فیلم: لابستر Lobster
تصور کنید در دیستوپیایی نهچندان دور، کماکان در اوج گوشهگیری و یالقوزیِ مطلق به سر میبرید یا به هر دلیلی تأهل را وداع گفته و دوباره به لیوان تجرد ضربه میزنید. تنهایی جرم محسوب میشود و حکام این مدینهی فاسده به تمامی مجردین و ابعاد یخلی در شهر، تنها ۴۵ روز فرصت میدهند تا شریکی را برای خود برگزینند و از هتلی مجلل که حکم زندان را دارد خارج شوند. با این تفاسیر در زمرهی ساکنین هتل قرار دارید و سوال اینجاست که پس از اتمام دوران فشردهی یافتن شریک زندگی و از دست رفتن فرصت محدود ۴۵ روزهتان، ترجیح میدهید به چه حیوانی تبدیل شوید؟
این سوال بیشتر جنبهی فرعی داشته و نیمی از باطن سیاه و کمیکگونهی ماجرا را تشکیل میدهد. لابستر تماماً ضرباتی با نواحی مرکزی زانو، آرنج و طعنههای کنایی و تیز زبان به جوامع بشری امروز است. در دنیای فیلم انسانها حق تنها ماندن ندارند و روزانه میان برشهای کارد روی استیکهای مغزپختشان و تلفیق شراب سفید با موسیقی عاشقانه و رقص عصرگاهی، سلاح به دست گرفته و برای شکار گروهکهای منزوی وارد جنگل میشوند تا دیرتر در کالبد مثلاً زرافهای بینوا با برگهای رو به آفتاب عشقبازی کنند و یا برپا شدن کنسرتی صبحگاهی را به همراه دیگر بلبلهای متالهد و سایر چرندگان پانک در فضایی شدیداً فانتزی به تعویق بیندازند. روی دیگر ماجرا و طرف مقابل کراواتزدههای داخل هتل که تاحدودی با جبر اتوکشیده و محافظهکار سیستم عجین شدهاند، ساکنین جنگل هستند که با حالتی چریکگونه و پارتیزانی بر علیه ازدواج یا روابط عاشقانه ایستادهاند و تنهایی را ارجح میدانند. در جنگل میتوان نیازهای جنسی را تنها به صورت وحدانی قاب گرفت و حتی هنگام مرگ باید متکی به خود خاک شد. مجرای لباس ساکنین هتل هم قفل است و خدمتکارها تنها محرکهای چندثانیهای هستند که از قضا روزهای مشخصی در دسترس خواهند بود. مضامینی در باب نوعی سرکوب همهجانبه از سمت قدرت و عامهی مردم در قبال یکدیگر که نشان از کجروی جوامع مدرن در باب مباحثی چون عشق، روابط جنسی، تنهایی، ازدواج و… دارد.
شاید باری سمبولیک همراه فیلمنامه باشد اما نویسنده مفهوم جنگل را چه در جنبههای نمادین و چه در حالت عینی، همبستر فضا و قصهاش کرده است. پناهگاه عدهای خشونتگرا که تعداد نسبتاً کمی داشته و از بیوههایی آنارشیست تا پیرپسران یائسه متغیرند، جنگل است. مرفههای باکلاس که زیر سلطهی نظامی دیکتاتوری، خوشمشرب و گولزننده نیمی از نود روز را نسبتا تنپروری میکنند، برای بقای بیشتر به جنگل یورش میبرند. آدمهایی که از جنگل میآیند و به جنگل میروند تا در صورت عدم موفقیت، مجددا به دامن طبیعت بازگردند؛ اینبار در کالبد یک حیوان. بخش اعظمی از لابستر را جنگل و مهمتر از آن قوانین جنگل فراگرفته و آنجایی هم که آسمانخراشها برای یکدیگر قدبلندی میکنند، سبزیِ برگهای وحشی و ریشههای همیشگی نماهای شکیل را سوراخ کرده و پنجرهها را میخورند.
لابستر شعار نمیدهد و قیاسهای دبیرستانی با محوریت خیر یا شر را به زور وارد حلق مخاطبش نمیکند. خودش از دور ناظر بر ماجراست و دیگران را به جان هم میاندازد اما با کلید اسرار میانهای ندارد. لابستر تماماً تلخ است و طنز سیاه محوریاش مزید بر علت شده تا حال کسی از خودش یا کسانی از خودشان به هم بخورد و نیشخندی پوچانگار لبی یا لبانی را تکان دهد. دیدن این فیلم میتواند برای افرادی که دربارهی چگونگی روابط بشر در آیندهای تاریک و فانتزی گمانهزنی میکنند و دغدغههایی از این جنس دارند جذاب باشد و تا حدی موجب شود مورچه روی رگ تخیلشان غلت بزند. حال اگر زمان معین برای پیدا کردن شریک زندگی را از دست بدهید، حیوان انتخابیتان چیست؟ من احتمالا بوفالویی کسل و سیگاری خواهم شد.