راما؛ قصه‌ی تولد آخرالزمانی یک کتاب‌فروشی گمانه‌زن

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

یادداشتی از ضحی کاظمی درباره‌ داستان پشت افتتاح کتاب‌فروشی مختص ادبیات ژانری در ایران

بچه که بودم، دوست داشتم وقتی بزرگ شدم دامپزشک شوم. فکر می‌کردم باید کاری را انتخاب کنم که از انجام آن لذت ببرم و هیچ چیز در دنیا برایم به اندازه‌ی دیدن هر روزه‌ی حیوانات خوشحال‌کننده‌ نبود. بعد از اینکه خواندن و نوشتن یاد گرفتم با چیز دیگری آشنا شدم که نه به اندازه‌ی دنیای حیوانات اما تا حد زیادی، برایم جذاب و هیجان‌انگیز بود: کتاب! هم شعر، هم داستان. هر دو را به یک اندازه دوست داشتم هرچند شعر نوشتن را زودتر شروع کردم و هنوز بیست ساله‌ نشده بودم، کنار گذاشتم.

اما اگر در دوران دبستان از من می‌پرسیدید دوست دارم چه کاره شوم در دلم می‌گفتم نویسنده و با اینکه می‌دانستم آمپول زدن به گربه‌ها و جراحی سگ‌ها هرگز از من برنمی‌آید، جوابم به شما همان دامپزشک بود. نویسنده‌شدن به نظر دست نیافتنی‌تر می‌آمد. بعدها راه‌های زیادی رفتم و برگشتم، مدام از رویاهایم دور شدم تا اینکه بالاخره مسیر زندگی به سمتی رفت که توانستم بنویسم و داستان‌هایم را منتشر کنم.

همان سال‌های اول که دو کتاب منتشر شده داشتم و رمان جدیدم زیر چاپ بود، در شرکت مهندسی کار می‌کردم و فرسنگ‌ها از رضایت شغلی به دور بودم. با یکی از دوستان نویسنده درباره‌ی رویاها و آینده‌مان حرف می‌زدیم و من ناخودآگاه گفتم دوست داشتم کافه کتاب می‌زدم و در کنارش می‌نوشتم. تصور فضای گرم و دنجی مملو از کتاب و آکنده از بوی قهوه، مثل صحنه‌ای از بهشت بود که یک لحظه جلوی چشمم آمد و سریع محو شد.

هرگز فکر نمی‌کردم به این رویا نزدیک شوم اما بهمن سال گذشته فرصت عجیبی پیش آمد و با اینکه کشور در شرایط اقتصادی نابسامانی بود، حاضر نشدم از قدم برداشتن به سمت این آرزو دست بردارم. مغازه‌ی کوچکی بود در پاساژی در خیابان بزرگمهر که می‌توانستم بدون پرداخت کرایه تا یک سال، از آن استفاده کنم.

همین که کلید را گرفتم و شروع کردم به پرس‌و‌جو درباره‌ی کتابفروشی زدن، کرونا سرو کله‌اش پیدا شد و از اول اسفند پاساژ بسته شد. شروع کاری که در آن تجربه‌ای نداشتم با وجود کرونا و شرایط اقتصادی بی‌ثبات، حماقت بود و این را خیلی از اطرافیان به من گوشزد می‌کردند. شاید اگر از دید اقتصادی بررسی شود واقعا اشتباه بزرگی باشد.

البته این را هم باید در نظر گرفت که در ایران هیچ‌وقت زمان مناسب برای شروع کار جدیدی نیست و کمتر کاری به اندازه‌ی دلالی درآمد دارد. هدف من صرفا پول در آوردن نبود، تحقق رویایی بود که تا آن زمان، جرأت به زبان آوردنش را هم نداشتم.

بهمن و اسفند به برنامه‌ریزی و طراحی گذشت. مغازه انقدری کوچک بود که کافه همان ابتدا از طرح حذف شد و ماند کتابفروشی. اما باز هم برای یک کتابفروشی ایده‌آل کوچک بود مگر اینکه تخصصی‌ترش می‌کردم. مدت زیادی بود که جای خالی کتابفروشی ژانری در ایران احساس می‌شد و شخصا از اینکه کتابفروش‌ها کتاب‌های من و باقی داستان‌های ژانری را در قفسه‌ی کودک و نوجوان می‌گذاشتند، شاکی بودم.

همین شد که تمرکز را گذاشتم روی ادبیات داستانی ژانری. آرزو داشتم وقتی وارد کتابفروشی می‌شوم قفسه‌ها بر اساس ژانر طبقه‌بندی شده باشند: علمی‌تخیلی، فانتزی، تریلر، وحشت و … شروع کردم به فهرست کردن عناوین کتاب‌های داستانی ژانر. بیش از ۱۵۰۰ عنوان کتاب در فهرست اولیه بود و به نظر می‌رسید در فضای کوچک مغازه نتوانم همه را گردآوری کنم. اما سقف بلند مغازه این امکان را ایجاد کرد که قفسه‌ها تا چهار متر بالا بروند و همه‌ی کتاب‌های فهرست من در کتابفروشی جا شوند.

مغازه بازسازی کامل لازم داشت. ساختار آن را کامل تغییر دادیم، از چیدمان پله‌ی مارپیچ گرفته تا لوله‌کشی و … روزهای ابتدایی بهار به بازسازی و کارهای عمرانی گذشت که شخصا از دور نظاره‌گر بودم. در این فاصله تمرکزم را روی اکسسوری‌ها گذاشتم. به غیر از کتابفروشی ژانری جای فروشگاهی که در آن اکسسوری با طرح‌های دلخواه افراد نرد شبیه به من وجود داشته باشد، خیلی بیشتر خالی بود. دوست داشتم اکسسوری‌هایی داشته باشیم با طرح‌هایی از کتاب‌ها و فیلم‌های مورد علاقه‌ی نردهای فانتزی‌باز و آنهایی که عاشق علمی‌تخیلی بودند.

دوران قرنطینه‌ی کرونا بود و پیدا کردن تولید‌کننده‌ی مناسب، کاری سخت. هنوز هم بعد از شش ماه به کیفیت مطلوب اکسسوری‌ها نرسیدیم اما داریم تلاش می‌کنیم تا با قیمت پایین طرح‌های مورد علاقه‌مان را روی اکسسوری‌هایی مثل ماگ، دفتر، کیف‌پول و غیره چاپ کنیم، هرچند استیکرها به کیفیت خوبی رسیده‌اند. طرح مورد علاقه‌ی خودم که از پرفروش‌های راماست، طرحی از فیلم 2001 اودیسه فضایی است.

سخت‌ترین و لذت‌بخش‌ترین بخش کار انتخاب اسم کتابفروشی بود. فهرست مفصلی داشتم از عناوین مختلف که هر کدام تم خاصی به فضا و طراحی داخلی می‌داد. بالاخره «کتاب راما» از روی عنوان کتاب علمی‌تخیلی مورد علاقه‌ام انتخاب شد و تصویر آن برای پوستر بزرگ بالای ویترین. رنگ سرمه‌ای و طوسی و زرد هم متناسب با همان طرح انتخاب شد. دلهره‌ی زیادی داشتم و مطمئن نبودم ترکیب رنگ درست از آب در خواهد آمد یا نه؟ به خصوص که نقاش بابت رنگ سرمه‌ای تیره هشدار داده و ام‌دی‌اف کار با تردید سراغ زرد میز پیشخان رفته بود. اما نتیجه رضایت‌بخش بود.

 بالاخره نوبت سفارش کتاب رسیده بود و باید فکری به حال همکاران کتابفروشی می‌کردم. شاید بزرگ‌ترین خوش‌شانسی من همینجا بود. مهسا و سولماز هر دو نردهای عاشق کتاب هستند، باهوش، خوش‌اخلاق و خلاق. هر کدام با حضورشان، به ارتقای راما کمک می‌کنند و از همان روزهای ابتدایی دلسوزانه برای راما ایده‌های تازه آوردند، از اکسسوری‌ها گرفته تا اینستاگرام و ایونت‌ها… با توجه به تحقیقاتی که کرده بودم، انتظار نداشتم پخش‌ها و ناشرها انقدر همراه باشند. اما تجربه‌ی همکاری راحت و دلنشینی با پخش ققنوس و گسترش و نشرهای کتابسرای تندیس، باژ و غیره داشتم که در این مطلب فقط به تشکر از آنها بسنده می‌کنم.

روزهای قبل از افتتاحیه، شلوغ و خاطره‌انگیز بود. با این‌که کار زیاد بود و هر روز باید تعداد زیادی کتاب فاکتور می‌شد و در قفسه‌ها جا می‌گرفت، به ما خیلی خوش می‌گذشت. دور هم درباره‌ی کتاب، فیلم، سریال، شخصیت‌ها و نویسنده‌های محبوبمان حرف می‌زدیم و برای راما برنامه‌ریزی می‌کردیم. می‌دانستیم در بدترین زمان ممکن کتابفروشی را افتتاح می‌کنیم اما به حضور هم دلگرم بودیم. افتتاحیه با رعایت پروتوکل‌های بهداشتی و برای جلوگیری از ادحام در دو روز چهارم و پنجم خرداد برگزار شد. دوستان عزیزی برای تبریک آمدند و خاطره‌ی خوبی برای ما به جا ماند. فروش روز افتتاحیه بالا بود و خیلی امیدوار شدیم. تصور می‌کردیم کرونا در تابستان فروکش کند. اما اوضاع از مرداد بدتر شد و فروش راما افت شدیدی داشت. برای همین به برنامه‌های آنلاین و تمرکز بر روی فروش غیرحضوری رو آوردیم و حالا هم سایت کتاب راما راه‌اندازی شده و ویترین مجازی مناسبی داریم.

با اینکه کافه از طرح اولیه‌ی من حذف شد اما همچنان دوست داشتم کتابفروشی راما پاتوقی باشد برای نردها و طرفداران داستان‌های ژانری. نیم‌طبقه‌ی بالا را به دفتر کوچکی تبدیل کردیم که بتوانیم در حد گپ و گفتی کوتاه در خدمت دوستان باشیم و حتی کارگاه‌هایی با تعداد کم برگزار کنیم. فعلا که همچنان کرونا می‌تازد و نمی‌توانیم هیچ برنامه‌ی حضوری داشته باشیم اما امیدواریم بعد از کرونا، از این فضای کوچک اما دلنشین به عنوان پاتوق استفاده شود. برنامه‌های حضوری دیگری هم بابت کرونا به تعویق افتادند از جمله رونمایی و جشن امضای کتاب‌های ژانری تألیفی، جلسات داستان‌خوانی و نقد و … از آنجاییکه کرونا فعلا هست، این برنامه‌ها به صورت لایو در اینستاگرام برگزار می‌شوند.

راما برای من هنوز تحقق کامل یک رویا نیست. تا رسیدن به ایده‌آل من فاصله‌ی زیادی هست که بابت شرایط اضطراری جامعه، مدام به تعویق می‌افتد. اما لحظاتی در راما هست که باعث می‌شوند خستگی این مدت در برود و برای ادامه دادن و جلورفتن با توان بیشتر، مشتاق‌تر شوم: لحظه‌ای که برق نگاهی را در چهره‌ای ماسک‌زده می‌بینم که بابت تصویری از کتاب مورد علاقه‌اش روی ماگ ذوق‌زده شده، وقتی مشتری کتاب‌خوان حرفه‌ای برای چندمین بار می‌آید و کتاب ژانری تألیفی می‌خرد، موقعی که بحث‌های داغی درباره‌ی جنگ ستارگان و اونجرز و مارول و دی‌سی بین «مسافرین راما» و «ساکنین راما» در می‌گیرد، آن زمان که لیست پرفروش‌های ماه قبل پر از عناوین تألیفی است، وقتی نویسنده‌ها با وجود امکانات محدود دوست دارند جشن امضای کتابشان در راما برگزار شود و … زمان در این کتابفروشی طور دیگری می‌گذرد. اگر باور نمی‌کنید یک‌بار ماسک‌زده به راما بیایید تا ببینید چطور گذر زمان و دلواپسی‌های دنیای ملتهب و مضطرب بیرون را فراموش می‌کنید.

کتاب راما در دورانی آخرالزمانی افتتاح شد و امیدواریم در کنار هم در دوران پساکرونا پررونق‌تر ادامه دهیم. همچنان ایده‌پردازی می‌کنیم و قرار است تا جای ممکن ایده‌ها را اجرا کنیم. از نظرات و پیشنهادات استقبال می‌کنیم و خوشحال می‌شویم دوستان خلاق گمانه‌زن با ایده‌های جدید سراغ ما بیایند. امیدواریم همینطور که تا حالا دوست‌داران ادبیات داستانی ژانر در سخت‌ترین شرایط اقتصادی و اضطراب عمومی کرونا، در کنار ما بودند، از این به بعد هم کتاب راما را تنها نگذارند. این کتابفروشی متعلق به همه‌ی دوست‌داران ادبیات گمانه‌زن است و با ایده‌های خلاقانه سرپا می‌ماند.

روی نقشه ببینید

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. sarabi

    آن زمان که لیست پرفروش‌های ماه قبل پر از عناوین تألیفی است 🙂

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • دختری که صورتش را جا گذاشت

    نویسنده: علیرضا برازنده‌نژاد
  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی