ارواح، غولها و گورستانها: مارگارت اتوود از جادوی نیل گیمن میگوید
فایدهی زندگی بدون مرگ چیست؟ ادای احترام نویسندهی کتاب “سرگذشت ندیمه” به نیمهی تاریک گیمن
یک بار، روی استیجی و در طول گفتگویی دربارهی فستیوالهای ادبی که شرکت در آنها از واجبات است، با تقلید صدای جادوگر شرور غرب از فیلم جادوگر شهر اُز، نیل گیمن را حسابی ترساندم: «و سگ کوچولوت رو هم». داد نیل گیمن درآمد که: «نه! نه! این کار رو نکن!» و بعد توضیح داد در سن هشت سالگی، این جادوگر سبز رنگ او را از وحشت بر سر جایش میخکوب کرده بود. بفرمایید. یکی از تأثیرات مهم ادبی گیمن کشف شد.
بهترین نویسندگان کودکان، جایی در اعماق ذهنشان، هنوز هم هشت ساله هستند. آنها میدانند چه چیزی ترسناک است. به یاد دارند بچهها، وقتی در هالووین، در اتاقی تاریک، دستشان را درون کاسهی پر از انگور پوست کندهای که به ایشان گفتهاند کرهی چشماند فرو میکنند چه حسی دارند. طعم لذیذ ترس در موسیقی و داستان را ارج مینهند. مزایای ترس خیالی را درک میکنند: بله، شاید که چیزی ترسناک باشد، ولی نهایتاً میشود با آن کنار آمد، حداقل در جهان داستانها.
گیمن خودش را درست بار آورد. او کتابهای بسیاری که مناسب حرفهی آیندهاش بود خواند و الگوها و درسهایشان را جذب کرد. وقتی به او توصیه شد پاهایش را به سمت آفتابی خیابان بکشاند (رفرنس به آهنگ لوئی آرمسترانگ با همین نام:On Sunny Side of the Street )، چنین کرد(گیمن تراژدی نمینویسد). ولی او پاهایش را به سمت سایهدار خیابان نیز کشاند؛ آنطور که اورسولا ک. لگوئین در شعری به یادماندنی میگوید: «تنها در سکوت، کلمه/ تنها در تاریکی، نور/ تنها در مرگ، زندگی:/ درخشان است پرواز شاهین/ تنها در آسمان تهی» یا آنطور که بئاتریکس پاتر شرح میدهد: دزدیدن تربچههای باغچهی آقای مکگرگور لذتی ندارد مگر وقتی که سایهی تهدید تبدیل شدن به شیرینی پای خرگوش بالای سرت باشد. این “زنده ماندن” که از آن صحبت میکنند، چه فایدهای دارد مگر اینکه خطر کنی تا به اندازهی یک دستگیرهی در مرده باشی(گرچه در سرود کریسمس، نمیتوان چنین قضاوتی دربارهی دستگیرههای در داشت.)
از جنبهی طالعبینانه اگر نگاه کنیم، گیمن برج عقرب و اوایل جوزا است. البته اگر اصلاً اهل اینطور چیزها باشید، همانطور که خود گیمن قاعدتاً باید باشد، چون من طالع بینیاش را در اینترنت پیدا کردم. همین عقرب و جوزا بودنش خیلی چیزها را دربارهاش توضیح میدهد. برج عقرب تحت تاثیر پلوتون است، نگهبان دنیای زیرین، همچنین لولهکشی، لباس زیر، دنیای زیرین بزهکاران و هرچیزی که زیر خط باشد. برج جوزا تحت تاثیر عطارد یا هرمس است: خدای دزدان، شوخیها، ارتباطات، مسافرت و اسرار؛ به علاوهی اینکه او هدایتگر ارواح به دنیای زیرین نیز هست. بیشتر سفرها به سرزمین مردگان یک طرفهاند، ولی هرمس هر وقت دلش بخواهد میرود و میآید، و بسیاری از قهرمانان کتابهای گیمن، شامل کتاب گورستان نیز این ویژگی را دارند.
بیشتر ما به دلایل روشنی از مرگ بیزاریم. با تصور خودمان که دیگر وجود نداشته باشیم مشکل داریم: حتی جملهی مرسوم «من اون موقع مردم» شامل یک «من» است. پس وقتی فاز «مرگ» از راه میرسد «من» کجا خواهد بود؟ در طول زمان جوابهای متعدد و بسیاری برای این سوال پیدا شده: در یک دنیای زیرین غبار گرفته (بینالنهرین)؛ در جهانی پیچیده و پر اتاق پس از زندگی، که قلبتان را بیرون میآورند تا آزمون وزن شدن با پَر حقیقت را قبول شود (مصر باستان)؛ در زمینهای بهشتی نرگس پوش ولی کسل کننده، اگر یک قهرمان یونانی باشید؛ در جهنم، برزخ، پردیس یا بهشت، اگر یک مسیحی در اوایل رنسانس باشید؛ در قلمروی بعد از مرگی که پس از سفری سه روزه به آن میرسید(بومیان آمریکای شمالی)، یا در دنیاهای گاثیک ساختهی تیم برتون، مانند همانی که در عروس مرده بود، یا در سرزمین شاد روز مردگان مکزیکی در کوکو، فیلم جدید پیکسار.
ولی احتمالات بسیار دیگری نیز وجود دارد. شما ممکن است – برای مثال – خونآشام شوید: نه مرده باشید و نه زنده. ممکن است غول شوید: به نوعی زنده باشید ولی از بدن مردگان تغذیه کنید. یا ممکن است شبح شوید: هستید ولی نیستید، گاهی مرئی ولی در زمانهای دیگری نامرئی، و مکرراً در گورستانها دیده شوید.
گیمن در کتاب گورستان این تجسد فولکلوری را عوض تجسمات سنتی ترسیم کرده است. ماجرای قهرمان قصهاش، از جایی آغاز میشود که کودکی نوپاست و همزمان با به قتل رسیدن پدر و مادرش، خودش را از پنجره بالا میکشد و از تپهای که قبرستان محله روی آن قرار دارد بالا میرود. بعضی از ارواحی که در آن گورستان زندگی میکنند، بنا به درخواست و التماس شبح زودگذر مادرش، انتخاب میشوند تا او را به سرپرستی بپذیرند. از آنجایی که نامش را نمیدانند او را “نوبادی” ( به معنی هیچکس و به اختصار “باد”) صدا میزنند، و ما را به یاد نیرنگ اولیس (اودیسئوس) زرنگ هنگام فرارش از دست سایکلاپس (غول تک چشم) مزاحم میاندازند. اینکه وقتی کسی میپرسد کی هستی، بتوانی جواب دهی “هیچکس” خیلی به درد میخورد.
گورستان مورد بحث، خیلی قدیمی است و شامل چندین لایهی زمانی مختلف است: سلتیک، روم باستان، چندین قرن انگلیس. پس باد از روی سنگقبرها شکلهای مختلف نوشتار را یاد میگیرد و ساکنین نیز دربارهی تاریخ چیزهای زیادی به او میآموزند. وقتی سعی میکند به مدرسهی واقعی برود مشکلاتی رخ میدهد – او چندان با فضای آن جا مطابقت ندارد – ولی عواملی که باعث آزارش میشوند، به طرز دلپذیری رفع و رجوع میشوند.
مرسوم است که قهرمانان به روشهای غیر معمول آموزش ببینند. برای مثال آموزش توسط یک سنتور، مثل آشیل، یا توسط یک جادوگر، مثل شاه آرتور. همچنین داشتن والدین مرده و قدرتهای غیر معمول نیز چیز عجیبی نیست. مثل هری پاتر.
کتاب گورستان یک بیلدونگسرمان – رمانی دربارهی آموزش یک قهرمان – است که در آن مربیان غیر معمول نوبادی مجموعهای از اشباح، یک خونآشام و یک گرگینهی مونثند، و قدرتهای عجیب تواناییهای ماورایی هستند که توسط مردگانی که در گورستان (به نوعی) زندگی میکنند به او تفویض میشوند.
چنین موقعیتی به دلیل قتل والدین نوبادی به دست مجموعهای از دشمنان قسم خورده که همهی آنها جک نامیده میشوند، گرچه شهرت متفاوتی دارند، ایجاد شده است. آنها «جکهای همه کاره» هستند – جک تار (قیر زن)، جک نیمبل (چابک)، جک فراست (سرمازن)… نام دیگری که یک “جک” در دستهی ورقها میتواند داشته باشد، سرباز است، و یک سرباز هم میتواند شرور باشد. در کتاب گورستان، جکها متعلق به محفلی قدرتمند و باستانیاند، و نوبادی یکی از آن بچههای افسانهای همیشگی داستانهاست که توسط یک پیشگویی علامتگذاری شده است – پیشگویی این یکی داستان این است که نوبادی پایان بخش همهی جَکهاست. اینطور متوجه میشوید که چرا همهشان دنبال آنند تا کارش را تمام کنند.
ولی وقتی شما یک خونآشام با نزاکت مثل سیلاس – که نگهبان مرزی گورستان و پاک کنندهی خاطرات است و میتواند بین دنیاها رفت و آمد کند و برود غذا بخرد– را به عنوان قیم خود دارید، و وقتی این خونآشام نیروی کمکیای در قامت یک گرگینهی شرق اروپایی به نام خانم لوپسکو دارد که علیرغم علاقهی شدیدش به سوپ بورش، متحدی توانمند است، نیروهای ضد باد و محافظ باد، از حالت عادی متعادلتر میگردند.
آیا جکها قبل از اینکه باد به اندازهی کافی بزرگ شده باشد و توانایی شکست دادنشان را داشته باشد میتوانند او را پیدا کنند و بکشند؟ آیا نیروهای گاثیک خوب بر نیروهای گاثیک بد چیره میشوند؟ آیا شما بیشتر از وقتی که گیمن در حال نوشتن این کتاب بود، از خواندنش لذت میبرید؟ معلوم است که از آن لذت میبرید. آیا هنگام رقص مردگان، وقتی که زندهها با مردگان، تحت لوای حمایت شخص بانوی مرگ میرقصند، ولی سیلاس خونآشام بیچاره که نه زنده است و نه مرده از این بزم محروم است، پنهانی اشک میریزید؟ بله که میریزید.
کتاب گورستان آن کیفیت چند لایه بودن را دارد که در دستهی بهترین کتابهای کودکان قرارش میدهد: آن را برای هشت سالهها میخرید، ولی برای بزرگسالان سایهها و سویهها و طنینهای عمیقتری دارد. یک لذت واقعیست، از ابتدا تا ابتدا – برای قهرمانمان که در نهایت تحصیلاتش را به پایان میرساند، و از مرگ به زندگی فارغالتحصیل میشود.
-
خیلی خوب بود و لذت بردم. ترجمه هم خوب بود.
فقط کاش اسم اصلی و لینک یا آدرس منبع مقاله را هم بگذارید.