مادر بودن فداکاری نیست، خودخواهی است
مادر بودن خودخواهی است یا فداکاری؟ در این نوشته کارن ریندالی سعی میکند کلیشهی تصورات ما و جامعه در مورد مادر بودن را به نمایش بگذارد.
تابستان بود و تعطیلاتی چند هفتهای پیش رو بود. به اتفاق خانوادهام -شوهرم و پسرانم که آن موقع 7 و 9 سال داشتند- برنامهای برای گذراندن تعطیلات در خانهی ساحلیمان در نیوجرسی ریخته بودیم. یادم میآید که مادرم از من پرسید این مدت را به انجام چه کارهایی خواهیم گذراند، و من جواب دادم که با هم وقت میگذرانیم، به ساحل و شهربازی همان حوالی میرویم، دور هم آشپزی میکنیم، در حیاط با هم بازی میکنیم و خلاصه از این طور برنامهها.
مادرم در جواب گفت:«ای بابا، این که برای تو تعطیلات نمیشه. شرط میبندم به وقتش آرزو میکنی برگردی سر کار. مادر بودن سختترین کار دنیاست. همهاش باید فداکاری کنی!»
تنها چیزی که میتوانستم در پاسخش بگویم این بود: «واقعاً؟»
من که داشتم برای رسیدن اوقات خوش و بیمزاحمتی که با پسرانم خواهم گذراند لحظهشماری میکردم. قرار بر این بود که روزها را در ساحل کنار اقیانوس سپری کنیم و از پیادهروی چوبی ساحل به سمت شهربازی برویم. پسرهایم آنجا میتوانستند سوار ترن هوایی بشوند و از خوشی جیغ بکشند؛ همان ترنی که وقتی خودم همسنشان بود هم سوارش میشدم، و مقرر بود که بعدها، تا روزی که «طوفان سندی» به اعماق اقیانوس بیاندازدش، همراه پسرانم سوارش بشوم. به جز این برنامه داشتیم که با ماشین برقی به همدیگر بکوبیم و سوار چرخ فلک عتیقهی آنجا بشویم و صبر کنیم تا اسب چرخ و فلک محبوب پسر کوچکترم که بهش «فردی روشنآبی» میگفتیم خالی بشود. مطمئناً بعضی روزها به اشکهایی که از فرط خستگی سرازیر میشدند ختم میشد، ولی حتی در روزهای بد و غیرقابل تحمل هم اشکها نمیتوانستند عیشمان را خراب کنند.
مادرم البته فقط میخواست با وضع زندگی من به عنوان یک مادر شاغل همدردی کند، ولی لحن از خودراضیای که با آن طبیعت فداکارانهی مادری را جار می زد برایم آزاردهنده بود. برای یک ثانیه هم باورم نمیشود که مادر بودن سختترین کار دنیاست یا اینکه تماماً فداکاریست. با این همه، سرزنش کردنش عادلانه نبود؛ بیچاره فقط داشت قول متداولی را طوطیوار تکرار میکرد. وقتی دلخوریام برطرف شد، جایش نوعی شفافیت انتزاعی نشست و بسط یافت که کمکم کرد درک کنم چطور این کلیشههای زبانی، سلب قدرت از مادران و زنان را موجب میشوند.
ادعای فداکارانه بودن مادری، مقرون به نوعی تکریم و تجلیل از پیش انگاشته شده است. از زن انتظار میرود که وقتش، جاهطلبیاش و درک وجودیاش را برای هدفی والا فدا کند، هدفی که از هویت فردیاش هم مهمتر است. این پروسه خلأیی در جایی که ارزشهای زن مینشینند ایجاد میکند، که همه هجوم میبرند تا آن را پر کنند.
وقتی یک زن باردار می شود، انگار به مالکیت عمومی درمیآید. شاید به خاطر اینکه وضع حمل بقای بشریت را تضمین میکند باشد که جامعه آن را به عنوان بندی از یک قرارداد اجتماعی بزرگتر، در اولویت قرار میدهد. این منطق نهتنها به تلاشهای دولت برای قانونگذاری روی بدن زن ختم میشود، بلکه حتی در مراودات مرسوم و عادیتر روزمره هم مرزها زیر پا گذاشته میشوند یا گسترش مییابند. مثلاً خیلی از دوستان خودم برایم تعریف کردهاند که غریبهها در دوران بارداریشان، بدون هیچ ترس و واهمهای، بدنشان را لمس کردهاند، انگار که وضعیت مادری یک زن او را به ظرفی بدل میسازد که میشود لمسش کرد.
کتاب «سرگذشت ندیمه» از مارگارت اتوود که بیش از سی سال پیش نگاشته شده است،داستانی قابل تأمل از زنانگی به مثابه فداکاری را روایت میکند. در این رمان دیستوپیایی، زنان بر اساس استفادههایی که مردان برایشان قائلند دستهبندی میشوند: برای مثال، همسران نازایی که برای حفظ ظاهر ازدواج کردهاند یا ندیمههای باروری که الیالابد برای هدف غایی زایش مورد تجاوز قرار میگیرند. کاراکتر مذکری یک جای داستان میگوید که زنان باید «در سکوت و با پیروی مطلق بیاموزند» و «با زادن کودکان رستگار شوند». در این سناریو، آنچه به عنوان مادر بودن قبولش داریم، دستمایهی قبض قدرت توسط نیروهایی مسبتد میگردد، و استبداد مذکور به خاطر انگارهی فداکارانه بودن نقش مادری مورد پذیرش عموم قرار میگیرد.
وقتی که این انگارهی فداکارانه بودن مادری را قبول کنیم، چیزی که واقعاً فدا میکنیم ارزش خودمان است، انگار این تاوانی باشد که باید برای فرزند داشتن بدهیم.
مادر بودن فداکاری نیست، بلکه یک مزیت است- مزیتی که خیلی از ما خودخواهانه و به تکاملیترین شکل ممکن انتخابش میکنیم. تولید مثل، بقای ژنهای ما در نسلهای بعدی را تضمین میکند. اگر دوست دارید میتوانید این خودخواهی را نتیجهی ضرورتی زیستی بخوانید. اگر در سطح فردی به موضوع بنگرید،خیلی ساده این سوال برایتان پیش میآید که وقتی که موجودی از جنس خودمان را به این دنیا میآوریم، موجودی که دوستش داریم و از او محافظت میکنیم و هرکاری از دستمان بربیاید انجام میدهیم تا به رشد و بالندگیاش کمک کنیم، چطور ممکن است عملمان از خودگذشتگی تلقی شود؟ فداکاری و از خودگذشتگی وقتی تعریف میشود که هیچ منفعتی در بازی نداشته باشیم. در بازی مادری ولی زنان بازیگران ردیف اول هستند.
با بازروایی نقش مادری به مثابه مزیت و نه فداکاری، وکالت و مسئولیت را به خود مادر بازمیگردانیم. به او قدرت میدهیم و به جای تجلیل از فداکاریاش، استقلالش را میستاییم. مسلماً بعضی مادران بیشتر از بقیه استقلال دارند.مادران زیادی هستند که اگر حق انتخاب داشتند، مادر بودن را برنمیگزیدند، حالا دلیلش مالی یا شخصی یا هرچیز دیگری که میخواهد باشد. با این وجود، اگر نقش مادرانهی خود را صاحب شویم و ستایش های نادرست و دروغینِ دال بر فداکاری الوهی خود را انکار کنیم، قدم بزرگی در قدرت دادن به زنان برداشتهایم.
طبق تجربهی شخصی من، به ندرت پیش میآید که وقتی زنان بین خودشان به حرف زدن مینشینند، عصبانیتها یا درماندگیهایشان از نقش مادرانهشان نشأت گرفته باشد(این به معنای آن نیست که بچهها بعضی وقتها ذلهشان نمیکنند). برعکس، گفتوگوها را بیشتر سوالاتی تشکیل میدهند در اینباره که چطور بهترین بخش زندگیمان را(همان بچههایی که ذلهمان میکنند) در کنار بخشهای دیگر زندگی مثل همسرمان، شغلمان و مسئولیتهایمان مدیریت کنیم. همچنین با وجود اینکه بسیاری از زنان با همین نقش مادرانهشان است که عمیقتر از هر زمان دیگری احساس کامل بودن میکنند، این موضوع مانع جاهطلبیها و برنامههای دیگرشان نمیشود.
اگر مادری را «دشوارترین شغل جهان» بنامیم، اصلاً موضوع را اشتباه فهمیدهایم، چون فرزند داشتن و فرزند بزرگ کردن یک «شغل» نیست. البته هیچکس منکر این نیست که در این فرآیند احساساتی از قبیل خستگی، ترس و ملالت را تجربه خواهیم کرد. پرورش خانواده و بزرگ کردن بچهها کار سختی است. ولی هرکدام از جنبههای معنادار زندگی هم چنیناند.
کلیشههای زبانیای که پروراندن و بزرگ کردن کودکان را یک «شغل» به حساب میآورند، بلاشک ناشی از تلاشهای کدبانوها و زنان خانهداریاند که میخواهند برای انجام کار ضروری و پراهمیتشان مورد قدردانی قرار بگیرند.تربیت بچهها البته یکی از مهمترین کارهاییست که انجام میدهیم -هم زنان و هم مردان- ولی این حقیقت آن را به یک شغل تبدیل نمیکند. در یک شغل، کارفرما به کارمندی که موافقت کرده خدماتی انجام دهد مبلغی پرداخت میکند، و یک رئیس هم وجود دارد که کارمند به او گزارش می دهد. در مورد تربیت فرزندانتان آن رئیس چه کسی خواهد بود؟
این به معنای آن نیست که مادران حمایت نمیخواهند؛ مرخصی زایمان با حقوق، ساعتهای کاری منعطفتر، مهد کودک های دولتی و غیره همه نمونههایی از این حمایتهای مطلوبند. ولی برای تغییر سیاست ابتدا باید فرهنگ عوض شود. هر چه باشد فداکاران از خودگذشته نه انتظار خدمات عمومی را دارند و نه به آن نیاز پیدا میکنند.
به ندرت پیش می آید -البته اگر اصلاً پیش بیاید- که از پدران همانطور سخن گفته شود که از مادران میشود. از نظر فرهنگی و عرفی کاملاً قابل قبول است که مردان بچه داشته باشند و همزمان هویت حرفهای هم داشته باشند. این پیشداوریها و تبعیضات ناگفته ریشههای عمیقی در فرهنگ اجتماعی ما دارند.
رفیقی داشتم که شوهرش همیشه شاکی بود چرا باید وقتی زنش برای شام میرود به دیدار دوستانش، در خانه بماند و مراقب بچهها باشد و به اصطلاح «بچهداری» کند. تا به حال شنیدهاید که یک زن هم برای بچههای خودش «بچهداری» کرده باشد؟ زمانه در حال تغییر است، اما برداشتهای مضر هنوز مقابل تغییرات مقاومت میکنند.
و علاوه بر این، تحقیقات اخیر به این نتایج وحشتآور رسیدهاند که این تبعیضات و تعصبات اجتماعی را هوشهای مصنوعی نیز فراگرفتهاند. تنها هدفی که «شغل» خواندن مادرانگی آن را محقق میکند، حقیرانگاری زنان است. مردم غالباً اولویتهای مادرانی که بیرون از خانه کار میکنند را زیر سوال می برند. انگار زنان مجبورند بین جاه طلبی(یا صرفاً داشتن درآمدی معقول) و خانواده، یکی را انتخاب کنند.
اگر مادر بودن را مزیتی آشفته ولی زیبا بنامیم، و رسیدگی به فرزندانمان را عملی عاشقانه ولی در عین حال خودخواهانه بخوانیم، میتوانیم زبان تبعیضآلودی را که مادرم استفاده کرد تغییر دهیم. فقط زمانی میتوانیم آن طور که شایستهمان است دربارهی مادران حرف بزنیم که دیگر مادر بودن را فداکارانه نخوانیم و ندانیم.
-
جالب بود. تا حالا با این دید به موضوع نگاه نکرده بودم. پس با این حساب مادرهایی که برای بچه هاشون مادری نمیکنن رو چه باید نامید؟