فیلم: جشن The Celebration
تولد شصت سالگی هِلِگ در جایگاه پدر خانواده، سبب شده تا در روزی که آفتاب مثل سابق آبی و بیدفاع است، فرزندان و جمع کثیری از اقوام دور یکدیگر جمع شوند. قصهی «جشن» مضمونی درونخانوادهای دارد که به جایی آن طرفتر از کاشیهای شیری یا بعضاً خاکستریِ کاخ راه پیدا نمیکند. از گذشته میآید و به حال میانجامد. پسر ارشد خانواده و شخصیتِ محور داستان یعنی کریستین، قرار است در یک دورهمی که مملو از افراد زیادهگو با عصاهای اعیانی و جاافتادگان وابسته به الکل، خواستگاههای شهوانی و بلعیدن ژامبون خوک با سر دادن آوازهای نژادپرستانه است، حقایق هولناک و رازهایی شخصی از هلگ و گذشتهی تاریک خانواده را برملا سازد.
کریستین عقبهی معینی ندارد و به ما نیز مربوط نیست. گویا در پاریس اشتغال دارد و درست هنگام بزنگاه به میعادی مهم رسیده است. او توسط برادر کوچکترش مایکل به امارت خارج از شهر میرود تا پس از مدتها دوری از اعضای خانواده، در کنار پدر ظاهراً محترمش همراه با دیگران مست کند، گودی کمر بیوههای فامیل را بفشارد و از این جمع لودهای که فقط لبخند میزنند لذت ببرد. کریستین نقطهی مقابل این رفتارهاست و از ابتدا با حالتی ساکن و مغموم گوشهای مینشیند؛ اول به علت فوت ناگهانی و مرموز یکی از خواهرانش که علاقهی زیادی به او داشته و در وهلهی دوم بهخاطر رازی که نهایتاً قرار است آن را در برابر مشتی بورژوای لوس و بذلهگوهایی آنرمال که تا پیش از آن هلگ را مردی متشخص و محترم میپنداشتند فاش کند.
«جشن» با آثار لینچ و فینچر کاری ندارد و در زمینهی تم جناییای که توقع دارید مانند انواع و اقسام نوآرهای هالیوودی و تریلرهای مشهور تاریخ سینما نفستان را بند بیاورد، ناامیدتان میکند. ممکن است بعد از تماشای دستپخت این انتلکتهای اروپایی به فون تریر در قالب مستزاد فحشهای فاقد سانسور بدهید و تمام رزومهی کاری این پیرمرد سرحال را در یک طرف و حرفهای رکیک را در طرفی دیگر اضافه بر سازمان نثارش کنید. البته «جشن» به عنوان اولین اثر رسمی از مانیفست دگما ۹۵، تنها دست بازیگرش را به دوربین میکوبد، شاتهای نسبتا کهنه و فارغ از هر نوع نورپردازی یا تصنعات خارج از صحنه دارد، کمی تلاش میکند تا دیوار چهارم را بلرزاند و در نهایت متعفن و غیرقابل تحمل نیست، اما بعضیها فحش میدهند.
به واقع «جشن» کمتر از دو ساعت خانه است و وقایعی که در فاصلهی بین پلههای ورودی تا اتاقهای شخصی، آشپزخانه و مرکز میز غذاخوری رخ میدهد. وینتربرگ دست روی معضلی سیاه میگذارد و آنرا در میان تمامیتی ظاهرا سفید میاندازد. برملا شدن رازی عجیب در روز تولد ۶۰ سالگی پدر و هیولایی که جلد ارتجاعیاش را بعد از گذشت سنوات بسیار پاره کرده تا در کنار باقی مهمانها گوشتها را دائماً از گلوی ژلاتینیاش به سمت معدهای تاریک بفرستد و شراب بنوشد. حال میتوان گفت دیگر چیزی مثل سابق نخواهد شد زیرا هلگ و هیولایش به پای یک میز نشستهاند و اینبار پسر ارشد خانواده میزبان این جشن فرضی است.