نقد ۴ رمان فینالیست‌ بخش نوجوان جایزه‌ نوفه

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

در ادامه به معرفی چهار اثر منتخب بخش نوجوان جایزه‌ نوفه می‌پردازیم و ضمن مرور کلی هر کدام‌شان، ویژگی‌های خاص هر رمان را برمی‌شماریم.

نظرم در مورد کتاب‌های رسیده به بخش نوجوان جایزه‌ نوفه چه بود؟ این سوالی بود که پس از اتمام داوری بخش نوجوان از خودم پرسیدم. شاید چون منی که تقریباً تمام نوجوانی‌ام را صرف خواندن کتاب‌های یانگ آدالت و نوجوان کرده‌ام دوست داشتم در این لحظه از منِ بزرگسالم بپرسد که کتاب‌ها چطور بود و شاید با کمی‌بدبینی از خودِ الانم بپرسم «چیزی بود که ارزش خواندن داشته باشد». این‌ها چیزهایی است که احتمالاً منِ نوجوان در نبود هیچ مرجعی از منِ حالا می‌پرسید و حالا سال‌ها بعد از این که آن منِ نوجوان تقریباً برای همیشه از دست رفته، مجبورم این سوال را به نمایندگی از او، از خودم بپرسم.

جواب من دو وجه دارد. وجهی‌ امیدوارانه از این نظر که به نظر می‌رسد چیزی داخل این ادبیات در حال شکل گیری است. کارهایی که می‌شود خواند، کارهایی که زبانی پاکیزه و گه‌گداری داستانی جذاب دارند و چیزی فراتر از کپی دسته‌چندم نمونه‌های خارجی خود هستند.

و وجهی نا‌امیدانه از این نظر که این ادبیات آن چنان هم شکل نگرفته است. نویسندگانش گاهی آن وسواس لازم برای نوشتن کتاب‌هایشان را ندارند و … این‌ها تازه جدای آن بخشی است که بعضی نویسندگان با جدیت تمام مشغول تولید کتاب‌های غیر قابل خواندن هستند.

اما حقیقتاً به نظرم همه‌ی این حرف‌های تکراری صرفاً سیاه کردن مثنوی هفتاد من کاغذی است که بار‌ها و بار‌ها تکرار شده. شاید انتظار دارید راجع به خود کتاب‌ها حرف زده شود. راجع به کتاب‌هایی که این بین کیفیت بهتری داشته‌اند، قابل خواندنند و حداقل تجربه‌ی دل‌نشینی فراهم می‌کنند. چه برای نوجوان نوعی که ممکن است خواننده‌ی این سطور باشد و چه برای بزرگسالی که دلش برای خواندن یه کتاب نوجوان خوب لک زده. خب پس بهتر است شروع کنیم.


بخش نوجوان جایزه‌ی نوفه

معجون سحر‌آمیز در کارخانه‌ی متروک/ تینا جمالی/ ژانر فانتزی پریان / نشر هوپا

هلیا به تحریک دوستش کتابی را می‌خرد که قرار است آرزویش را برآورده کند. کتاب هلیا را به دنیایی دیگر می‌کشد و حالا آن جا به یاری موشی به اسم پوریل، هلیا می‌خواهد راه برگشتن به خانه را پیدا کند.

اول از همه اگر قرار باشد تنها و تنها از یک چیز در کتاب تعریف کنم تصویرگری دست و دل بازانه و زیبای داخل کتاب است. چیزی که تقریباً در میان همه‌ی کتاب‌های نشر هوپا مشترک است‌ اما در میان کتاب‌های این نشر در این کتاب چشمگیرتر است.‌ اما جدای آن اگر منتظرید مرد روی کاور کتاب با ظاهری شبیه جانی دپِ کارخانه‌ی شکلات سازی را داخل کتاب درباره‌ش بیشتر بخوانید باید بگویم که به احتمال زیاد سخت نا‌امید می‌شوید. چون حتی اگر فرض بگیریم شخصیت کتاب فروش است حداقل نقش چندانی در این جلد ندارد.

در مورد داستان اما، کتاب یک داستان پریان معمولی است در مورد دختری که کوچک می‌شود و به همراه موش‌های همراهش دست به ماجراجویی می‌زند. اگر راحت نبودن بیش از اندازه‌ی هلیا و نق زدن‌های مداومش را تحمل کنید کتاب شما را زیاد اذیت نمی‌کند و در کل اگر پدر یا مادر هستید انتخاب‌ امنی است که کتاب را برای بچه‌هایتان قبل خواب بخوانید. منتها اگر انتظار چیز بیشتری دارید راستش کتاب نا‌امیدتان خواهد کرد.

کتاب مدام زیر انتظاراتی که ذره ذره برای شما ساخته می‌زند. کتابی که قرار است آرزوی هلیا را برآورده کند در نهایت کار خاصی انجام نمی‌دهد. ماجراجویی‌های داستان چیز چندان ویژه‌ای نیستند. و کل پویش داستان صرفاً برگرداندن هلیا به حالت عادی است. کتاب آزارتان نمی‌دهد‌ اما محافظه‌کاری و خطر نکردن بدجور دست و پای نویسنده را بسته و احساس می‌کنید کتاب اگر آزارتان نمی‌دهد، چندان چیز ویژه‌ای هم به شما نمی‌دهد.
معجون سحر‌آمیز کتابی استاندارد است. اگر کتاب خوبی در دسترس ندارید، می‌تواند اوقات فراغتتان را پر کند‌ اما اگر کتاب خوبی در دسترس دارید؛ خب قطعاً آن را کتاب بخوانید.


بخش نوجوان جایزه‌ی نوفه

قبرستان عمودی/ حمیدرضا شاه‌آبادی/ ژانر وحشت/ نشر افق

نیمی‌ از داستان در زمان قاجار می‌گذرد و در مورد رضا است؛ نوجوانی روستایی که طی حادثه‌ای به نظر می‌رسد بدون آن که خودش بفهمد به صاحبان قالی‌باف خانه‌ای در تهران فروخته شده است. جایی که صاحبان ظالم قالی‌باف خانه او را به کار می‌گمارند. حالا رضا یک هدف دارد. هدفی که تنها دوست او در آن خانه یعنی شکور به ذهنش انداخته است. این که روزی با کمک شکور و به همراه او از آن خانه بتواند فرار کند.

اما نیمه‌ی دیگر داستان که به موازات اولی و به صورت یک فصل در میان روایت می‌شود در زمان حال می‌گذرد. پدر راوی داستان به خاطر نقاشی‌ای که سفارش گرفته تعدادی نامه مربوط به عصر قاجار را خریده است. نامه‌هایی که نویسنده‌شان از قضا رضا، همان قهرمان بخشی از داستان است که در دوران قاجار می‌گذرد. راوی داستان از سر کنجکاوی شروع به خواندن نامه‌ها می‌کند و به حکایت رضا علاقه‌مند می‌شود.

اول این که بهتر است تکلیف را همین جا یک‌سره کنیم. قبرستان عمودی یک کتاب ترسناک نیست. بیشتر یک داستان رئالیسم جادویی است. همان تنها قسمت جادویی داستان هم که اول به نظر می‌آید مکاشفه‌ای در مورد چیستی داستان است تبدیل به یک گره‌گشایی نه چندان خوب می‌شود که حتی به نظر نمی‌رسد لزومی‌ برای آن وجود داشته باشد.

اما از نقاط مثبت داستان بخواهیم بگوییم اول نثر خوب داستان و دوم دیالوگ نویسی‌های خوب و زنده‌ی شاه آبادی است. هر چقدر آن بخشی از داستان که در زمان حال می‌گذرد نچسب و تحمیلی است و به نظر می‌رسد صرفاً برای پیام اخلاقی زورکی که «چه خوب است که پاسدار میراث فرهنگیمان باشیم» نوشته شده است، نویسنده در بخش قاجار داستان و در ساختن یک داستان و فضای دیکنزی با لحنی ایرانی موفق عمل می‌کند. خود محل قالیبافی بچه‌ها، بخش مربوط به توالت عمومی‌ و حتی بخش مربوط به قهوه‌خانه‌ی برده‌ها و فضاهای زنده‌اش به قدری جذابیت دارند که آدم افسوس می‌خورد چرا این قدر کم نویسنده به این فضاها می‌پردازد و چرا اصلاً دنیای جادویی خود را در لایه و لایه و کنار همین تهران قدیم بنا می‌کند. قبرستان عمودی از این نظر مملو از فرصت‌هایی است که نویسنده آن‌ها را فراهم کرده ولی به اندازه‌ی کافی از آن کار نکشیده. در عوض نویسنده هر جا توانسته با شخصیتی مثل حسن رشدیه در داستان که لحن و ادا اطوارش انگار از داخل سریال‌های تاریخی بدِ صدا و سیما در‌آمده و بیشتر به یک ماشین صدور پیام اخلاقی (مثل درس بخوانید) می‌ماند تا یک کاراکتر زنده‌ی واقعی، روند داستان را گاه و بی‌گاه قطع می‌کند. بدتر از آن هرجا که بتواند اطلاعات تاریخی که کاملاً خارج از داستان می‌زند (مثل داستان‌های اجنه که فرخ تعریف می‌کند) را به حلقوم خواننده فرو می‌کند و با معرفی جاذبه‌های توریستی بی‌ربط به وقایع داستان (مثل فلان چشمه‌ی آب گرم که محیط با صفایی دارد) که بیشتر به تبلیغات بازرگانی می‌ماند خواننده‌ی بخت برگشته را با عذابی الیم مواجه می‌کند.‌ اما با وجود همه‌ی این‌ها خوشبختانه شاه آبادی با تمام تلاش‌های بی وقفه و خستگی ناپذیرش نمی‌تواند خود را نابود کند.

قبرستان عمودی قطعاً رمانی است که ارزش خریدن و یک بار خواندن را دارد‌ اما ای کاش شاه‌آبادی در رمان‌های بعدیش بیشتر سعی کند داستان‌گوی خوبی با توجه به مواد خام تاریخی‌اش باشد، نه این که به بهانه‌ی داستان گفتن به زور بخواهد درس تاریخ یاد بدهد.


بخش نوجوان جایزه‌ی نوفه

بردیا و گولاخ‌ها/ مهدی رجبی/ ژانر فانتزی/ نشر افق

بردیا پسری که اختلال لکنت زبان دارد و به خاطر لکنتش قربانی گاه و بی‌گاه قلدری بعضی هم کلاسی‌هایش است، روزی متوجه می‌شود که همسترش آلبرت که از قضا تنها هم‌دم او هم هست از درون قفسش ناپدید شده. بردیا طی وقایعی متوجه می‌شود که همستر او را موجوداتی به نام گولاخ‌ها دزدیده‌اند و به دنیای خودشان برده‌اند و او تنها کسی است که می‌تواند همسترش را نجات دهد چرا که او شاهزاده‌ی شنل تشتکی (شاید این را در میانه‌ی خلاصه‌ی داستان نباید بگویم‌ اما کمی‌ بدجنسی می‌کنم و می‌خواهم اگر کسی فهمید چرا و روی چه حساب‌کتابی بردیا شاهزاده است و اصلاً چرا اسم شاهزاده برای او انتخاب شده، به ایمیل سایت جواب را بفرستد. چون من یکی که از چرایی قضیه سر در نیاوردم) است و شمشیر پلاستیکی بردیا هم شمشیری جادویی است و این شمشیر تنها وسیله‌ای است که توان کشتن گولاخ‌ها را دارد. پس بردیا به دنیای گولاخ‌ها فرستاده می‌شود. جلد دوم و سوم سری هم مربوط به وقایعی است که به دنبال برگشتن بردیا از دنیای گولاخ‌ها اتفاق می‌افتد.

راستش را بخواهید بردیا و گولاخ‌ها برای من بزرگترین نا‌امیدی‌ امسال بود. نه این که کتاب بدی است. مهدی رجبی نویسنده‌ی خوبی است. دیالوگ‌نویس خوبی هم هست. لشکر شخصیت‌های فرعی که به مرور و با پیشرفت داستان همراه بردیا می‌شوند، از مانیا و خانم کاکوتی گرفته تا چشم نقره و پگ گربه‌ای که صرفاً با لهجه‌ی فرانسوی تایپ می‌کند، بسیار جذابند. رفرنس‌های داستان به آلیس در سرزمین عجایب و البته داستان بی‌پایان کار می‌کند و کتاب تکه‌های درخشان کم ندارد.

شاید بپرسید که خب بردیا چه چیزی برای کتابِ جذاب شدن کم دارد وقتی همه‌ی المان‌های لازم برای خواندنی بودن را دارد. جواب ساده است؛ وقتی که همه ی این المان‌ها را درست کنار هم نچینی.

مهدی رجبی نویسنده‌ی خوبی است و تخیل خوب و عنان گسیخته‌ای دارد‌ اما وقتی نویسنده‌ای نتواند سوار این تخیلش شود، نتیجه لزوماً یک جک کرواک دیگر نیست. تخیل عنان گسیخته اگر کنترل نشود نتایجش می‌تواند فاجعه بار باشد مخصوصاً وقتی که با فانتزی طرفیم. بردیا در وضعیت فعلی شبیه انبوه بداهه‌پردازی‌های ناساز است که به نظر می‌رسد نویسنده بدون هیچ نقشه‌ی قبلی و بدون هیچ پلاتی در لحظه سر همشان کرده تا فعلاً داستان به این وسیله پیش رود تا بعداً چه شود. به خاطر همین گره‌گشایی‌ها عموماً کار نمی‌کنند چون تا قبل از آن گره‌افکنی واقعی اتفاق نیفتاده بود. شخصیت‌ها و حتی انگیزه‌هایشان مطلقاً ثبات ندارند. داستان مملو از پلات دیوایس‌هایی است که در لحظه استفاده می‌شوند و به کل بعداً وجودشان فراموش می‌شود و بدتر از همه شرور‌های داستانند که گاه شرورهایی کارتونی و به شدت ابله و بعضاً کودکانه‌اند و گاهی به ابر نوابغ شکست ناپذیری تبدیل می‌شوند که فکر قهرمانان داستان را حتی پیش از این که به ذهن خود آن‌ها خطور کند می‌خوانند و مرزهای زمان و مکان را به راحتی می‌پیمایند. البته صرفاً تا وقتی که دهانشان را باز نمی‌کنند.

ماجرا وقتی که بردیا در جهان گولاخ‌هاست شدت می‌گیرد. به جرأت بردیا در مقام یک فانتزی دیگر جهانی به شدت مغشوش و در هم ریخته است چون نویسنده مفهوم قانون‌های متفاوت در جهان دیگر نسبت به جهان ما را در این نوع فانتزی با ‌قانونی محض اشتباه گرفته است. برعکس، بردیا هر جا تبدیل به یک فانتزی شهری می‌شود اوج می‌گیرد. انگار که قید و بند جهان ما به نفع نویسنده تمام می‌شود.

اما از همه‌ی این‌ها گذشته بردیا و گولاخ‌ها در میان آثار این سال‌ها نزدیک به کتاب نوجوانان غربی است. خوب نوشته شده هر چند عموماً وسواس ناکافی کار دستش داده.‌ اما با همه‌ی این‌ها بردیا و گولاخ کتابی است که می‌شود خواند و حتی جاهایی هم از آن لذت برد.


بخش نوجوان جایزه‌ی نوفه

خرسی که چپق می‌کشید/ سید جواد راهنما/ ژانر فانتزی/ نشر هوپا

روستای محل زندگی ممرضا به شهر تبدیل شده و به نظر نمی‌رسد این شهر شدن چندان فایده‌ای برای اهالی آن داشته باشد. ممرضا مادری دارد که نان‌آور خانه است و پدری که عاطل و باطل گوشه‌ی خانه افتاده و چای و لیمویش را می‌خورد. روزی پدر ممرضا بدون هیچ نشانه‌ای ناپدید می‌شود و ممرضا راهی پویشی می‌شود تا پدرش را پیدا کند بدون این که بداند پیدا کردن پدرش، تازه شروع دردسرهایش خواهد بود.

شاید اغراق نباشد اگر بگویم که این کتاب بزرگترین غافلگیری این دوره‌ی جوایز برای من بود. یک داستان پریان و پویش بلوغ خوب، نوشته شده در بستر روستایی تازه شهر شده و ناکارآمد که تنها منبع در‌آمدش چمچمه‌های کوهی است که نه می‌دانیم به چه دردی می‌خورند و نه حتی می‌دانیم چه هستند.

داستانی که در گیر و دار پیرمرد‌هایی که دانه دانه ناپدید می‌شوند بدون آن که برای کسی اهمیت داشته باشد، کریم‌خسته مغازه‌داری که به شکل سیستماتیک تمامی‌اهالی شهر را استثمار می‌کند، مادری که هر وقت پدر خانواده گم و گور می‌شود رنگ از رخش می‌شکفد و برعکس، و پنچری‌هایی که تنها مفر درآمدشان از میخ ریختن روی جاده‌ای است که کسی به ندرت از آن می‌گذرد، داستان در کشاکش همه‌ی این‌ها به آرامی‌ روابطش را بنا می‌کند و بر پایه‌ی همین روابط دنیای داستان خودش را می‌سازد.

داستانی که در بهترین لحظاتش به داستان‌های نوجوانان نیل گیمن می‌ماند. جایی که آدم می‌ماند آیا همه‌ی اتفاقاتی که در برابرش می‌افتد واقعی است یا همه‌ی آن عجایب و غرایب داستان آینه‌ای تاریک است از همه‌ی آن واقعیاتی که در پس زمینه‌ی داستان می‌گذرد. واقعیاتی که در این کابوس-رویاها از صفحات کتاب بیرون می‌زنند و ماهیت واقعی خود را نشان می‌دهند.

تنها ایراد داستان شاید گره‌گشایی آن باشد. گره‌گشایی‌ای که اتفاقاً به تمامی‌ سوالات داستان پاسخ می‌دهد، آن قدر هم توی ذوق نمی‌زند و لحظه‌های خود را دارد‌ اما به هیچ عنوان داستان و دنیایش را خوب نمی‌بندد. شبیه پایان بندی‌ شتاب زده می‌ماند وقتی که یک نویسنده می‌خواهد از شر دنیای خود ساخته‌اش خلاص شود.

اما با این وجود به خاطر تجربه‌ی لذت بخش خواندن کتاب شاید بشود پایانش را هم بخشید. اگر علاقه‌مند داستان‌های نوجوانان هستید خرسی که چپق می‌کشید یکی از بهترین تجربه‌های این سال‌هاست و حتماً خواندنش توصیه می‌شود. به شخصه به نظرم رهنما نویسنده‌ای است که کتاب‌ها و تجربه‌های بعدیش را هم باید انتظار کشید.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. ناشناس

    توی این لیست دروازه ی مردگان بهترینه

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • مجله سفید ۱: هیولاشهر

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید