بازی: The Conjuring House
عمارت خاندان اتکینسون، محلی بسیار مجلل و زیبا و بزرگ است با اتاقها و راهروها و تالارهای بسیار که سالهای سال است احدی جرأت نزدیک شدن به آن را به خودش نداده.
سرای اتکینسون همینطور برای خودش، متروک و پر از اسباب و اثاثیه خانواده بیچارهای که قبلا زندگی شادی داشتند رها شده و حالا گروهی از متخصصین وقایع ماوراءالطبیعه تصمیم میگیرند برای بررسی دلیل اتفاقات هولناکی که در این خانه افتاده که به خاطرش کسی جرأت نزدیک شدن به آن را بخودش نمیدهد به این عمارت برگردند.
مدتها پیش قتلهای هولناکی در این عمارت رخ داد، جنایاتی که کسی دلیلی برایش پیدا نکرد و قاتل نیز هیچگاه دستگیر نشد و از آن زمان به بعد، درست مانند تمامی عمارات تسخیر شدهای که ارواح ناآرام در آن پرسه میزنند این عمارت مجلل نیز دستخوش حوادث غیرطبیعی شد.
ارواح ناآرام، صداهای هولناک، وقایع غیر قابل توضیح و چیزهایی که جان نداشتند و حرکت میکردند و جان میگرفتند و این وسط تنها گروهی از متخصصین وقایع هولناک تصمیم میگیرند از این عمارت بازدید کنند. مجهز به تمام چیزهایی که یک گروه حرفهای بازدید از عمارات جنزده باید همراهش داشته باشد اما ماجرا خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست.
عمارت اتکینسون رأساً روح دارد و اصلاً هم خوشش نمیآید کسی بدون اجازه قدم به داخل عمارت بگذارد؛ سزای چنین افرادی مرگ است آنهم نه مرگ به روشی عادی و بدون درد که زجرآورترین نوع مرگی که حتی تصورش را هم نمیتوانید بکنید و اینطور شد که گروه از هم فرو پاشید؛ در میان راهروهای بسیار عمارت و اتاقهای تودرتوی آن گم شدند و دانهدانه به دست ارواح و چیزهایی شیطانی که طی سالیان از محیط سیاه خانه استفاده کرده و قدرتمند شدهاند، قتلعام شدند.
در این میان و بدون هیچ برنامه قبلی، ابلهی بسیار بلیه – با کمال تأسف شما قرار است نقش ابله مورد بحث را ایفا کنید – وارد عمارت میشود. یکی از اعضای دونپایه گروه که هرچقدر منتظر رفقایش شده خبری از آنها نشده و تصمیم گرفته خودش سرش را پایین بیندازد و وارد عمارت شود و رفقایش را پیدا کند ولی این ابله طفلکی کمترین تصوری در مورد جایی که به آن قدم گذاشته و چیزهایی که انتظارش را میکشد ندارد.
تمام وقایع بازی از نگاه شما میگذرد، دقیقاً انگار خودتان شخصاً در بازی هستید و روی زمین دنبال کلید میگردید، ورق پارههایی که گوشه کنار عمارت متروکه افتاده برمیدارید و میخوانید و سعی میکنید ابتدا از راز جنایاتی که اینجا اتفاق افتاده سردربیاورید و در مرحله دوم که البته مهمترین هدف بازی است از شر هیولاها، ارواح، گروهی که لباسهای عجیب و ماسکهای هولناک به صورت دارند و شبح زنی که همیشه دنبالتان است نجات پیدا کنید.
برخلاف بازیهای معمول این سبک قرار نیست تمام مدت چوب بدست یا اسلحه بدست با ارواح مبارزه کنید، یعنی اصلاً نمیدانید چه زمانی قرار است مبارزه کنید و از آن مهمتر هیچ سلاحی برای مبارزه در اختیار نخواهید داشت. بیشتر طول بازی صرف کشف رمز معماها، باز کردن درهای قفل شده و راهی برای رفتن به نقطه دیگری از خانه سپری میشود. بخواهیم صادق باشیم عملاً مبارزه چندانی در بازی وجود ندارد و بیشتر از اینکه بخواهید با اشباح و چیزهای ترسناک مبارزه کنید باید از دستشان فرار کنید، بخواهیم هم صادق باشیم کدام روحی را میشود با شاتگان کشت؟ بنابراین بازی خیلی واقعگرایانه است (تا جایی که در موقعیت مفروض واقعگرایی ممکن باشد).
بازی با روح و روان شما بازی میکند و دقیقاً میداند این کار را چه موقع انجام دهد. گاهی سرنخهای زیادی در اختیارتان قرار میدهد و قدم بعدی برایتان ساده است و گاهی ساعتها وسط یک اتاق میایستید و فکر میکنید خوب، حالا دقیقاً باید با این چیزی که پیدا کردهام چکار کنم و بهتر است حسابی اطرافتان را بپایید، چیزهای سادهای در بازی هست که در نهایت به شکست دادن سیاهترین چیزی که در تمام عمر دیدهاید – یا شاید هم ندیدهاید، من که از زندگی خصوصی شما خبر ندارم – منجر خواهد شد.
اشباح، مشابه بازیهای دیگر به محض دیدن شما با علاقه به سمتتان خواهند دوید، شیاطین علاقه وحشتناکی برای تکه تکه کردن شما دارند و خیلی از مواقع باید یک گوشهای پنهان شوید و صرفاً بگذارید یاروی مورد نظر بیاید و برود و همان دری که پدرتان درآمده تا کلیدش را پیدا کنید قفل کند و بعدهم ساعتها دنبال راهی برای ورود به همان اتاق مورد نظر بگردید. توصیه اکید من این است که این بازی را با هدفون تجربه کنید؛ به تک تک صداهایی که میشنوید بدقت گوش بدهید و وقتی یکدفعه یکی از بزرگواران جلویتان سبز میشود مراقب باشید لپتاپ یا کامپیوترتان را به سمتی پرتاب نکنید، شاید بصورت موقت از دست بزرگوار مورد بحث راحت شوید اما بعدش باید لپتاپ بخرید و باور کنید روبرو شدن با روح غمزدهی زنی که به قتل رسیده خیلی راحتتر از روبرو شدن با قیمت لپتاپ در وضعیت کنونی است.
بازیهای خیلی کمی در ژانر ترسناک ساخته شدهاند که اینطور بازیکن را به عمق بازی بکشانند و درگیرش کنند، هدف عموم بازیها این است که سریعتر به پایان برسانید و از صحنههای نبرد و زدوخورد و استفاده از سلاحهای عجیب غریب لذت ببرید اما این بازی اینطور نیست. اینجا هیچ چیزی قابل پیشبینی نیست، اگر شمعی یکدفعه سوسو میزند یا چراغی خاموش میشود الزاماً قرار نیست کسی از دیوار بیرون بپرد و حسابتان را برسد، اگر ضرباهنگ موسیقی بالا میرود الزاماً کسی نمیخواهد به سراغتان بیاید و اگر راهرویی تاریک است حتماً کسی در گوشهای پنهان نشده که یکدفعه جلویتان بپرد و وحشتزدهتان کند. خیلی از مواقع وقتی داخل اتاقی راه میروید یکدفعه چیزی هولناک جلویتان سبز میشود، نه هشداری داده میشود و نه اصلاً انتظارش را دارید و همین باعث شده این بازی نسبت به بازیهای ردهی خود منحصر به فرد و جذابتر باشد. چون همهی وحشتش در افکتهای صوتی خلاصه نمیشود. چون به شما سرنخ موسیقیایی برای ترسیدن نمیدهد. چون انتظار هیچ چیزی را نمیتوانید داشته باشید و انگار که واقعاً این شما هستید که قدم به خانهای تسخیر شده گذاشتهاید و باید تا آخرش را هم بروید.
گرافیک بازی خیرهکننده است، جزئیات هرچیزی که در بازی میبینید بدقت طراحی شده و همین باعث میشود بازی سنگینی باشد و روی هر سیستمی بخوبی جواب ندهد، موسیقی روان و خوبی دارد و با جو بازی کاملا هماهنگ است و وضعیت دید بازیکن نیز بصورت اولشخص است. معماهای بازی حدودا ساده و روان هستند ولی بازی، از نوعی نیست که خیلی سریع تمامش کنید. گاهی بارها و بارها داخل یک راهرو میروید و میآیید تا کلیدی که از اول گوشهای نیفتاده بوده پیدا کنید.
بهرحال برای سپری کردن یک شب عالی – من روی معنی این عالی باید کار کنم، گاهی وقتی منظورم عالی است بقیه یک قدم به عقب برمیدارند و در حالیکه رنگشان پریده میگویند کمترین علاقهای به این تجربه عالی ندارند و دفعه قبل چند شب سر همان پیشنهاد فیلم عالی که داده بودم از ترس خوابشان نبرده – این بازی قویاً پیشنهاد میشود.
پشت کامپیوترتان بنشینید، هدفون بگذارید و برای کاهش هزینه برق مصرفی منزل هم چراغ اتاق را خاموش کنید، مگر مانیتورتان نور کافی تولید نمیکند؟
-
بکبجبکبجژژگب
ژکیکیک
یک کیکیکژکیکیکیجژجلمثجژکقیکیکک