فرهنگِ فساد در فوتبال
مروری بر کتابِ «زوال جایگاهِ فیفا: فساد چند میلیون دلاری در قلب فوتبال جهانی» نوشتهی دیوید کُن.
سپیدهدمِ 27 مهِ 2015، پلیسِ سوئیس به هتل پنجستارهی باوئر اولاک زوریخ یورش برد و هفت مقام رسمی ارشد فدراسیون جهانی فوتبال (فیفا) را دستگیر کرد. به گفتهی خبرنگارِ گاردین، دیوید کُن، «بعضی از آنها به سمت در پشتی هتل و ماشینهایی که انتظارشان را میکشیدند هدایت شدند، و به لطف ملاحظهکاریِ کارکنان هتل که روتختیهایی را در مقابلشان گرفته بودند از چشم عکاسان در امان ماندند.»
پلیس سوئیس در این عملیات مشترک با نیروهای FBI همکاری کرد؛ جیمز کومی که بعداً مدیر FBI شد این دستگیرشدگان (یا به زبان حقوقی، خواندهشدگان) را عامل «پروراندنِ فرهنگِ فساد و آز» معرفی کرد. همانطور که کُن در کتابش، «زوال جایگاه فیفا» شرح میدهد، بیشترِ تحقیقاتی که از سال 2011 شروع شدند بر انتخاب روسیه بهعنوان میزبان جام جهانی در 2018 و قطر در 2022 تمرکز کردند که هر دو انتخاب از سوی فیفا صورت گرفتند. همین جا بود که پرداخت وجوه مالیِ مبهم و گنگ تدریجاً افشا شد.
هرچند برای خیلی از ناظران این افول فیفا حتی مایهی قوت قلب هم بود: اینکه آمریکا، به عنوان پلیس جهانی هنوز هم میتواند قانونشکنانِ بینالمللی را دستگیر کند. اما دو سال که گذشت اوضاع متفاوت به نظر میرسید. فیفا به طور گستردهای دستنخورده و اصلاحنشده باقی ماند، و به نظر میرسد کشورهای غربی هم قدرتِ تغییردادنش را ندارند. کُن بیشتر گزارش میدهد و کمتر تحلیل میکند. با اینحال، کتاب او نشان میدهد که ماجرای دور و درازِ هیات حاکمهی فوتبال دنیا از دههی هفتاد خبر از تغییرات ژئوپولیتیکی میدهد، از جملهی این تغییرات، کمرنگ شدنِ استیلای سیاسی و اقتصادیِ غرب بر فوتبال دنیاست.
اکثرِ ورزشهای تیمی مدرن در بریتانیای ویکتوریایی مدون شدند، اغلب با این امید که فکر و ذکرِ بچهمدرسهایها را از خودارضایی دور کنند. اما بریتانیاییها اهمیت چندانی به بازیکردن رویاروی خارجیها نمیدادند، و خیلی از هیاتهای ورزشی مهمِ بینالمللی را فرانسویها تاسیس کردند. فدراسیون جهانی فوتبال در 1904 در پاریس و بهوسیلهی هفت کشور اروپایی بنیانگذاری شد. فیفا قواعدِ فوتبال را تحت اختیار گرفت و بر فدراسیونهای ملی نظارت کرد. با اینحال، همیشه تنظیمکننده یا ناظمِ ضعیفی وجود داشت که هرچند اظهار نظر ناچیزی دربارهی باشگاههای حرفهای میکرد اما قدرتاش از یک داراییِ معتبر نشات میگرفت؛ «جام جهانی فوتبال مردان»؛ مسابقاتی که هر چهار سال یکبار برگزار میشود و اولین بار در سال 1930 در اروگوئه برگزار شد.
مقر اصلی فیفا در سال 1932 به سوئیسِ بیطرفی منتقل شد که موقعیتی مرکزی و کانونی دارد. با فرارسیدنِ دههی هفتاد فیفا همچنان باشگاهی متعلق به جنتلمنهای اروپایی بود که از جانبِ کهنسالانی هدایت میشد که هنوز به ایدئالهای ویکتوریایی مثل بازی جوانمردانه و آماتورگرایی باور داشتند. سِر استنلی راس، مربی ورزشی اهل بریتانیا که در سال 1961 به ریاست فیفا نائل شد، کارش را حتا بدون دریافت حقوق انجام میداد. فوتبال زنان هنوز ضعیف و بیبنیه بود: در واقع هیات فوتبال انگلستان از سال 1921 تا 1971 فوتبال زنان را ممنوع هم کرد. پس از دوران استعمار (موسوم به استعمارزدایی) کشورهای آسیایی و آفریقایی هم به فیفا پیوستند. راس ــ که خود حامی آفریقای جنوبی و آپاراتایدش بود ــ به بادهای تغییر توجه داشت. در سال 1974 تاجر برزیلی ژائو هاولانژ ضمن یک سخنرانی جهانسومگرایانه در جریان رقابت انتخاباتی برای ریاست فیفا، راس را شکست داد. راس بازنشسته شد، از دریافت مستمری سر باز زد، و حتی به گفتهی تاریخنگار ورزشی، دیوید گُلدبلات، راس ایدهی نامگذاریِ جایزهی جام جهانی که قرار بود در یادبود خودِ او باشد را هم نپذیرفت.
هاولانژ لاغر و نه چندان خندهرو، که چیزی حدود یک ربع قرن، تا 1998 فیفا را اداره کرد، بر دورانی بسیار متفاوت ریاست داشت. هاولانژ که در المپیکِ هیتلر در 1936 یک شناگر بود، تحت تاثیرِ کارآمدیِ آلمانِ نازی به خانه برگشت. او بعدها سرسختانه در راهِ سازماندهیِ تیم ملی فوتبال همیشهـپیروزِ برزیل در دهههای پنجاه و شصت کوشید. هاولانژ زمانی گفت که در دوران ریاست او، «مدیریت فیفا را میتوان عالی و بینقص دانست.» او با همه چون یک زیردست رفتار میکرد. گُلد بلت مینویسد «وقتی روپرت مرداک، غولِ رسانهای معروف، در جام جهانی 1994، به قصد دیدار با هاولانژ سرزده به جایگاه ویژه VIP وارد شد، با تحقیری سرد مواجه شد و سریعاً از آنجا بیرون انداخته شد.»
اما هاولانژ از قدرت رسانههای گروهی آگاه بود، و در طول حکمرانی او بود که تلویزیون تدریجا اخبار و مسابقات فوتبال را پخش میکرد. او میدانست که چیز عجیبی در فوتبال وجود دارد که به آن مجال میدهد تا هر جامعهای را دستخوش تحول کند. یک قرن پیش، بریتانیاییها این بازی را با سرعتی شگفتآور به دنیا صادر کردند. اگر بخواهیم فقط یک مثال بزنیم، در 1889 یک انگلیسیِ بیستویک ساله به اسم فردریک رئا به جزیرهی پرتِ یوئیست جنوبی متعلق به اسکاتلند وارد شد تا بهعنوانِ مدیر مشغول به کار شود. چند سالی بعد دو تا از برادرانش به دیدار او رفتند و همراهشان توپی چرمی هم به آنجا بردند. طی دو دهه فوتبال تمام یوئیست جنوبی را فتح کرد. همانطور که راجر هاچینسن، نویسندهی بریتانیایی نوشته است، با ظهورِ فوتبال در جزیره، شینتی، ورزشی سنتی که با چوبی شبیه چوب هاکی و یک توپ بازی میشود و طی 1400 سال در آنجا بازی میشد، «مثل پودر گچ از چهرهی آن جزیره پاک شد.»
بازی فوتبال هم ارزان و هم سادهفهم بود، هرچند امروزه از لحاظ تاکتیکی پیچیده هم هست. جلوههای ظرافت فیزیکی فوتبال نوعی رقص را تداعی میکند. تماشاگر با دیدنِ بازیکن بزرگی مثل لیونل مسیِ آرژانتینی، شاهدِ نبوغِ بشری از یک سنخ خاص است که درککردن چنین نبوغی برای عوام راحتتر از درککردنِ نبوغِ اینشتین یا پیکاسو است. بهطور سنتی، هر کشور سبک بازی خاص خودش را داشت، و عمدتاً اینطور حس میشد که این سبک یکجور ویژگی ملی را منعکس میکند: تقلاهای جنگجویانهی انگلیس یا رقص سبکبالِ بزریل. وقتی تیمها در جام جهانی بازی میکردند، شهروندان آن کشورها تجسمی از ملت و روح ملی خویش را احساس میکردند. آن یازده بازیکن جوان در پیراهنهای پلاستیکیِ آن دوره، خیلی بیشتر از پرچم کشورشان زنده و جاندار به نظر میرسیدند، در نگاه هواداران، آنها حتی از تولید ناخالص داخلیشان هم بسیار ملموستر بودند.
یک ملت حتا از روی مبلهای راحتی هم خودش را تجسم میبخشد: در خیلی کشورها، پربینندهترین برنامههای تلویزیونی بازیهای تیم ملی در جام جهانی هستند. عشق به ورزش همواره با خواستِ حیثیتِ ملی توام بوده است. جام جهانی یک رتبهبندی بدیل برای شأن جهانی کشورها تدارک میبیند که در آن، آمریکا یک بازندهی همیشگی و برزیل یک ابرقدرت است. از زمان موسولینی به این سو، حتی حاکمان هم به حیثیت تیم پیروزشان نازیدهاند. در سالهای اخیر، همچنانکه فوتبال در چهار گوشهی کرهی خاکی گسترش یافته، کشورهایی که هرگز قادر به فتح جام جهانی نیستند رویای میزبانی آن را در سر میپرورانند.
هاولانژ، که کارش را در دههی هشتاد آغاز کرد، با اختصاصدادنِ جای بیشتری به تیمهای آسیایی و آفریقایی، این مسابقات را گسترش داد. تحت مدیریتِ او همچنین حق پخش مسابقات و حق حمایت مالی جام جهانی بیش از پیش ارزشمند شدند. اما نیروی پرسنلیِ جمعوجورِ هاولانژ مهارت لازم برای بازاریابی مسابقاتی در آن حد را نداشت. (در سال 1974، مقر سازمانِ فیفا در زوریخ تنها 12 کارمند داشت.) هورست داسلر، که پدرش شرکت تولید کفش فوتبال، یعنی آدیداس، را بنیان نهاده بود، و شرکتاش در قیاس با فیفا از پس عملیاتی بسیار عظیمتر برمیآمد، بسیاری از آن حقوق را مستقیماً از شخص هاولانژ خرید. از آن سو، داسلر به هاولانژ بازپرداخت میداد و از سوی دیگر برزیلیها چمدانهایشان را برای پروازهای درجهی یک بین ریو و زوریخ میبستند.
هیچکس هم مشکلی با هاولانژ نداشت. خبرنگارانی هم بودند که از مدیریت ورزشها حمایت میکردند و بر کارهایشان سرپوش میگذاشتند. این هم مهم است که کشور سوئیس با آن سنتِ رازپوشی فرهنگی و رازداریِ بانکی، ندرتاً انجمنهای ورزشی را که در خاک این کشور کار میکردند کنترل میکرد. مقاماتِ سوئیسی طوری با فیفا برخورد میکردند که انگار این فدراسیون جهانی صرفا یک باشگاه شکار روستایی است. (دهها فدراسیون دیگر از جمله کمیتهی بینالمللیِ المپیک، هم تصمیم گرفتند در این کشور کارامد و بخشنده بنیان نهاده و مستقر شوند.) در سال 1975 سپ بلاتر جوان، نوچهی کاریِ داسلر در ناحیهی روستاییِ وَلِی مدیر فنی فیفا شد.
در 1998 وقتی هاولانژ بازنشسته شد، نشستِ فیفا در پاریس بلاتر را به عنوان جانشین او انتخاب کرد. رُئسای سایر فدراسیونهای ملی هر کدام یک رای در این انتخابات داشتند، برای مثال، جزیرهی مونتسِرا (با جمعیتی حدود 4900 نفر) واقع در جزایر کارائیب همانقدر حق رای داشت که کشور چین. بسیاری از رئسای فدراسیونهای فوتبال نشان دادند که تا چه حد فسادپذیر هستند. دیوید یالوپ در سال 1999 کتابی نوشت تحت عنوان آنها چطور بازی را مال خودشان کردند و در آن شرح داد که چطور امیر قطر (که کشورش بعدا کمی بیشتر شناخته شد) نقداً یک میلیون دلار را صرف هزینهی پرواز با جت شخصیاش به پاریس کرد، جاییکه گویا بیست رایدهنده دیگر همگی قبلا پاکتهایی پر از اسکناسهای دلار دریافت کرده بودند.
آن انتخابات طوری طرحریزی شده بود که بلاتر به ریاست برسد. جامهای جهانی یکی پس از دیگری پول بیشتری درمیآوردند: درآمدهای فیفا طی دورهای چهار ساله از 308 میلیون دلار در سال 1998 تا 5.7 میلیارد دلار در چهارسالِ منتج به 2014 افزایش یافت. این افزایش عمدتاً به این خاطر بود که در جهانِ بههمپیوستهی معاصر، مردمان سراسر دنیا از چین تا آمریکا حالا دیگر فوتبال تماشا میکردند. با این وجود، بلاتر اعتبار لازم برای «پیشرفت» این بازی را داشت: این بهاصطلاح رسالت و وظیفهی فیفا بود. او هم به نوبهی خود، حضرات کلهگندهی فوتبال در سطوح ملی و بینالمللی را از این چرخهی مالی عظیم بینصیب نمیگذاشت، آن هم با پرداختهای مالی که نوعاً ذیلِ عنوان خوشایندِ «پیشرفت» در لفافه پیچانده میشدند. امتیازها یا هدایا یا کمکهای بلاعوضِ فیفا که از طرف کارمندانِ بلاتر هر بار در نزدیکیهای انتخابات ریاست فیفا به سایر رایدهندگان پرداخت میشد، در ظاهر به این معنا بود که چنین تسهیلات مالی و کمکهزینههایی خرجِ کشورِ آن کارمند یا هر رایدهنده میشود. در واقع، بعضی از فدراسیونهای ملی خصوصا در آفریقا حتی از پس پرداخت هزینهی یک خط تلفن هم برنمیآمدند. اما این پرداختها تحت نظارت هیچ نهادی قرار نداشتند، و اگر کارمندان آن پول را توی جیب خودش هم میگذاشت کسی نمیفهمید و شکایتی هم در کار نمیبود.
بهرهبردار بینظیر این سیستم جک وارنر اهل ترینیداد بود، یک معلم فقیرِ دانشگاه که به یک دلال قدرتمند دنیای فوتبال بدل شد. وارنر گروهی از سی و یک کشور اغلب بسیار کوچک از انجمنهای ملی کارائیب را گرد هم آورد. در نشستی شامل بیش از دویست کشور، این گروه اغلب قادر بود رای را جهتدهی کند. و همانطور که کُن با اسناد کتابش نشان میدهد، وارنر از همین طریق دستکم 26 میلیون دلار از فیفا دریافت کرد تا «کانون سرآمدان» را ذیل نام دکتر هاولانژ در کشور خودش بسازد، در سرزمینی که بعداً معلوم شد گویا موطن خود هاولانژ است. (وارنر که امروزه به صورت مادامالعمر از فوتبال کنار گذاشته شده است زندگیش در ترینیداد را بر وقف مراد میگذراند.) فیفا میتوانست از پس زوائد برآید، زیرا غیر از پرداخت دستمزدهای مخفی به چهارصد کارمندش و تهیهی پروازهای درجه یک برایشان، هزینههای دفع آن زوائد کم بودند. فیفا بابت برگزاری جام جهانی تقریبا تمام پول اسپانسری [حمایت مالی] و پخش تلویزیونی را به جیب میزند، در حالیکه کشور میزبان است که برای ایجاد زیرساختهای لازم هزینه میپردازد.
کمی از پولی که برای وارنر ارسال شد در راهِ ساخت زمینهای بازی برای مردم معمولی یا تاسیس ورزشگاههای امن خرج شد تا مردم بتوانند بازیهای را تماشا کنند؛ اما جایگاهِ خودِ ترینیداد در دنیای فوتبال چندان تغییری نکرد. به نوشتهی کُن، وارنر اغلب ترجیح میداد که از آن «کانون» برای فعالیتهای سودآورتر استفاده کند، مثلا برگزاری «عروسیها، ضیافتهای شام، و نمایشهای مفرح». اما این الگو در خیلی از کشورهای فقیرتر هم عیناً تکرار شد. یکی از دلایلِ اینکه چرا اروپای غربی، با فقط 5 درصد از جمعیت دنیا، سه جام جهانیِ واپسین را بردهاند این است که تنها منطقهای روی زمین که اکثر کودکانِ در حال رشد در همسایگیشان زمین فوتبال مناسب و مربیانی کارامد در اختیار دارند همین بخش از اروپاست. در واقع، این نظام سوسیال دموکراسی است جامهای جهانی را میبرد. در نظامهای دیگر، اکثرا این مقامات ارشد فوتبال هستند که برد میکنند و ثروتمند میشوند. البته خودِ این مقامات این پیشرفتشان را پاداشِ عضویت در آن چیزی میدانند که بلاتر «خانوادهی فوتبال» نامید. اغلب این مقامات اهل کشورهایی هستند که در آنها به طور کلی سیاست و تجارت نیز همواره همین مسیر را طی کرده و اینطور اجرا شدهاند.
بلاتر در سال 2015 مجبور به استعفا شد، سالی که طی آن فیفا 1.15 میلیارد دلار درآمد کسب کرد و البته دستمزد پایه و مخفیِ شخص بلاتر هم سه میلیون فرانک سوئیس برای یک سال کاری بود. با اینحال اما اوج هیجان و مهمترین بدنامیهای فساد و رشوه در فیفا هرگز رونمایی و محقق نشد: که همانا اتهام اصلی بلاتر یعنی به جیب زدن رشوههای متعدد بود.
به هر حال، آنچه برای بلاتر اهمیت داشت نه پول بلکه قدرت بود. این سوئیسیِ بشاش و خپل در جلوهی ظاهری و نزد رسانهها شبیه یک عموی خجالتی بود که همیشه با اظهار نظرهای فریبنده، کهنه و احمقانه سروکلهاش پیدا میشد، مثلا ترغیب بازیکنانِ زن به اینکه لباسهای ورزشی هرچه تنگتری به تن کنند، در حالیکه مثلا آنقدرها دربارهی بازی جوانمردانه جوش نمیزد یا دلسوزی یا پارسایی ویکتوریایی از خودش بروز نمیداد. در پشتِ این ظاهر، او سیاستمدارِ کهنهکاری بود که یک سیستمِ پشتیبانی نمونه ساخت. او اطمینان داشت که آدمهای دور و برش فاسد و اهل رشوهاند. اگر کسی این جرأت را داشت که او را به چالش بکشد، آنوقت تشکیلاتِ اخلاقیِ فیفا، که خود بلاتر آنرا اداره میکرد، فسادِ آن شخص را فاش میکرد یا برایش پاپوشی ترتیب میداد.
بلاتر از همان ابتدا فهمید که قدرت جهانی در حالِ حرکت به سمت شرق دنیاست. این عامل هم به او کمک کرد که خودش اهل کشوری کوچک بود که با قدرتهای بزرگتر سروکله میزد. خصایصِ سوئیسی او کاملاً قابل شناسایی است: چیزی شبیه یک دربانِ هتل که دوستانه برخورد میکند، چندزبان بلد است و اهل هیچ ایدئولوژی خاصی نیست. او همیشه اسامی مهمانانش را به یاد دارد. مهمتر از اینها، این دربان دقیقا میداند که کدامیک از این مهمانان پول و پَلهای توی جیبشان دارند: بریتانیاییهای قرن نوزدهم، بعدا آمریکاییها، و سپس روسیها، و البته سرانجام دولتهای متکی به پول نفت در شبهجزیرهای عربنشین. به طور مشخص، در جریانِ استیلای بلاتر بهعنوان یکی از موسسان عمدهی دنیای فوتبال، سروکلهی کشور قطر پیدا شد: یک حکومت سلطنتی موروثی که به جز ثروت عجیبوغریبِ میدانهای عظیمِ گاز طبیعی که تحت اختیار خانوادهی سلطنتی آلثانی است، هیچ عقبه و سنتی در ورزش ندارد.
بسیاری از ناظران در کشورهای آمریکایی و اروپای غربی که زمانی صاحب استیلا بودند متوجه انتقال و حرکتِ این قدرت در 2 دسامبر 2010 شدند، دقیقا همان وقتی که کمیتهی اجرایی فیفا (ExCo) در زوریخ تشکیل جلسه داد تا دربارهی میزبانانِ جامهای جهانیِ 2018 و 2022 تصمیمگیری کند. کشورهای مدعی یا رقیب از این قرار بودند: آمریکا، انگلستان (کشورهایی که تحت نام بریتانیا میشناسیم ــ اسکاتلند، ایرلند شمالی و جنوبی و انگلیس ــ به طور جداگانه در مسابقات فوتبال ظاهر میشوند)، استرالیا، و جفتِ اسپانیاـپرتقال. هرچند، بیست و دو رایدهندهی مرد، که اکثرشان اعضای پا به سن گذاشتهی این کمیته اجرایی بودند روسیه و قطر را برگزیدند (دو عضو دیگر پیش از رایگیری به خاطر افشای فسادشان ــ که قبلا بهعنوان نمودی از ترفندهای بلاتر در قبال مخالفانش از آن صحبت شد ــ از کار معلق شده بودند). اکنون میدانیم که ولادیمیر پوتین شخصا نیمی از آن اعضا را در ماههای پیش از رایگیری ملاقات کرده بود، اما پیروزی قطر در این رایگیری حتا از این هم غافلگیرکنندهتر است.
این دولت خلیجیِ کوچک برای همهی ورزشگاههای مورد نیاز به اندازهی کافی جا داشت، اما دمای هوایش در تابستانها به راحتی تا آنقدر افزایش مییابد که فوتبال بازیکردن را به عملی احتمالا مهلک بدل میسازد. چاک بلیزر عضو کمیته اجرایی فیفا از آمریکا گفته، «نمیدانم چطور میتوانید سرتاسر کشورتان را به دستگاه تهویه مجهز کنید»، هرچند به نظر میرسید که کشور قطر مشتاق امتحانکردن این کار هم هست. (فیفا برای حل معضل گرما ناچار شد بر سنت زمان برگزاری پا بگذارد و خیلی زود تصمیم گرفت که جام جهانی 2022 در ماههای نوامبر و دسامبر انجام شود.)
قطر سریعاً نشان داد که این انتخابشدن قدرتی طغیانگر ورای خود فوتبال دارد. پانزده روز پس از رای کمیته اجرایی، خیزشهای مردمی تدریجاً در سرتاسر شمال آفریقا گسترش پیدا کردند. همانطور که کریستین کاتس اولریشسن، تحلیلگر شبهجزیره عرب در موسسه بیکر توصیف میکند، «حاکمان قطر، از موفقیت در به دست آوردنِ حق میزبانی جام جهانی و نیز از پیامدِ جاهطلبانهی آن، یعنی شناختهشدن در سطح بینالمللی محظوظ بودند،» و بدینترتیب در واقع آنها، تا جاییکه تهدیدی متوجه حکومتهای پادشاهی شبهجزیره عربستان نشود، به شیوع بهار عربی کمک کردند. قطر به اسلامگرایانِ شمال آفریقا و سرنگونیِ معمر قذافی لیبیایی کمک مالی کرد. چند سال بعد، تصمیم روسیه برای قدرتنمایی و دفاع از این اِعمالِ قدرتاش بار دیگر غرب را شگفتزده کرد وقتی پوتین در سال 2014 شبهجزیرهی کریمه را به ضرب سرنیزه به خاک روسیه الحاق کرد و بار دیگر وقتی در انتخاباتِ سال 2016 در آمریکا اقدام به دخالت بیجا کرد، طوریکه انگار این انتخابات هم صرفا یک رای در انتخابات جام جهانی باشد.
با اینحال، پذیرش این چرخش ژئوپولیتیکی از سوی فیفا با مخاطراتی همراه بود و بلاتر خواهان قطر به عنوان میزبانِ مسابقات سال 2022 نبود، و در عوض ترجیح میداد جام به آمریکا برگردد. امروز، او در هشتاد و یک سالگی و در وضعیتی نه چندان خوب، با زبانِ انگلیسیـسوئیسی خاص خودش به کُن میگوید که چطور طی یک ضیافت ناهار عجیب و تاثیربرانگیز در زوریخ احساس کرد که اسم قطر را از پاکتِ برنده بیرون بیاورد: «نگاه کن. من چهرهی آنقدرها خندانی نداشتهام.» ژروم والکه، منشی یا ژنرال بلاتر ــ که مثل خیلی دیگر از شخصیتهای کتابِ کُن امروزه از فوتبال محروم شده ــ به طور خصوصی و پیش از رایگیری اظهار داشت که «اگر قرار است نامهای روسیه و قطر از گردونه رای بیرون بیاید پس کار ما دیگر تمام است.» ناظران در انگلستان و آمریکای شمالی نتیجه میگیرند که آرایش رایها با اتکا به رشوهدادنهای گسترده حاصل شده است. پس از مراسم رایگیری، والکه در ایمیلی نوشت که قطر جام جهانی را «خرید.» وقتی این خبر نشت کرد و این ایمیل افشا شد، او بهسادگی گفت که دچارِ سوءتفسیر شده بود.
حتا پیش از نشست کمیتهی اجرایی در پایان سالِ 2010، خبرنگاران بریتانیایی دربارهی امکان تقلب در رایگیری شروع به تحقیق و طرح پرسش کردند. پس از گزینشِ روسیه و قطر، بلاتر و سایر اعضا در فیفا با مختومه اعلامکردنِ رایگیری، این نوع سوالاتِ خبرنگاران را بیجواب گذاشتند، و آنها را بازندگانی عبوس جلوه دادند که نمیتوانند بپذیرند کشورشان در انتخابات رای نیاورده است. این اتهام حقیقت دارد اما بازندگان انتخابات هم بیکار ننشستند و افشاگریهای جانانهای رقم خورد. معلوم شد که کارمندان فاسد فوتبال از اینجا و آنجا تمامِ این نهاد را فراگرفتهاند و آمریکایی چقدر سادهلوح بودند که امور بانکیشان را در آمریکا خصوصا در ایالت میامی انجام میدادند. برای مثال، پسرانِ وارنر، به طور پیوسته و مکرر مبالغی کمتر از سقفِ 10000 دلار را سپردهگذاری کردهاند که این میزان تراکنش کمتر از حدی است که بانک را ملزم به گزارشدادن به مقامات بکند. هر کسی که در آمریکا سپردهگذاری کند تحت حوزهی اختیارات قضایی آمریکا قرار میگیرد. به این ترتیب بود که اف.بی.آی شروع کرد به تحقیق در این مورد که آیا فیفا «درگیر اخاذی و باجگیری است و یک سازمانِ بزهکار را تحت نفوذ خود دارد یا نه؟»
خبرچینِ اف.بی.آی چاک بلیزر بود، که در دههی هفتاد بهعنوان یک «بابای فوتبالی» در تیم کوئینها در ایالت نیویورک این ورزش را کشف کرد. کُن اولین بار او را در سال 2009 در هتل پالاس امارات ملاقات کرد، ، هتلی در ابوظبی که او خود آنرا «هفتستاره» مینامد، جاییکه بلیزر چاق روی کفِ مرمرینِ هتل سوار بر اسکوتر شخصیاش این سو و آن سو میرود. بلیزر (به غلط) به کُن اشاره کرد که از طریقِ ساختِ «صورتکهای خندانِ» زردرنگی که همه جا موجود است به این ثروت رسیده است، همان صورتکهایی که در قالب استیکرها پیش از ظهورِ آیکونهای جدید کامپیوتری دیده بودیم. اما در واقع، او به عنوان یک منشی رشوهبگیر یا یک ژنرال فاسد (تحت ریاستِ رئیس وارنر) در کونکاکاف (کنفدراسیون فوتبال آمریکای شمالی، مرکزی و دریای کارائیب یا CONCACAF) پولدار شد. بنا به گزارش کُن، آقای بلیزر سرانجام در برج ترامپ در منتهتن ساکن شد و یک طبقهی کاملش را از آن خود کرد، و یک واحد آپاراتمان را هم صرفا به گربههای ملوسش اختصاص داد. اما روزی از روزها در 2011، وقتی بلیزر طبق معمول با اسکوترش در حال تردد میان خیابان 56 شرقی بود ماموران مالیاتی دست روی شانهاش گذاشتند. بنا به شرح کن، او خیلی زود به پیست مجلل هتل برگشت اما این بار به عنوان خبرچین اف.بی.آی یک ابزار شنود و ضبط صدا با خود حمل میکند، آن هم «در جاکلیدیاش، چون بنا به گزارشها او برای تعبیهی یک سیم روی شکمش بسیار چاق بوده است». بلیزر در جولای همین امسال در هفتاد و دوسالگی مرد.
اف.بی.آی و دیگران، از فساد در مناقصات جام جهانی حتا تا جامهای گذشته پرده برداشتند. اکنون به نظر میرسد که کشور آلمان برای میزبانی جام جهانی 2006 و آفریقای جنوبی هم برای جام 2010 رشوه پرداخت کردهاند. وارنر، بلیزر و یک شریک جرم دیگر یک دستمزد 10 میلیون دلاری از آفریقای جنوبی دریافت کردند، که تحت عنوان زیبای پشتیبانی از «آفریقاییهای مهاجرتکرده به جزایر کارائیب» پنهانسازی شد. وارنر نیز تاکید داشت که حتا نلسون ماندلای ناخوشاحوالِ هشتاد و پنج ساله هم برای گداییِ رای ترینیداد به این کشور سفر کرد.
از بیست و دو مردی که در سال 2010 به مناقصات جامهای جهانی روسیه و قطر رای دادند، هفت نفر از سوی مقامات آمریکا به خطاکاری مجرمانه متهم شدهاند؛ یکی دیگر از آنها، اسطورهی فوتبال آلمان، فرانتس بکنباوئر، همچنان در سوئیس و آلمان در مورد مناقصهی 2006 که آلمان در آن پیروز شد، در معرض تحقیق و بازجویی قرار دارد؛ آنخل ماریا ویلار اسپانیایی در ماه جولای طی تحقیقات ضدـفساد دستگیر شد؛ و پنج نفر دیگر نیز از طرف کمیتهی اخلاقیِ خودِ فیفا مجازات شدند. پس از افشاگریهایی که در مورد این بازپرداختها صورت گرفت، هاولانژ در سال 2013 به عنوان رئیس افتخاری فیفا استعفا داد و سال گذشته در سن صد سالگی از دنیا رفت.
ماجراهای مربوط به فساد همچنان خبرساز میشوند. در ماه ژوئن، گزارشی 403 صفحهای دربارهی مزایدههای جام جهانی که در سال 2014 به کمیتهی اخلاقی فیفا تحویل داده شده بود به بیرون درز کرد و در روزنامه بیلد آلمان منتشر شد. فیفا که این گزارش محرمانه را سه سال مخفی نگه داشته بود، بعد از فاششدن ماجرا سریعا ذیل عنوان پرطمطراق «شفافیت» آنرا منتشر کرد. این گزارش، از سوی قاضی آمریکایی مایکل گارسیا، دلیل میآورد که ساندرو روسل، مشاوری تحت استخدام کشور قطر که خودش بابت پولشویی تحت پیگرد متهم بوده است، 2 میلیون دلار به حساب دخترِ ده سالهی ریکاردو تیِکسیهرا (عضو برزیلی کمیته اجرایی و پسرخواندهی سابق هاولانژ) واریز است. گرچه این گزارش متذکر میشود که «هیچ مدرکی وجود ندارد که قطر و این دو میلیون دلار را به هم مرتبط سازد.» گزارش گارسیا همچنین کشف کرده که درست بعد از اینکه نام کشور قطر به عنوان میزبان برده شد، یک عضو سابق کمیتهی اجرایی بهوسیلهی ایمیلی بابت انتقال چندصد هزار یورو به حسابش، از مقامات قطری تشکر کرده است.
قطر بدون شک حسابی پول خرج کرده است و سبیل کارمندان فیفا را چرب و مسئولان فوتبال را مورد عنایت و بذل نظر قرار داده است، اما مگر باقی مناقصهها هم چنین چیزی را در مورد سایر کشورهای میزبان نشان نمیدهد؟ قطعا رقبای آمریکایی و مدعیان اروپای غربی همین کار را با احتیاط بیشتر و از راههای قانونیاش انجام دادند. برای بسیاری از اعضای کمیتهی اجرایی، تمام اهمیت رایگیری جام جهانی در همین پرداختها و رشوههاست. فساد اصل و اساس نظام فیفا بود. با اینحال، بیشتر کاسه کوزهها بر سر کشور قطر شکست. کُن در کتابش این جهتدارشدنِ سرزنشها را تاحدی نتیجهی نژادپرستی ضدـعرب میانگارد. اما از طرف دیگر، اینکه پیروزی قطر را صرفا با رشوههایی که داده توضیح دهیم، نادیدهگرفتنِ قدرتِ نرم و قابل ملاحظهی این کشور است، که خصوصا بعد از بحران مالی سال 2008 پیوندهای اقتصادی گستردهای با غرب دارد.
در واقع، رایگیری کمیته اجرایی در سال 2010 احتمالا چند هفته قبل از رایگیری رسمی یا رسانهای، طی ضیافت ناهاری در کاخ الیزهی پاریس صورت گرفت. افراد دور میز این ضیافت از این قرار بودند: نیکلاس سارکوزی که بعدا رئیس جمهور فرانسه شد، پسر امیر قطر، و میشل پلاتینی فرانسوی که ریاست اتحادیه فوتبال اروپا، یوفا را بر عهده دارد. پلاتینی با این طرح به الیزه قدم گذاشت که برای سال 2022 به آمریکا رای داده شود، اما سارکوزی او را تحت فشار گذاشت تا در عوض قطر به جای آمریکا انتخاب شود. روی میز مذاکرهی قطریـفرانسوی چه چیزی قرار داشت؟ تحویلگیریِ مناقشهبرانگیزِ باشگاهِ مشکلدارِ پاریس سنژرمن از سوی قطریها.
پلاتینی بر حسب وظیفه دستهای شامل چهار رای اروپایی را از آمریکا به قطر برگرداند که در نتیجهی نهایی تعیینکننده بود. سال بعد، جناحی از دولت قطر باشگاه پاریسسنژرمن را خرید و پول سوپراستارها و خریدهای باشگاه را یکجا پرداخت کرد. حتی از این هم بهتر، پخشکنندهی ورزشیِ قطریِ beIN که قبلا بخشی از شبکه الجزیره بود به طور عجیبی موافقت کرد که مبلغِ بیسابقهی 607 میلیارد دلار در سال را برای حق پخش بازیهای لیگ فرانسه بپردازد. قطر هنوز هم به فوتبال فرانسه کمک مالی میکند. BeIN که در کشورهای مختلف از مصر گرفته تا آمریکا برنامه ورزشی پخش میکند، حالا درست مثل شبکه الجزیره بازوی مهمی در قدرت نرم این کشور محسوب میشود. و قطریها فقط برای اینکه همه طرفین را شیرینکام کرده باشند، به پسر پلاتینی که مشاور حقوقی است در یک شرکت تولید لباس ورزشی که صاحبش مقاماتِ سرمایهگذار قطری هستند شغلی داد. همهی اینها فقط بخشی از یک ماجرای بزرگترِ خودکامگیها در میان نخبگان غربی است. مقامات رسمی و ارشدِ فوتبال، هنوز هم گاهی غیرـاروپاییها را میخرند، اما بهطور روزافزونی اغلب این خود اروپاییها هستند که توسط غیراروپاییها خرید و فروش میشوند.
بعد از این رگبار رسواییها، پلیس سوئیس نمایشی از تاختوتازها را در سال 2015 در زوریخ به روی صحنه برد. با اینحال، چند روز بعد، در حالیکه ماموران فیفا در مقر اصلی اسناد و مدارک را تکهپاره میکردند، بلاتر هفتاد و نه ساله در نمایشی مضحک پنجمین انتصابش به ریاست فیفا را جشن گرفت. برخی از وکلا از رایهای فرضا مخفیشان عکس گرفتند و به عنوان گواهی برای وفاداری و بیعت برایش فرستادند. اما در همین نقطه، فشار رسانهها، اف.بی.آی، و کشور سوئیس (که از عملکرد فیفا خجالتزده بود) تدریجا غیرقابل تحمل شد. چهار روز بعد از انتخاب دوبارهی بلاتر، او استعفا داد. در دسامبر 2015، او و پلاتینی برای همیشه از فوتبال محروم شدند. سقوط این دو تن با منش آنها کاملا همخوانی داشت: کاشف به عمل آمد که بلاتر دو میلیون فرانک سوئیس به پلاتینی رشوه داده است.
فوت بلاتر احساس پالایشی ایجاد کرد، درست مثل سرنگونشدنِ تندیس صدام حسین در سال 2003 در عراق، اما روشهای قدیمی فیفا اکیدا دستنخورده و بیتغییر ماندهاند. در فوریهی 2016 نشستِ فیفا یک بوروکرات سوئیسی دیگر، به اسم جیانی اینفانتینو را به ریاست برگزید. آن هم درست پس از آنکه او رو به 209 رئیس فدراسیون ملی کشورهای مختلف گفت: «پول فیفا مالِ شماست!»، بنا به روایت کُن، همین یک جمله کافی بود که «تشویق و هلهلهی خودجوشِ» حاضران جلسه را برانگیزد. اینفانتینو ویژگیهایی دارد که اغلبشان بلاتر را به یادمان میآورند: سلطهی مبتنی بر پشتیبانیاش، خوشبرخوردی چندزبانهاش، و حالت درستکار و حقنگهدارش. پس از بلاتر، مجمع فیفا چند اصلاح را از سر گذراند، اما در ماه مه این سال فیفا در ضوابط انتخاب یا در شرایطِ دو رئیسِ کمیته اخلاقی بازنگری و نوآوری نکرده است. هر مامورِ ناظر اف.بی.آی باید اشارهوار این وضع را تصدیق کنند:کمیته اینفانتینو را را به خاطر چند مورد عمل سوء مورد پرسوجو قرار داد، و او نیز نقد رسانههای گروهی را تحت عنوانِ «اخبار جعلی» نادیده گرفت.
طی این هبوط و به دنبالِ تحقیقات اف.بی.آی، وزارت دادگستری آمریکا دهها کارمند رسمی فوتبال و اغلب اهل آمریکای لاتین را به محاکمه کشانده یا بعداً محکوم خواهد کرد. پیگردکنندگان سوئیسی نیز در حال جلوبردنِ بیست و پنج پروندهی تحقیقاتی مجزا دربارهی موارد مظنون به فساد مرتبط با فیفا و مناقصات جام جهانی هستند. اما موضوع خود فیفا اکنون از هر مسئلهی دیگری داغتر است. خبرنگاران ندرتا به طور منظم این سازمان را پوشش میدهند. آمریکا میتواند سکوت پیشه کند در حالیکه در تدارکِ مناقصهای مشترک با مکزیک و کانادا برای میزبانی جام جهانیِ سال 2026 است. و به نظر نمیرسد که مدیریت اجراییِ ترامپ آنقدرها دربارهی فساد خارجی مجرب باشد.
مسلماً این رسواییها آسیبهایی به همراه داشتند:فیفا در تکاپوی پرکردنِ جای خالی حمایت مالی اسپانسرها برای جام جهانی روسیه است. اما هزینههای فیفا پایین باقی مانده، و هنوز همانقدر قدرت مانور عملی دارد که همیشه داشت، اگرچه احتمالا حالا با حسابهای بانکیِ کمتری در میامی. اغلب کسانی که در سال 2015 بلاتر را دوباره انتخاب کردند هنوز همان دور و ور میپلکند، هنوز هم هستند کسانی که به دنبال پشتیبانی از این و آن هستند. پوتین هم در حال آمادهسازی کشور برای جام جهانیاش است.
یکی از توافقات فیفا که شاید تغییر کند میزبانی قطر برای جام جهانی 2022 است. حاکمان قطر یک پروپاگاندای پیروزی را در پیشبینی کرده بودند. اما تجربهی واقعی کاملا برعکسش از کار درآمد. این کشورِ سابقا مبهم، حالا دائماً در اخبارِ مربوط به رشوهها و «نظامالکفاله» یا سیستم حمایتی مربوط به بردگیِ غیرآزاد خودنمایی میکند. تحت این سیستم کار شاق، کارگرانِ هندی و نپالی پاسپورتهایشان را تسلیم کارفرما میکنند و با کمترین دستمزد در کارگاههای ساختمانیِ شدیدا گرم زندگیشان را به خطر میاندازند. (روسیه هم عملا به همین شکل از بردگان کاریِ اهل کرهی شمالی که در پیونگ یانگ استخدام شدند استفاده کرد تا استادیوم ورزشی پترزبورک را بسازد اما اخبار مربوط به آن به اندازه اخبار کارگران شاغل در قطر رسانهای و عمومی نشد.)
جام جهانیِ قطر یک پروژه بسیار دیرپا، حساس و زمانبر است که شدیدا به واردات و نیروی کارِ خارجی اتکا دارد. همین امر قطر را مورد «لطف» همسایگانش قرار داده است: محاصرهی اقتصادی اخیرِ قطر از سوی عربستان سعودی و امارات متحدهی عربی از این منظر گزنده و طعنهآمیز است. این وسط حسادت دو کشور همسایه هم نقش مهمی در این تحریم دارد. سعودیها آهستهتر از قطریها در راه تحقق و ایجادِ قدرت نرم فوتبال گام برداشتند. آنها تازه الان در حال ایجاد رقیبی پانـعرب [هوادار دوآتشه عرب] برای شرکت رسانهای قطریِ BeIN هستند.
فیفا میتواند با تبدیل جامجهانیِ 2022 به رخدادی متعلق به کل خلیج فارس به این مناقشات فیصله دهد، یعنی مسابقات را بینِ کشورهای عربستان سعودی، امارات، کویت، و بقیه پخش کند. این کار باعث کاهش فشارها بر قطر خواهد شد و همسایگانش را هم ترغیب به همکاری خواهد کرد، و کل کشورهای خلیج را به ستردنِ سیستم حمایتی [کفاله] تشویق خواهد کرد، کاری که فعلا قطریها نرمنرمک و با دودلی در حال انجامش هستند. یک تورنمنت مشترک بین کشورهای حوزهی خلیج، میتواند انعکاسِ دوبارهای از میزبانیِ مشترک موفقِ جام جهانی 2002 توسط کشورهای همیشه رقیبِ کره جنوبی و ژاپن نیز باشد. این اتفاق میتواند از اعلانهای فیفا و داعیهی همیشگیاش در بابِ اهمیت ورزش فوتبال به عنوان عامل وحدتبخش میان انسانها نیز پشتیبانی کند (بنیانِ دامگستردنِ دیرینه و شخصیِ سپ بلاتر برای جایزهی صلحِ نوبل هم همین بود). فوتبال تقریبا همانقدر که وزنهای جهانی چون فیفا وانمود میکند یک ورزشِ قدرتمند است، و به همین خاطر است که ملل رو به رشد و بهپاخاستهی دنیا امروزه به سوی فوتبال دست دراز کردهاند.