چرا مجلهی کاغذی سفید؟
علت شاید این باشد که «سفید دیجیتال» برای تأثیر جسمانی نیازمند بدنی جسمانی بود. جسم و کالبدی کاغذی که از جهاتی شبیه وبسایت سفید است. در نظر ما این «سفید کاغذی» و«سفید دیجیتال» با همدیگر همزیستی دارند و مجموعاً اندامهای یک مجلهاند. گویی که چیزی میخواستیم که جز به صورت کاغذی وجودش ممکن نبود
اگر به عنوان یک متصدی مجبور باشم «سفید» یا 3feed.ir را به صورت یک کل مجدداً معرفی کنم، سفید به این علت ساخته شد که ما به یکجور کابین خلبان نیاز داشتیم که به کمکش بتوانیم به فضاهای دیگر برویم و از چشمانداز شخصی خودمان دربارهی چیزهای مختلف گمانهزنی کنیم و بر روی آیندههای نزدیک و تاریخهای دور فرود بیاییم. اما اگر بخواهم این چیزی که در دست شماست، یعنی «سفید کاغذی» را معرفی کنم، ممکن نیست به این آسانی پاسخی از من دریافت کنید.
در فارسی مراد از مجله یا Magazine مدرکی جلد شده و ادواریست که به طور منظم و با فاصله انتشار مرتب و تحت شماره ردیف و دوره و تاریخ معین، بیش از دو بار در سال منتشر شود و در تهیه مطالب آن بیشتر از یک نفر مشارکت داشته باشد و دارای بیش از یک مقاله باشد.
بنابراین مجلدی که در دست گرفتید از نظر دخالت تحریریه و انتشار تحت شماره ردیف مجله محسوب میشود ولی به سبک کتاب تهیه و توزیع گشته و به عنوان جلد اول یک مجموعه کتاب مجوز گرفته است. در واقع سفید کاغذی یک مجله/کتاب است و انتظارمان این است که هر شمارهاش با محوریت یک واژه، یک کلید یا یک موضوع خاص برای گمانهزنی باشد. چنانکه همین شمارهی حاضر به موضوع هیولاشهر میپردازد و با عینک ادبیات، گیم، سینما، فلسفه و علم و با فیلتر فانتزی و علمیتخیلی، جغرافیای شهر و زیستن در شهرهای هیولایی را میکاود.
«سفید کاغذی» احتمالاً همچنان منطق نوشتههای وبی ما را با خودش همراه دارد و یادداشتها و تکههای داستان هر کدام صفحهای هستند در موازات صفخات دیگر و شاید اینجا نیز همچنان تجربهی غیرخطی مطالعهی یک وبسایت روش اصلی مطالعه و راه اتصال مطالب به همدیگر باشد. بعضی نوشتهها در پانویس زیست میکنند و با فونت قرمز از مدخلی به مدخل دیگر عبور میکنند و بعضی برشهای داستانی یا پیشنهادات لحظهای، صرفاً پیوندهایی از جنس لینک هستند به جهانهایی دیگر در بیرون از قلمروی این کاغذ. مدارکی که با رشتههایی از پاسخها و پرسشها در پهنهی برشهای ظریف کاغذ طرح میشوند و شکل میگیرند.
در نظر ما این «سفید کاغذی» و«سفید دیجیتال» با همدیگر همزیستی دارند و مجموعاً اندامهای یک مجلهاند. گویی که چیزی میخواستیم که جز به صورت کاغذی وجودش ممکن نبود و علت شاید این باشد که «سفید دیجیتال» برای تأثیر جسمانی نیازمند بدنی جسمانی بود. جسم و کالبدی کاغذی که از جهاتی شبیه وبسایت سفید است که چهارشنبه ۱۱ دیماه ۱۳۹۲ در حضور اینترنت شکل گرفت و از جهات دیگر شبیه آن نیست.
فرض ما بر این است که اگر بخواهیم خبری بدهیم و دربارهی اتفاقات صحبت کنیم این کار را از طریق وبسایت انجام خواهیم داد و انتظاری که از «سفید کاغذی» میرود این است که بیزمان و در عین حال کانتمپِرری و معاصر باشد. لحظهی حال در این مجله بیش از این که به صورت خبر وجود داشته باشد به صورت استعاره و ادبیات گزارش میشود. گویی که این کاغذها برای قلمروی آسمانها گردآوری میشوند، در جایی که زمان وجود ندارد.
در ژوئیهی ۱۹۴۲ پدرو اِنریکوئث اورِنیا در یکی از کتابخانههای سانتوس دستنوشتهای از او کشف کرد که تحقیقی بود دربارهی آیینهای که در مشرقزمین به به اسکندر ذولقرنین یا اسکندر دوشاخ مقدونی نسبت میدهند. آیینهای که در سطح صیقلیاش کل جهان منعکس میشد. برتُن نقلهای دیگری میکند از جنس همین روایت -جام هفت توی کیخسرو؛ آیینهای که طارق بن زیاد در برج قلعهای یافت (۱۰۰۱ شب، ۲۷۲)؛ آینهای که لوسیانو اهلِ ساموساتو توانست در ماه ببیند (تاریخ حقیقی، یک، ۲۶) ؛ نیزهی آبگینهای که در کتاب ساتیریکون، کاپلا و به ژوپیتر نسبت میدهد؛ آینهی جهاننمای مرلین «مدور و معقر شبیه به عالمی شیشهای» (ملکهی پریان، سه، ۲، ۱۹) و این واژههای غریب را اضافه میکند: «اما آینههای پیشین (علاوه بر این ایراد که وجود خارجی ندارند) ابزارهای سادهی بصریاند. مؤمنانی که در مسجد عمر، در قاهره، گرد میآیند، به خوبی میدانند که عالم در درون یکی از ستونهای سنگیای نهفته که صحن مرکزی مسجد را احاطه کردهاند… هیچکس قدر مسلم، نمیتواند آن را ببیند، اما هر کس گوشش را بر جدار آن بچسباند، اندکی بعد، حس همهمهی بلاانقطاعِ آن را تأیید خواهد کرد… مسجد متعلق است به سدهی هفتم؛ ستونها از معبدهای دیگر، دینهای قبل از اسلام، آورده شدهاند، همانطور که ابن خلدون نوشته «در جمهوریهایی که به دست چادرنشینها بر پا شد در تمام آنچه که دیواربست است پادرمیانی بیگانگان اجتناب ناپذیر بوده.
(بخشی از داستان الف، از کتاب الف، مجموعهی ۱۷ داستان کوتاه، خورخه لوئیس بورخس، م طاهر نوکنده، انتشارات نیلوفر)
در این شماره میخوانید:
فصلی از رمان در ویریکونیوم اثر ام.جان.هریسون
ایـن رمان در شـهری در آینـدهی دور بـه همیـن نـام میگـذرد کـه دسـتخوش تباهـی اسـت.
در جلـد دوم حشـراتی از مـاه آن را فتـح میکننـد و در جلـد سـوم شـهر اسـیر طاعـون انفعـال
میشــود. ایــن مجموعــه در دهــهی هفتــاد و اوایــل دهــهی هشــتاد میــلادی منتشــر شــده است و سبک آن استیم پانـک و فانتـزی اسـت.
منتخبی از رمان مشهور نورومنسر اثر ویلیام گیبسون
ویلیـام گیبسـون نویسـندهی علمـیتخیلـی و ادبیـات گمانـهزن معاصـر متولـد آمریـکا و سـا کن کانـادا
اسـت. او بـه خاطـر نوشـتن رمـان «نورومنسـر» سـه جایـزهی هوگـو، نیـبولا و فیلیـپ کـیدیک را از آن خـود
کـرد. او در رمانهایـی کـه در دهههـای بعـد نوشـت موضوعاتـی نظیـر تکنولوژیهـای نوظهـور و حـال
و هـوای زمانـه را کاوش کـرده اسـت و تحـت تأثیـر نویسـندگانی چـون ویلیـام بـاروز، جـی جـی بـالارد و تومـاس پینچـن اسـت. او مبـدع واژه ی «سایبراسـپیس» اسـت و فیلـم ماتریکـس نـام خـود را از فضـای مجـازی رمـان نورومنسـر گرفتـه اسـت.
بخشی از رمان چوب حراج قطعهی شمارهی ۴۹ اثر توماس پینچون
که ماجـرای تـلاش زنـی بـه نـام ادیپـا مـاس بـرای پیگیـری وصیتنامـهی معشـوق سـابقش کـه
او را بـه دنیایـی از توطئههـای زیـر زمینـی و سیسـتم پسـتی مخفـی بـه نـام تریسـترو میکشـاند. تومـاس پینچـون، نویسـندهی برخـی از مهمتریـن رمانهـای آمریـکایی بعـد از جنـگ دوم اسـت. او کـه متأثـر از ریلکـه، ناباکـوف، بورخـس، کروئـک، بـاروز و… اسـت،چشــمانداز ادبیــات پــس از خــود را شــاید بیــش از همــهی آنهــا تغییــر داده اســت. کمتــر نویســندهای پــس از او هســت کــه از شــیوهی او و جهانبینــی و زبــان و نثــر و… متأثــر نباشــد. از والاس و وولمــن تــا علمیتخیلینویســان مــوج نــو از او الهــام گرفتهانــد و بــرای ســایبرپانکهای اولیــه ســه رمــان نخســتین پینچــون حکــم کتــب مقــدس را داشــت.
و البته یادداشتها و داستانهایی از تحریریهی سفید:
آرمان سلاحورزی، محمدرضا ایدرم، فرزین سوری، رضا پوردیان، محمد سوری ، فرنوش فدایی و ارس یزدانپناه.
-
با تاخیر زیاد امروز مجله به دستم رسید و با اون که هیولاشهر و ادبیات سایبرپانک ، مورد علاقه من نیست ولی از خوندنش لذت بردم بخصوص از بانوی مان تاریکی . با تشکر از نویسنده های عزیزش
-
واقعا که بهترینین