مرگ بر علمیتخیلی!
چطور دعوای ما بر سر علمیتخیلی به اینجا کشیده شد؟ چرا هنوز بر سر تعریفش با هم جر و بحث داریم یا این که چطور باید در موردش نوشت و چه کسی حق دارد در موردش صحبت کند و چه کسی چنین حقی ندارد؟ آیا اصلاً نیاز است در مورد علمیتخیلی رویهای متفاوت از سایر ادبیات اتخاذ کرد؟
۱.
لوی گروسمان در مجلهی تایم مقالهای دارد در مورد این که علمیتخیلی فرار از حقیقت یا اسکیپیسم نیست. وقتگذرانی محض نیست. چون اگر موضوع این بود، چرا باید خوانندهها داستانهایی همچون نغمهی آتش و یخ را برای خواندن برگزینند، داستانی ثقیل و توأم با واقعگرایی دهشتناک، تا حدی که بعضی وقتها منفیگرایی قلمداد شود (البته این موضوع در مرگ شخصیتها تأثیر خاصی ندارد) در به تصویر کشیدن جهانی قرونوسطایی، ملهم از خونینترین و سیاهترین دورانهای بشری، جنگهای صد ساله و نبرد رزها، آن هم نه به سیاق رومانتیسیسم تاریخنگارانهی گذشته، که با دیدی انتقادی به تاریخ و تشکیل پیوستاری دربرگیرندهی جزئیات دقیق و بیرحم علی معلولی.
به خاطر توجه آگاهانهای که به تفاوتها و خواص ادبیات ژانری در طول ۵۰ سال اخیر صورت گرفته از حدود و مرزهایش تا حد زیادی آگاهیم. هنوز شاید بحث سر این که علمیتخیلی چیست و فانتزی چیست در جریان است و به طور مثال در زمان تالکین ارباب حلقهها را با نام ادبیات فانتزی نمیشناختند. ولی امروز تا حد زیادی هم میدانیم با چه وجهی از ادبیات سر و کار داریم و هم با مثالهای ساده میتوانیم حرفمان را به طرف مقابلمان بفهمانیم. به طور مثال نوشتههای دشیل همت و ریموند چندلر و جی. آر. آر تالکین و ادگار آلن پو را در این دستهبندی قرار میدهند. به خاطر نوع کاغذی که اولین بار این نوع ادبیات بر رویش چاپ میشود آن را پالپ فیکشن یا ادبیات زرد هم نام گذاری کردهاند. از آنجایی که هر قشری از جامعه به خواندنش گرایش دارد آن را عامهپسند (در مقابل ادبیات قشری) هم میخوانند. انواع و اقسام دارد ولی از نظر نشانهشناسی و قراردادهای متنی (ژانر) به ترتیبی است که خوانندهها نوعش را بازمیشناسند و دستهبندیاش میکنند (فانتزی، علمیتخیلی، کارآگاهی و…) اما آنچه حقیقتاً این نوع ادبیات «زرد» را از ادبیات «عالی» جدا میکند نوعی نقضنماست میان سلیقهی عوام و بذل توجه خواص. یا به عبارتی دیگر اقبال عمومی یک داستان و در مقابل قبول افتادن یک داستان میان «روشنفکران» و دانشگاهیان و افراد تحصیلکرده. یا که تصور عمومی زمانی چنین بوده است.
نوشتههای چندلر و تالکین و پو امروز در دانشگاههای ادبیات سراسر جهان به عنوان نمونههای برتر ادبیات انگلیسی تدریس میشوند و دانشجویان ادبیات در جایجای جهان آنها را از بر میکنند و برایشان سمینارهای بسیار برگزار میشود. حتی با گذر سالیان، منتقدین ادبی هم به این نتیجه رسیدند که نباید صرف ژانر بودن یک اثر ادبی را دلیل بر بد یا سخیف و بیارزش بودن یک اثر گذاشت. به تعبیری دیگر بازآرایی در ارزشهای نقد ادبی رخ داد. منتقد ادبی آمریکایی لسلی فیدلر در کتاب خود «آن سوی مرزها آن سوی شکافها» که در سال ۱۹۷۲ به چاپ رسیده، این طور مینویسد: «این ایده که دو گونهی ادبی وجود دارد، یکی برای افراد با فرهنگ و با سواد و یکی برای قشر بیسواد و بیفرهنگ و بدسلیقه (یا به کل بدون سلیقهی ادبی)، ایدهایست که با فرارسیدن جوامع سوسیالیست، کاپیتالیست و کمونیست (جوامع مدرن در تضاد با اشکال ستنیتر پیشاصنعتی) پایه و اساس خودش را از دست داده است. چنین ایدههایی بازماندهی نیمهی قرن هجدهم است…. … آن چه این هجمهی ادبیات عامهپسند به کاخ رفیع «ادبیات عالی»، پیش پای منتقد جهان امروز گذاشته است، فرصت صحبت در باب «خوبی» یا «بدی» یک اثر ادبیست بی آن که از «سخیف» یا «عالی» بودن آن سخنی به میان آید.»
به عبارت دیگر در جهان امروز منتقد ادبی باید بتواند در مورد بد بودن یا خوب بودن یک نوشته از نظر ادبی صحبت کند و نه «محبوب بودن» و «هنر عالی» بودن آن. به عبارت دیگر مرام فکری و سلیقهی فردی در نقد تکنیکی و فنی جایگاهی ندارد و نقد ارزشی و ایدئولوژیک نه این که بیارزش باشد ولی لااقل نوع دیگری از نقد است.
بدین ترتیب یک نوشتهی ادبی خستهکننده و کلیشهای در مورد زنی بورژوا در قرن نوزدهم لزوماً برتری خاصی به یک اثر ویرانشهری علمیتخیلی مثل هانگر گیمز ندارد. و رمانی در مورد وضعیت بد کارگران معدن در انگلستان دورهی انقلاب صنعتی لزوماً نباید «محبوبتر» از یک داستان جنایی پر جنب و جوش همچون سگهای باکسترویل باشد که بگوییم با اثر «خوبی» روبهرو هستیم. اینجا منظور نقد آبجکتیو است که به جای استفاده از احساسات و ترجیح شخصی از نکتهسنجیهای فنی استفاده میکنیم.
اما وقتی پای ادبیات ژانری در میان باشد هنوز با یک سری استاندارد دوگانه سر و کار داریم. کسی از شما نمیپرسد برادران کارامازوف را چرا میخوانید. در مورد فایدهی جنگ و صلح ابهامی در کار نیست. وداع با اسلحه خواندنش واجب است و مثلاً کتابهایی مثل صدسال تنهایی و خداحافظ گری کوپر و در قند هندوانه در واقع کتابهای «آموزنده»ای هستند چون در مورد موقعیت انسانی هستند. منتها به هری پاتر که میرسیم یا هر فانتزی نوجوان دیگری، ناگهان این سوال معمولاً با صدایی پدرانه و آمرانه میپرسد که: «خب حالا اینها را میخوانی که چه؟». البته متفقالقولیم (با وجود ادعاهای برخی) که هیچجا برای خواندن علمیتخیلی به آدم لیسانس یا فوقلیسانس نمیدهند و در نتیجه همهی ما قطعبهیقین بیسوادیم که یعنی لیسانس علمیتخیلی نداریم (که خودش آیرونیک است). احتمال دارد جایی در یک دانشگاه مشخص رشتهی مطالعات علمیتخیلی تدریس کنند و به خاطرش لیسانس بدهند. ولی احتمال بسیار قوی این رشته مشابهتهای بسیاری با سایر رشتههای ادبیات یا مارکتینگ خواهد داشت چون یا بحث تولید این مدل ادبیات است و یا بحث فروش آن و در نتیجه اصول اولیه یکی هستند و صرفاً ظرافتهای مضاعفی هستند که با آنها سر و کار داریم. مثلاً یک نفر مارکتر ادبیات علمیتخیلی باید بلد باشد «مزاح بیپایان» هم بفروشد و در ضمن سهگانهی مریخ کیم استنلی رابینسون را هم بفروشد. چون این هم ادبیات است. این هم محصول کتاب است.
منتها بحث اصلی به نظر میرسد در مورد «ارزش» باشد که به نظر میرسد به صورت خودبسنده یا قائمبهذات قرار است وجود داشته باشد. نمیتوانم با اطمینان برایتان بگویم که آیا چیزی به نام ارزش قائمبهذات در جهان وجود دارد یا نه. ولی ارزشی که ما به چیزها ربط میدهیم قطعاً واقعی است. وقتی بحثمان مقایسهی برادران کارامازوف و هری پاتر باشد احتمالاً وقتی میگوییم یکی از دیگری باارزشتر است داریم در مورد عمق (؟) و شخصیتپردازی و روانکاوی و نثر ادبی و چیزهایی از این دست صحبت میکنیم. داریم میگوییم یکی در مورد مسائل عمیقتری از وضعیت انسانی (Human Condition) است. یا یکی مثلاً ۲۰۰ سال از نوشته شدنش میگذرد ولی همچنان منتشر میشود و بستگیاش به وضعیت انسانی را از دست نداده است در صورتی که دیگری احتمالاً بیست سال دیگر که مفهوم مدرسه به صورت سنتی کاملاً برچیده شود بستگیاش به وضعیت انسانی را از دست میدهد. یا یکی از نظر نثر ادبی به فلان سنت ادبی ربط دارد و دیگری به بیسار. اولی دروننگری بیشتری دارد و دومی کمتر. در اولی سه شخصیت دمیتری و آلکسی و ایوان را داریم که از بس عمیق پرداخت شدهاند که فروید در موردشان مقالهای روانکاوانه نوشته تحت عنوان «داستایفسکی و پدرکشی» ولی دومی در مورد هری و ران و هرماینی است که فروید (به خاطر محدودیتهای فیزیکی مبرهن) در موردشان مقالهای ننوشته است.
و حتی با همین تفاسیر هنوز نتوانستهایم جواب دقیقی به این بدهیم که چرا یکی «باارزشتر» از دیگری است چون همانطور که گفتیم ارزش موضوعی قائمبهذات نیست چون اگر به آمارهای فروش نگاه کنیم هری پاتر از تاجوتخت انگلستان هم فرنچایز باارزشتری است. اگر به نظراتی که بچههای نسلهای مختلف دارند نگاه کنیم همینطور. هاگوارتس لگسی یکی از پرفروشترین عناوین ۲۰۲۳ است. آدمها هنوز خودشان را با اسلیثرین و هافلپاف و گریفیندور و آن یکی چیزه که کسی یادش نمیآید چون همهشان خرخوان و نرد بودند بازنمایی میکنند. اگر ارزش را محبوبیت یا کارکرد اقتصادی در نظر بگیریم هری پاتر یک فرنچایز موفق در قد و قامت دیگر فرنچایزهای موفق است. اسطورگان مخصوص به خودش را دارد. مطمئن نیستم تا به حال کسی در مورد برادران کارامازوف فن فیکشن نوشته باشد ولی هری پاتر یکی از فرنچایزهایی است که تعداد حیرتانگیزی فن فیکشن دارد.
باز موفق نشدهایم بگوییم کدام با ارزشتر است. آیا مشکل مثلاً اینجاست که ما انتظار داریم دو اثر کاملاً متفاوت و بیربط به هم را در یک کلوزیوم گل هم بیندازیم و ببینیم کدام قطعاً دیگری را شکست میدهد؟ آیا در اصل این مقایسه یک مشکل بزرگ وجود ندارد؟ اصلاً چه فایدهای در این مقایسه وجود دارد؟ (لزوم این که ثابت کنیم علمیتخیلی هم خیلی خوب است و به خوبی همهی ادبیات دیگر به خصوص کلاسیکهای قرن نوزدهم است چیست؟) چون اگر صرفاً بحث خواباندن پوز است که مری شلی خیلی وقت پیش این کار را انجام داده است. اثر ادبی خیلی خوب علمیتخیلی کم نداریم. همهی ما میدانیم مثلاً مایکل مورکاک و ام جان هریسون و فریتس لیبر و توماس پینچان همگی نویسندههای خوبی هستند که «جدی» گرفته میشوند (حالا معنی «جدی» گرفته شدن چیست؛ این نیز بحثی دیگر است).
در واکنش به این پرسش که فایدهی علمیتخیلی چیست، گونهای از پاسخ به وجود آمد که معتقد بود باید اول تعیین کرد علمیتخیلی چیست. آن را از سایر ادبیات جداسازی کرد، مشخص کرد که از سایر ادبیات بهتر است و بعد به بعضی اجازه داد در مورد آن صحبت کنند. به قول ونهگات:
اما کسانی هم هستند که عاشق زندگی در این کمد [کمد علمیتخیلی] مزخرفاند. اینها کسانی هستند که میترسند مبادا اسمشان روی زبانها بیافتد و به چیزی که واقعاً هستند معروف بشوند؛ یعنی داستان نویسهایی پیر و ساده، که در آثارشان از ثمرات مهندسی و تحقیقات علمی سخن گفتهاند. این آدمها از بودن در این کمد خوشحالند، چون بیشتر ساکنان این کمد، همدیگر را مثل اعضای خانوادههای قدیمی دوست دارند. اینها هر از چندی به همدیگر سر میزنند، هندوانه زیر بغل هم میگذارند، به هم دلداری میدهند، نامههای بیست صفحهای بدون خط در میان با هم رد و بدل میکنند، دور هم با محبت مینشینند و مینوشند و سرخوش میشوند و به هر حال، با این کارها و یا به طرق دیگر، برای هم خروار خروار قلب تپنده و لبهای باز شده به لبخند به ارمغان میآورند.
مدتی با آنها بودهام، راستش آدمهایی با حال و با معرفت هستند و حوصلهی آدم را سر نمیبرند، اما حالا باید حرفی بزنم که حسابی حال آنها را میگیرد: اینها فقط یک مشت آدم علاف هستند که دلشان میخواهد برای خودشان گروهی داشته باشند. اگر اینها این همه دلشان نمیخواست که برای خودشان گروهی داشته باشند و از گروهشان اینقدر لذت نمیبردند، ردهای به نام علمیتخیلی هرگز پا نمیگرفت. اینها دلشان میخواهد تمام شب بیدار بنشینند و سر این که «علمیتخیلی یعنی چه؟» بحث کنند. شاید یک بابایی هم پیدا شود و بپرسد: «گوزن شمالی چه جور جانوری است؟» یا «اخوت ستارهی شرقی چیست؟» و البته که این سؤالها هم به اندازهی همان سؤال اول مفید هستند.
اگر حرف ونهگات را بخواهیم جور دیگری مصادره به نفع کنیم، اگر که چنین شکافی در بین انواع ادبی رخ میدهد، بیشتر از این که تقصیر منتقد ادبی باشد، که خیلی وقتها به درستی بد بودن یک داستان علمیتخیلی بیسروته را تشخیص میدهد که به صرف علمیتخیلی بودن یا «آسیموف بودن» یا «کلارک بودن» اثر خوبی است، و عملاً از هر نوع ظرافت ادبی خالی است، مشکل (اگر مشکلی در کار باشد) همین طرفداران و دستاندرکاران علمیتخیلی هستند.
واقعیت این است که علمیتخیلی هم مثل هر نوع ادبی دیگری میتواند مورد بررسی و نقد قرار بگیرد. نوشتههای غیر ژانری هم لزوماً از عناصر نقد فانتزی مبری نیستند و مثلاً اینطور نیست که اگر اثری فانتزی یا علمیتخیلی نباشد، دیگر نمیشود درش امر شگرف و غریب داشت یا تعلیق و کلیفهنگر و پیچش باحال یا عناصر تاریک و وحشت.
از آن سو آنجایی که یک منتقد ادبی به صرف این که داستان هاینلاین سفینه دارد، کل موضوع را مردود میشمارد و دیگر برایش مسجل میشود که این داستان ارزش خواندن را ندارد، گیر همان تلهی قرن نوزدهمی اعمال سلیقه و مکتب فکری افتاده است که بالا ذکرش رفت. به عبارت دیگر اگر علمیتخیلی اسکیپیسم است، همهی ادبیات هم اسکیپیسم است. اگر مشکل این است و نزاع متمادی بر سر این است که داستان رئالیسم توان این را دارد که «در مورد چیزهای عالیتر باشد و هنر عالی باشد و ما را به فکر وادار کند» همانطور که امثالالحکم میکرد، علمیتخیلی هم میتواند پیام اخلاقی بدهد و در مورد چیزهای عالیتر باشد و مسائل مهم اجتماع را مطرح کند که ما متنبه بشویم و به راه راست هدایت شویم. علمیتخیلی هم میتواند «امثالالحکم» باشد. این که پر واضح است. برچسب علمیتخیلی و جدا کردنش بهسان تافتهی جدابافتهای از پیکرهی ادبیات، تنها فایدهاش بیگانگی هرچه بیشتر خواننده با این نوع ادبیست. به خیل عظیم نویسندههایی نگاه کنید که به تعاقب خوردن برچسب سایفاینویس بر پیشانیشان، آه از نهادشان بلند میشود که: «آقا جان مادرتان بکشید بیرون [آن چوب را] از [آستین] ما!»
۲.
ته این دعوا بالاخره کجاست؟ به نظرم آنجاییست که با خیال راحت و به روشنی بگوییم چیزی به نام علمیتخیلی اصلاً وجود ندارد. اولاً لازم است به یاد داشته باشیم تعیین تکلیف کردن که اصلاً نظریهای در مورد علمیتخیلی ننویسید یا مثلاً آقای نوئل کارول شما خیلی اشتباه کردهاید که کتاب فلسفهی وحشت نوشتهاید، همانقدر کار زائدی است که بگوییم تنها راه علمیتخیلی خواندن یا نوشتن، تعهد عملی به فلان نظریه یا بخشنامه در باب تعریف علمیتخیلی است. زندگی در هر بنیادگرایی فکریای سخت است.
از یک سو باید بپذیریم که علمیتخیلی (و طبقهبندیهای مشابهش) در غیرفلسفیترین و غیرانتزاعیترین حالتش، تنها اسمی تجاری است که به ما اجازه میدهد در طبقههای یک کتابفروشی به درستی کتاب مورد علاقهمان را پیدا کنیم و فرآیندهای تجاری در نهایت نه موضوع داستان نوشتن، که موضوع نیچ مخاطب و دموگرافیک است. جدی گرفتن این طبقهبندی از یک حدی به بعد به همان موضوع تشرف برمیگردد. بلافاصه موضوع این مطرح میشود که آیا کسی که طرفدار این ژانر نیست اجازهی صحبت کردن در این باره را دارد یا نه؟ و به ترتیبی موضوع علمیتخیلی را منوط به شروطی میکنیم که همهپذیر نیست و مربوط به عدهی مشخصی در حلقهای بسته است.
همین طبقهبندی و فرموله کردن باعث شده کتابهایی موافق سلیقهی تجاری به صورت تولید انبوه ایجاد شوند. شناخت همان دموگرافیکهای مخاطب چرخهای را به وجود میآورد که یک سرش داستان ندیمهی اتوود است و سر دیگرش مثلاً هانگر گیمز و دوندهی هزارتو و دایورجنت و چیزهای از این دست (و این آخرین چیزهایی است که من در موردشان اطلاع دارم). یعنی نمیشود موضوعی را فرموله کرد و سپس ناراحت بود که چرا تبدیل به چیزهای بازاری و چیپ و اسکیپیسم میشود. شناسایی و طبقهبندی لاجرم باعث میشود که بهترین چیزها و بدترین چیزها به صرف شباهت حداقلی در کنار هم قرار بگیرند. اگر توایلایت یک فانتزی وحشت است، در کنار احضار کطولهو قرار خواهد گرفت و در کنار دراکولای برام استوکر.
جا دارد بپرسیم که چطور اتفاق مشابهی در جریان اصلی نمیافتد؟ چطور غرور و تعصب و بلندیهای بادگیر در یک دسته قرار میگیرند و به دلیل خالهزنکی بودن اولی، دومی را هم به چشم سبزیپاککردن نمیبینیم و آن را نمونهی اعلای گوتیک ویکتوریایی در بالاترین سطح از ظرافت قلمداد میکنیم. اگر چنین است چرا داستان ندیمه و دایورجنت را به یک چوب نمیزنیم؟ یوبیک و الترد کربن را یککاسه نمیکنیم؟ آنیتا بلیک و کتاب گورستان را یککرباس نمیگیریم؟
در ادامهی همین سنت تسامح که پیش گرفتهایم (و از نویسندهی این سطور بعید است ولی حالا که شده) باید قبول کنیم که برای ذهن عینینگر، همان مهندسهای عزب که گزارش علمی را جای داستان علمیتخیلی به ما غالب کردهاند، لذتبخش هستند. اگر قرار بر طبقهبندیست پس آن گزارشهای برجای داستان هم در نهایت علمیتخیلی خواهد بود.
نتیجتاً بهتر نیست حالا که علمیتخیلی بخش عظیمی از تولیدات فرهنگی را دربرگرفته و در ضمن بر سر چیستیاش توافق نیست، اسنوبیسم را کنار بگذاریم و همانطور که هگل یا هایدگر یا بودریار (یا اسمی همپایه ثقیل) میگفت، چون علم، توصیف جهان است، علمیتخیلی هم توصیف جهانیست هرچند ناواقع، کل ادبیات نیز توصیف جهانیست دیگر از جهان ما، پس هر داستانی علمیتخیلیست و در نتیجه هیچ نیازی به این برچسب زائد نیست؟ مگر در قفسهها؟ و پس دیگر نیازی نیست جدیاش بگیریم بیش از آن که ناشران و دلالان ادبی جدیاش میگیرند و میتوانیم با آسودگی خاطر بخوانیمش و چون هیچ کدام هم لیسانس علمیتخیلی نداریم با آرامش در موردش صحبت کنیم همان شکلی که در مورد هر داستان دیگری صحبت میکنیم. نه در مورد ظواهرش و چه کسی در خواندنش از بقیه خفنتر است بلکه در باب این که این داستان خودش اصلاً داستان خوبی هست و من دوستش دارم یا نه.
-
با مقاله های همین سایت با ونه گات اشنا شدم
فکر کرنم یکی از نویسنده های مورد علاقم شده
ممنون واسه مقاله -
عالی بود
-
آقای سوری شما اینقدر از دست فرمالیست ها و گونه شناسان حرص خوردین که دیگر به کشف الشهود و عرفان رسیدید!
یک چند قدم دیگر بردارید کرامت هم از شما بر می آید.ولی به دور از شوخی، هر چند با نظر شما به کل مخالف نیستم و فکر کنم تا حدودی نظر شما نقاط قوتی دارد، این همه اصرار بر همه چیز همانی و وحدت وجودی ما را به کجا می رساند؟
موضوع اینست که برخورد فرمالیستی با پدیده های معنوی (معنایی؟) یک رویکرد برای درک مساله و تحلیل منطقی آن است. رویکرد دیگر هم البته همان برخورد اشراقی (شبه-ارشاقی: پساساختارگرایی، پست مدرنیستی؟) است.
شاید جورهای دیگری هم بشود برخورد کرد.اما من به شخصه فکر می کنم که اینطوری نیست که بحث درباره چیستی ادبیات گمانه زن کار عبثی باشد که راه به جایی نمی برد و بحث کردنش با بحث نکردنش عین هم باشند. دانستن مشابهات ژانری چه بسا بسیار کمک می کند که بتوانیم آن ژانر را تکامل دهیم و چیزهای دیگر از تویش در بیاورم (نظر تودوروف را تکرار کردم اینجا.)
مساله اینست که اگر ما این برچسب ها را داریم دلیلی دارد، و نخیر دلیلش هم این نیست که یک عده ای جوانک رفیق باز قبیله پرست می خواستند بگویند ما خیلی خاصیم با همه قهریم به جز بعضی ها! هر چند البته این نقل ونه گوت خیلی جذابیت دارد ولی نخیر این دلیلش نبوده است… دلیلش آن چیزی است که لاوکرفت می گوید. بعضی ها (دقیقا بعضی ها!) نمی توانند ذهنشان را از دغدغه های روزمره خلاص کنند و به انتزاعات بسیار وادیسیده (دفرمه) مرتبط شوند؛ حال آنکه برخی از اذهان می تواند و این ارتباط بسیار آنها را شیفته می کند. ریشه ی اینکه یک بابایی یک کتاب وحشت می خواند و بعد مثل معتادها می افتد به وحشت خواندن، ریشه ی اینکه ما در طبقه های کتابفروشی ها کتاب های طبقه بندی شده داریم (که مثل مواد مخدر خاص به فروش می رود!) به نظر من در همین است. و نخیر اینجوری نیست که بیاین با هم دوست باشیم همه ی ما بندگان خوب خدا هستیم و اصلا این برچسب ها مارا از هم جدا می کند و بیایید دل هایمان را به هم نزدیک کنیم و قص علی هذا!
باز هم تاکید کنم که این مقاله ی خوب شما بسیار حرف های درست هم داشت و حالا من یک مقدار در موضع منتقد نقطه نظرش ظاهر شدم به معنای این نیست که با همه اش مخالفم.
دست شما هم مریزاد
-
قربان شما آقای قدیمی. به قول خودتون این بحث مثل شما قدیمیه :دی
ولی علیالحساب به نظرم در مقام نویسنده و تولیدکنندهی هنر این طبقهبندیه یه جایی دستوپاگیره تا کمکرسان. وگرنه در مقام مخاطب و تئوریسین حق دارید و لاوکرفت هم به نظرم حق داره. منتها در لحظهی انعقاد اثر هنری به نظرم زائد میشه.
-
به نظرم آقای سوری به زیبایی از موضع خودشون پایین اومدن در این کامنت
-
دیگه اصن جادوی سخن آقای قدیمیه. در این که حق دارند تئوری بدهند به نظرم هیچ شکی نیست 🙂
-
-
دستکم تو کشور ما این بحث های ژانرشناسی و این ژانر خوبه این ژانر بد وجود نداره بلکه کتاب ها به دو دسته درسی(کتاب هایی که از خواندن آن پول به دست می آید) و کتاب های غیر درسی تقسیم میشن که خوندن دومی تقریبا از سال چهارم دبستان به بعد به شدت از طرف همه منع میشه و با این دیالوگ معروف:«اگه می خوای کتاب بخونی درس بخون. خوندی درست رو؟ خب دوباره بخون!» خوندن این کتاب ها و تلف کردن در قاموس شنونده مترادف میشن.
و خب در کل ژانرها بیشتر از هر چیز برای راحت تر کردن کار خریدار و فروشنده کتابه ولی این بین منتقد ها و نویسنده ها دارن ماجرا رو بیش از حد بزرگ می کنند
-
شبیه همین دعوا بین منتقدین هنری در بسیاری از رشته های هنری و هنرمندان اون رشته در جریانه . تفاوتی که وجود داره اینه که منتقدین هنر نقاشی با فرمالیسم، آثار رو گونه گونه و کتگورایز میکنن ولی نقاشی نمیشکن برای این کار . همین طور سایر نظر دهندگان تخصصی در زمینه ی موسیقی و سینما و الخ . ولی منتقدین ادبیاتچی خودشون هم “به نوعی ” نویسنده هستن . به نظر میرسه این ” به نوعی ” باعث افزایش اصطکاک میشه .
……………….
از لحاظ روانی ( اگر اجازه داشته باشیم این دسته از ژانری نویسان رو بررسی کنیم ) به نظرم اکثر علمی تخیلی نویسان دچار OVER GENERALIZE MANIA هستند . به زبان ساده همگی اول با ایده ی اصلاح کل جهان شروع میکنن و چون در جهان واقعی و در زمان حاضر راهی براش نیست شروع به تخیل در حالت های دیگه میکنن . سیاه نویسان ، پست آپوکالیپتیک پردازان و سایبر پانک پردازان هم در صورت معقولش حاصل آسیب شناسی های همان حالت هاهستند و در صورت تاریکی بیش از حد میتونه حاصل پریود تبدیل مانیا به دپرشن باشه .-
یه دقه صبر کنید من این متن بالا رو پاره کنم بندازم دور و ازتون بپرسم که منظور شما از سایفاینویسها چیه؟ و چطوره که فقط این عدهی ملعون از این مریضیا که گفتید رنج میبرن و چطوره که اینقدر نسخه پیچیدن براشون آسونه؟
:خندهی نخودی
-
از خنده ی نخودیت معلومه که متوجه شدی کامنت بالا رو در ستایش سای فای نویسان نوشتم . به هر صورت ما که از بیرون نگاه میکنیم این دعوا رو در رشته های هنری دیگه هم میبینیم . اصن دندون لق همه ی لیبلیست ها و برچسب چسبون های همه ی ادوار !
ببینید مانیا اصولا بد نیست . یکی از خصوصیات بشری است که اتفاقا در حالت های غیر حاد و کنترل شده سرمنشا بسیاری از اختراعات و کارآفرینی ها است . همونطوریکه دپرشن سرمنشا بسیاری از خلاقیت های هنری است .
اگر نظریه ی نویسنده ی محترم بر تخیلی بودن همه ی داستانها و چرت بودن مرز بندی های منتقدین ادبی رو بپذیریم حرفم این میشه :
” عده ای از نویسندگان ” به جای بهره بردن از حالت متعادل روانی ( اگر وجود داشته باشد ) و یا افسردگی حاصل از ناکامی ، با امید فراوان شروع به بررسی حالت های ممکن برای یوتوپیا میکنند ( در تعبیری عمیقتر شاید بهشت ) از آنجا که این “عده از نویسندگان ” ، معمولا از هوش بالاتری نسبت به باقی نویسندگان بهره میبرند (که اگر این گونه نبود راجع به همین زندگی شخمی روزمره مینوشتند ) در حال فکر کردن به سوال مثلا ” چه میشد اگر جنسیت انسان دست خودش بود ؟”
تمام حالت های ممکن رو هم تصور میکنند و سناریویی که تصور کرده اند رو آسیب شناسی میکنند .درنهایت یا این یوتوپیا کارکرد دارد و داستان اونرو آسیب شناسی میکنه و یا بلکل کارکرد نداره و تصویر تبدیل به دیستوپیا میشه .در برخی موارد هم مانیا کلا از بین میره . نویسنده در سفر درونیش چنان به سیاهی و تباهی میرسه که نه تنها از دیستوپیا مینویسه بلکه همواره تاکید میکنه راه گریزی ازین دیستوپیا نیست .
بسته به جوابی که داستان و تصور موقعیت نظر میدهد و البته حال و شخصیت نویسنده و میزان آسیب تخمین زده شده ، نوع داستان مشخص میشه: فی المثل اوپرای فضایی (الان از یه برچسب استفاده کردم و حس میکنم دندونم لق شده ) حالتیه که مشکل بنیادینی نیست . ذات پیشرفت خوبه . مناسبات اجتماعی تغییر چندانی نداشته و اگر سعی کنیم برای نسل های آینده مقالات بیشتری در مورد “برتری جمهوری برامپراتوری ” و “بدی انحصار خواهی و قدرت طلبی “بنویسیم ، جلوی آسیب های گمانه زده شده در سری استار وارز رو گرفته ایم .
خلاصه اینکه درون هر سای فای نویس ( آخ دندونم ) یک ژاندارک در مقیاس جهانی وجود داره و ازین جهت قابل ستایشه ….
پ.ن. داداچ این مقاله ی شکل آب انگار خراب شده من نمیتونم نظر بذارم . -
آقا فرست آل به نظرم احتمالاً روان شناسی خوندنه زیاد از حد و خب افق دیدت رو خیلی تونلی کرده رو اون قسمت. یعنی خب یه چیزی بود که آندره برتون می گفت که آره روان شناسا میان کارای ما سوررئالیستا رو تحلیل فرویدی کنن و میان نمادای فرویدی رو تو کارای ما پیدا می کنن در حالی که عمداً اون چیزا رو اون جا گذاشتیم. خب قضیه در مورد خیلی ژانر نویسا هم صادقه. مثلاً می دونیم گیبسون هیپی بود و ک.دیک با چپا رسماً دمخور بود. میازاکی کمونیست بود و رسماً کمونیسته و حتی ارتباطایی با اعضای اون گروه تروریستی بریگاد سرخ داشته. دیوید گمل روزنامه نگار چپ بود و ستون سیاسی می نوشت قبل این که اون کتابای شمشیر و جادوی مشهورش رو بنویسه و بعد هم هم زمان با اونا شدید اللحن ترین مقاله ها رو علیه سیاستای تاچر و ریگان نوشت. مارتین هم خب می دونیم فیلم مورد علاقه ش فهرست شیندلره و اون سخنرانی مفصل رو تو جایزه ی هوگو در مورد ادبیات فانتزی و علمی تخیلی بی بو و خاصیت ایراد می کنه. از اون ور هم اورسون سی اسکات کارد رو داریم که یه مورمون سفت و سخت راست گراست و حتی موافق حمله ی آمریکا به عراق بود و یا یه آدم به شدت راست گرایی مث تری گود کایند. یعنی خب این چیزایی که می گی واقعاً تو سطح ناخودآگاه نیست. خیلی هم آگاهانه است. ضمن این که محدود به ادبیات ژانری نیست یه بخش حرف مقاله هم همینه. تو توی هر نوع ادبیات و داستانی این دید ها و گرایش ها رو داری. الان درگیری مداوم دولت چین با ژانری نویسای مملکتش تا حد زیادی سر همین. یا همین طور مشکلی که شوروی با لم داشت
و خب آقا حالا جدای بحث مقاله مشکل اینه که کل اون ادبیات رو به همین تقلیل بدی از قضا مثلاً به این که آره اتوپیا می سازن یا دیستوپیاش کنن و سیستم برتر رو نشون بدن. خیلی از فازای نویسنده ها رو شاید نبینی مثلاً فازی که مورد حمله ی ونه گات هم هست و اون فاز وسواس گونه ی قانون سازی برای دنیاست. و خیلی چیزای از این قبیل. جهان رو در واقع اصلاح نمی کنن جهان های دگرگون می سازن و خب باز بحث اینه که مثلاً یه سری تاثیرایی هست که گمونم نمی بینی مثلاً تاثیری که نو رمانتیکای نسل هیپی رو ژانر می ذارن و مثلاً اون زیبا شناسی زشتی هست و اون ایده هایی که در مورد زیبایی دیستوپیا و زیباشناسی قضیه وجود داره. ماجرا اینه که لزوماً نویسنده ی ژانر از دیستوپیا بدش نمیاد و در پی اصلاحش نیست خیلی نویسنده های ژانر عاشق دیستوپیان.
پ.ن:
کامنتا بعد تایید منتشر می شن برادر. نگران نباش آقا. این جوریش کردیم تا کامنتای هرزنامه ای و اسپم تبلیغاتی جای نظرای خواننده ها رو نگیره خلاصه.یه آدم بیش فعالی هست که کامنتا رو یهو میاد با فاصله چند ساعته فله ای تایید می کنه می ره دی:
-