فصل سوم پریچر کمدی و وحشت را به جاهای غریبی می‌برد

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

اگر به دنبال کمدی استاندارد می‌گردید، پریچر را نبینید چون به کارتان نمی‌آید.

هشدار! این نوشته بخش‌هایی از فصل اول و دوم سریال و صحنه‌ی اول اپیزود اول فصل سوم سریال را اسپویل می‌کند.


در اپیزود آغازین فصل سوم مجموعه‌ی پریچر Preacher شاهد الهامی هستیم که به تولیپ (روث نگا) دست می‌دهد. او در جاده‌ای در حال دویدن به سمت شهر روستایی آنجلویل است که مردی را  در لباس سگی با خال‌های سفید و سیاه می‌بیند. مرد سگی مضحک است ولی وهم‌آور نیز هست، بخصوص وقتی به تولیپ می‌گوید که برای هدفی الهی انتخاب شده است. او با پنجه‌های نرمش به جایی اشاره می‌کند و با چشمان درخشان سیاه و تُهی‌اش به تولیپ زُل می‌زند.

خیلی از سریال‌های تلویزیونی و فیلم‌ها، از استعاره‌های وحشت به عنوان بخشی از یک ترکیب اکشن/کمدی استفاده می‌کنند. Buffy the Vampire Slayer، Sleepy Hollow و Wyonna Earp در داستان‌هایشان خون‌آشام و شیاطین دارند. ولی با وجود استفاده از این هیولاها، آن‌ها مدام در تلاش نیستند که مخاطبشان را بترسانند یا آشفته حال کنند.

پریچر که یک درام سوپرنچرالی براساس مجموعه کمیک بوکی به قلم گارث انیت و تصویرگری استیو دیلون است، اندکی متفاوت از سریال‌های کذایی عمل کرده است. این کمیک از وحشت به عنوان کمدی یا درام استفاده نمی‌کند. به جای آن، پر از وقایع نامعقول و موقعیت‌هایی است که همزمان هم مضحک هستند و هم ترس‌آور؛ مثل مرد سگی. بخصوص فصل جدید، که در یک مکان گاثیک غربی آشنا که شامل جادوگرها و زامبی‌هاست اتفاق می‌افتد، سریال می‌تواند گاهی شبیه به بافی باشد. ولی چیزی که واقعاً پریچر را خاص می‌کند این است که سعی دارد بگوید وحشت و کمدی عناصر متفاوتی برای ترکیب کردن نیستند، بلکه هر دو بخشی از یک وجود واحدند. چیزی که باعث می‌شود بخندید، همان چیزی است که رویاهایتان را نیز مختل می‌کند.

سریال مانند کامیک بوکی که ازش اقتباس شده برروی جسی کاستر (با بازی دومینیک کاپر) تمرکز دارد که یک کشیش بزن بهادر با اخلاقیات نه چندان مذهبی است که توسط وجودی به نام جنسیس تسخیر شده. جنسیس قدرتی در اختیار جسی گذاشته است که با آن می‌تواند به دیگران دستور دهد هر کاری او می‌خواهد انجام دهند. در فصل اول سریال، جسی از قدرتش استفاده می‌کند تا مردم شهر را قانع کند به کلیسا بیایند، ولی در نهایت نتیجه‌ فاجعه‌بار است. در فصل دوم، او، تولیپ و خون‌آشام ایرلندی که کسیدی (با بازی جو گیلگان) نام دارد به جاده می‌زنند تا خدا را که تازگی فهمیده‌اند بهشت را ترک کرده که در نیوارلئانز به موسیقی جز گوش دهد، پیدا کنند. جسی فکر می‌کند می‌تواند با استفاده از جنسیس خدا را مجبور کند تا توضیح دهد چرا دنیا این‌چنین به هم ریخته است. ولی معلوم می‌شود که گرفتن رد خدای قادر مطلق دشوار است. بجای آن، جسی به درخواست یک سازمان که گرِیل نام دارد، موافقت می‌کند تا مسیح موعود باشد.

ولی حرفه‌اش به عنوان ناجی دنیا، در انتهای فصل دوم که مامورین گرِیل، تولیپ را می‌کشند، به وقفه می‌خورد. جسی که بطور معمول می‌توانست با کمک جنسیس او را به زندگی برگرداند، حالا دیگر بنظر می‌رسد قدرتش به خوبی قبل کار نمی‌کند. بدین ترتیب، فصل 3 در حالی شروع می‌شود که جسی و کسیدی، تولیپ را به خانه‌ی قدیمی جسی در آنجلویل می‌برند، چون مادر بزرگ جسی که در آنجا زندگی می‌کند ساحره است و می‌تواند مرده را زنده کند.

تعریف پلات، حق مطلب را در انتقال طعم و مزه‌ی طنز پریچر ادا نمی‌کند. کامیک بوک بدبینانه و تعمداً کفرآمیز بود، ولی حول یک روایت از ماجراجویی جاده‌ای شکل گرفته بود. جسی کمابیش شبیه به قهرمان‌های مرسوم بود که اخلاقیاتش عمل و روایت را پیش می‌برد. در مجموعه‌ی تلویزیونی، جسی کمتر دچار درگیری می‌شود، بجایش او و دیگر کاراکترها اغلب بطرزی بی رحمانه با مجموعه حوادث مانتی پایتون‌وار مواجه می‌شوند.

برای مثال، فصل اول در حالی تمام ‌شد که تمام افراد کلیسای جسی به همراه کل شهرشان، در انفجار مدفوع خوک، دفن شدند. در فصل دوم، دوست جسی، یوجین روت (با بازی ایان کولتی)، که به اشتباه سر از جهنم درآورده بود توانست به کمک هیتلر ظاهراً نادم (با بازی نوآه تایلر) فرار کند ولی فقط برای این‌که در آخر هیتلر به او خیانت کند، چون…هیتلر است دیگر، چه توقعی جز این می‌توان از او داشت؟ درست مثل Time Bandits که شوخی پایانی‌اش مرگ والدین شخصیت اصلی است، بخش خنده‌دار همین حالت سادیستی است که دارد. معلوم است که هیتلر از جهنم فرار می‌کند. اصلاً این طبیعت دنیایی است که در آن زندگی می‌کنیم.

یک دنیای نحس می‌تواند خنده‌دار باشد. ولی فقط همین نیست. وقتی دوربین روی تولیپ متوقف می‌شود که پشت ماشین جسی که به سمت آنجل‌ویل در حرکت است، مرده افتاده، چهره‌ی ثابتش وضوح کامل کابوس‌واری دارد. در انتهای فصل دوم، خون‌آشام نامیرا، کسیدی، گفتگویی با پسر میرایش دنیس (با بازی رونالد گاتمن) که بعد از مدت‌ها یکدیگر را دیده‌اند، داشت. دنیس که به ظاهر یک مرد پیر است، قبل از اینکه کسیدی گازش بگیرد و به خون‌آشام تبدیلش کند، در آستانه‌ی مرگ بود. ولی حالا از خون‌آشام بودن خودش لذت می‌برد، بخصوص وقتی که می‌تواند از زنان زیبای بی خبر از همه جا، تغذیه کند. کسیدی مدت‌ها شهوت خون‌خواری‌اش را کنترل کرده است، ولی از اینکه دنیس باعث شود کنترلش را از دست بدهد می‌ترسد، و به پسرش التماس می‌کند تا بچه‌ی خوبی باشد. دنیس کل فصل را فقط فرانسوی صحبت می‌کند، ولی اینجا برای اولین بار، به انگلیسی حرف می‌زند و درست قبل از این‌که لب‌هایش را بلیسد، می‌پرسد: «تو می‌تونی بچه‌ی خوبی باشی، پاپا؟»

این یکی از آن لحظه‌های دیوید لینچی است که مو به تن آدم سیخ می‌کند که یکی از دلایلش مسخره کردن ایده‌ی مقررات یا قوانینی است که سعی دارند ما را از لبه‌ی پرتگاه دور نگه دارند. پاپا سعی دارد تو را در مسیر درست نگه‌دارد، ولی چه کسی پاپا را در مسیر درست نگه می‌دارد؟ «هر چیزی ممکن است» می‌تواند به معنای خوش گذرانی و داشتن اوقات خوب آنارشیستی باشد، ولی همچنین می‌تواند به معنای این باشد که بدترین ترس‌های تو می‌توانند به حقیقت بپیوندند. دنیای بدون قوانین جهنم است – همانطور که دنیس از واکنش کسیدی به رفتارش متوجه می‌شود.

کسیدی تنها والد بدرفتار در پریچر نیست. فصل 3 با فلش بکی به مادر بزرگ جسی، ماری لانجل (با بازی بتی باکلی) شروع می‌شود که شکم مادر جسی را با یک چاقو می‌بُرد تا هم تنبیهی برای تلاشش برای فرار باشد و هم برای اینکه به رازی پی ببرد که او سعی در مخفی کردنش داشت. و این والدین بد، تنها ورژن کوچک‌تری از والد بد اصلی و الهی هستند. خدا بهشت را ترک کرده است، و حالا سوار بر یک هارلی و در لباس سگ، روی زمین دور دور می‌کند. او مرد سگی است که در الهام تولیپ ظاهر شده بود. خدای مرد سگی به تولیپ اطمینان می‌دهد که نقشه‌ای دارد، ولی تولیپ که بدگمان است به تلخی می‌گوید: «تو داری فقط وقت تلف می‌کنی.» و به دختر موتورسواری که منتظر است تا خدا به ماشینش برگردد اشاره می‌کند. خدا هم البته از اینکه ردش زده شود، مضطرب است.

خدایی که «فقط وقت تلف» می‌کند، خدایی است که از نظر فلسفی مضحک است. نسخه‌ی تلویزیونی پریچر درباره‌ی دنیایی است که منطقی نیست، توسط عوضی مستبدی اداره می‌شود که یا برایش مهم نیست چه اتفاقی می‌افتد، یا کاری از دستش برنمی‌آید که انجام دهد، یا اینکه اصلاً از تماشای رنج مردم لذت می‌برد. پریچر شبیه به کافکاست. و ارزش گفتن دارد که وقتی دوستان کافکا، داستان‌هایش را با صدای بلند از زبان خودش شنیدند، واکنششان بی اختیار خندیدن بود. یارویی یکهو بیدار می‌شود و می‌بیند حشره شده است؟ این حتی از اینکه کل شهر زیر مدفوع خوک دفن شود هم مضحک‌تر است.

جسی با قدرت جنسیس، می‌خواهد اوضاع را مرتب کند، و به همه دستور بدهد تا کار درست را انجام دهند. ولی او مثل وایل ای، کایوت کارتون رود رانر، یا کشیش فیلم جن گیر است. داستان علیه او کار می‌کند، چون داستان علیه همه است. جسی به یکی از زامبی‌های بی روح و غمگین مادربزرگش که برای کمک به او التماس می‌کند، می‌گوید: «من نمی‌تونم کمکت کنم». مرده‌ی متحرک قابل درست شدن نیست. حتی اگر هم به زندگی برگردند، موقتی است.

در آغار فصل 3، بنظر نمی‌آید جسی نسبت به فصل 1، به پیدا کردن خدا، یا پیدا کردن استفاده‌ای درست برای قدرتش نزدیک‌تر شده باشد. طبیعت دایره‌وار و بی هدف جستجویش را شاید بتوان به عنوان ضعف سریالی کردن تلوزیون دید. ولی در مورد پریچر، این موضوع همچنین عمدی است و به موضوع آن برمی‌گردد. برنامه یا نتیجه‌ی نهایی وجود ندارد، بجز این حقیقت که هیچ برنامه یا نتیجه‌ی نهایی‌ای وجود ندارد. دنیا منتظر است تا تو را در لباس سگی بگذارد. شاید پشت آن ماسک در حال خندیدن باشد؛ شاید هم در حال جیغ زدن باشد. یا شاید هم کمدی و وحشت هر دو از این فهم این موضوع نشئت می‌گیرند که هیچ چیز آن‌ پشت نیست.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: فرنوش فدایی
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی