در جدال با شرلوک

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

کارآگاهی خصوصی بیشتر از این که شبیه یک شغل باشد، شبیه یک اتفاق اسطوره‌ای است. موجودی مرکب از جادوگر و شوالیه که در بدنه‌ی قطعه‌قطعه‌ی شهر سفر می‌کند و با آدم‌های تنهای مختلف حرف می‌زند و مشاهده می‌کند و اجزاء محرمانه‌ی زندگی را می‌کاود.

کارآگاهی خصوصی بیشتر از این که شبیه یک شغل باشد، شبیه یک اتفاق اسطوره‌ای است. موجودی مرکب از جادوگر و شوالیه که در بدنه‌ی قطعه‌قطعه‌ی شهر سفر می‌کند و با آدم‌های تنهای مختلف حرف می‌زند و مشاهده می‌کند و اجزاء محرمانه‌ی زندگی را می‌کاود.
شخصیتی که آمده تا تعادل از دست رفته‌ی شهر را برگرداند. شهری که با یک جنایت دروغ‌هایش رو شده و حالا به کارآگاهی نیاز دارد که سپر صداقت باشد. اما کارآگاه‌های خصوصی بیشتر از این که برآیند یک اتفاق واقعی باشند، آرزوی نویسنده‌هایند. اصلا بعید نیست که اول نویسنده‌ها این پیشه را خلق کرده باشند و بعد یک عده خوششان آمده باشد و کارآگاه شده باشند. کارآگاه‌هایی که بیشتر دنبال زیرآب زدن عاشق‌های مدعی و شریک‌های قلابی بودند. یا شاید می‌خواستند به صورت فانتزی‌ای مشهور باشند. چیزی شبیه همان جادوگرها و شوالیه‌ها که هر چقدر در ادبیات خفن به نظر می‌رسیدند، در عمل یا بی‌خاصیت بودند یا که شارلاتان.
این یادداشت تلاشی برای یک نگاه واقعی‌تر است به کارآگاه‌های خصوصی. به اندام‌های جستجوگر شهرها…


کارآگاه‌های خصوصی واقعی: اهل نبوغ مبوغ نیستند


ایزی آینستاین و مو اسمیت دو کارآگاه واقعی‌ نیویورکی بودند که حداقل از نظر رزومه کاری خیلی بهتر از شرلوک هولمز و واتسون عمل می‌کردند. این دو کارآگاه سر هم ۴۹۲۳ خلاف‌کار را دستگیر کردند و باعث لو رفتن بیش از پنج میلیون بطری نوشیدنی الکلی غیرقانونی شدند. یک فروشنده دوره‌گرد سابق و یک سیگارفروش سابق که کارآگاه‌های خصوصی کاردرستی شده بودند. خلاف‌کارها از ترس، عکس این کارآگاه‌های مخوف را از جلوی چشمشان تکان نمی‌دادند، ولی چون آن‌ها استاد اختفا و تغییر چهره بودند، باز همه را غافل‌گیر می‌کردند و گیرشان می‌انداختند.
آینستاین و اسمیت از آن نابغه‌ها و ریاضی‌دان‌ها نبودند و مثل شرلوک هولمز پروفسوربازی درنمی‌آوردند. در عوض تا دلتان بخواهد، بچه کف نیویورک بودند و همه سوراخ‌موش‌هایش را در ذهن داشتند. کارآگاه‌هایی که خیلی کارهای هیجان‌انگیز انجام نمی‌دادند که بیشتر مواقع فقط ساعت‌های طولانی با صبر و حوصله کار می‌کردند و به نتیجه می‌رسیدند. ناگفته نماند که آینستاین هر جا که کم می‌آوردند، استعدادهای زبانی‌اش را رو می‌کرد و عین بلبل آلمانی و مجاری و ییدیش و چینی! حرف می‌زد و خیال مظنون‌ها را تخت می‌کرد و به کارآگاه‌بازی‌اش ادامه می‌داد.

 


کارآگاه‌های خصوصی واقعی اگر راز مهمی را بفهمند، به طرز مسخره‌ای می‌میرند


دنیل مورگان به اتفاق شریکش در جنوب لندن یک دفتر کارآگاهی کوچک داشت. دو تایی تحقیق می‌کردند و از خرده‌رازهای اعماق شهر خبر می‌گرفتند و نتایج تحقیقاتشان را به روزنامه‌ها می‌فروختند و زندگی می‌گذراندند. اما عاقبت‌ این پول‌ها به‌خیر نشد و جنازه مورگان را در حالی پیدا کردند که یک تبر توی سرش رفته و به کف سفت یک پارکینگ خلوت چسبیده بود.
کیف پولی که پول‌هایش دست‌نخورده بود و ساعت رولکسی که دزدیده بودند و دسته تبری که دور دسته‌اش را با حرفه‌ای‌گری کامل با رول‌ گچی پوشانده بودند. این اتفاق بعد از یک قرار کاری طولانی افتاده بود و از این‌رو شریکش که طرف دیگر جلسه بود، مظنون اصلی ماجرا شناخته شد و به همین مناسبت مدتی هم به زندان افتاد. اما با وجود این‌که 30 سال از ماجرا گذاشته، ما هنوز قاتل اصلی ماجرا را نمی‌شناسیم.
تحقیقات جدیدتری که در همین سال‌های اخیر صورت گرفت، داستان را از قبل هم پیچیده‌تر کرد. شواهد جدید نشان می‌دهند که مورگان می‌خواسته علیه یک شبکه عظیم توزیع مواد مخدر در جنوب لندن افشاگری کند که ازقضا پای پلیس هم در این بین گیر بوده و قضیه بوی فساد و تبانی می‌داده. شریک مورگان همه مشکلات را نتیجه ناشی‌گری کارآگاه مرحوم می‌داند که برای فروش اطلاعات جالبش با افراد زیادی ارتباط گرفت و به‌خاطر همین وسوسه انگار به آدم‌های اشتباهی وصل شد. شایعات حکایت از این دارند که مورگان با واسطه‌های رابرت مورداک تماس گرفته و واسطه‌های اهلش را خبر کردند که «کجای کارید، یکی تا ته ماجرایتان را درآورده و وقت خلاص کردنش رسیده.»
حالا اگر زیادی توهم توطئه بازی دربیاوریم، می‌توانیم خودکشی چهار ماه بعد افسر پلیس آلان هولمز را هم شاهد ماجرا بگیریم، چراکه طبق شواهد آلان هولمز همان کسی بوده که از اول مورگان را از چندوچون فساد در دستگاه پلیس لندن باخبر کرده. این‌جاست که کارآگاه‌های خصوصی اگر زیادی شرلوک هولمز بازی دربیاورند، موریارتی‌ها برایشان دلبری نمی‌کنند و دیالوگ‌های شیوا نمی‌گویند که فی‌الفور قاتل استخدام می‌کنند و تبر در جمجمه‌ می‌کوبند و خودکشی‌شان می‌دهند.


کارآگاه‌های خصوصی واقعی ممکن است به طرز حال به‌هم‌زنی مشهور و سلبریتی باشند


یک نگاه سرسری به لیست مشتریان جی‌.بی.‌آرمز همه‌ چیز را مشخص می‌کند؛ الویس پریسلی، هاوارد هیوز، الیزابت تیلور و مارلون براندو!
درواقع آقای آرمز همان کارآگاه خصوصی‌ای است که پسر مارلون براندو را از چنگ آدم‌رباها نجات داده بود. حالا فارغ از رزومه آقای آرمز نکته اساسی این است که ایشان در سن 11، 12 سالگی یک خراب‌کاری‌ای کرد و به وضع بدی با مواد منفجره ور رفت که منجر به قطع مچ‌ به پایین جفت‌ دست‌هایش شد.
چه چیزی می‌تواند از یک کارآگاه خصوصی موفق که جفت دست‌هایش مصنوعی است، تو‌دل‌بروتر باشد. دست‌های مصنوعی‌ای که در مدل‌های مختلف طراحی شده بودند تا توانایی‌های ویژه‌ای به آقای آرمز بدهند. دست‌هایی با مکنده‌های مخصوص بالارفتن از دیوار، دست‌های مصنوعی قمه‌دار، دست‌های مصنوعی آهن‌ربادار مخصوص چسبیدن به فلز، دست‌های مصنوعی طبیعی مخصوص مأموریت‌های مخفی، دست‌های مصنوعی قلاب‌دار با تفنگ مخفی و جعبه‌ابزاری پر از وسایل کارآگاهی که ناخودآگاه ما را به یاد کارآگاه گجت محبوب می‌اندازد. درواقع استن لی، خالق مردان ایکس و مرد عنکبوتی هم از دیدن آرمز حیرت کرده بود:
«من نمی‌تونستم باور کنم یه آدم واقعی، قدرت‌های این‌طوری داشته باشه.»
حالا آرمز در خانه هفت، هشت هکتاری خودش در ال‌پاسو خوش می‌گذراند و با شامپانزه‌ها و ببرهایش بازی می‌کند. کارآگاهی مشهور که سوژه مستندهای زیادی بوده و این‌قدر جایزه گرفته که حتی پایش به سریال‌ها هم باز شده. کارآگاهی که بیشتر از این‌که یادآور فیلیپ مارلو و ژول مگره باشد، ما را به یاد دیوید کاپرفیلد می‌اندازد. کارآگاهی از جنس مدیا و از جنس توجه به روابط عمومی و مارکتینگ. کارآگاهی که در وهله اول به دنبال حل معمای شخصی خودش است.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن