مقدمه: نیازی به هزار مرد نیست
مقالات این پرونده نه تنها در موضوعاتی که از آن صحبت میکنند، بلکه حتی در زاویهی نگرش با هم متفاوتند. مهمترین نقطهی اشتراک بینشان، به جز اینکه همه تحت لوای موضوعیت فمنیسم و حقوق زنان قرار دارند، در به چالش کشیدن است.
” –اما سرورم، برای باز کردن یک در نیازی به هزار مرد نیست.
-برای باز نگه داشتنش ممکنه باشه. “
دست چپ تاریکی- اورسلا لگویین
چند سال پیش جورج آر آر مارتین، نویسندهی مجموعه کتابهای «نغمهی آتش و یخ» که سریال بازی تاج و تخت از روی آن ساخته شده، که داستانی است که یکی از خصایص مهمش، در کنار بسیاری از ویژگیهای ریز و درشت دیگر، کاراکترهای زن قوی است، در کمال تعجب طرفدارانش اعلام کرد فمنیست نیست. توجیهش هم از این قرار بود:
« یک زمانی بود که با کمال میل خودم را فمنیست صدا میزدم. منظورم حوالی دهه هفتاد است. زمانی که جنبش حقوق زنان داشت حسابی پا میگرفت و از ضدفرهنگ مردسالارانهی دهه شصتی جدا میشد و در مقابل آن میجنگید. ولی جنبش فمنیسم تغییر کرد. اواخر دهه هشتاد و نزدیک دهه نود بود که مقالاتی از زنانی خواندم که چهرههای فمنیست بزرگی بودند، که نوشته بودند مردان حق ندارند خودشان را فمنیست صدا بزنند. که گناه ذاتی تذکیر، ایشان را از این عنوان محروم میکند، که مردی که خودش را فمنیست بخواند فردی دوروست. پس من هم عقب کشیدم. پیش خودم گفتم اگر جریان اصلی فمنیسم امروزی چنین باوری دارد که هیچ مردی حق ندارد فمنیست باشد، پس راستش با آن تعریف من فمنیست نیستم.»
مارتین البته به جز این شخصاً هم مورد انتقاد فمنیستهایی قرار گرفته است. به طور مثال، جینا بلافونت، نویسندهی نیویورک تایمز، در مقالهای به گیم آو ترونز تاخت و آن را یک فانتزی پسرانه فاقد صدای زنانه خواند که هیچ زنی اگر به خاطر سکانسهای اروتیکش نبود، نه تماشایش میکرد و نه طرفدارش میشد. خود طرفداران مؤنث سری نغمه البته-به نظر نگارنده به درستی- خانم بلافونت را به سکسیسم متهم کردند که زنان را موجوداتی انگاشته که فقط در جهت قوهی محرک جنسیشان حرکت میکنند و از درک پیچیدگیهای سیاسی و داستانی عاجزند.
به نظرم حتماً شما هم با این نوع برداشتها و تلقیات کلیشهای از فمنیسم روبرو شدهاید. به خصوص اگر مرد باشید. حتماً یک جایی فمنیسم را از دور یک جور فاشیسم جنسیتی پنداشتهاید. یک کلوپ زنانه که مردان حق شرکت در آن را ندارند و خود زنان هم باید با قوانین و مقرراتی و احتمالاً پوشیدن یونیفورم خاصی در آن قدم بگذارند. مدتی قبل در یوتیوب با یک جور معبد/کلیسای مثلاْ فمنیستی آشنا شدم که به ظاهر دربارهی حقوق زنان بود، اما موضوعش تقدس زنانگی بود. شرط ورود به آن این بود که زن به دنیا آمده باشید(که یعنی ترنسها حق نداشتند به عضویت آن دربیایند) و سرودهای آیینی و مناسک و تمام رفتارهای فرقهای دیگر را شامل میشد. کمپین انتخاباتی هیلاری کلینتون در ۲۰۱۶ اساساً بر این بنا شکل گرفته بود که هیلاری زن است و نوبتش رسیده که زنان زمام قدرت در آمریکا را برعهده بگیرند، و با همین استدلال توقع داشت تمام زنان آمریکا-که بیش از پنجاه درصد جمعیت را تشکیل میدهند-به او رأی بدهند. البته که در واقعیت درصد قابل توجهی از زنان به ترامپ رای دادند. یک سابکالت فمنیستی میشناسم که معتقد است تمام زنان باید به سوی دیگرِ طیف گرایشات جنسی حرکت کنند و هیچ زنی حق ندارد با هیچ مردی همخوابه نشود، و فعالینش معتقدند طبق تجربه شخصی خودشان، هیچ کس با یک گرایش جنسی مشخص به دنیا نمیآید و میتواند و موظف است که گرایشش را تغییر دهد(خواهش میکنم یکی به اینها توضیح بدهد که بایسکشوال بودن هم یک چیزی است که وجود دارد). با تمام این گوشههای تیز و تند و این سویههای متعارض در گروههایی که همه خودشان را فمنیست صدا میزنند، شاید حق داشته باشید که گیج شوید و از خودتان بپرسید فمنیسم اصلاً چیست و شما کجایش قرار دارید. شاید مارتین حق دارد که عطایش را به لقایش ببخشد و اعلام کند اصلاً من فمنیست نیستم. ولی به نظرم موضوع در عین پیچیدگی، سادهتر از این حرفهاست. اگر شما به برابری حقوق زن و مرد اعتقاد دارید، طبق تعریف دیکشنری همین کافی است که فمنیست باشید. پیچیدگی ترمولوژی به سبب کاربردهای عجیب یا بهرهبرداریهای سیاسی و حتی اقتصادی از این واژه تقصیر شما نیست، تقصیر همان سوءاستفادهکنندگان است. اصل موضوع چیز دیگریست.
به نظر من-که البته باز خودش میتواند به مثابه نظری مردانه متهم و محکوم شود- موضوع بهترین رمانی که دربارهی فمنیسم نوشته شده، از جنس موضوعاتی مثل سرکوب زنان و حقوق منکوبشدهی ایشان و مبارزه برای آزادیشان نیست. بهتر رمان فمنیستی به نظرم رمانی علمیتخیلی است نوشتهی اورسلا ک.لگویین: دست چپ تاریکی. کتابی که در آن، مردی از اهالی سیارهی «ترا» که همان زمین جدید است، عازم سفری دیپلماتیک به سیارهی «گثن»(که در زبان ساکنانش به معنی زمستان است) میشود تا ساکنین آنجا را به کولونی کهکشانی انساننماها دعوت کند. اوضاع وقتی پیچیده میشود که پروتاگونیست داستان درمییابد گثنیها درک و دریافت ثابتی از جنسیت ندارند. جنسیتشان طی چرخههایی تقریباً یک ماهه تغییر میکند، تقریباً تمامشان هم مرد و هم زن بودن را تجربه کردهاند، و از همه مهمتر، به عنوان نتیجهای جامعهشناسانه، هیچ یک از کلیشههای جنسیتی که ما در زمین به آنها خو گرفتهایم، هرگز نتوانستهاند در این سیاره حتی شکل بگیرند، چراکه بستر مناسبی نداشتهاند؛ و این بستر، بیش از هرچیز، ترایبالیست بودن یا احساس قبیلهگرایی بوده است. اینکه خودت را در یک گروه با برچسب مشخصی و در نتیجه در مقابل گروه دیگر بدانی، دو قبیله را در جنگ ببینی، و در نتیجه تصمیماتی بگیری که از نظر استراتژیک به پیروزی طرف خودت کمک کند. جنسیت برای اهل زمستانِ لگویین امری سیال است. نقطه اتکای درستی برای شکلگیری قبایل یا همان تیمهای مرد و زن نیست، و در نتیجه سکسیسم و به تبعش امور مشکلآفرینی مثل تجاوز و قتلعام و جنگ در این سیاره هرگز متولد هم نشدهاند که حالا کسی بخواهد علیهشان مبارزه کند یا ریشهکنشان کند.چرخههای تغییر جنسیت-که در کتاب چرخههای «کمر-سومر» نام دارند- آنطور که راوی کتاب میگوید، تمام سیارهی گثن را تحت سلطهی خود درآوردهاند. تمام اهالی گثن هم پدر و هم مادر تعدادی از بچهها بودهاند و هیچ بعید نیست که مادر خودشان حالا یک مرد باشد یا پدرشان یک زن، که باز آخر ماه جنسیتش تغییر کند. مسئولیت بزرگ کردن بچهها برعهدهی هیچ جنسیت خاصی نیست، که البته نباید هم باشد. جنسیت خاصی اصولاً وجود ندارد. بنیان خانواده از بیخ و اساس در گثن متفاوت است و نقش سنتی مردی که بیرون کار کند و زنی که در خانه بماند مضحک به نظر میآید. اقتصاد،کشاورزی،صنعت و اساساً ساختار حکومتی و مدیریتی گثنیها چهرهای عاری از جنسیت دارد. موضوعات داستانها و سرگرمیهایشان نیز خیلی با ما فرق دارد. در داستانها خبری از جنسیت نیست و محرکهای جنسی انگیزهای برای کاراکترها محسوب نمیشوند. گثنیها در طی دورهی بیست و چندروزهی سومر-که در یک جنسیت ثابت گیر افتادهاند- عملاً هیچ میل جنسیای ندارند. مطلقاً آسکشوال هستند. به محض اینکه دورهی «کِمِر» سر میرسد، میل جنسیشان در پایان ماه فوران میکند. در این مرحله یک جفت پیدا میکنند و در مکانهای مخصوصی به همخوابی با او مشغول میشوند، و در این مقطع، یکی از ژنهای مردانگی یا زنانگی در یکی از طرفین غالب میشود و طرف مقابل به ناچار جنسیت دیگری را انتخاب میکند-هرچند نمونههایی دیده شده که طرف مقابل هم همان جنسیت را انتخاب کند که نادرتر است. بنابراین، تمام گثنیها، در ماه یک تعطیلات چندروزهی اروتیک دارند و بعد بیش از بیست روز فعالیت کاملاً فارغ از جنسیت دارند. اگر یک گثنی مونث در طی دورهی «کِمِر» باردار شود، جنسیتش تا وضع حمل ثابت و مؤنث باقی خواهد ماند، ولی به جز این استثنا، جنسیتها مدام در حال تغییرند، و در نتیجه، مردمان گثن، به جنسیت به چشم یک جور مد، یک حال لحظهای و یک امر موقتی فکر میکنند.
لگویین به نظرم کلید ماجرا را درست درک کرده است. موضوع بر سر برچسبها نیست. بر سر اینکه چه کسی را میشود فمنیست صدا زد و چه کسی را باید سکسیست صدا زد نیست. سر آزمون ورودی و تشرف برای عضویت در فرقهی فمنیسم نیست. بر سر دیکته کردن حزبی دستوراتی از بالا که با چه کسانی حق دارید بخوابید نیست. بر سر قفسهبندی فیلمها و سریالها و گیمها یا کتابسوزانی از جنس فارنهایت ۴۵۱ بردبری نیست. خیلی ساده سر ندیدن تمام این برچسبهاست. سر نادیده گرفتن و فراموش کردن این کلیشههای جنسیتی است. سر آزادی است. آزادی انتخاب،در سلیقه،در گرایشات، و حتی در تغییر آنها، حتی اگر تمامشان مثل اهالی سیارهی گثن ماه به ماه تغییر کنند.
***
فمنیسم البته که در جهان همچنان یک مسئله است، و در خاورمیانه حتی به مراتب بیشتر از هرجای جهان مسئله است. در کشورهایی که هنوز زنان به حقوقشان دست نیافتهاند، جنبشی زنده است، ولی در غرب که کمابیش پیروز شده و لااقل به شکل سیستماتیک و قانونی خبری از تبعیض نیست، نمیشود درست گفت چه چیزی است. تعداد آدمهایی که امروز سوار این کشتی شدهاند آنقدر زیاد است که شکی نیست بخش قابل توجهی از ایشان قصد بهرهبرداری شخصی از آن را دارند. امروز در غرب اگر کسی به فمنیسم اشاره کند، باید بعدش دقیقاً مشخص کند منظورش چیست. انگار که بیش از یک نوع فمنیسم داشته باشیم. فمنیسم لیبرال کلاسیکی داریم که روی برابری فرصتها دست میگذارد. فمنیسم محافظهکارانه داریم که نبرد را تمام شده اعلام میکند. فمنیسم سفید داریم و فمنیسم اقلیتها. فمنیسم سیاسی که یکی از فعالانش، «مدلین البرایت»، یک بار در یکی از کمپینهای هیلاری کلینتون علیه برنی سندرز، بی هیچ شرم و خجالتی از جنبش زنان بهرهبرداری سیاسی کرد و رسما گفت «یک طبقه مخصوص در جهنم برای زنانی وجود دارد که از زنان دیگر حمایت نمیکنند» و بر آتش قبیلهگرایی نفت بیشتری ریخت. گونههای ضدجریان از فمنیسم داریم. فمنیستهایی داریم که برای حقوق مردان فعالیت میکنند. فمنیسم زیرزمینی داریم و فمنیسم رسانهای اتوکشیده و جریان اصلی. فمنیستهای فرقهای داریم که عملاً به تمثال زنانگی سجده میکنند و رو به عکس والری سولاناس دعا میخوانند(نه جدا. ویدیوهایش موجود است) و فمنیستهای معتقد مسیحی داریم که با آیات عهد جدید برابری حقوق زن و مرد را تبلیغ میکنند.
فمنیسم ولی در بدایت پیدایشش هیچیک از اینها نبود. نه یک ایدئولوژی بود و نه یک صفت پر زرق و برق، که یک واکنش بود. خشم فروخوردهی چندهزارسالهای بود که بالاخره در شرایط سیاسی و اجتماعی خاصی توانست آزاد شود و منفجر شد، و حق هم داشت که منفجر شود. جهان نياز به يك تكان و يك تكانه داشت. نياز به پالس داشت. تغییری رادیکال نیاز بود که مردان هم کنار زنان قرار بگیرند و برای حقوقشان بجنگند، ولی نباید فراموش کرد که به هر حال نیاز بود که مردان کنار زنان قرار بگیرند. منفیست آشغال سولاناس جهان را تکان داد، ولی تغییر نداد. به قول نقل قول ابتدای این یادداشت، برای باز کردن در کافی بود، ولی برای باز نگه داشتنش، احتمالاً نه. پس برای باز نگه داشتن در بود که فمنیسم از خشم انقلابی تبدیل به جنبشی اجتماعی شد. فمنیسم موجهای اول و دوم روشی شد که برای رسیدن به اهدافی و نابود کردن ساختارهایی به کار گرفته میشد. در دورهای که زنان حتی حق رأی هم نداشتند، مسلماً هدف اخذ همین حق بود، و در دورهای جلوتر که از زنان توقع میرفت از داخل آشپزخانه رأیشان را به صندوق بیاندازند، هدف نابود کردن نقشهای جنسی شد. ولی هدف نهایتاً همیشه یک چیز بود: برداشتن یک آجر از بنای پتریارکی که به فرو ریختن آن منجر شود، و نتیجتاً، گرفتن همان آزادی انتخاب در تمام شئونات قانونی یا فرهنگی یا شخصی که مدتها از نیمی از جمعیت جهان سلب شده بود. مهمترین نکته دربارهی فمنیسم این بود-و باید باشد-که محافظهکار نبود. جریان رسمی را نمیپذیرفت. رادیکال بود. جهان را به چالش میکشید. شیوهی نگریستن به جهان را به چالش میکشید. پس شاید روحیهی فمنیستی حقیقی این باشد که با همین دید به خود پدیدهی فمنیسم هم نگاه کنیم، به خصوص به آن شاخههایی از فمنیسم که حالا خودشان جزئی از بافتار همان جریان اصلیای شدهاند که سالها به آن میتاختند. با همین دید است که در این پرونده قصد داریم بپرسیم چرا فمنیست هستیم، چطور فمنیست هستیم و آیا اصلاً باید فمنیست باشیم؟ بپرسیم که فمنیسم چه جاهایی موفق بوده، و چه جاهایی شکست خورده است. کجا برای رسیدن به همان حق آزادی انتخاب میجنگیده، و کجا از قضا این حق را حتی از زنان سلب کرده است. چه جایی واقعاً جریانی برآمده از تقلای شخصی آدمی شده که نابرابری عذابآوری را در زندگی روزمرهاش حس میکند و علیه آن میشورد، و چه جاهای دیگری تبدیل به ترندی رسانهای شده که آدمهایی که از قضا شاید خیلی به این مقولات هم باوری ندارند سوارش شدهاند و با سواری گرفتن از این موج به نان و نوایی رسیدهاند(اسم لیندا صرصور را بگذارید در صدر این لیست، قبل از اسم تمام ابرکورپوریشنهای مولتیمیلیاردی).
مقالات این پرونده نه تنها در موضوعاتی که از آن صحبت میکنند، بلکه حتی در زاویهی نگرش با هم متفاوتند. مهمترین نقطهی اشتراک بینشان، به جز اینکه همه تحت لوای موضوعیت فمنیسم و حقوق زنان قرار دارند، در به چالش کشیدن است. فرقی ندارد آنچه به چالش کشیده میشود رسانه باشد یا ادبیات علمیتخیلی، پتریارکی باشد یا سبک زندگی. مهم این است که هرآنچه خواهید خواند، با دغدغهها و رویکردی از جنس همان سوالاتِ شاید بیجواب و دغدغههای لگویین در دست چپ تاریکی نوشته شدهاند، و در سودای رسیدن به «زمستان» بدون جنگ، بدون تجاوز و بدون جنسیت آن.
-
با تشکر از محمد سوری بخاطر قلم موجز ، بیان شیوا و رویکرد متفاوت ! اولین باره که مقاله ای با مضمون فمینیسم میخونم اما بنظرم این نوع رویکرد و زاویه نگاه بهترین روش برای پرداختن به هر موضوعی هست ! چرا که به ما فرصت میده بدون تعصب و جبهه گرفتن به اصل موضوع بپردازیم و درکش کنیم. سپاسگذارم