۱۰ نوآر گمانهزن که مرزهای ژانر را درنوردیدند
آنچه میخوانیم همواره به هویت ما شکل داده است. از همان کودکی، فشار ملایمی برای خواندن کتابهای «درست» وجود دارد و تا همین اواخر منظور خواندن «ادبیات» بود؛ ژانری که شاید تعریف کردنش فقط به واسطهی جدا کردنش از بقیه ممکن باشد، با این که بیشتر داستانهای جنایی عناصر داستانهای رمانتیک را هم دارند و بیشتر داستانهای علمیـتخیلی عناصر داستانهای هیجان انگیز را دارند و به همین ترتیب.
به دنیای داستانهای گمانهزن وارد شوید؛ ژانری که «ابر اطلس» دیوید میچل، «افسانهی ندیمه»ی مارگارت اتوود، «۱۹۸۴» جورج ارول و «هرگز رهایم مکن» کازوئو ایشیگورو را در برمیگیرد. همهی این داستانها علمیتخیلی هستند، اما ناشرها هر کدامشان را با عنوان دیگری به بازار میفرستند: ادبیات.
درست مثل طرحهای «بزرگسالانه»ی جلدهای کتابهای هری پاتر، عنوان «داستان گمانهزن» هم پیامی دربارهی آنچه ما میخوانیم برای دنیا میفرستد. در بدترین حالت ممکن است این تصور را تقویت کند که ژانر ادبی خاصی نسبت به سایر ژانرها برتری دارد و اصولاً کتاب خواندن نه برای لذت بردن از داستانهایی که میخوانیم، که به خاطر هدفی اسرارآمیز است که خواندن «ادبیات جدی» در پی دارد.
اما در بهترین حالتش داستانهای گمانهزن مرزهای ژانر های مختلف را از میان برمیدارند و به یادمان میآورند که داستانهای واقعاً خوب همواره ترکیبی از عشق، ترس، رازهای شخصی و ایدههای بزرگ بودهاند. ژانر فقط ابزار کوچکی است که کمکمان میکند کتابهایی را که دوست داریم پیدا کنیم؛ ژانر شناسنامهی کتاب نیست و هرگز نمیتواند یک داستان خوب را به چهارچوبهای خود محدود کند.
کتابهای علمیتخیلی همیشه مرزها را شکستهاند. فهرست زیر مجموعهای کوچک از چنین کتابهایی است که پا به دنیای داستانهای جنایی و هیجانانگیز گذاشتهاند، چون هیچ دیواری نمیتواند راه یک داستان خوب را سد کند.
تری پرچت ـ نگهبانها! نگهبانها!
تری پرچت جهان داستانهای فانتزی را تغییر داد و میلیونها خوانندهی جدید را شیفتهی این ژانر کرد. تیزهوشی و خاصیت انسانی ادبیات پرچت باعث میشود داستانهای هیجانانگیز سیاسی، ماجراجوییهای پردردسر و داستانهای کارآگاهی، همگی در غالب فانتزی کمدی جمع بیایند. پرچت عادت داشت کلیشههای غالب داستانهای جنایی -پلیسی مست با گذشتهای تاریک، قهرمانی آرمانگرا، جنایتهای اتاق دربسته- را به کار بگیرد و متعاقباً داستان را به سرانجام مطلوب چنین داستانهایی برساند. در همهی کتابهای مجموعهی «محافظان شب» که از «نگهبانها! نگهبانها!» شروع میشود، عشقی قوی به داستانهای کارآگاهی نمایان است و پرچت به قواعد، روش و انگیزهی داستان پلیسی پایبند میماند، با یک فرق عمده که آلت قتل ممکن است یک اژدها باشد.
چارلی استراس ـ پروندههای لاندری
فقط در سازمانهای سرّی اطلاعاتی ردهبالای بریتانیا است که لازم میشود قبل از از این که ارتشی از شیاطین را به جهنم برگردانید، برگهی گزارش مأموریت پر کنید. این شکایت عمدهی شخصیتهای اصلی مجموعهی پروندههای لاندریِ چارلی استراس است؛ برداشتی کاملا آشنا از ماوراءالطبیعه.
سازمانی جاسوسی و فراطبیعی به نام لاندری، موظف است ضمن تلاش برای گرفتن رسیدِ هزینههای سفرهای مأمورانش، با موجوداتی تهوعآور از ابعاد دیگر، نازیهای اسرارآمیز، جاسوسها، غولها، ابرسلاحهای جنگ سرد و خیل نامُردگان ازگوربرخاسته نیز مبارزه کند. چارلی استراس از لن دیتون و یان فلمینگ الهام میگیرد و آنها را به قلم سرخوش خود درمیآمیزد و با مخلوط کردن هیجان داستانهای جاسوسی، طنز اداری و فانتزی ناب تجربهای هیجانانگیز و منحصربهفرد میآفریند.
استراس البته تنها کسی نیست که دست به نوشتن چنین داستانی زده. «رودخانههای لندن» بن آرانویچ و «شیطانی که میشناسی» مایک کری هم از جاسوسها، پلیسها یا کارآگاههای خصوصی برای حل معمای جنایتها استفاده کردهاند، که در آن نیروهایی مرموز و دگرجهانی به جای آژانس امنیت ملی آمریکا در رمانهای تام کلنسی یا کا. گ. ب. در آثار لو کاره نقش منفی(آنتاگونیست) را برعهده دارند؛ البته با کمی چاشنی اهریمنی.
معروفترین سری کتاب در این ژانر «پروندههای درسدن» جیم بوچر است؛ مجموعهای دربارهی یک جادوگر/کارآگاه خصوصی اهل شیکاگو. اگر بخواهیم این دو مجموعه را مقایسه کنیم «پروندههای درسدن» واقعاً سادهتر از «پروندههای لاندریِ» است که داستانی به شدت درگیرکننده دارد و البته مثل خیلی از مجموعههایی که برای مدت طولانی ادامه یافتهاند، بخشی از جذابیت داستانهای هری درسدن در این است که میشود خیلی راحت طرح اصلی داستان را حدس زد. همانطور که در داستانهای لی چایلد همیشه کلانتر فاسد محلی به جک ریچر خیانت میکند، در «پروندههای درسدن» هم میتوانید مطمئن باشید که شوالیهی سرزمین پریان دست آخر شخصیت منفی داستان میشود.
فوندا لی ـ شهر یشمی
فانتزی شهری که جهان مدرن را با جادوهای اسرارآمیز ترکیب میکند در سالهای اخیر پیوسته محبوبتر شده است. جادوگری و شهر ترکیبی عالی میسازند و فوندا لی در «شهر یشمی» بازیهای سیاسی گروههای بزهکار، شرافت خانوادگی، جنگ زیرزمینی، مواد مخدر و جرم را هم به جادو میافزاید. جزیرهی ککن که داستان در آن اتفاق میافتد از بسیاری جهات یادآور هنگکنگ است، اما عناصری از «پدرخوانده» و تاریخ تریادها(مافیای چینی) را هم به آن اضافه میکند و داستان رقابت گروههای بزهکاری را میگوید که برای بالاتر رفتن و رسیدن به راس قدرت میجنگند.
چاینا میویل ـ شهر و شهر
این کتاب که اخیراً از رویش سریالی تلویزیونی هم اقتباس شده، یک داستان پلیسی ناب است. جسدی رهاشده را پیدا میکنند. شاهدی در کار نیست. افسران ارشد عصبی شدهاند. هیچکس نمیخواهد مسئولیت این پرونده را قبول کند. اما بازرس بارلو، مصمم و گرفتار گذشته دلایلی برای خودش دارد که باعث میشود بخواهد این معما را حل کند. تا اینجا همهچیز آشناست، جز این که قتل در شهر بِسِل[1] اتفاق افتاده است؛ شهر نه در کنار بلکه کمابیش درونِ فضای جعرافیایی شهر دوقلویش یوآی کوما؛[2] قرار دارد. دو واقعیت که درون و به موازات هم جریان دارند، اما جریان زندگی درونشان از هم جداست. شهروندان هر شهر آموزش دیدهاند تا دیگری را نبینند، اما وقتی مشخص میشود تحقیقات بارلو بر روی قتل، مرزهای مبهم دو دنیا را درمینوردد، خیلی زود درگیر توطئهای میشود که ذاتِ واقعیت را تهدید میکند.
نیک هارکاوی ـ فرشتهساز
آثار نیک هارکاوی همیشه شخصیتپردازی کلیشهای را به چالش کشیدهاند، تا حدی به این سبب که هر داستانش آنقدر سرشار از ایده است که پایبند کلیشه کردنشان مسخره خواهد بود. «فرشتهساز» هم از این قاعده مستثنی نیست؛ داستانی دربارهی اختراعات جنونآمیز جنگ سرد، جاسوسهایی با ملیت و سن و مقاصد مختلف، تبهکاران، ساعتسازها، عملیات تجسسی، انتقالهای غیرقانونی بازداشتشدگان، خیانت و البته یک مقداری هم دربارهی یک فیل است. بندبازیهای زبانی با رانههای داستانی بیباکانه همراه میشوند و خشمی عمیق از میانهی نبوغی سرخوش شعله میکشد. از خلال همهی اینها، نیک هارکاوی شخصیتها و خوانندههایش را درگیر کنکاش برای کشف حقیقت، کلّ حقیقت، و شاید در نهایت چیزی بسیار بیشتر از حقیقتی که جهان تاب تحملش را دارد میکند.
لارن بیوکس ـ دختران درخشان
قاتل زنجیرهای خطرناکی زنان شیکاگو را شکار میکند. کربی، زنی که از حملهی او جان به در برده است، تصمیم میگیرد جریان بازی را عوض کند و پیش از آن که شکار شود، قاتل را شکار کند. اما وقتی با یکی از رمانهای لارن بیوکسی سروکار داریم که «شهر باغ وحشی» را هم در کارنامهاش دارد ــداستانی هیجانانگیز دربارهی مواد مخدر، رستگاری، شیادیهای ایمیلی و جادوــ هیچ چیز آنطور که به نظر میآید نیست. وقتی کربی جستوجو برای یافتن قاتل را آغاز میکند، متوجه میشود که قتلها فقط در نقاط مختلف شهر اتفاق نمیافتند، بلکه قاتل در زمان سفر میکند.
دیو هاچینسن ـ اروپا در پاییز
سفر جادهای دستمایهی قدیمی و بسیار محبوب داستانهای هیجانانگیز است. قهرمانی مأمور میشود تا محمولهی الف را به نقطهی ب برساند و معمولا نیروهای شر تعقیبش میکنند. گاهی محموله یک شئ است و گاهی یک انسان. ممکن است در نقطهای از داستان نزدیکان قهرمان به او خیانت کنند یا قهرمان متوجه شود که محموله آن چیزی نیست که به او گفتهاند. دیو هاچینسن این خط داستانی را میگیرد و با آن ما را به اروپایی سراسر بیمار میبرد؛ جایی که مرزها دیوار شدهاند و ملتها به دوکنشینها، موجودیتهای سیاسی و جمهوریهایی تقسیم شدهاند. به خاطر هیجان و سرعت داستان، ممکن است خیلی آسان در رویدادها گم شویم، اما ناگهان به واسطهی یک اتفاق یادمان میآید دنیایی که هاچینسن برای ما آفریده است آینهی تاریک جهان خود ماست و کمکم درمییابیم که هیچ چیز آنچه به نظر میآید نیست.
آدام رابرتز ـ قتلهای واقعی شهر
علاقهی آدام رابرت به فیلمهای هیچکاک ما را به معماهای کلاسیک اتاقهای دربسته میبرد. جسدی در صندوق عقب ماشینی پیدا میشود که در واقع ممکن نیست آنجا باشد. اما حتی پیش از کشف جنایت، دولت تلاش میکند روی آن سرپوش بگذارد. این در جامعهای اتفاق میافتد که بیشتر روزهایش در واقعیتی مجازی میگذرد و به مرگی در دنیای کسلکنندهی به اصطلاح «واقعی» اهمیت چندانی نمیدهد.
آلما، کارآگاهی خصوصی و یکی از معدود افرادی که هنوز به کار کردن روی پروندهای در دنیای دلآزار واقعی مشتاق است، درگیر توطئهای میشود که میتواند هر دو جهان واقغی و غیرواقعی را تا ابد تغییر دهد.
فیلیپ کِی دیک ـ آیا اندرویدها خواب گوسفندهای الکتریکی میبینند؟
شهرت این کتاب بیش از هرچیز مدیون ساخته شدن فیلم بلیدرانر از روی آن است؛ ماجرای جایزهبگیری که تلاش میکند شکارش را در خیابانهای تاریک لسآنجلس پیدا کند در این کتاب فیلیپ کی دیک به تأملی در باب معنای انسان بودن تبدیل میشود. فکر آگاهانه چه ارزشی دارد و انسانیت در کجا به پایان میرسد؟ «آیا آدمآهنیها خواب گوسفندهای الکتریکی میبینند» محصول عصر طلایی داستانهای علمیتخیلی و از آثار کلاسیکی است که الهامبخش داستانهای هیجانانگیز و نوآر علمیتخیلی مثل «نیورومنسر» ویلیام گیبسن، «کربن تغییریافته»ی ریچارد مرگان یا «متروزُن» سیمن مُردِن شدند. ژانر داستانهای هیجانانگیز و پرماجرای سایبرپانک حالا دیگر برای دنیای علمیتخیلی آشناست، درست همانطور که دنبالههای داستانهای ریموند چندلر در دنیای داستانهای جنایی آشنا هستند.
سارا لوتز ـ سه
چهار هواپیما همزمان در نقاط مختلف زمین سقوط میکنند. در میان تکهپارههای یکی از آنها زنی در حالی که تلاش میکند پیامی ــیا هشداریــ ضبط کند میمیرد. در نقاط سقوط دیگر، گروههای نجات از هر هواپیما یک بازمانده پیدا میکنند؛ یک کودک. طولی نمیکشد که این سه کودک محور داستان جهانی هیجانانگیزی میشوند که با صداها، گزارشها و بریدههایی متفاوت بازگو میشوند؛ چیزی شبیه پژوهشی علمی که میکوشد راز پنهان «سه» را کشف کند. رمان لوتز با وحشتی غریب که اندکاندک به جان داستان میافتد حالتهای ممکن بیشماری را پیش میکشد، اما هرگز پاسخی یکسره قطعی نمیدهد و عناصر فراطبیعی را با هیستری و وحشتِ کاملاً انسانی میتند.
توصیه میکنم این کتاب را در هواپیما مطالعه نکنید.
[1]. Beszel
[2]. Ul Qoma