معرفی فینالسیتهای بخش بزرگسال جایزهی نوفه
در ادامه به معرفی این پنج اثر منتخب میپردازیم و ضمن مرور کلی هر کدامشان، ویژگیهای خاص هر رمان را برمیشماریم.
امسال با حمایت نشر پیدایش، اپلیکیشن فیدیبو و مجلهی سفید، جایزهی غیر دولتی «نوفه» به عنوان اولین جایزهی رمان گمانهزن فارسی متولد شد. واژهی «نوفه» به معنی صوت و آوای برهمزننده و اغتشاش در صوت غالب است. این جایزه هر ساله به بهترین آثار تألیفی (رمان و داستان بلند) در حیطهی گمانهزن تعلق خواهد گرفت. هدف اصلی این جایزه این است که مخاطبین، آثار گمانهزن فارسیِ خواندنی هر سال را بشناسند و ناشران و نویسندگان برای چاپ سلیقههای متفاوت و خارج از جریان اصلی تشویق شوند.
بنابراین در روزهای ابتدایی زمستان امسال، دبیرخانهی جایزهی نوفه از بین ۱۲۲ رمان گمانهزن منتشر شده در محدودهی سال ۱۳۹۵ تا ۱۳۹۷، فهرست نهایی اولین دورهی جایزهی رمان گمانهزن فارسی را منتشر کرد. داوری بخش بزرگسال این جایزه بر عهدهی کمیتهي پنجاه نفرهای متشکل از مترجمین آثار ژانری، نویسندگان، طراحان کمیک، کارشناسان سینمای ژانری، پژوهشگران، هواداران و خبرنگاران بود (فهرست اسامی داوران بخش بزرگسال را میتوانید از اینجا دانلود کنید) و بنا بر رای این کمیته، پنج نویسندهی فینالیست به مرحلهی نهایی این رقابت در بخش بزرگسال راه یافتند. کتابهای برگزیده از نشر هیلا، نشر بان، نشر چشمه و نشر پیدایش هستند و در ژانرهایی متفاوت از وحشت گرفته تا فانتزی، علمیتخیلی و جنایی، خلق شدهاند. لاله زارع با «بیتابوت»، رامبد خانلری با «سورمهسرا»، بهزاد قدیمی با «خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی»، محمدرضا ایدرم با «ما و را: سلسله جنایات بین کهکشانی» و ضحی کاظمی با «کاجزدگی».
ادبیات گمانهزن برگردانی از عبارت Speculative Fiction است. بنا بر تعریف ویکیپدیای فارسی، این عنوان توصیف کنندهی تمامی سبکها و زیرسبکهایی است که دنیایی متفاوت با دنیای واقعی را تصویر میکنند (ژانرهای فانتزی، کارآگاهی، علمیتخیلی و وحشت و … زیر چتر این عبارت قرار میگیرند). رابرت هاینلاین، نویسندهی شهیر علمیتخیلی، این عبارت را در سال ۱۹۴۱ خلق کرده است و امروزه این واژه را برای توصیف داستانهایی استفاده میکنند که لزوماً به واقعیت عینی و اصول متعارف داستان رئال پابیند نیستند و تخیل را در هستهی مرکزی خود قرار میدهند. داستانهایی که به طور معمول به اسم «ادبیات ژانری» شناخته میشوند و پیش از این کمتر مورد توجه جوایز ادبی فارسی قرار میگرفتند.
سورمهسرا / رامبد خانلری/ ژانر وحشت / نشر بان
سورمهسرا روایت مردیست گمشده در برزخ زندگی. مردی که پس از مرگ زنش اشتیاقی برای ادامه زندگی ندارد. داستان از جایی آغاز میشود که مرد، نامهای از زنش که سالهاست مرده، دریافت میکند و شخصیت اصلی داستان به همین واسطه، رد نامهی زنش (که از جایی به اسم سورمهسرا فرستاده شده) را دنبال میکند و عازم سفری میشود که او را به این سرزمین وهمآلود میرساند که در لبهی زندگی و مرگ واقع شده است.
نویسنده با همین ایدهی لحظهی بین مرگ و زندگی، به درستی دنیایی سورئال و شگفتانگیز خلق میکند. داستانی رویاگونه در دنیایی عجیب که تمامش در یک شب تا صبح رخ میدهد. مرد داستان در مسیر سفرش به سورمهسرا اسیر قبرستانی میشود که به توصیهی متصدی قبرستان (که یک بار نگهبان است و یک بار باغبان قبرستان بیابانی)، شب را در آنجا میماند تا از تاریکی جادهی وحشتناک و خطرناک منتهی به سورمهسرا در امان بماند و با طلوع آفتاب به جاده بزند تا شاید بتواند به ملاقات زنش برسد. غافل از آن که جاده و قبرستان و آسمان سرمهای بیابان تصمیم دیگری برای او گرفتهاند. داستان «سورمهسرا» همین شب وهمناک قبرستان بیابانی و نگهبانِ عجیب اوست. نگهبانی که داستانهایی برای مرد مسافر تعریف میکند و هربار از او میخواهد قید ملاقات زنش را بزند و از همان راهی که آمده باز گردد. داستانهایی در دل داستان اصلی تعریف میشود که هرکدام اگرچه خط داستان اصلی را جلو نمیبرند، ولی با بهکارگیری درست عناصر وحشت در فرهنگ عامهی ایران، به وحشت حاضر در ماجرا میافزایند.
داستان هرچه از غروب با دل شب میرود، وهم قبرستان بیشتر میشود و المانهای سورئالیستیای (که نویسنده آنها را مطابق با فرهنگ و فولکلور ایران به تصویر کشیده) بیشتر میشود. داستان در عین سادگی میتواند نمادین باشد و در عین روشنی بسیار ترسناک دیده شود. رامبد خانلری ترسی را دل خواننده میکارد و با هر صفحهای که میگذرد این نهال ترس را آبیاری میکند تا جایی که در میانهی داستان، درست همانجا که مرد مسافر علیرغم توصیهی باغبان قبرستان، شیرِ آبِ رهاشده در آنجا را باز میگذارد تا مردگان خوابیده در قبرها سبز شوند و بالا بیایند، نهال ترس و وحشت نویسنده نیز سبز میشود و هیجان و شور داستان به اوج خود میرسد.
علاوه بر سبز شدن مردگان، دیگر نمادهای تصویری داستان زیبایی و سحرانگیزی هرچه تمام دارند که مرد مسافر همزمان با خواننده محسور آنها میشود. دنیای رازآلود سورمهسرا که انگار همیشه شب است و شبش سورمهای رنگ است و مهی قبرستان را پوشانده و زنانی در آسمانش مویه میکنند و آسمانش مجزا از آسمان دنیای واقعیاست و ماه خودش را هم دارد که آسمان بیابان از دید مرد مسافر (که هنوز بینابین زندگی و مرگ قدم میزند) دو ماه دارد.
کاجزدگی / ضحی کاظمی/ ژانر علمیتخیلی / نشر چشمه
کاجزدگی ضحی کاظمی از همان جملهی اول تکلیفش را با خواننده مشخص میکند و نشان میدهد که قرار نیست اتفاق خوشی در پیش داشته باشد. در همان فصل اول توصیف صدای سرفه و خون بالا آوردن و درد کشیدن افرادی که گویی در آزمایشگاهی زندانی شدهاند، این سوال را در مخاطب ایجاد میکند که آیا قرار است کتابی بخوانیم که نویسنده سعی کرده با سیاهنمایی دوچندان، به داستانش جذابیت بیش از حد ببخشد؟
اما با جلو رفتن داستان و معرفی دنیای بزرگی که نویسنده خلق کرده، به این نتیجه میرسیم که این خبرها نیست و با داستانی جدی و پیچیده مواجهیم. اتفاقات کتاب در آیندهای با جغرافیایی نامعلوم رخ میدهد که تکنولوژی پیشرفت بسیاری کرده ولی این پیشرفت تکنولوژیک مقدمات جنگی عظیم را فراهم ساخته است. داستان در کشوری جنگزده رخ میدهد که پس از سالها نبرد با کشور همسایه، فقر و قحطی جان شهروندانش را به لب رسانده و این وضعیت، شرایط را برای ظهور حکومت ابرقدرت و دیکتاتوری به اسم دما مهیا کرده است. حکومتی که در ظاهر خیر و صلاح شهروندانش را میخواهد ولی برای رسیدن به اهدافش، اقدامات عجیب و وهمآمیزی انجام میدهد؛ از عقیم کردن مردان و زنان گرفته تا خلق آدمهای اصلاح نژادی شده (به این بهانه که جلوی بیماری را بگیرد) که با دستکاری ژنتیکیشان، در واقع آنها را برای مشاغل مورد نیاز کشور جنگزدهشان مناسبسازی کردهاند. و در ادامه از انتخاب همسر توسط حکومت میشنویم و اسمگذاری اجباری و یکسان به افراد.
مسئلهی اصلی داستان بیماری عجیبیست که به جان مردم این کشور افتاده که در ظرف چند روز، بیش از نیمی از جمعیت کشور را کشته است. مرگی سریع و بدون درد که در یک ثانیه اتفاق میافتد و باعث میشود از یک انسان سالم، جسدی خشکشده بماند که نه بو میگیرد و نه میگندد. مرگی که هنوز کسی علتش را نمیداند، راه زنده ماندن را نمیداند و فضای ترس و مرگ بر کل بازماندگان که هر روز کمتر میشوند سایه انداخته است.
داستان توسط راویان مختلف و در زمانهای مختلف روایت میشود. راویانی که در انتظار مرگی هستند که نمیدانند کی سراغشان میآید و در این روزهای اندک باقیمانده، زندگی خود و آنچه برایشان در زمان جنگ و حکومت جدید گذشته را برای آیندگان یادداشت و ثبت میکنند. بعضی فصلها از زبان خود شخصیتهاست و در بعضی از فصلها دانای کل برایمان ماجرا را روایت میکند. هر یک از این راویها دغدغهها و دردهای خودشان را دارند. هرکدامشان از نسل خاصی از آدمها هستند که عشق و زندگی و روابطشان در داستان تصویر شده. آدمهای واقعی، آدمهای مصنوعی و دستکاری ژنتیکی شده، و یا حتی آدمهایی با پدر و مادرهای مصنوعی. نکته قابل توجه داستان انتقال بار اصلی خط داستان توسط نسلیست که پیر شدهاند و حوادث را از زمان جنگ بزرگ مشاهده کرده و برای خواننده نقل میکنند. داستانی با قهرمانهایی پیر که در روزهای آخر عمرِ طبیعیشان هستند. هر یک از این کاراکترها و شهر و جهانی که داستان در آن روایت میشود و اتفاقات آخرالزمانیای که با آن مواجه میشویم، آنقدر جای گسترش دارد که پتانسیل ادامه دادن در جلدهای بعدی را هم خواهد داشت. مخصوصاً پایان داستان و نیمهکاره ماندن زندگی شخصیتهای بازمانده، که میتواند شروعی برای کتاب بعدی باشد.
بیتابوت / لاله زارع / ژانر جنایی / نشر هیلا (ققنوس)
بیتابوتِ لاله زارع، داستانی پلیسی-کارآگاهی است که بر خلاف عرف متعارف جنایینویسی فارسی در زمان حال رخ میدهد. در تهرانِ تعطیلات نوروز با آدمهایی که در روزگارمان زندگی میکنند. کارآگاه پلیسی که مانند کلیشهای متعارف و امروزی، تنهاست و افسرده و بعد از گذر چند سال هنوز از غمِ دست دادن والدینش رهایی نیافته. مرد جوانی که دچار سرخوردگی ارتباطیست و با دنیای تکنولوژیک امروز بیگانه مانده و این احساس تنهایی و انزوای او در جای جای داستان با هوشمندی گنجانده شده.
در بیتابوت بخشهایی از شهر تهران با جزئینگری توصیف میشوند و این فضاسازی به روایتی رازآلود میانجامد. داستان از پیدا شدن جسدی تکهتکه در چمدانی در توالت ایستگاه راهآهن تهران آغاز میشود و خواننده در سفری درگیر آدمهایی با اعتقادات خرافی از طبقات مختلف اجتماعی و اقتصادی میشود که همین نکته در کنار شخصیتپردازی خوب کتاب، بیتابوت را برای خواننده بسیار باورپذیر میکند.
بیتابوت همچون داستانهای جنایی سیاه معاصر، به جای این که بر معماها تمرکز کند بیشتر به شخصیتهای داستان میپردازد. در واقع نویسنده بیش از آن که ما را درگیر مسائل جنایی و معماها کند و شوق گرهگشایی را در خواننده ایجاد کند، مخاطب را درگیر زندگی اجتماعی افراد و گرههای شخصیتیشان میکند. البته همانطور که از عنوان داستان که مشابه عبارتی ترجمهشده است و تابوت در آن اهمیتی فرهنگیای وارداتیای پیدا کرده، باید گفت که نثر و بازیهای زبانی گهگداری به طرزی عامدانه ویژگیهایی مشابه داستانهای معمایی و وحشت ترجمهای را به یاد میآورد و این گمان در مخاطب ایجاد میشود که شاید نویسنده از طریقِ همین آشناپنداری قصد فضاسازی داشته است.
بخشهایی از داستان با تکنیکهای روایی جذابی توامان شده که البته در سیر داستان به شکل یکنواختی با آنها روبرو نمیشویم. زارع هیچ کمفروشیای در داستانگویی نکرده و با تمام وجود برای قصهپردازی به زبان فارسی تلاش کرده است و همین مسالهی اولویتدهی قصهگویی به فرمگرایی باعث میشود که خود را در برابر قصهای جذاب و در عین حال بیادعا و روان ببینیم. باید تاکید کرد که نویسنده به ژانری که در آن مینویسد آگاه است و چنین آگاهیای میتواند نوید ظهور داستانهای جنایی فارسی بهتری را به طرفداران این ژانر بدهد.
خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی / بهزاد قدیمی / ژانر فانتزی-وحشت / نشر پیدایش
جهان سهپارهی این داستان، آیندهای تخیلی را به تصویر میکشد که در آن هیولاها، فرشتهها و آدم کاغذیها موجوداتی واقعی و ملموس هستند. البته تعیین ژانر روایت کار آسانی نیست، اما میشود گفت کتاب در مرز ادبیات فانتزی و وحشت سیر میکند. ساختار سهپارهی این داستان، متشکل از اجزای ظاهراً متفاوتیست که به نوعی به هم مربوط هستند.
بخش اول، پارهپارههای وجودم، قصهی رقتانگیز مردیست که تنها یک چیز در دنیا میتواند به زندگیاش معنی ببخشد و آن عطر مخصوصیست که باید به سختی به چنگش بیاورد. بخش دوم، مردنِ مردِ زنمرده، روایت نیمهجناییِ مردی است که معشوقه اش را کشتهاند و او تلاش میکند انتقام این کارشان را بگیرد. بخش آخر، افسانهی سلوک قهقهرایی آن مرد بیانتها، درمورد هیولاییست که به نفرینی عجیب دچار شده. از یک طرف او محکوم به بلعیدن است و اگر نخورد پیکرش از هم متلاشی میشود. برای آن که این نفرین از او برداشته شود، هیولا مجبور است که هر چیزی که خورده را برگرداند اما چالش اصلی آن است که چطور تکتک آدمها و اشیایی که خورده است را به یاد بیاورد و به جای اولیهاش برگرداند؟
وحشت هر سه روایت متعلق به یک دنیای یکپارچه است که از جایی نزدیک میآید. از شرق میانه با پیوندی آشکار و کنایههایی آشکارتر از زمینهی اجتماعی سیاسی و تاریخی که از آن متولد میشود. دنیای گروتسکی که بعضی انیمیشنهای اروپای شرقی و علیالخصوص کارهای یان شوانکمایر را به یاد میآورد و وحشتش انگار وارث و تکاملیافتهی همان نوع وحشتی باشد که ما در کارهای غلامحسین ساعدی و بهرام صادقی میدیدیم. خصوصاً که دنیای دفرمهی در بستر روایتها و وجه شوخطبعانه و پارودیکش، نسبت نزدیکی به هم دارند. وحشتی که در این داستان میبینیم، وحشت دگردیسی است. منظور از این وحشت ، وحشت از نتیجهی دگردیسی و تبدیل شدن به هیولا نیست بلکه وحشتی از خودِ پروسهی دگردیسی. پروسهای که عموماً پایانی ندارد. وحشتی روزمره، از معنا تهیشده و تنیده در تاروپود دنیایی داستانی که کاراکترهای سرگردان را احاطه کردهاند. شری که چنان روزمره و عادی شده، چنان با پایهایترین رفتارهای قهرمانان در هم آمیخته که هیچ گریزگاهی برای آنان نمیماند. از شیرفروشها و سگهایشان گرفته تا نامیرایی که هر چه نمیخورد تمام نمیشود. هراس موجوداتی گیر کرده میان انسان و هیولا. موجوداتی که در پروسهی دگردیسی مداوم، نه میتوانند انسان بشوند و نه حتی هیولا. شالجوم شاید نخ اتصال هر سه روایت باشد(که حرفهاش در روایت دوم، عنوان داستان شده) و هر بار در هر کدام از خطوط داستانی با کسوتی نو و در چهرهای جدید ظاهر میشود، انگار میخواهد جایی از این چرخه را بشکند.
ماورا: سلسله جنایتهای بینکهکشانی / م.ر.ایدرم / ژانر علمیتخیلی-فانتزی / نشر پیدایش
ماورا را شاید بتوانید به شکل یک نمونهسازی مجسم از داستانگویی شرقی در قالب رمانی ژانری در نظر بگیرید. یعنی یک روایت ساکن از کاتورههای درهم خردهروایتهای همافزا و هایپرتکستها و بریدههای داستانهای ناتمام یا کلاژی چهلتکه از روایات هزار و یک شبی. یا شاید هم این رمان را بتوانید به عنوان حس شگرفِ ناشی از خلسهی عرفانی شرقی بر محمل روایت یک اپرای فضایی قرائت کنید.
وقتی ماورا را میخوانید، به تدریج درمییابید که کتاب، بیش و پیش از هرچیز، دربارهی سکون است. دربارهی یک جا نشستن است و رویابینی کردن و دربارهی تجربهی روانگردی در فضایی مجازی با گرامر و بافت کلماتی شرقی. ماورا اینفرنوی دانته است که در پارادیزو روایت شده باشد، که «را» همان بهشتی است که دانته در هیبت سیارات متفاوت میدیدش، و به قول اومبرتو اکو، کتاب پارادیزو هم چیزی نیست به جز تجلیل فضای مجازی، غیر مادیات، مکاشفات و الهامات ذهنی و زیستن در خطوط زمانیای که ریشه در خاک ندارند و گلاله در سیاراتِ یکی از دیگری درخشانتر بهشتِ دانته دارند. با این وجود سفر کمال سرادقی در سیارهی «را» نه از جنس بلوغ عرفانی دانته در پارادیزو، که از نوع تقلا برای خالی کردن بار گناهانش در اینفرنو است، مشروط به اینکه دانته آدمی پارانوئید و درونگرا بوده باشد. «ویرجیل»اش مهمانداری است از هولوگرامهای میزبان سیاره که گویا از فرشتگان بهشتِ «را» باشد، اما خلاف برنامهریزی خالقینش به کمال کمک میکند. گناهش قتل موعود زمانیه، ماشیغاست، و سیارهای که در آن میگردد هم با وجود بهشتنما بودنش دوزخ است، چون که دچار جنون سکون شده است.
ماورا داستانی جناییست دربارهی فرار از بهشت-دوزخِ شرکتِ یحیی که اصرار به تجسد و حیات ابدی دارد که انگار سختافزاری دوزخیست و رسیدن به دوزخ-بهشتِ استوا و در این میان، تجلیل مدام و مداوم نرمافزار است، درست به همان شکل که بهشت دانته انجامش داده بود. رمانی است که پیرنگ یا پلاتش را دو خط هم پیش نمیبرد، و در عین حال مطلقاً هم دچار اکسپوزیشن و جهانسازی تکنیکال و پوچ نمیشود، حدیث سلسلهالذهب ماجرای کهکشانی دور از زمین است که با همان روایت ساکنِ جهانش بیان شده و نقالِ داستان خوب میداند کجا باید چوب به تخته بکوبد و با یک قطعه/خاطره/ژورنال/هایپرتکست جدید، مخاطبش را در صفوف واژگان نگه دارد. تجربهی خواندن کتاب انگار از جنس مکاشفهی خود حضرت وو باشد که از زمان خارج شد و زمان را در یک زمان تجربه کرد و جهات و صفاتش را در آنی که میتواند قرنها بوده باشد درک کرد، چراکه کتاب هم روی محور زمان در یک جهت پیش نمیرود، و با پرت کردن خواننده به زمانهای متفاوت از منطق مکاشفات و وصل شدن به سایبراسپیسهای فیزیکی یا ذهنی و از معبر تغییر راوی، خواننده را به همان گمگشتگی زمانی دچار میکند. ماورا یک کمدیِ تقریباً الهی است. یک کمدیِ زمانی.
-
سلام! آیا جایزه نوفه به برگزاری سالانه ادامه خواهد داد؟
-
سلام. بله حتماً. به زودی شروع دورهی دوم رو اعلام خواهیم کرد.
-
-
کنجکاو شدم که خدمات دستگاه هیولا ساز دمشقی (و باقی این لیست) چقدر فروش کرده.