ما قدرت نابودگر ویدئوهای ساختگی را دست کم می‌­گیریم

3
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

تصاویر دستکاری شده به سهولت قادرند خاطرات جعلی خلق کنند. اگر پای ویدئوی ساختگی درمیان باشد چه پیش می‌آید؟

تصاویر دستکاری شده به سهولت قادرند خاطرات جعلی خلق کنند. اگر پای ویدئوی ساختگی درمیان باشد انتظار چه چیزهایی را داشته باشیم؟

به قول انگلیسی‌ها دیدن، باور کردن است. بخاطر همین است که اغفال می‌­شویم.

به موجب پیشرفت‌های هوش مصنوعی حالا این امکان فراهم شده که در یک ویدئو چهره‌ی یک نفر به گونه­‌ای باورپذیر بر پیکر فردی دیگر قرار گیرد.

در ماه آوریل سایت بازفید ویدئویی را با اجرای جردن پیل[2]، هنرپیشه و کارگردان، منتشر کرد. بازفید با استفاده از نرم‌­افزار فیک آپ[3]، همان ابزاری که در فیلم‌های هرزه‌­نگار برای تغییر چهر‌ه‌ی بازیگران به کار می­‌رود، ویدئویی قدیمی از باراک اوباما انتخاب کرد و آن را هماهنگ با حرکات دهان پیل که به جای اوباما اظهاراتی را بیان می­‌کرد، تغییر داد. آگهی حیرت‌­آوری بود که یک پیغام تأثیرگذار داشت: «زمانه‌ی پرخطری است. همین‌­طور که پیش می­‌رویم لازم است در اعتماد کردن به آنچه از اینترنت دریافت می‌­کنیم بیشتر هوشیار باشیم.» باورتان نمی‌­شود اوباما در این ویدئو چه می­‌گوید؛

چنانکه آژا رومانو[4]، از اعضای تحریری‌ی پایگاه اینترنتی ووکس، توضیح داده این تمهید بیشتر از هر جا در صنعت فیلم­‌های هرزه‌­نگار رواج پیدا کرده: ممکن است سر یک بازیگر زن روی بدن بازیگر فیلم هرزه­‌نگاره قرار گیرد. با نرم‌افزار می­‌توان این «دست­کاری­‌های فریبنده» را ایجاد کرد که با فوتوشاپ­‌های قدیمی فرق دارند؛ این تمهیدات به صورت زنده به کار می­‌روند و به شدت واقعی می‌­نمایند. این فن‌­آوری به سرعت در حال پیشرفت است. در ویدئوی پیش‌­گفته پیل با استفاده از نرم‌افزار تغییر چهره همچون گردانند‌ه‌ی صورت اوباما عمل می­‌کند. در گذشته‌‌ی نه‌چندان دور قابلیت‌­های این نوع نرم­‌افزار محدود می‌­شد به تغییر حالات ساده‌ی چهره و حرکات دهان بازیگر برای یک ویدئوی جعلی. حالا این نرم‌افزار قادر است طیف گسترده‌­ای از حرکات سر و چشم را بدون تحریف‌های آشکار به اجرا درآورد. چنانکه از ترکیب صوت ساختگی با ویدئوی دست­کاری شده برمی‌­آید به راحتی می‌­توان آینده‌­ای آکنده از ویدئوهای تقلبی را تصور کرد که تشخیص آنها از واقعیت ناممکن می­‌شود؛ چه بسا آینده‌­ای از راه برسد که در آن ویدئویی ساختگی دربارۀ یک رئیس‌جمهور، آشوبی به پا کند یا موجب سقوط ارزش پول شود. چنان‌که فرانکلین فوئر[5] در نشریه‌ی آتلانتیک، مختصر و مفید بیان داشته: «فروپاشی واقعیت چندان هم از ما دور نیست.»

اما نگرانی من از آن است که تنها واقعیت اکنون و آینده‌ی ما نیست که در معرض فروپاشی است؛ ممکن است این فروپاشی دامن گذشته‌ی ما را هم بگیرد. رسانه‌­های جعلی می‌­توانند آنچه را به یاد می‌­آوریم تحریف کنند؛ قادرند با تزریق خاطرات دروغین در افکار عمومی، گذشته را به شکل مخربی وارونه جلوه دهند.

الیزابت لافتوس[6] از دانشگاه کالیفرنیا ایروین[7]، که در دهۀ ۱۹۹۰ پیشگام تحقیقات متعددی دربارۀ شکل­‌گیری خاطرات جعلی بود می­‌گوید: «کافیست یک بار چنین نمایش قدرتمندی را در معرض دید عموم قرار دهید، چگونه می‌­توانید آن را از ذهن‌شان پاک کنید؟» مطالعات روانشناختی اختصاصی‌ای دربارۀ قابلیت ویدئوی ساختگی برای ایجاد خاطرات جعلی در اختیار نداریم. اما چند دهه است که محققین مشغول مطالعۀ میزان انعطاف‌پذیری خاطرات ما هستند. آنچه آنها می‌­دانند از این قرار است:

ذهن انسان بغایت مستعد شکل دادن به خاطرات ساختگی است. و این تمایل می‌­تواند در سطح اینترنت -یعنی جایی که ایده­‌های دروغین مثل ویروس بین افراد همفکر منتشر می­‌شود- افسار بگسلد. معنایش آن است که دستکاری‌های فریبنده به زودی ایجاد خاطرات دروغین را سهل‌الوصول می‌کنند.

چگونه یک عکس ساختگی حافظۀ ما را بازنویسی می‌کند؟

تصویر فوق را به یاد می‌­آورید؟ رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، باراک اوباما را نشان می‌دهد که مشغول دست دادن با رئیس جمهور سابق ایران است. امیدوارم این تصویر را به یاد نیاورید چون این رویداد هرگز به‌وقوع نپیوسته است. این تصویر در واقع فوتوشاپ است.

بااین همه زمانی که نشریۀ اسلیت[8] از حدود ۱۰۰۰ نفر از خوانندگانش پرسید آیا به یاد می‌آورند این عکس را دیده باشند، نزدیک ۲۱ درصد پاسخ آری دادند. ۲۵ درصد دیگر گفتند این رویداد را به یاد دارند اما نمی‌توانند دیدن این تصویر را به خاطر بیاورند. اسلیت حتی به خوانندگانش فرصت داد تا از احساس خود درباره‌ی این تصویر بنویسند. یکی از خوانندگان نوشت: «آن زمان به نظرم رسید اوباما کار درستی کرده، بی­‌اعتنایی مغرورانه نسبت به رئیس‌جمهور ایران اشتباه بود.» این خواننده احساسی را به یاد می آورد که  مسلماً هرگز به او دست نداده بود. ویلیام سیلتن[9]، از کارکنان اسلیت، تحت تأثیر پژوهش لافتوس آزمونی طراحی کرد که ضمن آن، ترکیبی از عکس‌­های متعلق به رویدادهای واقعی به انضمام یک رویداد ساختگی -که به تصادف از بین پنج مورد انتخاب شده بود- مقابل چشم خوانندگان قرار می‌گرفت.

یکی از عکس‌های ساختگی سناتور ژوزف لیبرمن[10] را نشان می‌داد که در جریان رسیدگی به اتهام بیل کلینتون در زمان ریاست جمهوری، رأی به «گناهکار بودن» می‌داد (حال آنکه لیبرمن در واقع رأی به «بی‌گناهی» داده بود.) یک تصویر دیگر جرج بوش رئیس جمهور را نشان می‌داد که همزمان با دوران وقوع فاجعۀ کاترینا، همراه یک بازیکن بیسبال، راجر کلمنتس[11]، در تعطیلات بسر می‌برد. بوش بعد از حادثۀ کاترینا زمان درازی را در خانۀ ییلاقی­اش در کراوفورد[12]، واقع در تگزاس، سپری کرد اما نه با یک بازیکن بیسبال.

هر یک از تصاویر ساختگی دست کم تا ۱۵ درصد از موارد، خاطراتی جعلی برانگیختند و روی هم رفته، ۵۰ درصد از شرکت کنندگان اعلام کردند شک ندارند رویدادِ به نمایش آمده در عکس تقلبی، واقعاً اتفاق افتاده است. پروژه‌ی اسلیت توجه یک روانشناس به اسم استیون فرندا[13] را که غالباً با لافتوس همکاری داشت، به خود معطوف کرد. فرندا و همکارانش داده‌های اسلیت را در اختیار گرفتند و به تحلیل دقیق‌تر آن پرداختند.

یافته‌ی آنها از این قرار بود: افراد تمایل دارند بگویند یک تصویر جعلی را به یاد می‌آورند مشروط بر اینکه آن تصویر با دیدگاه سیاسی آنها سازگار باشد.

ویدئو

فرندا می‌­گوید: «محافظه‌کاران بیشتر مایل بودند باور کنند اوباما با آن مقام خارجی ناهمسو سلام و احوالپرسی کرده.» این در حالی است که لیبرال‌ها بیشتر مایل بودند بوش را مشغول خوش‌گذرانی با کلمنتس به یاد بیاورند. به زعم وی: «وقتی مردم با رویدادهایی مواجه می‌شوند که عقاید و جهت‌گیری‌های سیاسی آنها را تأیید می‌کند، یحتمل مرتکب اشتباه می‌شوند و باور می‌کنند آن رویدادها براستی رخ داده‌اند.»

در نهایت تمام این‌ها بدین معناست که عکس‌های دستکاری شده می‌توانند شیوۀ یادآوری گذشته را در ما تغییر دهند. آن هم نه تنها خاطراتی که از رویدادهای حقیقی داریم، بلکه حتی خاطرات ما از آنچه با چشم خود دیده‌ایم. معنایش آن است که بازیگران بد می‌توانند تعصبات سیاسی ما را طعمه قرار دهند تا درک ما از رویدادهای جهان را عوض کنند. و این نکته را فرموش نکنید که جامعه‌ی آماری این آزمون، خوانندگان نشریه‌ی اسلیت بودند؛ خوانندگانی که سعی می‌کنند در جریان اتفاقات روز باشند و تا جای ممکن از اخبار عقب نیفتند.

حتی اگر افراد در این نظرسنجی دروغ گفته باشند تا باهوش به نظر برسند، عکس‌ها کماکان می‌توانند خود را در حافظه جای دهند. فرندا می‌گوید: «گاه وقتی مردم دروغ می‌گویند یا یک‌کلاغ‌چل‌کلاغ می‌کنند، حافظه‌ی آن‌ها خودبه‌خود تحریف می‌شود. بنابراین گاه دروغ و اغراق‌های خود را به جای حقیقت به یاد می‌آورند.»

فرندا و همکارانش این یافته‌ها را در سال ۲۰۱۳ و در مجله‌ی روانشناسی اجتماعی تجربی منتشر کردند. اما این موضوع -یعنی خاطرات جعلی برای رویدادهای سیاسی- در تحقیقات دانشگاهی به طور مستقیم دنبال نشد (هر چند مقاله‌ای در سال ۲۰۱۰ نتایج مشابهی را به دست داد.) اما این یافته در انطباق با چیزی بود که درباره‌ی روانشناسی سیاسی می‌دانیم: ما بیشتر تمایل داریم حقایقی را به یاد بیاوریم که موضع جناح‌های محبوب ما را تأیید می‌کنند.

به گفتۀ فرندا: «آن زمان، در سال ۲۰۱۳، توانایی سوءاستفاده (یا) دستکاری دیجیتالی تصاویر، و حالا ویدئو» بازار چندان داغی نداشت. اما حالا «مسائل نگران کننده‌ی زیادی در کار هستند.» و دلایلی وجود دارند که نشان می‌دهند ویدئوهای ساختگی راهکاری به مراتب نیرومندتر برای تغییر چگونگی یادآوری گذشته هستند.

چرا و چگونه به خاطرات جعلی شکل می‌دهیم؟

بر این پنداریم که حافظه مثل یک حلقه‌ی فیلم عمل می‌کند. لیکن چنین نیست. حافظه‌ی انسان مثل نوار ویدئو یا صفحه‌ی دیجیتال نیست. وقتی به یاد می‌آوریم، در ذهن خود به عقب نمی‌رویم تا به لحظه‌ای از زمان برسیم و آن لحظه‌ی بخصوص را زنده کنیم.

در عوض، خاطره ساخته می‌شود.

درک این موضوع دشوار است. وقتی خاطره‌ای را یه یاد می‌آوریم، مجبوریم پاره‌های پراکنده‌ی اطلاعاتی را که در ذهن ما موجود هستند، روی هم سوار کنیم. بخشی از آنچه به یادآوری ما منجر می‌شود، حقیقی است. اما یادآوری ما کاهلانه صورت می‌گیرد. مغز ما هنگام بازسازی خاطرات، غالباً به دم دست‌ترین اطلاعات متمسک می‌شود. و اطلاعاتی که از زمان وقوع رویداد در ذهن داریم، به هم افزوده می‌شوند تا گسست‌های حافظه را پر کنند.

حافظه‌ی ما مثل یک نوار ویدئو نیست. مناسب‌تر آن است که بگوییم حافظه مثل تدوین‌گر ویدئویی است که در عرض میلی‌ثانیه عمل می‌کند. تدوینگر با این شتاب سرسام‌آور، پار‌ه‌های حقیقی را با هر ملاتی که دم دستش باشد، به هم وصل می‌کند. و آنچه دم دست است اغلب تعصبات ما یا اطلاعات تازه‌­یافتۀ ماست. برای همین است که بعد از تماشای ویدئویی از تصادف اتومبیل، اظهاراتی چون «متلاشی شدنِ» اتومبیل­‌ها به جای «برخورد» راه به جایی می‌برد که افراد رویداد تصادف را به مراتب دلخراش‌تر از آنچه واقعاً رخ داده، به یاد می‌آوردند. یا اصلاً چرا خاطرات ما از احساساتی که هنگام وقوع رویدادهای مهم تاریخی به ما دست داده، به سمتی می‌روند که تصورات امروزی ما از آن واقعه را منعکس کنند نه آنچه در آن زمان حس می‌کردیم. ممکن است فرایند یادآوری یک چیز سبب شود تا چیز دیگر را از یاد ببریم.

دلبستگی نیز بسیار دخیل است. هر چه بیشتر به موضوعی دلبسته باشیم، احتمال پیوستن آن موضوع -به منزله‌ی حقیقت- به خاطرات ما بیشتر است. مطالعات نشان می‌دهد هر چه یک دروغ بیشتر تکرار شود، یادآوری واقعیت دشوارتر صورت می‌گیرد. به زعم فرندا، ما معمولاً منبع اطلاعات را از یاد می‌بریم. به گفتۀ او ممکن است بعد از تماشای یک ماجرای ساختگی از یک خبرنامه‌ی غیر معتبر آنلاین «فراموش کنیم در اصل آن را در سایت خبری سی‌­ان‌­ان دیده‌­ایم.»

ویدئو

ما می‌توانیم کل رویدادهایی را که هرگز روی نداده‌اند، به غلط به یاد بیاوریم.

خاطرات غیرواقعی صرفاً از سرهم‌بندی جزئیات به وجود نمی‌آیند. چه بسا امکان یادآوری کل رویدادها نیز وجود دارد. در نظرسنجی اسلیت همین اتفاق افتاده. اما محققین به این کشف رسیده اند که در پژوهش‌هایی که ضمن آنها اطلاعات غلط از منبعی قابل اعتماد عرضه می شود، احتمالاً همین اتفاق خواهد افتاد. ما به خانواده اعتماد داریم و نامه­‌های جعلی از خویشان می تواند باعث شود باور کنیم یک بار هنگام کودکی در مرکز خرید گم شده‌ایم یا وقتی کم­‌سال­تر بودیم مرتکب جُرمی شده ایم. ما به عکس ها اعتماد می‌کنیم: آزمون‌هایی که از عکس‌های دستکاری شده استفاده می‌کنند تا خاطراتی را القا کنند، اثرگذارتر از آزمون‌های دیگر هستند.

و اما آنچه براستی هولناک است اینکه: ما در مورد خاطرات بی‌اساس خود تردید نداریم. لیندا لواین[14]، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا، که به پژوهش حول خاطرات و عواطف مشغول است، می گوید: «همین که خاطرات خود را به روز کنیم، این عمل خود را از یاد می‌بریم. ما دستخوش این توهم هستیم که چیزها را به همان صورت که رخ داده اند به یاد می‌آوریم.» ما نسبت به پویایی موضع مخالف داریم، غافل از اینکه خاطرات ما لحظه‌به‌لحظه در حال تحول هستند. تدوین‌گر ویدئو در مغز ما، آرام و سربه‌تو، پاره‌های نوار را به هم وصل می‌کند. این موضوع حتی در مورد پرالتهاب‌ترین رویدادهای بجا‌مانده در ذهن نیز صادق است. در ایام بعد از واقعه‌ی 11سپتامبر، محققین روانشناسی با هزاران نفر از سرتاسر کشور مصاحبه کردند و سؤالات ساده ای از آنها کردند، از قبیل اینکه: «وقتی این سانحه روی داد شما کجا بودید؟» و این تحقیقات بالغ بر 10 سال به طول انجامید. در طول این دوران، نه تنها خاطرات افراد مورد مصاحبه دربارۀ آن روز تغییر می‌کرد، حتی جزئیاتی که به یاد می‌آوردند عوض می‌شد؛ طرفه آنکه کماکان اصرار داشتند حقیقت را به یاد می‌آورند.

امروز بحث علمی دربارۀ این موضوع حول این می‌گردد که شکل‌گیری خاطره‌ی ساختگی چقدر رایج است (منتقدین تحقیقاتی را که معتقدند خاطرات کودکی تمام­‌جعلی هستند، اغراق‌آمیز و پوشالی می‌دانند) و اینکه چگونه می‌توان تعریفی به مراتب دقیق‌تر از حافظه به دست داد.

همچنین پژوهشگران چند دلیل عنوان کرده اند در توضیح اینکه چرا قانون تکامل این مزیت را به ما داده تا از حافظه‌ای چنین انعطاف‌پذیر برخوردار باشیم. یک دلیل آن است که این خاصیت باعث می‌شود خلاق باشیم. قابل تصور است ادغام خاطرات با اطلاعات جدید کمک می‌کند تا چه آینده‌ای در انتظار ما باشد. دلیل دیگر آن است که نیروی ما ذخیره می‌شود؛ ملزم نیستیم به اینکه همه‌ی جزئیات زندگی خود را به یاد بیاوریم.

فرضیه‌ی سوم بر خطری پرتو می‌افکند که از خاطرات جعلی ناهمخوان ناشی می‌شود: انعطاف‌پذیری کمک می‌کنند تا در پیوند با دسته‌های خویشاوند خود، حس پیوسته‌ای از واقعیت را شکل دهیم.

بیل هرست[15] در دانشگاه نیواسکول[16] به مطالعه‌ی حافظه‌ی جمعی مشغول است. تحقیق او نشان می‌دهد چگونه فرایند هم­‌صحبتی با یکدیگر، باعث می‌شود به صورت گزینشی چیزهایی را به یاد بیاوریم یا فراموش کنیم و یک روایت جمعیِ ساختگی خلق کنیم. بیل هرست می گوید: «همه‌ی این خاطراتِ معوج، به ما کمک می‌کنند تا یک تصور مشترک از گذشته بیافرینیم. و از آنجا که من و شما هر دو، تصور مشترکی از گذشته داریم بنابراین دیدگاه مشترکی خواهیم یافت که به تقویت یک هویت جمعی می‌انجامد.»

رسانه های جمعی، اراضی حاصل‌خیزی برای پروراندن خاطراتی بغایت ساختگی هستند (برای مثال باورمندان به شزم[17] را در نظر بگیرید).

همچنین این قابلیت را داریم که بر خاطرات یکدیگر اثر بگذاریم و با این عملکرد خود نسخه‌های تازه ای از واقعیت بسازیم. در سال 2016 مجلۀ نیواستیتزمن[18] مطلبی دربارۀ جامعه‌ی کاربران ردیت منتشر کرد که همگی هواداران فیلمی متعلق به دهۀ 1990 با بازی کمدینی معروف به سندباد (او را یادتان هست؟) بودند. این فیلم شزم نام داشت و سندباد در آن نقش یک پریزاد دست و پاچلفتی را ایفا می‌کرد که با دو کودک ماجراهایی را رقم می‌زد. اما مطلب آن مجله، یک مقاله‌ی معمولی با درونمایه‌ی نوستالژی برای فرهنگ عامه‌ی دهه‌ی 90 نبود. این مقاله آشکار می‌کرد که فیلمی به اسم شزم هرگز وجود نداشته و بااین حال، اغلب افرادی که نویسنده‌ی مجله، آملیا تیت[19]، با آنها مصاحبه کرده، حاضر نبودند واقعیت را بپذیرند؛ آنها از اینکه چنین فیلمی در کار نبوده عمیقاً دلخور شدند. یکی از آن باورمندان به ساخت فیلم، گفته: «مثل این است که بخشی از کودکی من را دزدیده باشند.» این افراد اصرار داشتند امکان ندارد دربارۀ فیلم کزم[20] با بازی شکیل اونیل[21] در نقش یک پریزاد اشتباه کنند. (گاهی این مغالطۀ جمعی در یادآوری، اثر ماندلا[22] نامیده می شود؛ وجه تسمیه این عنوان به پدیدۀ عجیبی برمی گردد که ضمن آن، عده ای با قاطعیت ادعا می کردند نلسون ماندلا در دهۀ 1980 از دنیا رفت. [حال آنکه] وی در سال 2013 چشم از جهان بست.)

یک دلیل احتمالی که کاربران ردیت چنان عقیدۀ سفت و سختی درباره‌ی وجود این فیلم دارند می‌تواند این باشد: خود کمپانی ردیت! رسانه های جمعی افرادی را گرد هم می‌آورد که افکار مشابه دارند. فرندا می‌گوید: «هر گونه مشارکت، خاطره‌ی شما درباره‌ی یک ماجرا و اعتماد شما به خاطره­‌تان را تقویت می‌کند؛ خواه آن ماجرا صحت داشته باشد یا نه.» این باورمندان به شزم همگی به یکدیگر بال و پر می‌دادند، همدیگر را به شکلی پوشیده ترغیب می‌کردند تا آن روایت ساختگی را که در ذهنشان وجود داشت شاخ و برگ بدهند.

تجربه‌ی فوق نمونه ای آشکار است از اینکه چگونه در جهانی چند‌پاره، به گونه ای فزاینده روایاتی متفاوت از اطرافیان خود به دست می‌دهیم چرا که از منابع اطلاعاتی مجزایی تغذیه می‌کنیم.

ویدئو

ویدئوی ساختگی به مراتب هول انگیزتر از عکس های جعلی است.

حالا به یک جمع‌بندی برسیم. خاطرات ساختگی زمانی اثرات مخرب‌تری خواهند داشت که با دیدگاه سیاسی ما همخوان باشند، آشنا باشند و تکراری تا حدی که ملال برانگیزند، زمانی ویرانگر می‌شوند که به منبع اطلاعات اعتماد داشته باشیم؛ وقتی این اطلاعات مقبولیت عمومی داشته باشند، مشترک باشند و مورد تأیید افراد هم‌اندیش. دیگر کجا می‌توان شاهد این همه بود؟ رسانه‌های جمعی. ماجراهای ساختگی در مقایسه با حقیقت، به میانجی این سکوهای پرتاب [یعنی رسانه‌های جمعی] با سرعت بیشتری بین مردم شایع می‌شوند و از حیرت و تعصب عمومی تغذیه می‌کنند.

و اما در صورت آمیزش صوت جعلی و ویدئوی ساختگی چه پیش خواهد آمد؟ (هراس‌آور است.)

اغلب تحقیقات دربارۀ خاطرات غلط، بر اساس تصاویر ساختگی یا اسناد مکتوب جعلی انجام گرفته اند. از آنجا که ویدئوهای شدیداً فریبنده پدیده­‌هایی بسیار تازه هستند، هنوز هیچ‌کس درخصوص آنها به پژوهش مشغول نشده اما لواین و لافتوس معتقدند چنین تحقیقی کاملاً ضروری است. به گفتۀ لواین: «در ویدئو، فرد در بطن ماجرا قرار دارد؛ کارهایی را انجام می‌دهد و چیزهایی را می گوید که به او نسبت داده شده.» اگر ویدئو پیوسته و بدون برش باشد، باورپذیر خواهد بود. وی اشاره می کند: «و چنین چیزی بغایت نگران‌کننده است.»

لافتوس در تأیید سخن او می گوید: «یک ویدئوی جعلی که با ظرافت ساخته شده خاطره‌ی ساختگی را بیشتر به قهقرا می‌کشد.»

«فروپاشی واقعیت» امری قطعی نیست. اما به خودی خود کفایت می‌کند تا دست و پایمان را گم کنیم.

هنوز نمی‌دانیم چگونه افراد را در مقابل شکل‌گیری خاطرات جعلی ایمن کنیم. گویا نمی‌توان هیچ انسانی را دربرابر شکل‌گیری آنها مصون نگه داشت. بماند که بذرهای خاطرات ساختگی در اطراف ما پراکنده می‌شوند.

بنا به یک سرشماری در دسامبر 2017، معلوم شد 44درصد جمهوری‌خواهان آمریکایی معتقد بودند دونالد ترامپ، قانون اوباماکر[23] را لغو کرده است. شاید دلیل پیدایش چنین عقیده‌ای، این بود که بخاطر کشمکش‌های درونی کنگره، پیگیری سرنوشت این قانون ناممکن شده بود. یا شاید به این دلیل بود که براستی بخش‌هایی از قانون بیمه‌ی سلامت تضعیف شده بود. شاید هم به این خاطر که جمهوری‌خواهان بیشتر و بیشتر به رسانه‌ها بدگمان می‌شدند. دلیلش هر چه بود، واقعیت چیزی دیگر است: این قانون هرگز لغو شد.

اما اگر در آینده ویدئویی، ترامپ را در حال امضای حکم لغو جعلیِ اوباماکرِ جعلی نشان دهد، چه؟ یا کلیپی ساختگی متعلق به یکی از حامیان سی­‌ان‌ان، خبر کوتاهی درباره‌ی لغو آن قانون بدهد، چه؟ این کلیپ‌های ساختگی به‌هیچ‌وجه قابل حذف از وب نیستند؟

این سناریوهای ویرانگرِ خیالین حد و حدود نمی‌شناسند. لافتوس هم سناریوی خودش را دارد: ممکن است یک نیروی فاسد پلیس ویدئویی ساختگی از اعترافِ متهم ترتیب دهد. به گفتۀ او در چنین سناریوهایی حتی ممکن است فرد متهم نیز ویدئو را باور کند. او می گوید: «کاش می‌توانستم حرف خوشبینانه‌ای بزنم.»

اما چنانکه فوئر اشاره کرده، شاید هنوز بتوان گفت وخیم‌ترین ترس های ما دربارۀ این سنخ «فروپاشی واقعیت» عبث است. ممکن است ویدئوها و صوتهای ساختگی هرگز چنان پیشرفت نکنند که اثرگذار واقع شوند. شاید آدم‌ها قدرت تشخیص آنها را پیدا کنند. یا شاید یک نفر بتواند الگوریتم هایی برای ناکار کردن آنها طراحی کند. شاید غول های فناوری چنان هوشمند شوند که این موارد تقلبی را از انتشار منع کنند. یا شاید هم ما چنان به دروغ ها عادت کنیم که دیگر به چیزی باور نیاوریم؛ این مفهوم از سوی اویو اوادیا[24]، متخصص فناوری، در مصاحبه‌ای با بازفید به عنوان «خونسردی نسبت به واقعیت» مطرح شده. می توانیم امیدوار باشیم به همان میزان که خاطرات ما از هم انشقاق می‌یابند، همواره مورخینی هستند که از گذشته تا روزگار خود، گزارش‌هایی تغییرناپذیر و دائمی به دست می‌دهند.

اما نگرانم همچنان که کشور ما و رسانه‌های ما رو به نابسامانی سیاسی گذاشته، انحطاط خاطرات و فهم ما از حقایق نیز شدت گیرد. آیا تا ۴۰ سال دیگر، عده‌ی کمتری از ما دربار‌ه‌ی این حقایق تاریخی تفاهم خواهند داشت؟


[1]. Javier Zarracina[2]. Jordan Peele[3]. FakeApp[4]. Aja Romano[5]. Franklin Foer[6]Elizabeth Loftus [7]. Irvine[8]. Slate[9]. William Saletan[10]. Sen. Joseph Lieberman[11]. Roger Clemens[12]. Crawford[13]. Steven Frenda[14]. Linda Levine[15]. Bill Hirst[16]. New School[17]. Shazaam[18]. New Statesman[19]. Amelia Tait[20]. Kazaam[21]. Shaquille O’Neal[22]. Mandela Effect[23]. Obamacare [24]. Aviv Ovadya

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: زهره قلی‌پور
مشاهده نظرات
  1. Philomel

    سلام می کنم
    حقیقتاً من این متن رو بار اول که خوندم به نظرم موارد جالبی درش بود که قابل تأمل می نمود. اما یکم که با دقت بیشتری بهش نگاه کردم، توش متوجه یه سری جهت گیری هایی شدم که نویسنده سعی داشت با خیل عظیم اطلاعات مختلفی که ارائه می داد، از توجه خواننده بهشون بکاهه .. فرانکلین فور آمریکایی (نویسنده متن اصلی) رو می شه یکی از فناوری ستیزان به حساب آورد. اون تو کتابی تحت عنوان “دنیایی بدون ذهن” به شرح خطرات چهار غول تکنولوژی دنیا، گوگل، اپل، فیسبوک و آمازون می پردازه و تو متن بالا هم به چیزی مشابه گهگاه نقبی می زنه. حالا هدفم از بیان این حرفا چیه، اینکه من فکر می کردم سفید، هدفی شبیه به “پیوند انسان با تکنولوژی” رو هم دنبال می کنه، اما با خوندن این متن کمی گیج شدم!
    از دوستان دیگه ای هم که این متن رو می خونن خواهش می کنم نظر خودشون رو بیان کنن، بلکه به درک بهتری از اهداف سفید برسیم.
    ممنونم

    1. م.ر ایدرم

      سلام.
      فکر می‌کنم هدف سفید بیشتر گمانه‌زنی باشه. یعنی همچنین این احتمال وجود داره که در مقاله‌ی بعدی شما دیدگاهی کاملا طرفدار سینگولاریتی و حکمرانی دیتا ببینید. در واقع هدفی جز انتقال و درک همین لحظه‌ی فعلی جهان و گمانه‌زنی‌های مختلف درباره‌ی اون نداره. این موضوع هم درباره‌ی مطالب ترجمه و هم تالیف صدق می‌کنه.

  2. Philomel

    بله تا الان متوجه شدم.
    ممنونم

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر: