بیشتر درباره‌ش صحبت کنم.

دیستوپیای ریگان و مساله‌ی فقر و رفاهتصویری از دوران ریگان

شما در خیابان‌ها می‌بیندشان. در تلویزیون نگاهشان می‌کنید. حتی ممکن است همین پاییز به یکی‌شان رای‌ هم بدهید. فکر می‌کنید که این‌ها آدمند؛ مثل خودتان. ولی اشتباه می‌کنید. اکیداً هم اشتباه می‌کنید.
مونولوگ مرد ریشوی توی تلویزیون – آن‌ها زند‌ه‌اند

سال‌ها پیش جرج اورول در رمان ۱۹۸۴، پیش‌بینی مخوفی از دهه‌ی هشتاد ارائه داده بود. در رمان اورول حکومتی مطلقه و مستبد به کار رسیده بود که برای حریم خصوصی و شخصیت فردی، هیچ ارزشی قائل نبود.

سوژه‌ی این مقاله هم یعنی فیلم آن‌ها زنده‌اند در سال ۱۹۸۸ ساخته شده است، یعنی ۴ سال بعد از پیش‌بینی اورول و در آخرین سال دوره‌ی ریاست جمهوری ریگان.

در ابتدای دهه‌ی هشتاد جنوبی‌های سفیدپوست، کاتولیک‌های حومه و مسیحی‌های اونجلیکال همه در قالب جناح راست جدید، گرد هم جمع ‌شدند و ریگان را به رئیس‌جمهوری رساندند.

یک بازیگر و چهره‌ی رسانه‌ای و در عین حال یک بیزنس‌من تمام‌عیار که قولش عظمت آمریکا بود و برگرداندن ارزش‌های آمریکایی.

برای خیلی‌ از آمریکایی‌ها دوره‌ی ریگان، واقعا هم همین بود. برای بعضی‌ها دوره‌ی وفور نعمت بود ولی برای بعضی دیگر زمان تشدید شکاف‌های فرهنگی و اختلاف‌های طبقاتی و تبعیض‌های نژادی.

از یک طرف در دهه‌ی هشتاد هر ساله ۱۰۰۰۰۰ آمریکایی میلیونر شدند، منتهی از طرف دیگر دو دهک پایین جامعه درآمد سالانه‌شان از ۹۳۷۶ دلار به ۸۸۰۰ دلار کاهش پیدا کرد.

بیچاره‌ها و فرودست‌ها روزبه‌روز بیشتر می‌شوند. از عدالت نژادی و حقوق بشر هم خبری نیست. آن‌ها یک جامعه‌ی سرکوبگر درست کرده‌اند و ما هم بی‌خبر از همه‌جا شریک‌شان شده‌ایم. قصد دارند که با نابود کردن خودآگاهی، بر ما مسلط شوند. ما با لالایی‌هایشان مدهوش شده‌ایم. کاری کرده‌اند که نسبت به خودمان و نسبت به دیگران، بی‌تفاوت بشویم. حواس‌مان فقط به جیب خودمان است ولاغیر.

مونولوگ مرد ریشوی توی تلویزیون – آن‌ها زند‌ه‌اند

از نظر آمریکای ریگان کمک‌های رفاهی به افراد بی‌بضاعت باعث تن‌آسایی و بی‌قیدی مردم می‌شد. چه آنکه از نظر بعضی از عموم به نظر می‌رسید ریگان بیشتر نگران ابرشرکت‌هاست و خودشان تنها مانده‌اند.

بنابراین کوپن‌های غذا و تغذیه‌ی دولتی خردسالان لغو شد. خدمات روان‌درمانی و برنامه‌های جلوگیری از کودک‌آزاری و دوره‌‌های کارورزی برای جوانان هم از بودجه‌های دولتی خط خوردند. شاید سمبلیک‌ترین اقدام دولت ریگان تلاش وزارت کشاورزی‌اش بود که خواست سس کچاپ را به عنوان سبزیجات در نهار مدارس جا بزند.

آمریکایی که آژانس حفاظت از محیط زیستش، لایحه‌ی هوای پاک را کنار می‌گذاشت و وزارت داخله‌اش زمین‌های دولتی (از جمله سواحل میدان‌های نفتی) را به شرکت‌های خصوصی بذل و بخشش می‌کرد.

انگار واقعیت آمریکا در حال دوپاره شدن بود، واقعیتی موثق وجود داشت که در آن “فقر=تنبلی” بود و “آلودگی هوا=∅”. هر دو را می‌شد به فراموشی سپرد. البته واقعیت غیررسمی دیگری وجود داشت که سیاه‌تر و ترسناک‌تر بود مثل حالا که مسائل محیط زیستی، مهاجرت و جنگ بسته به این که در کدام واقعیت زندگی می‌کنید ممکن است روایت متفاوتی داشته باشند.

تزریق روح زمانه در دیسک‌های خاطرات علمی‌تخیلی

تصویری از فیلم بلید رانر

در همان سال‌ها که ریگان در جمع طرفدارانش از مخالفتش با سقط جنین می‌گفت و با ادبیات انجیلی از برگرداندن ارزش‌های خانواده و اهمیت فرزندآوری می‌گفت، دقیقا در همان‌ سال‌ها مارگرت آتوود نوشتن “داستان ندیمه” را شروع کرد.

درست وقتی وال استریت داشت جشن می‌گرفت، جرم و جنایت هم به بالاترین رکورد خودش در تاریخ آمریکا می‌رسید. پلیس آهنی (۱۹۸۷)  ایده‌ی خصوصی‌سازی عدالت را مسخره کرد و نشان داد برای ابرشرکت‌ها، اخلاقیات فقط یک کالای خوب‌بفروش است و در واقعیت هیچ‌چیزی اندازه‌ی رشد نمودارهای فروش اهمیت ندارد و برای شرکت‌ها نه “عدالت” بلکه عدالتِ کالاشده یعنی “روابط عمومی و افکار عمومی” اهمیت دارد.

بلید رانر (Blade Runner) محصول همان دهه‌ی هشتاد ریگان است. فیلمی که در آمریکای دیستوپیایی در آینده‌ای نه‌چندان دور می‌‌گذرد که ابرکورپوریشن‌ها تمام شهر را پر از تمثال‌های خودشان کرده‌اند. منظره‌ای که البته حالا تبدیل به نوستالژی تصویری سایبرپانک شده است ولی در آن دهه نمودار عظیم‌ترین وحشت هنرمندان بود که می‌خواستند زایتگست کاپیتالیسم را به شکل علمی‌تخیلی منتقل کنند.

بیشتر بخوانید: برافزایی، اوروبوروس، فیلم هندی و صحت سیاسی: شبه سایبرپانک آلترد کربن

از نظر خیلی از شاهدان دهه‌ی هشتاد، دهه‌ی بروز خودمحوری بود و دوره‌ی هرچه‌پیش‌آید خوش آید. از یک نظر این می‌توانست نوعی اعلام استقلال باشد ولی از طرف دیگر همیشه ماجرا به بی‌مسئولیتی و بی‌خیالی ختم می‌شد. مک دونالد و مک دونالدها بر روی همین موج، اوج گرفتند چرا که در دهه‌ی هشتاد چیزهای متوسط مایه‌ی نشاط بودند، چه پوشیدنی، چه خوردنی و هر چه. در همین دوره بود که مصرف‌گرایی میان‌مایگی را تبدیل به استاندارد مقبول جامعه کرد.

نورومنسر (Neuromancer) گیبسون، طلایه‌دار رمان‌های سایبرپانک هم در این سال‌ها نوشته‌ شد. رمانی درباره‌ی هویت فردی و رابطه‌ی هویت فردی با جسمیت فیزیکی. شخصیت‌هایی بدون جسم و هکرهایی که می‌توانند به هوشیاری بقیه جک-‌این کنند و سرک بکشند.

جانی نیمانیک و پیوستار گرنزبک اثر ویلیام گیبسون را در سفید بخوانید

همه داستان‌هایی سیاه در دنیاهایی زیرزمینی، با قهرمان‌هایی خاکستری که جز پول و منافع و بقا انگیزه‌ای ندارند و برای ثروت و لذت به راحتی جان بقیه را قربانی می‌کنند. در این داستان‌ها یک واقعیت ارگانیک وجود دارد و یک ماتریکس ولی جسمانیت واقعیت، محل تردید است.

از این منظر اگر بنگریم، ترمیناتور (۱۹۸۴) و برزیل (۱۹۸۵) و آن‌ها زنده‌اند همگی مرثیه‌های توطئه هستند. آدم‌ها دارند جان می‌دهند تا ماشین‌های بزرگ شرکت‌ها از کار نیفتد و ماشین‌های بزرگ شرکت‌ها می‌خواهند آدم‌ها را بکشند تا آینده‌شان به خطر نیفتد.

آن‌ها زنده‌اند تا وقتی که بهشان باور داشته باشیم

تصویری از فیلم آن‌ها زنده‌اند they live

یک نگاهی بیندازید به محیطی که در آن زندگی می‌کنیم. کربن دی‌اکسید، فلوئوروکربن‌ها و متان از سال ۱۹۵۸ افزایش پیدا کرده است. زمین دارد وفق پیدا می‌کند. آن‌ها دارند اتمسفر ما را به اتمسفر خودشان تبدیل می‌کنند.
مونولوگ مرد ریشوی توی تلویزیون – آن‌ها زند‌ه‌اند

آن‌ها زنده‌اند داستان مردی‌ست که در ابتدا یک آدم آس‌وپاس به نظر می‌رسد که بیش‌ازحد خوش‌بین و آرام است. قهرمان فیلم “جرج نادا” به اداره‌ی کار رجوع می‌کند و دنبال شغل می‌گردد. وقتی که از اداره‌ جواب سربالا می‌شنود همچنان امیدوار به مسیرش ادامه می‌دهد و آخر به عنوان کارگر ساختمانی پذیرفته می‌شود.

جرج در زاغه‌‌ها زندگی می‌کند ولی همچنان برای دریافت دستمزدش بسیار صبور و کم‌توقع است. در یکی از دیالوگ‌ها اعتراف می‌کند که به ایده‌ی آمریکا باور دارد. آمریکا به آدم فرصت می‌دهد، فقط کافی‌ست به قدر کافی صبور باشی. تا اینجا از نظر او فقیرها، صرفا آدم‌های عجول و بی‌ملاحظه‌اند، هر چند که خودش هم در بین همین فقیرها زندگی می‌کند.

هر چه می‌گذرد ایده‌ی شخصیت اصلی داستان از آمریکا و از واقعیت بیشتر ترک می‌خورد. هکری امواج تلویزیون را هک می‌کند تا ما بین برنامه‌های مرده‌ی تلویزیونی، پیرمردی ریشو و برفکی را ببینیم که بینندگان را به بیداری دعوت می‌کند:

تکانه‌های ما را به مسیری دیگر هدایت کرده‌اند. ما در یک حالت هوشیاری مصنوعی القایی زندگی می‌کنیم که مشابه خواب است… هشت ماه پیش گروهکی از دانشمندان به طرزی اتفاق امواجی که از طریق تلویزیون ارسال می‌شود را کشف کردند و  جنبش را آغاز کردند…

لطفا متوجه باشید که امنیت این‌ها در گروی نامکشوف بودن‌شان است. این روش اصلی‌شان برای بقاست… ما را دچار خواب کنید، ما را دچار خودخواهی کنید، ما را دچار سستی کنید… ما نمی‌توانیم از سیگنال‌هایشان بگذریم. فرستنده‌ی ما به قدر کافی قوی نیست. سیگنال را باید از منبع اصلی‌اش قطع کرد…

مونولوگ مرد ریشوی توی تلویزیون – آن‌ها زند‌ه‌اند

صدای شکاکیت و پارانویا رفته‌رفته در آن‌ها زنده‌اند به شکل نویزی رادیویی آرام آرام تنظیم می‌شود و شدت می‌گیرد. به گفته‌ی پیامبر قصه، واقعیت چیزی‌ست که کاپیتالیسم خواسته در آن بخوابید تا مصرف‌تان کند. دنیایی که می‌بینیم نیازمند هکرهاست تا صدایی رساتر از سیگنال‌های عظمت آمریکا را به گوش بقیه برسانند.

ال‌اس‌دی، عینک و باقی باطل‌السحرها

عینک فیلم آن‌ها زنده‌اند they live

در بسیاری از داستان‌های علمی‌تخیلی کلاسیک، دستگاهی که حاصل پیشرفت‌های علمی است محور قصه می‌شود و باقی داستان کلنجار شخصیت اصلی با همان وسیله است. از این منظر ماشین زمان در داستان “ماشین زمان” اچ‌جی‌ولز مثال خوبی‌ست. یا البته داستان‌هایی مثل فرانکشتین که قهرمان قصه تا آخر درگیر هیولایی‌ست که در نتیجه استفاده از دستگاه علمی، به وجود آمده.

عینک در فیلم آن‌ها زنده‌اند واقعیت موازی جهان را نشان می‌دهد. با این‌حال بسیار منحصر به فرد است چون اصلا شکلی علمی ندارد و کاملاً عادی به نظر می‌رسد. البته از قول پیرمرد ریشوی داخل تلویزیون شنیده‌ایم که ممکن است ربطی به یک کشف علمی تصادفی داشته باشد.

عینک بیشتر از اینکه ماشین زمان یا وسیله‌ای علمی باشد، نوعی باطل‌السحر دنیای مصرف‌گراست. یک عینک دودی پلاستیکی ساده که از نظر غیرمنتظره بودن ظهورش به چراغ جادوی علی‌بابا پهلو می‌زند.

وقتی که جرج عینک می‌زند همه‌چیز خاکستری می‌شود. درون‌های امنیتی که قبلا نامرئی بودند به شهروندها سرک می‌کشند. واقعیت کابوس‌وار  تبلیغات و رسانه‌ها معلوم می‌شود و از همه مهم‌تر این که می‌بینیم عده‌ای از بیگانگان در میانه‌ی ما زندگی می‌کنند.

با عینک می‌بینیم که روی تابلوهای تبلیغاتی و مجله‌های این دنیا این پیغام‌ها درج شده:

اطاعت کن، مزدوج شو و تولید مثل کن، تفکر مستقل ممنوع است، فکری نباشد، مصرف کن، تایید کن، وفق پیدا کن، در خواب بمان، بخر، تلویزیون ببین، تخیلی نباشد، از مقامات بی‌چون‌وچرا اطاعت کن، بخواب، ۸ ساعت کار کن، ۸ ساعت بخواب، ۸ ساعت بازی کن، درود بر بی‌عاطفگی، نه به اندیشه، تبعیت کن، تسلیم شو، همدست باش، به انسانیت شک کن.

و بر روی تمام اسکناس‌ها نوشته:

این خدای تو است.

همین عینک باعث می‌شود تغیرات شخصیت اصلی آن‌ها زنده‌اند از کارگری مطیع به به چریک خشن انقلابی را به راحتی باور کنیم.

در یکی از دیالوگ‌های فیلم، جرج می‌گوید زیادی از عینک استفاده نکن طوری که انگار درباره‌ی عوارض اوردوزش دارد هشدار می‌دهد و به مواد مخدر تشبیهش می‌کند. از این نظر عینک انگار تمثالی از LSD باشد.

شاید بیخود نباشد که مورفیوس هم بعدها به نئو برای باطل کردن سحر ماتریکس “قرص” تعارف می‌کند. جک هرسلی در کتاب “رزمنده‌ی ماتریکس: برگزیده بودن” قرص قرمز را به LSD تشبیه می‌کند. چرا که بعد از این به نظر می‌رسد نئو در حال دی‌دریم کردن است و قصد دارد جهان خودش را بیرون از ماتریکس بسازد.

بیشتر بخوانید: این جهانِ بیگانه‌یِ آشنا – علمی‌تخیلی و نگاه انتقادی

در آن‌ها زنده‌اند هم عینک نگذاشتن در واقع نوعی مخدر/مسکن است. افیونی که کل دنیا را مبتلا کرده و به خلسه‌ فرو برده. مردمی هیپنوتیزم شده در برابر صفحات تلویزیون، صفحات روزنامه، صفحات تبلیغات، درگیر روتین‌هایی که بی‌شباهت به اعتیاد نیست.

سیگنال‌هایی که بیگانه‌ها می‌فرستند درست مانند اپیوم باعث تخفیف درد می‌شود. مردم فقیر و بی‌خانمان و صدمه‌دیده‌ی حاشیه‌ی شهر، به ماده‌ای نیاز دارند تا در برابر درد بی‌حس‌شان کند بنابراین جلوی تلویزیون زاغه می‌نشینند و سیگنال‌های تخفیف درد را دریافت می‌کنند.

اما عینک بیشتر از این که یک ابزار مهیج حاصل از پیشرفت‌های علمی باشد، صرفا مکانیزمی برای باطل کردن مکانیزم‌های کنارآمدن با استرس‌های دنیای مصرف‌گراست.

از قضا LSD هم درست عین عینک فیلم به صورت اتفاقی و در آزمایشگاه دانشمندی به نام دکتر هافمن کشف شد. هافمن مشغول مطالعه بر روی قارچ‌ها بود که به ترکیب شیمیایی جدیدی رسید. ماده‌ای که مصرف‌کننده را به هوشیاری مبدل می‌برد و به قول خودش ذهنی با قدرت تصور کودکی‌اش به او می‌بخشید.

بعدها دکتر هافمن تجربه‌اش از LSD را برای روان‌شناسش این‌گونه توصیف کرد که:

ادراک من نسبت به هر چیزی که قرار بود اتفاق بیفتد و به همه چیز و همه‌مان، به شدت افزایش پیدا کرده بود.

انگار عینک چیزی نیست جز وسیله‌ای برای معکوس کردن روند بلوغ. عینک محتواها را به عناصر بنیادینش تقلیل می‌دهد و اجازه می‌دهد محتواها را به شکل کودکانه‌ای دریافت کنیم. هر کس که عینک گذاشته باشد کمتر مراعات می‌کند و به همین خاطر حضورش در نیایشگاه‌های کاپیتالیسم به شدت محسوس است. هر چیزی که به ذهنش رسیده را می‌گوید و قیافه‌ی واقعی فضایی‌ها را توصیف می‌کند.

به این ترتیب آنچه که از فیلم آن‌ها زنده‌اند می‌توان برداشت کرد این است که آزادی واقعی فقط با تحولی درونی انجام می‌شود. کل مبارزه‌ی شخصیت اصلی از این نظر، مبارزه‌ای برای محافظت از آزادی خودش است. آزادی‌ای که اتفاقی به دست آورده ولی حاضر به از دست دادنش نیست. در واقع بیگانه‌ها هستند که حمله‌ی اول را شروع می‌کنند و می‌خواهند واقعیتی را که جرج می‌بیند و قصد افشای آن دارد، سرکوب کنند.

اگر تاکید فیلم‌ساز بر روی عینک نبود، قهرمان اصلی فیلم از نظر بیننده متوهم و مجنون به نظر می‌رسید. کما این‌که در کمیک Nada که منبع اقتباس فیلم است اصلا عینکی وجود ندارد و تا تقریبا انتهای کمیک، خواننده همواره احساس می‌کند شخصیت داستان دچار نوعی مالیخولیا شده است (در کمیک شخصیت اصلی در تئاتر و در یک هیپنوتیزم نمایشی صرفا می‌شنود “بیدار شو” فوقع ما وقع). ولی فیلم هرگز اجازه نمی‌دهد بیننده تصور کند او پارانویید یا شیزوفرن است.

آن‌ها زنده‌اند دربار‌ه‌ی یهودی‌ها نیست

تصویری از فیلم علمی تخیلی they live آن‌ها زنده‌اند

دارند طبقه‌ی متوسط را قلع و قمع می‌کنند. هر روز عده‌ی بیشتری ندار می‌شوند. ما گله‌ی احشام این‌هاییم. برای بردگی پرورش‌مان می‌دهند. ممکن بود ما حیوانات خانگی‌شان باشیم، ممکن بود ما خوراک‌شان باشیم، اما واقعیت این است که ما دام‌های اهلی‌شان هستیم.
مونولوگ مرد ریشوی توی تلویزیون – آن‌ها زند‌ه‌اند

تمام تلویزیون‌ها تصاویر دروغ نشان می‌دهند، ناخودآگاه انسان با امواج رادیویی هدف گرفته شده و همه به خواب رفته‌اند. بیگانه‌های فضایی بر روی همه‌چیز (حتی صورت‌های خودشان) ماسک‌های دلسپند گذاشته‌اند و دنیا را گرفته‌اند. بیگانه‌هایی که اگر متوجه بشوند تو چهره‌ی واقعی‌شان را می‌بینی سریعا با ساعت‌مچی‌های بی‌سیم‌شان تو را گزارش خواهند کرد. اینطور به نظر می‌رسد قلمرو کسانی که با عینک می‌توانند شکاف واقعیت را ببیند، روز به روز کوچکتر خواهد شد.

قابل تصور نیست که درگردهم‌آیی‌های زیرزمینی مالکان زمین، علاوه بر ارائه‌ی رشد آمارهای فروش، خوشحالی اصلی از سرکوب همان چندتا هیپستر زیرزمینی باشد که به عینک واقع‌بینی مسلحند و نسبت به تبلیغات بی‌اعتنا هستند.

بیشتر بخوانید: در جستجوی آینده ورای سایبرپانک‌های نئون و نوآر

خود جان کارپنتر (کارگردان فیلم) بعد از سال‌ها مجبور شد نسبت به بعضی از تفسیرهای غلط راجع به فیلمش واکنش نشان بدهد و تاکید کند آن‌ها زنده‌اند در مورد توهم توطئه و مدیریت یهودیان بر جهان نیست، بلکه داستانی‌ست درباره‌ی کاپیتالیسم بی‌قیدوبند و البته قشر کت‌وشلواری و باکلاس.

در آن‌ها زنده‌اند دنیای دهه‌ی هشتاد همان دیستوپیای اورول است، فقط کمی بزک شده. عینک تنها کاری که می‌کند معادل‌سازی کاپیتالیسم عصیان‌گر رنگارنگ با  استبدادهای فاشیستی‌ سیاه‌ و سفید است. همه‌چیز همان است، هما‌ن‌قدر اختلاف طبقاتی، همان‌قدر نبود حریم شخصی و هما‌ن‌قدر بلندگوهای پروپاگاندا.

کمیکی که چشم کارپنتر را گرفت

پنل افتتاحیه کمیک Nada

چند خط بالاتر اشاره کردیم که بعد از دیدن کمیکی به اسم Nada ایده‌ی اولیه‌ی فیلم به ذهن کارپنتر رسید. البته خود کمیک هم روایتی دوباره بود از داستان کوتاه قدیمی‌ای به نام “ساعت ۸ به وقت صبح”، که هم کمیک و هم داستان کوتاه، اثر ری نلسن هستند.

(برای مطالعه‌ی نسخه‌ی کامل کمیک به اینجا بروید)

کمیکی که به آن اشاره می‌کنیم، داستانی هفت‌صفحه‌ای است که قبلا در شماره ۶  Alien Encounters چاپ شده بود. مهم‌ترین تفاوت فیلم با کمیک این است که در کمیک خبری از عینک نیست. ولی تفاوت‌های دیگری هم وجود دارد. فضایی‌های کمیک خزند‌ه‌هایی با چشمان بسیار هستند و شخصیت اصلی علاوه بر دیدن ظاهر واقعی‌ فضایی‌ها، زمزمه‌هایشان به زبان‌های بیگانه را هم می‌شنود و البته نویزی همیشگی که در واقع مخابره‌ی فضایی‌ها به ناخودآگاه اوست: اطاعت کن. کار کن.

کمیک این‌طور شروع می‌شود که:

جرج گوشی را برداشت. یکی از افسونگرها بود.

با فس‌فس گفت: سلام. من بازرس شما هستم، رئیس پلیس رابینسون. جرج نادا؛ شما یک مرد پیر هستید. فردا ساعت هشت صبح قلب شما از کار خواهد افتاد. لطفا تکرار کنید.

جرج گفت: من یک مرد پیر هستم. فردا ساعت هشت صبح قلب من از کار خواهد افتاد.

اگر فیلم آن‌ها زنده‌اند را دیده باشید، تشابه جزئیات کمیک و فیلم برایتان بسیار جذاب خواهد بود. همان مخابره‌های ناخودآگاه، همان تلاش اولیه‌ی شخصیت اصلی داستان برای همراه کردن بقیه با اتکا به خشونت و البته بسیاری از جزئیات پایان‌بندی فیلم و حمله به ایستگاه تلویزیونی برای از بین بردن منشاء اصلی افسون کاپیتالیسم.

یکی دیگر از جذابیت‌های کمیک نویسنده‌ی کم‌تر شناخته‌ شده‌اش است. خیلی از هوادارهای پر و پا قرص علمی‌تخیلی هم ری نلسن را نمی‌شناسند. نویسنده‌ای که در ابتدا هوادار جدی ادبیات ژانری بود و وقتی به فرانسه مهاجرت کرد با نویسنده‌های نسل بیت دمخور شد. آلن گینزبرگ و ویلیام باروز و گرگوری کرسو همپیاله‌های پاریسش بودند.

شاید بشود گفت نقطه‌ی اوج زندگی نلسن در فرانسه وقتی بود که همراه با مایکل مورکاک، پروژه‌ی قاچاق کتاب‌های هنری میلر به خارج از فرانسه را به سرانجام رساندند.

از طرفی نلسن در پاریس رفیق‌ و آشنای اگزیستانسیالیست هم کم نداشت. نمونه‌اش ژان پل سارتر و سیمون دوبوار.

جالب‌تر این که نلسن وقتی به آمریکا برگشت اولین رمانش به عنوان “The Ganymede Takeover ” در سال ۱۹۶۷ منتشر شد که او و فیلیپ کی دیک دوتایی این رمان را نوشته بودند.

بیشتر بخوانید: خرده‌جهان‌های نفرینی فیلیپ کی دیک

رمانی که در آینده‌‌ای غریب از زمین می‌گذرد که همه‌جا پر از تلفن‌های تصویری و تله‌پات‌ها و هواگردها و روبات‌های انسان‌نماست و فقط یک گروه مقاومت بر علیه استعمار فضایی‌ها مانده که رهبرش مسلمان سیاه‌پوستی به نام پرسی x است. بنا به نقل قولی از کی‌.دیک در اصل قرار بوده دنباله‌ای بر رمان معروف “مردی بر قلعه‌ی رفیع” باشد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. Xlarge

    وفق دادن درسته
    وقف چیه آخه….
    فقط بخشی از این متن رو خوندم شاید بیشتر هم غلط املایی باشه

    1. فرزین سوری

      ممنون. تصحیح شد.

  2. ل.ک

    نقد بسیار خوب و جالبی بود منم از شبکه افق فیلم را دیدم و بنظرم کنایه های زیادی داشت

  3. نور

    این فیلم اشاره به حضور رپتایلین ها در زندگی انسانها و تاثیر انها بر زندگی انسان ها داره

  4. افسران نور

    این فیلم نشانه ریپتایلا یا کاستودیان ها داره و اون ساعت زیرزمین و تکنولوژی های پیشرفته جا به جایی در سیارات کاملا واقعی و کل فیلم واقعی.نه بیشتر تمام تحلیل ها غلط است.

  5. نعیمه

    تحلیل خوبی بود ممنونم ازتون کامل و جامع بخصوص اینکه کمیک ها رو هم قرار دادید . خداقوت ✌💚

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم