پیکا پیکا؛ تقلای من برای ورود به جهان گیمهای پوکمون
مدت زیادی نیست که دو عنوان جدید پوکمون ایوی و پیکاچو معرفی شدهاند و بازخوردهای جامعهی گیم در مورد این بازی، در بهترین حالت، ضد و نقیض است.
من خیلی جیآرپیجی(Japanese Role-Playing Games) دوست دارم. نه. بهتر است بگویم که من عاشق جیآرپیجی هستم. از همان اوایل که انگلیسی دست و پا شکسته یاد گرفتم، شیفتهی فاینال فانتزیها و جهانهای عجیب و غریبشان شدم. من اینقدر جیآرپیجی دوست دارم که برای نوشتن بخشی از پروپوزال دانشگاهیام از بازیهای جیآرپیجی مثال زدم. طی سه ماهِ گذشته، حداقل دویست ساعت دراگون کوئست ۱۱(Dragon Quest XI) و اوکتاپث ترولر(Octopath Traveler) بازی کردم و از هر دقیقهاش لذت بردم – حتی بخشهای گرایندینگ(خرحمالی کردن برای کسب اکسپرینس پوینت). اخیراً هم فانتزی استار ۲(Phantasy Star II) را شروع کردم که هفت سال قبل از اینکه متولد شوم از سگا عرضه شد. خلاصه اینکه اگر قرار باشد خورهی یک سبک بازی باشم، آن جیآرپیجی است.
با وجود تمام علاقهای که به جیآرپیجیها داشتم و دارم(از مشهورترینها مثل پرسونا گرفته تا مهجورترینها مثل ارثباوند)، هرگز موفق نشدم وارد بزرگترین و پرفروشترین فرانچایز جیآرپیجی دنیا یعنی پوکمون (Pokémon) بشوم.
وقتی نینتندو Pokémon Let’s Go Pikachu & Evee! را معرفی کرد و مدعی شد که قرار است با این بازی تازهواردین را به جمع طرفداران پوکمون اضافه کند؛ مصمم شدم که به هیچ عنوان از دستش ندهم بلکه بلاخره بفهمم چرا مردان و زنان گنده عاشق گرفتن و زندانی کردن این موجودات عجیب و بیچاره هستند.
موش زرد الکتریکی گِردی که هرگز نشناختم
یکی از مهمترین برخوردهای من با فرنچایز پوکمون به دوران مدرسه برمیگردد. همانطور که خواهید دید اولین برخوردم با پوکمون چندان مثبت و امیدبخش نبود. بچههای مدرسه به دو دسته تقسیم میشدند: آنهایی که دیجیمون دوست داشتند و آنهایی که پوکمون دوست داشتند. البته اگر بخواهم صادق باشم اینطور بود که اکثریت بچهها -من جمله خود من- دیجیمون دوست داشتند و آن دو نفری که دوستدار پوکمون بودند را تحقیر و مسخره میکردند. کامیابِ هفت ساله فکر میکرد «مردهای قوی» دیجیمون میبینند و بازی میکنند و فقط بچهها و دخترها اهل پوکمون هستند. مدت زیادی نگذشت که متوجه باطل بودن این تقسیمبندی شدم و بالطبع متوجه شدم که پوکمون هم ارزش تجربه کردن دارد. اما باید در ذهن داشته باشید که من مثل بسیاری از ایرانیهای همنسلم با کنسولهای پلیاستیشن بزرگ شدم و امکان رفتن سراغ ناشران گیم دیگر مثل نینتندو کمتر برایم دست داده بود.
حدود دو سال پیش این موضوع با عرضهی کنسول انقلابی نینتندو یعنی Switch عوض شد. بالاخره حتی بازار ایران هم نتوانست نسبتاً به سوییچ بیتوجهی کند و خیلیها -مثل من- وارد خانوادهی نینتندو شدند. معرفی Let’s Go برخلاف عناوین جدید زلدا، ماریو و دیگر انحصاریهای سوئیچ که همه یک صدا عاشقشان شدند، بسیار بحث برانگیز بود. از طرفی قرار بود Let’s Go بازسازی اولین سری پوکمون باشد که آرزوی طرفداران قدیمی است اما از سوی دیگر، قرار بود ادامهای بر Pokémon GO باشد، و راستش GO یک نرمافزار منفور کَشگِرَب(Cash Grab) است که مانند تمام بازیهای دندان گردِ موبایل از ریزتراکنش(Microtransaction) تغذیه میکند. از این رو، بازخورد جامعهی گیمر نسبت به Let’s Go اندکی پیچیده شده بود: بسیاری هیجان زده بودند و بسیاری ناامید.
چند روز بعد از انتشار بازی، من هم Let’s Go(نسخهی پیکاچو چون واقعاً هیچچیز گوگولیتر از پیکاچو نیست) را تهیه کردم و بعد از ده ساعت بازی کردن هنوز مطمئن نیستم که دوستش دارم یا نه.
کَچ دِم آل اور دُنت
داستان خیلی سرراستتر از چیزی است که تصور میکردم. شما نقش یک پسر یا دختر نوجوان را برعهده میگیرید که قصد دارد تبدیل به یک مربی پوکمون شود. یعنی دوست دارد این موجودات بیچارهی بیدفاع که به شکل عجیب و غریبی همه جا پخش و پلا هستند را در یک سری توپهای پلاستیکی (پوکِبال) زندانی کند و هروقت دلش خواست آنها را به جان یکدیگر بیاندازد. البته در این راه موانعی نیز وجود دارد: در ابتدای بازی متوجه میشوید که پسر همسایهتان دوست دارد رقیب سرسخت شما باشد و همراه با شخصیتی که بازی میکنید پیشرفت میکند. از سوی دیگر مربیان زیادی -که از نظر ظاهری خیلی شبیه به هم هستند!- مانند مجسمه در سراسر نقشه ایستادهاند تا شما را به دوئل دعوت کنند. اما بزرگترین دشمن شما تیم راکِت است که قصدشان سوء استفاده از پوکمونهاست – قسم میخورم که خودشان خیلی صریح میگویند ما پلید (Evil) هستیم! حتی ویلن کارتون خرسهای مهربان هم تا این حد به وضوح جایگاهش در پلات را تشریح نمیکرد.
اما مشکل اصلی Let’s Go داستان سرایی نیست بلکه آسانی بیش از حدش است. صادقانه میگویم که بعد از ده ساعت بازی کردن، حتی یک بار هم در مبارزات شکست نخوردهام. علاوه بر مبارزات، شما وظیفه دارید پوکمونهای وحشی را نیز به دام بیاندازید که فرایندی کاملاً مشابه Pokémon GO دارد و فاقد هرگونه چالش یا جذابیت است.
با تمام این اوصاف، Let’s Go عناصری دارد که باعث میشود آن را کنار نگذارم.
پلیر میتواند با پیکاچو(یا ایوی، بسته به نسخهای که بازی میکنید.) یک رابطهی دوستانه تشکیل دهد. هنگامی که ترسیده، نوازشش کند، به او غذا دهد و ممکن است پیکاچو نیز هرازگاهی برای تقدیر، هدیهای برایتان کنار گذاشته باشد. علاوه بر بانمک بودن، رابطهی پلیر با پوکمونش در روند بازی و مبارزات تأثیر دارد که ارتقاع و بسط این موضوع میتوانست مکانیک جالبی باشد؛ اگر کمی مبارزات دشوارتر و پیچیدهتر بود. خود مبارزات نیز در عین سادگی، شمایلی مهیج دارند و از قوانین کلاسیک RPG تبعیت میکنند. مثلاً حملات الکتریکی به پوکمونهای آبزی آسیب بیشتری میزند یا پوکمونهای سنگی درمقابل حملات فیزیکی مقاومتر هستند. با این وجود سادگی بیش از حد و شباهت زیاد به بازیهای سطحی موبایل، باعث میشود موارد بالا جلب توجه نکنند و حتی رابطهی جالب بین شما و پیکاچو، به حاشیهای صرفاً ظاهری (کازمتیک) تبدیل شود
چه دوست داشته باشیم چه نه؛ در عصر فورتنایت و کلش آو کلنز زندگی میکنیم. عصری که بتسدا نیز تصمیم میگیرد دیابلوی بعدی را به کمک یک کمپانی درجهی دوی چینی روی گوشیهای همراه منتشر کند. و پوکمون برای من جهان ناشناختهای است که واقعیت تلخی را در دل دارد؛ جهان ناشناختهای که تا دیروز میتوانست مکان دلپذیری را فراهم کند که از جایجایش لذت ببرم اما امروز تغییر کرده و قرابت منزجرکنندهاش با بازیهای سادهی موبایلی، امثال من را پس میزند.
با این وجود، تلاش نافرجام من برای ورود به دنیای پوکمون کاملاً هم بینتیجه نمانده. Let’s Go مثال بینقصی است از یک بازی ناقص که سعی دارد گذشتهاش را کنار بگذارد و برای جوانان موبایل بدستِ امروزی جذاب بهنظر برسد. نمیدانم در آینده چه به سر پوکمون و طرفدارانش میآید اما Let’s Go باعث شد بیشتر قدردان JRPGهایی باشم که هنوز به این ترند آلوده نشدهاند.
-
پیکاچو لنااش