قصهگویی بر جهانسازی مقدم است
هر لحظه از یک داستان علمیتخیلی باید چنان باشد که از تفوق نویسندگی بر جهانسازی حکایت کند. (مقالهای به قلم ام. جان هریسون، نویسندهی کتاب در ویریکونیوم)
جهانسازی (ساخت جهان داستانی/World Building) کاری ملالآور است. جهانسازی، مسئلهی آفرینش را بیش از حد لغوی[عینی] میکند. جهانسازی جوازی غیر ضروری برای انواع کنشهای نوشتن (و درواقع کنشهای خواندن) صادر میکند. جهانسازی، نقش خواننده در بده و بستان با نویسنده و داستان را تضعیف میکند چون باور دارد هر آنچه بناست در داستان اعمال شود، باید از سوی خود متن عرضه گردد.
ورای همۀ این حرفها، جهانسازی از حیث فنی اصلاً ضرورتی ندارد. پای شَلِ نرد بودن (Nerdism) است. تلاشیست برای متر کردن مذبوحانهی مکانی که نیست. نویسندۀ عاقل به سرش نمیزند پی آن برود، حتی برای جاهایی که وجود خارجی داشته باشد. ممکن نیست و اگر هم باشد، حاصل کار قابل خواندن نخواهد بود: برآیند جهانسازی فقط یک کتاب نیست، چه بسا بزرگترین کتابخانهای است که جهان به خود دیده؛ مکانی است تقدیسشده برای قربانی کردن خویش و مطالعۀ مادامالعمر. همین سرنخی دست ما میدهد تا تیپ روانشناختی سازندۀ جهان داستانی و قربانی آن را درک کنیم و وحشتزده شویم.
مشاهداتی که در زیر خواهید خواند فقط برای خوانندگان و نویسندگان عمومی ژانر فانتزی معنی دارد. این نوشتهای که الساعه مشغول خواندنش هستید به متنی واحد تعلق ندارند. فحوایش یادداشتهای پراکنده یا ایمیلهایی به سایر نویسندگان است که ضمن هر یک سعی کردهام در موقعیتهای مختلف موضع خودم را روشن کنم. شامل بازگویی و بیاناتی تکراری هستند که با وجود رویکرد همگرای آنها به نتایجی مشابه، هیچ قدمی برای گردآوردن آنها در مقالهای واحد برنداشتهام[نمیشود اسمش را مقاله گذاشت]. زبان گزندهی نوشتهها به همان ترتیب اولیه حفظ شده است.
پاسخها به سه بخش اصلی این نوشتار(اغلب در مخالفت و با لحن پرخاشگرانه و بعضی پرخاشگرانهتر از بقیه) بیشمار است و با جستوجوی «ام. جان هریسون+جهانسازی» یا هر مورد مشابهی در گوگل یافت میشوند.
وقتی کلمۀ «نوشتن» را ، خواه اینجا یا در پستهای اصلی، به کار میبرم، مقصودم نثر نیست، بلکه همۀ جوانب فرایند نوشتن را در نظر دارم.
وقتی بین نویسندگان و جهانسازان تمایز قائل میشوم منظورم تنها شکلهای مختلف استفاده از تکنیک جهانسازی نیست، بلکه بین انواع پیشفرض دربارۀ زبان، بازنمایی و ساخت جهان[the World] در مقابل یک جهان[a World]، قائل به تفکیک هستم.
وقتی از «ساخت جهان تخیلی» حرف میزنم به داستانی سرتاپا تخیلی -فارغ از رسانهاش- نظر دارم که در آن تلاش میشود با بناکردن شالودههای مستحکم و دقیق یا «منطق بخشیدن به ابعاد آن» باورپذیر گردد، در این صورت بیشتر از کنش تخیل کردن، به قالب درآوردن تخیلات را شاهد هستیم. فنون بازنمایی به جهان داستانی اعتبار میبخشند چون برای خواننده جهانی ثانویه خلق میکنند تا در آن «ساکن شود»، اما از جهتی هم دستاویز یا توجیهی برای سامان بخشیدن به امور داستانی فراهم میکنند؛ به عبارتی انگار فعالیتی شبههناک و نامعلوم را مشروعیت میبخشند.
در واقع این نوع از جهانسازی بهترین و شورانگیزترین ابعاد داستان تخیلی را به حاشیه میراند و امر خیالپردازانۀ مهارناپذیر، شهودی و قابل باور را به امری صریح و توضیحپذیر تقلیل میدهد؛ چه بسا جای منطق روانشناختی، شاعرانه و عاطفی را به عقلانیتی تصنعی میبخشد.
بر این نکته واقفم که امر توصیفپذیری مثل جهانسازی دربارۀ ژانرهای متمایل به بازنمایی و حتی موجزترین داستانهای «روزمره» هم صادق است. دلیل ماندگاری موضع من هم در وقوف به همین نکته ریشه دارد. هیچ تمایز فنیای بین جهانسازی توسط نویسندۀ اثر بازنمایانه –سفرنامهنویس یا خاطراتنویس- و جهانسازی توسط نویسندگان آثار تخیلی نمیبینم. تا حدودی هر دو مورد را تجربه کردهام: و تجربۀ شایانی از پیمایش و آمد و رفت روی خط پیوند میان آن دو دارم. کم و بیش با وصفی که آلدوس هاکسلی[1] از داستان تخیلی به دست میدهد و آن را «سفر به سرحدات بیگانه با بالهای خیال» قلمداد میکند موافقم. تمایز مورد نظر من بین دو نوع جهانسازی وجهی بودریاری[2] دارد. گرچه ساخت جهان تخیلی را طفیلیِ همتای غیر خیالی آن میبینم، در عین حال آن را چیزی بیشتر از محصول یک گروگانگیری [از دیگر انواع داستانی] یا سوءاستفاده از برخی فنون –که اخیراً حتی در جایگاه شایستۀ خود چندان درخششی ندارند- برنمیشمارم. این جابهجایی عظمتی ندارد مگر اینکه بخواهید از ایدئولوژی پشتیبانی کنید. در این صورت اهمیت پیدا میکند بی اینکه بر ذات نوشتن داستان تخیلی اثر بگذارد؛ برای توضیح بیشتر به یادداشت شماره 3 مراجعه کنید.
یادداشت اول: واقعیت و وانموده
بخشی از جهانسازی به زیباییشناسی معطوف است. مثلاً به نظرم کاترین منسفیلد[3] نویسندهای بود که قادر بود با سی کلمه و تنها چند جابجایی در زاویه دید «یک جهان خلق کند»، و چخوف[4] میتوانست در چهار هزار کلمه جهانی خلق کند که دیکنز[5] در سیصدهزار کلمه نمیتوانست.
آنچه زیر سوال است نفس ایدهی جهانسازی است. کل مفهوم جهانسازی هم اجحاف در حق جهان است و هم خوارداشتی است برای داستان، چون نسخۀ مذهبزدوده و خودشیفتۀ دیدگاه بنیادگرایانۀ مسیحی است که بر اساس آن، جهان معادل ساعت است و خداوند با ساعتساز یکی انگاشته میشود. این مفهوم شالودههای معیوب و فرسودۀ بنای انسانگرایی را برملا میکند. جایگاه کانونی را به خالق اثر میبخشد یعنی کسی که در مقام آفرینشگر صغیر، آلت مکانیکی خود را به مخاطبِ سر به زیر و قانع واگذار میکند (مخاطبی که به ندرت از خودش میپرسد آیا زبان میتواند تعهدات خود را برای بازنمایی، چنان که ازش انتظار میرود، به جا آورد). و این همگان را به تصوراتی برآمده از عقیده به خلقت و خلافت انسان روی زمین، سوق میدهد؛ تصوراتی که هماینک جهان واقعی را به سوی فجایع زیستمحیطی کشانده است.
به نظرم خواننده همان نقشی را ایفا میکند که به طور عمده از سوی کنش نوشتن به او محول شده. یک کتاب ظرف مدت بسیار کوتاهی نگاشته میشود و هستی میگیرد؛ بقیۀ حیات کتاب به واسطۀ خواندهشدن تداوم مییابد. به همین دلیل است که در استعمال بسیار رایج اصطلاح «خواندن فعال» حشوِ عمیقاً چندپهلویی میبینم. خواندن همواره نوعی «فعالیت» بوده و هست؛ متن همواره و فینفسه تعامل با خواننده را اقتضا میکند وگرنه داستان شکل نمی گیرد. همواره یک بازی بین نویسندگان و خوانندگان (و به همین ترتیب بین قصهگویان شفاهی و شنوندگان) جریان داشته و هر دو طرف مطلع بودهاند مشغول بازی در یک سامانه هستند، همچنین هر دو طرف از اینکه به واسطۀ قواعد بازی به یکدیگر پیوند میخوردند، خرسند هستند.
ساختن جهان داستانی عرصۀ کسانی است که همچون جی. آر. آر. تالکین[6] نمیپذیرند این جریان[داستانگویی] یک بازی است و [بنابراین] مفهوم «آفرینش ثانویه» را به منظور دفاع سرسختانه از موضع خود رواج دادهاند.
بدترین اشتباهی که یک نویسندۀ امروزی تخیلی/علمیتخیلی ممکن است مرتکب شود آن است که از تعلیق ناباوری به سادگی بگذرد یا خودش موجب گسست آن شود. غالباً فرض بر این است که خواننده میخواهد وقایع متن را به صورتی یکپارچه و به شکلی مکتوب و غیر نمایشی دریافت کند. ادعای این نویسندهها بر این است که اینها «قصه نیست»، چه برسد به این که بخواهیم خواننده را فریب دهیم. یکجوری مینویسیم که مخاطب غرق تجربهای تمامعیار در سینمایی میشود که در ذهنش بر پا شده. این تجربه بلافصل است یا لااقل در ظاهر چنین است: هر پارۀ نمایشی در متن این تجربه را تضعیف میکند چرا که به مخاطب یادآور میشود «جهانِ» عرضهشده، یک بنای برساخته از مصالح زبانی و بلاغی است.
چیزی که این نویسندهها در نظر نمیگیرند این است که نوشتن در مجموع چشمبندی و فریبکاری است. چطور است که فقط نویسندهی ژانری است که نباید چنین خبطی کند؟
به نظرم چنین ادعاهایی شبیه نادیده گرفتن لذات واقعی چشمبندی به نفع باور به جادو است؛ نا-داستانی است که به جای این که وانمودهای از جهان باشد، ادعا میکند خودش جهانی واقعی است.
یادداشت دوم: توان ارتباطی
اینکه نویسندگان چگونه جهان واقعی را بنا میکنند، برای من جالب است. برای مثال آنها چگونه روند نوشتن و خواندن را وصف میکنند؟ آیا نوشتن به زعم ایشان معادل دوربینی است که به آنها امکان میدهد از لندن – یا پنیر- یا یک زرافه- عکس بگیرند و آن را به دست خواننده دهند؟ تا خواننده هم درست همان چیزی را ببیند که آنها دیدهاند؟ به همین ترتیب آنها عکاسی را هم یک روند بازنمایی بیطرف قلمداد میکنند؟ شاید چنین تصوری دارند، و احتمالاً به همین دلیل است که جهانسازی در ادبیات فانتزی آدم را یاد سبک نوشتاری ویکتوریایی [و ناتورالیستی] میاندازد.
نمیتوانید جهان داستانی را در تعداد محدودی نماد و نشانه بازتولید کنید، به اظهاراتی دربارۀ آن بسنده کنید با به اشاراتی در خصوص آن گریز بزنید. ممکن است بتوانید با رمزگزاری زبانی، جهان را ترسیم کنید لیکن خواننده قادر نخواهد بود با دقت کافی رمزگشایی کند و به چیزی مگر نتیجۀ تصادفی دست یابد. (و تصورش را بکنید همین هم چقدر زمانبَر خواهد شد!) نوشتن هم موضوع شفاف و عاری از سوءتفاهمی نیست. برقراری ارتباط هم رفت و برگشت صاف و سادهای نیست و شامل سوءتفاهم است و پر از اشاره و سوءبرداشتهاییست که نیاز به روشنگریهایی مثل «آن صندلی را به من بده. نه، آن یکی که سبز است!» دارد.
نوشتن نقش دیگری ایفا میکند. نه تنها خواننده را به مشارکت فرامی خواند، چه بسا به نقش او اتکا هم میکند. خواندن و نوشتن، مکملهای فرایندی واحد هستند؛ بخش عمدۀ آنچه از نوشتن برمیآید، در حقیقت از سوی خواننده، و با فعلِ خواندن انجام میگیرد. نویسنده با بهرهگیری از این مزیت، سرنخهایی ایجاد میکند و بقیۀ فرآیند را به خواننده میسپرد، در حالیکه سازندۀ جهان داستانی -دستتنها و خداگونه و زمامدارِ (یا در تکاپوی زمامداریِ) ذرهذرۀ اثر مخلوق وسواس او – در مخاطب وابستگی القا میکند و متعاقباً آویزان از زنجیرۀ هذیانآلودهای گریزناپذیر، تهماندۀ نقشآفرینی را هم از مخاطب سلب میکند. شکر که خداوند در افلاک خود بر برج رفیعش تکیه زده و چرخ «جهان» هم بهکامش به چرخش است.
در این جهان، وسوسۀ نظارت بر همۀ امور چنان شدید است که نظر آدم را بیدرنگ به نوع دیگری از ساخت جهان معطوف میسازد: نوع سیاسی. برای همین است که از «جهانسازان» بسیار هراس دارم. چون آنها تمایل دارند همه چیز را، حتی در زندگی واقعی، تحت اختیار خود بگیرند.
یادداشت سوم: هیچ عدم قطعیتی در کار نیست
بده و بستانی که در خصوص خواندن مورد نظرم هست، نه بین نویسنده و خواننده، بلکه بین خواننده و متن جریان دارد. نویسنده (برخلاف جهانساز) این رابطۀ اجتنابناپذیر را مد نظر قرار میدهد، گسترهای از تفسیرهای کمابیش «ممکن» که به مضامین و معانی داستانی گره خوردهاند، به دست میدهد و امکانی فراهم میکند –شاید هم از سر شیطنت فراهم نکند- تا خوانندۀ مفروض به میانجی کتب مرجع یا سایر ابزارهای تفسیر، به متن راه ببرد. از این دیدگاه، هر خوانشی، از هر نوع داستانی، حاصل تعاملی چنان متغیر و تنوعپذیر است که تعیین آن ممکن نیست و نمیتواند خواه از سوی نویسنده یا خواننده، آگاهانه تحت اختیار قرار گیرد. به نظرم کار عبثی است که بخواهید در مقام نویسنده، بکوشید منکر چنین فرآیندی شوید، حالا چه پشتیبان این عقیده باید چه نباشید. هر دیدگاه دیگری پیرامون فرآیند نوشتن/خواندن در بهترین حالت ایدئالیستی است و در بدترین حالت تلهپاتی را اقتضا میکند؛ به این معنی که یک نفر میتواند تصور خودش را به دیگری منتقل کند بیاینکه مستلزم بهرهگیری از واسطه باشد؛ این خود شکل آرمانی و به غایت تناقضآمیز آثاری است که به بازنمایی گرایش دارند.
بنابراین نویسنده –به رغم جهانساز- ملزم است به مخاطب، یعنی کسی که خواندن را در نفس خود سرگرمی میداند و با همین تصور سراغ اثر میرود، اعتماد کند. بعید میدانم این نکته در داستان تخیلی و برخوردار از جهان مصنوع، صادق باشد. وقتی به خواندن داستانی مشغول میشوید که طرزفکر وسواسی از سر و روی آن میبارد، جز «تماشا» و «سهیم بودن» از جهانی واحد و یکدست، جایی برای تفسیر شما نمیماند.
ناکامی در فهم محدودیتهای زبان به عنوان ابزار ارتباطی (یا محدودیتهای تصور سنتی از ارتباط شفاهی و مکتوب) باعث میشود این نوع نوشتن را معادل ترسیم نقشۀ راه برای خواننده بدانم، بعلاوه مایۀ تعجب من است وقتی میبینم دیگران در اشاره به این متون از «خواندن فعال» حرف میزنند، حال آنکه گویا منظورشان چیزی درست عکس آن است.
مسئله این است: آیا متن تخیلی را به صورت دستورالعمل دریافت میکنید –اصلاً آیا میتوان از دریافت کردن حرف زد-؟ یا برعکس، فکر میکنید ارتباط شما با جانمایۀ واقعی متن از سرگرمکنندهترین معماها و وجوه غیرقابل اعتماد انباشته است؟ به نظرم نکتۀ مفرحِ خواندن در همین بیاعتمادی است: چیزهای دیگر به دستورات محضی میماند که در دفترچۀ راهنمای استفاده از جاروبرقی درج شدهاند.
اگر نمیتوان یک رمان را با محصولی نظیر جاروبرقی –که دستورالعمل مصرف دارد- یکی دانست و نیز اگر جهانی که جهانساز مدعی ساختن آن است، موجودیتی مشابه وجود جاروبرقی ندارد، پس چرا میخواهید طوری با آن مواجه شوید یا به کارش گیرید که گویی دستوالعمل استفاده از جاروبرقی پیش روی شماست؟ اگر در تشخیص اینکه چه چیز کارکرد دارد و چی ندارد سرگردان نمیشدید، بدین طریق عمل نمیکردید. این جنبه از ارتباط امروزی بین خوانندگان و داستان تخیلی به مراتب پیچیدهتر هم می شود چون حتی پیش از فعل خواندن نیز در جهانی خیالین و برساخته از تبلیغات، برندها، رسانههای جدید، اسلوبها و عملکردهای سیاسی و محیط ساخته شده یا تصنعی (به تعبیر ای. او. ویلسون[7]) به سر میبریم.
خیالپردازیِ مایل به خودشیفتگی رایجی که جهانِ (یا کلمۀ) لورآل[8] عرضه میکند خلاف جریان خیالپردازی از خلال نوشتار یا اجرای نمایشی است. جی. کی. رولینگ[9] و جی. آر. آر تالکین به خودی خود موفق عمل کردهاند اما –اگر صادق باشیم!- هیچ یک از آنها در ساختن جهان، طعم موفقیتی را نچشیده که افراد هوشمند با دستاویز قرار دادن «کوکا» و «کلیسای کاتولیک» به آن نایل آمدهاند.
به موازات محیط تصنعی، تبلیغات تجاری و انواع برندسازی، داستانهای خیالی بسیار شکوهمند و به غایت موفقِ روزگار ما شکل میگیرند. حاصل آن که جهان پیرامون ما در حال حاضر، خودش «خلقتی دست دوم» است. از پیش ابداع شده. به نظرم فانتزیهای حماسی، بازیها و ماجراجوییهای مجازی شق دیگری برای این پدیده نیستند، چه رسد به اینکه پادزهر آن باشند: به عقیدۀ من بیشتر به زیرمجموعۀ نسبتاً کوچک و مکمل آن میمانند.
یادداشتی که مقدمۀ همۀ این مباحث شد، یعنی «زندگی در ویریکونیوم چگونه است[10]» دست کم تا پنج سال یا شاید هم بیشتر پیرامون کلانشهر خیالی حرف اول را میزد. این مقاله در ۱۹۹۶ تحریر شد و نخستین بار در یک مجلۀ کاغذی هواداران بریتانیایی آثار تخیلی در ۱۹۹۷ به طبع رسید. از ۱۹۹۲ تلقی من چنین بوده که این یک موضوع اساساً سیاسی است و ربط چندانی به سبک فانتزی حماسی یا فیلمهای تالکین و یا بازیهای مجازی ندارد. این برداشت من قوت هم گرفته است. مقصودم از آنچه در پایان پست شخصیام با عنوان «پیکربندی دارای مجوز» آوردم همین بود؛ در آنجا نوشتم دیگر دربارۀ ویریکونیوم نخواهم نوشت و مقالهای چون «زندگی در ویریکونیوم چگونه است» تألیف نخواهم کرد.
از آنجا که در پی ظهور پستمدرنیسم پا به عرصه گذاشتهایم، کمکم در مییابیم چه تعداد کثیری از مفروضات -که تاکنون شکل طبیعی به خود گرفتهاند- مستلزم تجدید نظر هستند البته اگر پستمدرنیسم هم مثل مدرنیسم در آستانۀ رکود قرار نگرفته و تا حد نقطۀ مقابل خودش به وارونگی دچار نشده باشد.
انگارۀ نسبیگرایی که در بطن خود گیجکننده است، از حیث سیاسی هیجانآور است و ذیل ایدۀ «جهانها» قرار میگیرد، حالا این انگاره تنها به یکی از سازوکارهای هرروزی و سوداگرانۀ نئولیبرالیسم تبدیل شده است. روی سخنم ابداً با نویسندگان، خوانندگان یا گیمرها نیست(حتی با نهادها و شرکتهای فروش امتیاز در رسانههای جدید یا قدیمی هم کاری ندارم)؛ سخنم رنگ مایهای سیاسی دارد که به موجب تحرکات عمیقاً رسانهای از طرف جهان تصنعی به سوی جهان مجازی، به خویشتنِ تحت سلطه و فریبخوردۀ امروزی رخصت میدهد تا تباهی تدریجی جهان واقعی -که خودش به آن وابسته است- را نادیده بگیرد. این وضعیت باید تحول یابد و چنین هم خواهد شد. در حال حاضر، بقایای صُلبشدۀ دوران پستمدرن در همین مسیر هستند (بقایای که ما را ترغیب میکند در عالم هپروت سه باور ابلهانه داشته باشیم: اول اینکه میتوانیم جهان واقعی را بیهیچ تلاش و مشقتی به محیطی سرتاسر تصنعی تبدیل کنیم، دوم اینکه هیچ حقیقتی در کار نیست و صرفاً با مُشتی قصۀ متعارض دربارۀ جهان روبرو هستیم، و سوم اینکه میتوانیم خارج از پهنۀ خیال یا استعاره معنایی از “جهان” مستفاد کنیم؛ غلط مصطلحی که به ما مجال میدهد به دور از عواقب کردارهای خودمان احساس مصونیت کنیم).
[1]. Aldous Huxley
[2]. Baudrillardian
[3]. Katherine Mansfield
[4]. Chekhov
[5]. Dickens
[6]. J. R. R. Tolkien
[7]. E. O. Wilson زیستشناس آمریکایی
[8]. L’oreal برند مشهور فرانسوی، تولیدکنندۀ لوازم آرایشی و بهداشتی
[9]. J. K. Rowling
[10]. مقالهای از همین نگارنده دربارهی «در ویریکونیوم» کتابی از همین نویسنده
-
پرفکت …