فریتز لایبر در رمان خود «بانویمان تاریکی» که بخشهایی از آن را در این مجلد میخوانید، از دانش اوکالت یا علوم غریبه برای شرح قصهای فانتزی در مورد شهر بهره میجوید. او این دانش خفیهی فرضی را Megapolisomancy مینامد. جادوگری بدطینت به نام کاستریس در این رمان دربارهی این دانش گمانهزنی میکند، از دید این جادوگر این دانش خفیهی مگاپولیسومنسی:
«گفتن آینده از روی شهرهاست و از دانش جادو ساختن، کاستریس آن را علمی جدید میخواند. انگار که گالیلهی دوم باشد. کاستریس خیلی دلمشغول مقادیر عظیم فولاد و کاغذ بود که در شهرهای بزرگ انباشت شده بودند. نفت و گاز طبیعی و همچنین الکتریسته، او با دقت مشخص کرد که چقدر الکتریسیته، چند هزار مایل سیم، چند تن گاز روشنایی در تانکها و چقدر فولاد در آسمانخراشها و چقدر کاغذ برای بروکراسی دولتی و روزنامههای زرد به کار رفته است. او دربارهی جنون اتومبیل و بنزین گمانهزنی کرد و همچنین دربارهی نگرانی دوران ما یعنی آلودگی. او حتی در مورد تانکهای عظیم اسید سولفوریک نیز گمانهزنی کرد، اما آنچه بیشتر از همه دلمشغولی او بود، اثر روانشناختی و معنوی مصرف این مواد در شهرهای بزرگ و حجم جامد و مایع آن بود…
او میگفت که شهرهای بزرگ امروزی آیا همان اهرام مصر زمانهی ما نیستند؟ فقط تصور کنید که ما یک روز توسط آلودگی همه بمیریم(خواه آلودگی شیمیایی، خواه اتمی یا خفه شدن با پلاستیکهای غیرقابلتجزیه) و هیأتی از باستانشناسان با سفینههای خود از منظومهی دیگر برسند و درست مثل چند مصرشناس، تمدن ویران ما را کاوش کنند. کاوشگرهای روباتیکشان شهرهای کاملاً خالی ما را کاوش خواهند کرد، شهرهایی آنقدر مسموم رادیواکتیویته که جایی برای چیز دیگر باقی نمانده. تصور آنها از برجهای تجارت جهانی (توجه کنید کتاب چاپ ۱۹۷۰ است) یا ساختمان امپایراستیت چه خواهد بود؟
یا استاربیلدینگ در شیکاگو یا ساختمانهای هرمی سانفرانسیسکو یا پایگاه فضایی کیپ کاناورال که در سولههای آن یک هواپیمای کوچک میتواند پرواز کند، آنها احتمالا فکر میکنند که اینها مثل سنگهای استونهنج در انگلستان برای مقاصدی جادویی ساخته شدهاند، آنها باور نمیکنند که آدمها اینجا کار و زندگی میکردند. شهرهای ما عجیبترین ویرانهها باقی خواهند ماند. در هر دورهای همیشه یک یا دو شهر با اندازههای هیولاوش وجود داشتند: بابل، لهاسا، نینوا، سیراکوز، رم، سمرقند، تنوج تیلان، پکن. ما در عصر مگاپولیتن زندگی میکنیم که در آن چنین اپیدمیهای فاجعهوار متعدد همساز میشوند. ما به فیثاغورثی سیاه نیاز داریم تا شَرّ خفته در شهرهای هیولاجثه را و آن نغمههای وسوسهکننده و ابلهگر را تجسس کند… به همان شیوهای که فیثاغورث کرات آسمانی و سمفونیهای کریستالی آنها را دوهزارسال قبل تجسس میکرد… گندآب برقی چیزهای شهر قابلیت این را دارند که بر مکانها و زمانهای دور تأثیر بگذارند. حتی روی آیندهی دور و دیگر کرات…»
در این مجلد که پیش روی شماست به پیروی از لایبر و شخصیتهای داستان او و از طریق گزینش متنهایی که در آنها شهر و هیولاهای غریبهی برخاسته از آن هستهی اصلی ماجرا را تشکیل میدهند، سفری را برای بررسی این بعد جادویی شهرها آغاز میکنیم. فرقی نمیکند یادداشتها و تکنگاریهایی در مورد تهران باشد یا برلین، لندن یا سانفرانسیسکو یا هر شهر دیگری یا حتی قطعاتی در مورد شهری در آیندهی دور مثل ویریکونیوم. شهرها در جسم خود هیولاهایی بسیار را پرورش میدهند که در این متنها قرار است پرهیبی از هیولاها را مثل مگاپولیسومنسرهای جادوگر رمان لایبر به تصویر بکشیم.
در این شماره میخوانید:
فصلی از رمان در ویریکونیوم اثر ام.جان.هریسون
ایـن رمان در شـهری در آینـدهی دور بـه همیـن نـام میگـذرد کـه دسـتخوش تباهـی اسـت.
در جلـد دوم حشـراتی از مـاه آن را فتـح میکننـد و در جلـد سـوم شـهر اسـیر طاعـون انفعـال
میشــود. ایــن مجموعــه در دهــهی هفتــاد و اوایــل دهــهی هشــتاد میــلادی منتشــر شــده است و سبک آن استیم پانـک و فانتـزی اسـت.
منتخبی از رمان مشهور نورومنسر اثر ویلیام گیبسون
ویلیـام گیبسـون نویسـندهی علمـیتخیلـی و ادبیـات گمانـهزن معاصـر متولـد آمریـکا و سـا کن کانـادا
اسـت. او بـه خاطـر نوشـتن رمـان «نورومنسـر» سـه جایـزهی هوگـو، نیـبولا و فیلیـپ کـیدیک را از آن خـود
کـرد. او در رمانهایـی کـه در دهههـای بعـد نوشـت موضوعاتـی نظیـر تکنولوژیهـای نوظهـور و حـال
و هـوای زمانـه را کاوش کـرده اسـت و تحـت تأثیـر نویسـندگانی چـون ویلیـام بـاروز، جـی جـی بـالارد و تومـاس پینچـن اسـت. او مبـدع واژه ی «سایبراسـپیس» اسـت و فیلـم ماتریکـس نـام خـود را از فضـای مجـازی رمـان نورومنسـر گرفتـه اسـت.
بخشی از رمان چوب حراج قطعهی شمارهی ۴۹ اثر توماس پینچون
که ماجـرای تـلاش زنـی بـه نـام ادیپـا مـاس بـرای پیگیـری وصیتنامـهی معشـوق سـابقش کـه
او را بـه دنیایـی از توطئههـای زیـر زمینـی و سیسـتم پسـتی مخفـی بـه نـام تریسـترو میکشـاند. تومـاس پینچـون، نویسـندهی برخـی از مهمتریـن رمانهـای آمریـکایی بعـد از جنـگ دوم اسـت. او کـه متأثـر از ریلکـه، ناباکـوف، بورخـس، کروئـک، بـاروز و… اسـت،چشــمانداز ادبیــات پــس از خــود را شــاید بیــش از همــهی آنهــا تغییــر داده اســت. کمتــر نویســندهای پــس از او هســت کــه از شــیوهی او و جهانبینــی و زبــان و نثــر و… متأثــر نباشــد. از والاس و وولمــن تــا علمیتخیلینویســان مــوج نــو از او الهــام گرفتهانــد و بــرای ســایبرپانکهای اولیــه ســه رمــان نخســتین پینچــون حکــم کتــب مقــدس را داشــت.
و البته یادداشتها و داستانهایی از تحریریهی سفید:
آرمان سلاحورزی، محمدرضا ایدرم، فرزین سوری، رضا پوردیان، محمد سوری ، فرنوش فدایی و ارس یزدانپناه.