شبحی که وال استریت را جَوید: یادداشتی دربارهی کتاب بارتلبی محرر
این نوشته نه نقد است و نه وسیلهای برای چِلاندن کلمات یک داستان کوتاه به منظور دستیابی به معانی دروغین و جملات طاقچهای. نه از این قماش است و نه میخواهد باشد. تنها توصیف است و یادداشتی شخصی.
هرمان ملویل اساساً با آب تعریف میشود. اگر از دوران جوانیاش که با ورود به عرصهی دریا و کار در کشتیهای گوناگون همزمان است بگذریم یا تجارباش در ملوانی، سردرگمی داخل بنادر مختلف و اقامت کوتاهاش در کنار قبیلهی آدمخوارِ تیپِس را فاکتور بگیریم، نوشتههایش کماکان خیساند! ملویل دوران کوتاه و ناموفق نویسندگی را هم در قامت یک دریادار سپری کرد اما نه روی دریا. از ژاکت سفید تا اُمو و از ردبِرن تا اثر نامآشنا و کالتاش موبی دیک یا نهنگ سفید، تماما شرح وقایعی داستانیاند که ارتباطی مستقیم با دوران خطیر وی بر روی آبها دارند. ملویل پس از اتمام رمانهای مذکور در میانههای سدهٔ نوزده، کمی با خشکی آشتی کرد و داستان کوتاهی که نوشت نه تنها ربطی به شکار نهنگ و تنهایی خدمهی روی عرشه نداشت، بلکه تماما بیانگر فضای شهری با آدمهای کت و شلواری بود.
به کرختیِ ماشین تحریر
شاید گاهی اوقات بتوان با برخی از کانسپتهای مشخصشده کارهای عجیبی انجام داد که نهایتا علاوهبر شوکهکننده بودن، کمی هم پوچ، منفعل و گاها عبث به نظر بیایند. شاید هم تمام اینها کابوس باشد یا در بهترین حالت دچار جنون شدهام و خزعبل میبافم. هرچه باشد مهم این است که بعضی چیزها غریبانه عجیباند و امکان دارد در مقابل مدیومهای انتقالدهندهشان که ورق میخورند، شنیده میشوند، تصویر میسازند و اغلب با نیمتنهی بالایی کار دارند، کمی مکس کنیم و دیرتر برویم پی کارمان.
واقعگرایی در ادبیات را میتوان مبحثی سلیقگی برشمرد که به سانِ تیغی برنده عمل میکند. از طرفی باید گلوی عناصر حیاتیاش را بگیرد تا مبادا روند قصه متلاشی گردد و از سمتی دیگر هم باید تخیل بیافریند و چندان خشک یا غیرقابل باور نباشد. رئالیسم نوپایی که در قرن نوزدهم پا را کمی فراتر از عصر خود میگذارد و انسانِ آلوده به مصنوعات قرن بیست را بیشبینی و در وحلهای دیگر تجسم میکند، ابعادی پاورپذیر دارد که ممکن است از جهاتی هم برای مخاطب امروز مضحک باشد. مسخرگی از جهت عدم تطابق نوع رفتار شخصیتها و چگونگی حوادث با واقعیت عینی و انعطافهای نامی در ادبیات داستانی. بگذارید بروم سراغ روند توصیف و گریز به جدارههای کناریِ قصه با دیدگاهی کاملا شخصی و پیشنهادگونه تا هم در حق مطلب جفا نشود و هم اسپویلی چندشآور و آمیخته با کسالت محتوایی شکل نگیرد.
هشت صبح یا کمی زودتر از آن، زیر آسمان جدی و الکلی والاستریت به سمت محل کار همیشگی که در تیررس آفتابی بیحوصله قرار دارد حرکت میکنید. نظام سرمایهداریِ حاکم را مهم نمیشمارید زیرا وکیلی نسبتا مرفه هستید، دنبال دردسر نمیگردید چون احتمالا کراوات قرمز ندارید و به واسطهی فعالیتی نسبتا طولانی در سیستم خشک بروکراتیک ادارات، کمی گوشه نشینید. تمام شصت و اندی صفحه کتاب را میتوان به خود اختصاص داد زیرا ملویل اساسا ما را مخاطب میگیرد تا رابطهای دوسویه و عجیب را از تجربه کنیم و خود را جای شخصیتها بگذاریم. بارتلبیِ محرر احتمالا دربارهی فردیت یا خصایص منحطِ شخصی نشانشده نیست و دوشاخهاش به پریز اجتماع وصل میشود. گویا مستقیماً هم یقهی جوامع مدرن و آدمهای گوشهنشین را نمیگیرد و شخصیتهایش را تماماً به اگزیستانسیالیستهای دنیاهای بکت، سارتر، کافکا، کامو و سایرین الصاق نمیکند. بارتلبی تنها یک جسمِ احتمالا آرام و تا حدی شاید دیلاق است که حالتی عاری از حس داشته و نجابتی توأم با مردگی در وجب به وجباش دیده میشود. ملویل با این خصوصیات او را وارد قصه میکند و در ادامه نیز خبری از پیوند خطوط روایی از گذشته به حال نیست زیرا نویسنده گذشتهای را برای وی در نظر نگرفته است.
فرض کنید در گوشهای از اتاق که فضایی آزاد و حالتی کلنگر دارد روی صندلیتان نشستهاید و به سه ضلع ادارات مدرن تسلط دارید. اضلاعی که قطعا مندرآوردی هستند اما کمی هم ریشه در واقعیت دارند. فنجان قهوه، ابزارآلات نوشتاری و افکار ریاستی از نوع جدیاش. بورژوآهای مکانیزه با این فرمول که البته مملو از افراط است، ادارات را اداره میکنند تا مبادا مگسی از آن اطراف رژهی منظم اصوات ماشین تحریر و کاغذها را مختل کند. تمام این خصایص را یکجا دارید و حال فردی آرام با حالتی بیرمق از در وارد شده و متقاضی کار به عنوان یک محرر است. او را استخدام میکنید و در اولین مکالمهی کاری بدون حالتی گستاخانه یا پسزننده از نوع تاکیدی، خیلی آرام «ترجیح میدهد فلان کار را انجام ندهد» و این امر چندینبار دیگر بدون دلیل یا توجیه خاصی تکرار میشود. اگر ادبیات و تهمایههای تخیل در قصه را دور بریزیم، چنین فردی را یا با لگد بیرون انداخته و یا در حالتی نسبتا خشن، از روش گاو سیسیلی استفاده خواهید کرد؛ هرچند که امکان انجام چنین شکنجههای کهنی در این شرایط وجود ندارد.
اما ملویل به صورت عامدانه شخصیت وکیل دعاوی را منفعل نشان میدهد تا علت شوکه شدنهای وی در برابر محرری که مانند شبح بینشان است و گویی برای انجام مأموریتی خاص از غیب رسیده، باورپذیرتر باشد. وکیل دعاوی از جایی بیرون از جایگاه فعلیاش میآید که ریشه در آدمهای همتراز خود و نفس جوامع رو به پیشرفت دارد. در واقع او عاقلهمرد است، روی لباسهای نسبتا گران قیمتی که میپوشد محافظی عادی وجود دارد که «ترجیحاً» بادهای ناخلف و غبارها را به سمت مندرس پوشان و جوامع زیردست کارگری یا معترضان آشفتهحالِ وال استریت میراند، اما از تواضع بیبهره نمانده و در واقع این جلدهای شیک و احترامات ویژه را از سر ضعف درونیاش به دوش میکشد. او دوست ندارد که آقا، سرور، والامقام، رئیس یا از این قبیل القاب را پشت خود ببینید اما سکوت میکند تا از بحث یا جنجال دور بماند. وکیل دعاوی دائما از رفتار بارتلبی و پنهان ماندن شبانهروزی وی داخل خلوتگاهی که احیاناً میز کار نام دارد تعجب میکند و تنهاییِ توأم با سکوت این جوان مجهولالهویه، فکرش را درگیر ساخته است. در جایی از کتاب میخوانیم که راوی(وکیل دعاوی) میگوید: «اگر او ذرهای گستاخی به خرج میداد یا با حالتی قطعی از انجام کاری اجتناب میکرد، تا به حال او را اخراج کرده بودم.» ملویل دو انسان را در برابر هم قرار میدهد که تشابهاتی با یکدیگر دارند. شاید این ایده بیاساس و خندهدار باشد اما گمان میکنم بارتلبی از جهاتی یک وکیل دعاویِ افسرده و ارتقا نیافته است که در جایی متوقف شده و فقط دوست دارد در اماکن خلوت بنشیند یا به منظرهای از هیچ پشت پنجره خیره شود.
شاید اگر دو انسانِ کاملا شبیه به یکدیگر از لحاظ روحیات و افسردگیهای درونی مقابل هم قرار بگیرند، دست مؤلف برای ایجاد شکافهای حساس و درگیریهای عاطفی چندان باز نباشد. پارادوکس نسبیای که رگههایی از ترادف را شامل میشود، روند داستانیتری را پیش میگیرد تا همسانسازیِ صرف در کلیات اثر. شرایطِ حال، گذشتهی مجهول و چراییِ اعمال بارتلبی تنها برای وکیل دعاوی حائز اهمیت است. هیچکدام از کارکنان دفتر یا کاراکترهای فرعی بارتلبی را به حساب نمیآورند و خیلی ساده از داخلش عبور میکنند. عاقلهمردِ مسن از این محرر جوان کمی میترسد و مدام به جملات اندک و بیرمق وی فکر میکند زیرا احتمالا بارتلبیِ دروناش با دیدن بارتلبی بیدار شده و تمام محافظهکاریهای سنوات دور در کنار انزواهای شخصی، یکجا برگشتهاند تا ناخودآگاه او را مذمت کنند. هیچ دلیل خاصی(در واقعیت) ندارد که او اینگونه پیگیرِ فردی باشد که تنها با افعال منفی و لغتِ ترجیح جمله میسازد و تا کسی از او چیزی نپرسد دهان خود را به کلام آغشته نمیکند. قطعا هر رئیس ادارهی دیگری که کارمندِ تکیدهی خود را بدون اطلاع قبلی پشت اتاق شخصیاش با البسهای نامناسب ببنید، ضرب و شتم را بر هر امری ارجح میداند اما گویا بارتلبی زبان وکیل دعاوی را میبندد و ترجیح میدهد به وجود شبحمانند خود ادامه دهد.
پروندههای فاقدِ روح، طبقهی منفی دو، شبح، بارتلبی!
به احتمال زیاد خواندن این داستان کوتاه را پیشنهاد خواهم کرد. قبل از گرفتن یقهی پیراهن نخستین کلمات، میتوان کارهای زیادی انجام داد که شاید موجب ایجاد نوسان در درجات تاثیرگذاری شود. شاید بتوان از لم دادن روی صندلیای به همراه پایههای صدادار و کشیدن اشکال مختلف روی میزی خاک گرفته شروع کرد. تا میتوانید نور را از بین ببرید زیرا خود ملویل هم آفتاب را به یغما میبرد و با انوارِ غیر طبیعی و ساختِ دست بشر کار دارد. اگر مانند نگارنده شبکار باشید و پشت میز نشین، تاریکی و سکوت به درد بخورِ زمان گرگ و میش میتواند شصت و اندی صفحه را قطورتر از حالت معمول سازد. خیالتان هم راحت باشد که هیچ نیازی به انواع جغدهای لاوکرفتباز، خفاشهای سینهچاکِ تمهای سایکولاجیکال و نکرومورفهای وطنی نیست و میتوانید در سکوتِ زیر سقف کمی آنطرفتر از آسمان، بارتلبی درونتان را ملاقات کنید.
احتمالا پس از تجربهی این اثر، خودشان را از بین ببرید که خودتان را دیدید و یا ممکن است خودتان را از بین ببرید که خودشان را ملاقات کردید. مغازهها تا پاسی از شب بازند تا به مشتریان خود کت و شلوارهای لوکس بفروشند و به عنوان اشانتیون میتوان روی ماشین تحریر و آیینه حساب کرد. بارتلبیِ محرر قریب به یقین برای عموم آزاد است تا نهایتا «ترجیح داده شود» که بله یا کماکان خیر؛ تنها به خودی واحد و تکههایی از خود نیاز است برای تشخیص خیال از واقعیت که همهمان/شان داریم، پس هیچ چیز دیگر اهمیت چندانی ندارد.
-
به نام خدا
در برابر بسیاری از گزینه هایی که وقتی در گوگل می نویسی «نقد بارتلبی محرر» برایت ظاهر می شود، یکی از بهترین نقد هایی بود که دیدم …
آمّا …
به نظر این حقیر نه بسیار چیز فهم از ادبیات و این حرف ها، آنچه مرقوم داشته اید، چندان نباید «نقد» نام گیرد!
زیرا که داداش جون اصلا حرفی از معنی آن دیوار های اطراف دکان وکیل و یا دلیل بارتلبی برای نگاه کردن تمام وقت به آن دیوارها نیاورده اید!
خودم خیلی درگیر شدم که معنی آن دیوارها در نظر نویسنده چیست؟ -
سلام
من ابتدای نقد خیلی منو و درگیر خودش کرد ولی هرچی پیش رفتم متوجه شدم نویسنده این نقد نتونسته چیکیده روح داستان رو در نقدش توضیح بده این نقد یا بهتر بگیم تحلیل شبیه یه ساختمان نیمه کاره بود