ریشه‌های اخلاق؛ سلسله مناظرات جردن پیترسون و سم هریس

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

می‌دانیم که اخلاق در بنا نهادنِ تمدن‌ها و همچنین در پیشرفت بشر نقش اساسی داشته است. اما هنوز دلیل موفقیت شماری از ارزش‌های اخلاقی در فرهنگ‌های به‌خصوص بر ما پوشیده است. سم هریس و جردن پیترسون سعی می‌کنند تا ماهیت این نیروی قدرتمند را در غرب موشکافی کنند.

چند وقت پیش مطلبی کوتاه درمورد کتاب 12 Rules for Life نوشتم[1] و اینکه چطور جُردن بی. پیترسون (روان‌شناس بالینی) با بررسی زندگیِ اجتماعی خرچنگ‌ها (لابسترها)، طبیعتِ مفهوم سلسله مراتب را در جوامع بشری تعریف می‌کند. دیدگاه داروینی پیترسون نسبت به فاصله‌ی طبقاتی بدیع و قابل فهم است اما هستی شناسی‌اش که ریشه در ارزش‌های یهودی‌مسیحی (Judeo-Christianity) دارد، دیالکتیک جذابی با سَم هریس (عصب‌شناس، فیلسوف و نویسنده) شروع کرده است.

پس از حدود یک سال، هردو تصمیم گرفتند تا طی یک مجموعه مناظره‌ی مفصل، به موشکافیِ دلیل عدم توافق‌شان بپردازند.

هدفم از نوشتنِ این یادداشت در وهله‌ی اول شرح و ساده‌سازیِ مطالبی‌ست که در مناظرات مزبور مطرح شدند و سپس برداشت شخصی‌ خودم از آن‌ها بعنوان کسی که مدت‌هاست نوشته‌ها و سخنرانی‌های هردو متفکر را دنبال می‌کند.
البته فکر می‌کنم لازم باشد اول از هرچیز توضیح مختصری درمورد پیترسون و هریس ارائه دهم و همچنین اصول بنیادی -که همه باید روی آن‌ها توافق نظر داشته باشند- را مشخص کنم.


سوار آخرالزمان


دکتر ساموئِل بِنیامین هَریس (سم هریس) یک دانشمند اهل امریکاست که بیشتر از هرچیز به‌خاطر نظریات‌ش در زمینه‌های اخلاق، هوش مصنوعی، خودآگاهی، عصب‌شناسی و فلسفه‌ی علم شناخته شده است. او در کنارِ کریستوفر هیچِنز (روزنامه‌نگار و منتقد ادبی)، دَنیل دَنِت (فیلسوف و دانشمند شناخته) و ریچارد داوکینز (زیست‌شناس تکاملی)، جزوی از چهار سوارِ آخرالزمان است.

هریس خودش را یک رَشِنالیست (Rationalist) می‌داند؛ یعنی معتقد است که هر رویدادی در دنیا می‌تواند با رویکردی عقلانی (وابسته به علم و منطق) حل شود و برای توضیحِ ناشناخته‌ها نیازی به باورهای مذهبی یا عنصر ایمان نداریم. یکی از بحث‌برانگیزترین نظریات‌ش -که جلوتر مفصل درباره‌اش صحبت می‌کنیم- موضوعِ «اخلاق علمی» است که حتی بسیاری از دیگر آتئیست‌ها هم بعضاً با آن موافق نیستند.


چپِ راستگرا


دکتر جُردن بِرنت پیترسون یک روانشناس کانادایی است که در دانشگاه تورنتو تدریس می‌کند. حدوداً دو سال پیش، دانشگاه تورنتو طبق قانون Bill C-16 و در امتداد موجِ Political Correctness (ادب سیاسی) اعلامیه‌ای صادر کرد که تمامی اساتید «باید» از واژه‌هایی مثل «Zhe» و «Zher» برای خطاب قرار دادنِ افراد ترنس‌جندر (تراجنسی) استفاده کنند. (البته به شرطی که خود فرد ترنس‌جندر چنین درخواستی کرده باشد.)

مخالفت پیترسون با Bill C-16 باعث شد تا یک شبه به شکل عجیب و غریبی مشهور شود و مسیر زندگی‌اش از یک استاد معمولیِ دانشگاه به یکی از شناخته‌شده‌ترین نویسندگان و سخن‌ورهای چند سال اخیر تغییر کند (به‌شخصه تا قبل از حضورش در برنامه‌ی بیل مار (Bill Maher) اسمش را هم نشنیده بودم). با وجود اینکه پیترسون خودش را یک لیبرالیست کلاسیک معرفی می‌کند و به‌نظر می‌رسد که عملاً یک آتئیست باشد‌ اما جایگاهِ به‌خصوصی در قلبِ اصولگرایان و مذهبی‌ها باز کرده و دلیل آن نگاه کمابیش متفاوتی‌ست که نسبت به دین و باور به خدا دارد.


عصر روشن ضمیری


هم پیترسون و هم هریس افراد سرشناسی در مجامع علمی هستند. هردو از زیر و بم اصول علمی خبر دارند و به هیچ عنوان درگیرِ مغلطه‌های پیش پا افتاده مثل عدم صلاحیت علم یا براهین نظم و علیت نمی‌شوند. از این رو، هیچکدام به مفاهیمی مثل ماوراءطبیعه یا عرفان باور ندارند.

مهم‌ترین نکته‌ای که روی آن کاملاً توافق نظر دارند، بحث آزادی بیان است. هریس و پیترسون مانند اکثر دانشمندان و متفکرین مطرح قرن بیست و یکم، هسته‌ی اصلی دموکراسی و موفقیت غرب را در برقراری دیالوگ و کنار گذاشتنِ قدیس‌انگاری می‌بینند.

اختلاف نظر از اینجا آغاز می‌شود که پیترسون عصر روشن ضمیری و دستاوردهای مشهود غرب را حاصلِ فرهنگ یهودی‌مسیحی می‌داند و می‌پندارد که بدون وجود ارزش‌های مسیحی، تمدنی که امروزه شاهدش هستیم از هم خواهد پاشید و باور به اساطیر و داستان‌های قدیمی -هرچقدر هم در نگاهِ عینی احمقانه باشند- یک ضرورتِ بی‌بدیل محسوب می‌شود.

از طرفی هریس معتقد است که این باورها مانند چوبی است که لای چرخ عصر روشن‌ضمیری گیر کرده و اجازه‌ی حرکت به آن نمی‌دهد. همانطور که زمانی مردم اعتقاد به خدایان باستانی (مانند زئوس و اودین) را کنار گذاشتند، باید امروزه نیز با کنار گذاشتنِ مسیح، به سمت آینده‌ای روشن‌ فارغ از هرگونه دُگما (Dogma) قدم برداریم.

در مجموعه مناظرات مذکور (چهار قسمت (هرکدام دو ساعت – سرجمع هشت ساعت) که در دوتای آن داگلاس مورِی (روزنامه‌نگار و مفسرِ سیاسی) نیز حضور یافت) هریس و پیترسون طرز تفکر خودشان را شرح می‌دهند و سعی می‌کنند جدای از تعصبات شخصی نقاط متضاد را درمیانِ اشتراک‌ها بررسی و دلایل‌ش را ریشه‌یابی کنند.


اخلاق


اخلاق چیست؟ گرگ‌ها عموماً در گروه‌های کوچک زندگی می‌کنند و با محدود نگه داشتنِ جمع، جلوی فروپاشی و ناعدالتی را می‌گیرند. برای اثبات صمیمیت و نزدیکی، گرگ سلطه‌گر(Dominant) خود را به مطیع بودن (Submissive) می‌زند و می‌گذارد تا گرگ‌های ضعیف گردن‌ش را به آرامی گاز بگیرند. این امر باعث افزایش حس اعتماد بین جمع می‌شود و در نهایت شانس بقا -و میزان خوشحالی بیشر- را افزایش می‌دهد.

اخلاق همان عهد، پیمان یا سنت تعریف شده است که یک اجتماع برای حفظ بقای خود می‌پذیرد. البته که در دنیای انسان‌ها و با پیشرفت تکنولوژی، اخلاق پیچیدگی عجیب و غریبی پیدا کرده و هنوز که هنوز است متفکرین موفق نشده‌اند یک اَکسیوم (Axiom) درست حسابی برای سنجش سطح اخلاقی یک عمل ارائه دهند.

ولی اگر بخواهیم صرفاً در حوزه‌ی پذیرفته‌شده‌ی ماتریالیسم (توسط پیترسون و هریس) بحث کنیم؛ می‌توانیم ادعا کنیم که «هرآنچه سطح خوشحالی جمعی را افزایش و درد و رنج جمعی را کاهش دهد» اخلاقی است.

متأسفانه انسان‌ها عادت بسیار بدی دارند که به دلایل مختلف، این ادعای ساده را نادیده می‌گیرند و نکته‌ای که باعث بروز اختلاف نظر هریس و پیترسون می‌شود در ریشه‌یابی و نحوه‌ی پیاده‌سازی آن است.


دیدگاه جُردن بی. پیترسون:


اخلاق

در قرن بیستم بشر شاهد بزرگترین فجایع ممکن بود: از هولوکاست و ظهور آدولف هیتلر گرفته تا قتل عام‌های ژوزف استالین و مائو تسه‌تونگ. عنصر مشترک در همه‌ی این رویدادهای غم‌انگیز از نظر پیترسون، این بود که اتحاد جماهیر شوروی، آلمان نازی [۱] و جمهوری کمونیست چین از ارزش‌های یهودی‌مسیحی فاصله‌ی زیادی گرفته بودند.

کنار گذاشتن یا فاصله گرفتن از ارزش‌های یهودی‌مسیحی، منجر به نوعی نیهیلیسم (پوچ‌گرایی) می‌شود و مانند راسکولنیکُف در «جنایات و مکافات» فرد را به مغاکی بی‌انتها سوق می‌دهد که جز شرارت و هرج و مرج، چیزی در آن وجود ندارد.

به‌قولی یک ایدئولوژی کاملاً آتئیستیک می‌تواند به بدی عقاید بنیادگرایان مذهبیِ قرون وسطی عمل کند. اما چرا؟

اگر هزاران سال برگردیم عقب، می‌بینیم که انسان‌ها (منظور فقط هوموساپینز است) از همان ابتدا که توانستند از طریق زبان کانسپت‌های انتزاعی و پیچیده بسازند؛ شروع به خلق ماهیتی به اسم «دین» و «اساطیر دینی» کردند. انسان‌ها مانند بسیاری از پستانداران می‌توانستند در گروه‌های کوچک زندگی کنند اما عنصری که منجر به خلق جوامع بزرگ شد و اجازه داد تا یک باره از هرم غذایی بالا بروند؛ نظم خیالی بین‌الاذهانی بود. پدیده‌ی بین‌الاذهانی چیزی‌ست که در شبکه‌ی ارتباطی‌ای وجود دارد که آگاهیِ ذهنی بسیاری از افراد را به هم پیوند می‌دهد. به این معنی که اگر فردی عقاید خود را عوض کند یا بمیرد، هیچ اهمیتی در تغییرِ فرهنگ و تمدنِ آن جامعه‌ی مشخص ندارد.

اخلاق اینجاست که وارد عمل می‌شود و حد وسطی بین پوچ‌گرایی و بنیادگرایی تعریف می‌کند. حد وسطی که پیترسون معتقد است باید بسیار جدی گرفته شود. عقلانیت این اجازه را به ما می‌دهد تا پیشرفت کنیم و به سمت آینده‌ای روشن قدم برداریم؛ از طرفی اساطیر و داستان‌های باستانی (مثل اناجیل) به ما مسیر می‌دهند و جلوی کج‌روی را می‌گیرند.

پیترسون بارها در مصاحبه‌های‌ش گفته: «من جوری زندگی می‌کنم که انگار خدا وجود دارد.» به این معنی که اساطیر میم‌های [۲] (Meme)  الزامی برای حفظ چیزی هستند که امروزه آن را تمدن غرب می‌خوانیم.


۱. آدولف هیتلر و نظام نازی برخلاف تصور پیترسون و بسیاری از محققان، ضد مذهب نبودند. نه تنها نازی‌ها مورد تأیید کلیسای کاتولیک قرار گرفتند بلکه به‌شدت با ایدئولوژی‌های ضد مسیحی مخالف بودند.

۲. دکتر ریچارد داوکینز در کتاب «ژن خودخواه» می‌نویسد که فرهنگ‌های موفق آن‌هایی هستند که علی‌رغم نفع و زیان انسان‌های میزبانشان، در بازتولید الگوهای خود موفق هستند. این کانسپت Meme نام دارد که از عبارت ژن (Gene) گرفته شده و میم‌های اینترنتی نیز به همین مفهوم برمی‌گردند.


دیدگاه سم هریس:


اخلاق

نکته‌ی بسیار مهمی که پیترسون -از نظر هریس- نادیده می‌گیرد، ماهیت باورهایی‌ست که فجایع قرن بیستم را پدید آوردند. دین تنها به معنای اعتقادات خدامحور نیست و هر آنچه که دُگما (Dogma) جزو دستورالعمل‌ش باشد می‌تواند تبدیل به دین یا مذهب شود.

به‌طور خلاصه می‌توان گفت که هرگونه خرافه یا ایمان بدون دلیل محکمه‌پسند شرایطِ شکل‌گیریِ دینی فراگیر را فراهم می‌کند. حالا این ادیان تحت شرایطی خاص، به دسته‌های مختلف تقسیم می‌شوند.

برای مثال کمونیسم شوروی به خدایان اعتقاد نداشت اما کمونیست‌ها نیز همچون مسیحیان معتقد به نظمی فوقِ بشری بودند؛ نظمی طبیعی و تغییرناپذیر که کلید آن دست کارل مارکس، فریدریش انگلس، ولادیمیر لنین و ژوزف استالین (یا لیون تراتسکی) بود.

کمونیسم عملاً به معنای راهکاری‌ست که با اجرای آن به بهشتی زمینی خواهیم رسید. به همان شکل که مسیحیان با کشتنِ کفار بعد از مرگ راهی بهشت می‌شوند، کمونیست‌ها نیز می‌پندارند که با از بین بردن نظام بورژوازی به بهشتی زمینی و بی‌نقص دست پیدا می‌کنند.

پس مشکل ما مذهب، اسطوره یا حتی نیهیلیسم نیست بلکه دُگماست. دُگمایی که در هنگامِ خلاءِ دُگمای دیگری پدید می‌آید؛ حال می‌خواهد نازیسم باشد یا مسیحیت.

داگلاس مورِی که خودش نیز آتئیست است در حین مناظره از هریس می‌پرسد: «اما آیا ممکن است برای همیشه جلوی دُگما را گرفت؟ اینطور که به‌نظر می‌رسد؛ همیشه دُگمای جدیدی از ناکجا به وجود می‌آید.»

سم هریس در کتاب The Moral Landscape سعی دارد مانفیست جدیدی با استفاده از متدهای علمی و تکاملی تعریف کند که اخلاق نوین و هوشمندانه‌ای را جایگزینِ دُگما کند.

البته که هریس قصد ندارد اهمیت روایت‌گری و اسطوره را نادیده بگیرد. بسیاری هستند که اخلاقیات و الگوهای رفتاری‌شان را از شخصیت‌های فرهنگ عامه مثل لوک اسکای‌واکر، سوپرمن یا اسپایدر-من می‌گیرند و خیلی هم در این راه موفق هستند. اما بخش مهم اینجاست که هیچکدام از این افراد به وجود فورس، سیاره کریپتون و عنکبوت‌های رادیواکتیو باور ندارند.

اجازه دهید با مثالی طرز تفکر هریس را روشن کنم: ارغوان دختری بیست‌وخرده‌ای ساله بود که زندگی موفق و هدفمندی داشت: دانشگاه، محل کار و غیره. اما دغدغه‌ی بزرگ‌ش این بود که در روابط اجتماعی هیچوقت به موفقیت نمی‌رسید و دوستان زیادی نداشت.

برای پیدا کردنِ دوستان بیشتر، تصمیم گرفت تا خودش را بهتر و باحال‌تر از چیزی که واقعاً بود جلوه دهد. به هرحال انسان‌ها از دیرباز در گروه‌های اجتماعی تکامل پیدا کرده‌اند و افراد تنها محکوم به مرگ و انقراض بوده‌اند.

پس ارغوان مصمم شد تا همیشه هنگامِ معرفی و شناساندنِ خودش به افراد جدید، کمی اغراق و دروغ بین حرف‌هایش تفت دهد. معلوم شد که ارغوان دروغگوی بدی نیست و کم کم این روش جواب داد.

اما در ازای آن، ارغوان به مرور زمان تبدیل شد به یک شخصیت خیالی که فقط ریشه‌هایی از واقعیت در آن به چشم می‌خورد. نه تنها وضعیت روانی‌اش حتی از قبل هم بدتر شده بود بلکه دوستان جدیدش هم کمابیش از ماجرا خبر داشتند – چراکه خودشان هم در همین گودالِ رقت‌انگیز گرفتار شده بودند.

حس اعتماد و هم‌دردی که برای حفظ اجتماع نیاز است، جای خود را به فریب و موذی‌گری داده بود.

(ماجرایی که خواندید کاملاً واقعی است – فقط اسم شخصیت را عوض کردم.)

سم هَریس در دو کتاب The Moral Landscape و Lying به زیبایی جایگاه صداقت را بعنوان یکی از ارکان مهمِ زندگی اجتماعی توصیف می‌کند. به‌قول هریس، صداقت آسان نیست -حتی وقتی طرف مقابل خودِ فرد است- اما بکارگیری‌اش می‌تواند زندگی‌تان را بسیار آسان کند. اگر ارغوان بجای انتخابِ راه آسان (فریب‌کاری، دروغ سفید و اغراق) کمی تلاش می‌کرد، شاید موفق می‌شد وارد یک گروه صمیمی و مداوم، مانند گله‌ی گرگ‌ها شود؛ گرگ‌هایی که شرط اصلی روابطشان را روی اعتماد بنا نهاده‌اند. همانطور که گرگ سلطه‌گر با نشان دادنِ ضعفِ خود، اعتماد گرگ‌های مطیع را جلب می‌کند؛ انسان نیز می‌تواند با صداقت و نشان دادن خود واقعی‌اش، اعتمادِ دوستانش را جلب کند.

صداقت و دروغگویی مثالی ساده برای نشان دادنِ چشم‌انداز نوین اخلاق است که می‌توان آن را به موضوعات حساسی مثل اعدام، قتل، سقط جنین و دیگر موضوعاتی بسط داد که به‌نظر می‌رسد کشورهای اسکاندیناوی در کنارِ عقاید یهودی‌مسیحی کنار گذاشته‌اند و در چاله‌ی نازیسم یا کمونیسم نیز سقوط نکرده‌اند.


مناظرات دوستداشتنی


من مناظرات زیادی بین آتئیست‌ها و تئیست‌ها -روی اخلاق و مباحث مشابه- تماشا کرده‌ام و متأسفانه اکثرشان شبیه هستند به کلاس‌ درسی خصوصی با دانش‌آموزی لجباز که نمی‌خواهد تئوری فرگشت یا مبانی ابتدایی منطق را بپذیرد.

اما می‌توانم صادقانه بگویم که مجموعه مناظرات سم هریس و جردن بی. پیترسون قابل تأمل و ارزش‌مند هستند و هر دو اندیشمند، مطالب جالبی را مطرح می‌کنند که به سختی می‌توانید صرفاً به طرفداری یکی از طرفین مناظره بپردازید. هریس و پیترسون بیشتر از اینکه قصد داشته باشند در مباحثه پیروز شوند، سعی می‌کنند جهان‌بینی یکدیگر را به شکلی کامل و جامع درک کنند و سپس جهان‌بینی خودشان را با شیوایی و وضوح بیان کنند.

همانطور که بالاتر هم گفته شد؛ فارغ از تمام اختلاف نظرها، هریس و پیترسون روی یک موضوع اتفاق نظر دارند؛ آن هم بحث آزادی بیان است که اجازه‌ی چنین مباحثه‌هایی را می‌دهد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی