سریال نتفلیکس کابوی بیباپ ؛ مشکل از انیمهتیسم است!
سریالی که قرار بود ویچر علمیتخیلی نتفلیکس باشد و معادل سریالهای علمیتخیلی پربینندهی شبکههای دیگر باشد هنوز شروع نشده شکست خورد.
سریال کابوی بیباپ در نطفه خفه شد. سریالی که قرار بود سریال علمیتخیلی پرچمدار ناوگان نتفلیکس باشد همان اول کار و با روایتی نصفهنیمه به پایان رسید. اگر از آن دسته سریالبینهایی هستید که هنوز برداشت لایو اکشن سریالی کابوی بیباپ را ندیده آنقدرها هم چیزی را از دست ندادهاید.
مگر این که هوادار پر و پا قرص سریال کابوی بیباپ انیمهای و فیلم باشید. در این صورت شاید دلتان بخواهد یک بار دیگر یک جور دیگر به سراغ آن داستانهای آشنایی که ساتو و واتانابه غالب بر بیست و پنج سال پیش ساختند بروید. به احتمال قوی ناامید بشوید ولی لااقل از یکی دو قسمت بدتان نخواهد آمد.
یکی قسمتی که مربوط به تلویزیونهایی است که خودآگاهی آدمها را تصرف میکنند و یکی قسمت خرسی که بمبگذار حرفهای است. چون هر دو سعی میکنند از فرم روایی سریال لایو اکشن به بهترین نحو استفاده کنند.
در حالی که دیگر قسمتها به اشتباه سعی میکنند از فرم انیمه تقلید کنند بدون این که سعی کنند از قالب رسانهای خودشان بیرون بزنند. منظورم این است که کلاً اقتباسهای خوب سعی میکنند تا جای ممکن به عناصر سازندهی حیاتی رسانهای که میخواهند ازش اقتباس کنند نزدیک شوند.
مثل کاری که ادگار رایت با اسکات پیلگریم میکند. از قضا همین موضوع هم باعث میشود بیشتر اقتباسها از گیم مزخرف از آب در بیایند. ولی بگذارید برگردیم سر موضوع صحبتمان.
مشکل کجاست؟ نکند با سریال پدرکشتگی داری؟
حالا که خیلی وقت است دعواها بر سر سریال کابوی بیباپ خوابیده میخواهم بدون پدرکشتگی در مورد این سریال و احتمالاً اقتباسهای انیمهای بعدیای که نتفلیکس ردیف کرده (جدیدترینش وان پیس) صحبت کنم.
به طور کلی سریال کابوی بیباپ سعی کرده لحن داستان را خیلی عوض نکند ولی در ضمن برداشت جدیدی از تکتک داستانها ارائه دهد. فرق اصلیاش این که سریال انیمهای اپیزودهای خیلی بیشتری دارد و سریال مجبور به انتخاب از بینشان شده. این که فصل دیگری در کار نیست هم نشان میدهد که احتمالاً قرار نیست برداشت تلویزیونی لایواکشن از آن اپیزودهایی که اقتباس نشدند و از قطار جا ماندند داشته باشیم.
ولی بیشتر اپیزودها اگر شده در حد اشاره همچنان باقی ماندهاند.
فرق اصلی لایو اکشن و انیمه اما به نظر میرسد در زاویههایی است که برای ارائه روایت انتخاب میکند. در جایی که انیمه خیلی وقتها ترجیح میدهد در حد اشاره باقی بماند سریال سعی میکند دست ببرد توی دل و رودهی داستان و روانکاوی کند.
مشکل تایپهای کلیشهای و روانکاوی پلاستیکی است؟
سریال کابوی بیباپ نتفلیکس سعی دارد شخصیتها را آشناییزدایی کند. یک جاهایی کار میکند و یکجاهایی اصلاً کار نمیکند.
جولیا در انیمه در حد یک فم فاتال باقی میماند. یعنی آنقدری کسی جولیا را نمیبیند. فقط میدانیم معشوق جاودان اسپایک اسپیگل زنی است به اسم جولیا. کسی که به خاطرش جنگهای تروا در گرفته و یک سری شهر آتش گرفته و حدیث زیباییاش همهجا باعث میشود مردها در سکوت توداری فرو بروند.
ولی در لایو اکشن جولیا نقش قدرتمندتری پیدا کرده و هیچ شباهتی به جولیای انیمه ندارد. در واقع کلاً شخصیت دیگری است. این خوب است یا بد؟
نمیدانم ولی به نظرم داستان را کلاً به مسیر متفاوتی میبرد. اینجا دیگر با اودیسهی بازگشت به خانهی قهرمان تبعیدی روبهرو نیستیم. در واقع قالب داستان عوض شده است. برای همین اگر سریال ادامه پیدا میکرد احتمالاً شاهد اتفاقات دیگری میبودیم.
در کل سریال سعی میکند شخصیتها را از حد تایپ خارج کند. سعی میکند جت بلک را از یک پلیس کهنهکار حالا جایزهبگیر که از گذشتهاش فراری است تبدیل به پدری بکند که درگیر قضیهی طلاق است و میخواهد پدر بهتری باشد.
شخصیت شرور اصلی داستان ویشس را از یک شرور صورت سنگی بیاحساس از خود مطمئن به یک شخصیت نامطمئن تبدیل کند که به خاطر مردانگی مسموم به قعر تاریکی سقوط کرده است.
ولی مشکل اصلی اینجاست: سریال سعی میکند شخصیتها را از تایپها و الگوهای به ظاهر کلیشهای بیرون بکشد. شاید به خاطر این که آنها را شخصیتهای عمیقتری بکند و به داستان روح بدهد در صورتی که در نهایت به جای این که شخصیتها را عمودی حرکت بدهد به صورت افقی حرکت میدهد. یعنی آنها را از یک مدل تایپ کلیشهای (مثلاً فم فاتال در مورد جولیا یا شونسته مدشن در مورد فی ولنتاین یا کابوی تنها در مورد اسپایک) به کلیشهای دیگر هرچند مدرنتر تبدیل میکند (جولیا زنی که قدرت را به دست میگیرد. ویشس درگیر مردانگی سمی. جت بلک تلاش برای پدر خوبی بودن) که این در صورتیست که اصلاً قبول کنیم شخصیتهای انیمه واقعاً کلیشهای بودند (به جز جولیا. جولیای انیمه واقعاً کلیشهای است).
به نظرم از قضا شخصیتپردازی انیمه جایی بود که نیاز نبود خیلی دستکاری شود. همانجایی بود که داشت کار میکرد. سریال در بهتر کردن درک ما از شخصیت جولیا کاری نکرده. شخصیت را از پایه عوض کرده. همین موضوع برای جت و ویشس و اسپایک هم صدق میکند.
منتها مشکل فقط این نیست.
نکند با لحن داستان مشکل داری؟
فی ولنتاین در سریال قرار است بخش مهمی از طنز ماجرا را یدک بکشد. ولی از آنجایی که لحن طنز انیمه و سریال خیلی از منطق موافقی پیروی نمیکنند اتفاقی که میافتد این است که سریال شبیه نسخهی ضربهمغزیشدهای عمل میکند که نه دقیقاً ابسورد است (شاید چون کارگردان و بازیگرها برایشان روشن نیست قضیه از چه قرار است یا شاید چون دیالوگها یک جایی بین ابسوردیته و جدیت شناورند) و نه دقیقاً طنز.
سریال ابسورد خوب «ماجراهای ناگوار لمونی اسنیکت» است که همخوانی خط روایی داستان و دیالوگنویسی و شخصیتپردازی دارد. اینجا طنز ماجرا (که بخش مهمی از آن روی دوش فی ولنتاین است) بیشتر از این که به روایت کمک کند جلویش را میگیرد. این احتمالاً مشکل عمدهی اقتباسهای لایو اکشن از انیمه باشد.
از همین الان میشود مطمئن بود اقتباس لایو اکشن از وان پیس دچار همین مشکل باشد. این که کارگردان/نویسنده/بازیگرها مطمئن نیستند بالاخره چه دوزی از جدیت نیاز است و چطور بلافاصله آن دوز از جدیت را باید به طنز تبدیل کنند. اتفاقی که در انیمه به نرمی و بدون دستانداز اتفاق میافتد. در انیمه و کارتون به خاطر خاصیت انیمهتیسم شما خیلی راحت میتوانید از یک سکانس جدی به یک سکانس تراژیک و بعد به یک سکانس فوق خندهدار بروید بدون این که لحن روایت، تم کلی داستان و منطق داستان بهم بخورد. در سریال این ممکن نیست.
منتها این را هم بگذارید کنار. مشکل بزرگتر است. اینها صرفاً نشانههایی است که دارد به ما میگوید سریال لایو اکشن در برابر انیمه یک جاهای عقیم و به درد نخوری دارد که درست استفاده نشدهاند.
اصلاً مشکل اقتباس از انیمه چیست؟
یا بیایید یک مقدار پایهایتر و جزئیتر به قضیه فکر کنیم. مشکل اصلی اقتباس از انیمه چیست؟ نمونهی موفق هم داشته؟ چه چیزی باعث میشود پروژهی بعدی نتفلیکس قطعاً شکست بخورد وقتی هنوز وارد مرحلهی پساتولید نشده؟
نکند ما صرفاً یک مشت آدم بدعنق هستیم که از اقتباس سینمایی و لایو اکشن بدمان میآید؟ نه. هیچ اینطوری نیست. من اهل شرطبندی نیستم ولی شرط میبندم وانپیس هم اقتباس بدی خواهد بود. نه چون ذات اقتباس اشتباه است، چون اقتباس یک سری اصول دارد که به نظر نمیرسد انیمههای لایو اکشن نتفلیکس توانسته باشند بهش نزدیک شوند.
قضیه یک ربطی به ذات انیمه و کارتون و ترجمهناپذیریاش دارد. این بحث بسیار قدیمیای است که شاید نالازم هم باشد ولی به نظر میرسد به صورت دورهای دوباره زنده میشود چون هرچندوقتیکبار یک بابایی پیدا میشود که فکر میکند میتواند پایهایترین موضوعات را دور بزند بدون این که نیاز باشد هزینهای پرداخت کند.
به عقب برگردیم. به اقتباسی مثل اسپید ریسر خواهران واچووفسکی. شاید موفقترین اقتباس انیمهای ممکن. سریالی که تمامی اصول بصری و روایی ممکن برای تبدیل کردن یک انیمه به فیلم لایواکشن را رعایت میکند. از رنگهای روشن استفاده میکند. از دوربینهای غیر واقعی و زاویههای بعید بهره میبرد. حتی اصول فیزیک را زیر پا میگذارد. لحن روایت را تا جایی که برای لایو اکشن ممکن است ابسورد میکند. لحنش کودکانه است (این را معمولاً برای توی سر فیلم زدن در موردش میگویند) و اینها همه میخواهد یک کاری بکند و از روی قصد و غرضی است که به نظر «بیش از حد» است. میگویند شبیه کارتون است، برخلاف بیشتر فیلمهای قرن بیستویکمی که اقتباس از کمیک و کارتون بودند و سعی کردند جدی و خشن باشند و به قولی لای دندان گیر کنند (که بخشی از این قضیه زیر سر بتمن نولان است).
منتها اسپید ریسر برخلاف مد روز است. ولی این تنها چیزی نیست که انجام میدهد. منظورم این است که اسپید ریسر فقط یک تجربهی متفاوت در اقتباس از کارتون با تلاش برای وفادار بودن غیر معمول و خارج از اندازه به اصول روایت بصری و منطق روایی جهان داستانی رسانهای که ازش اقتباس میکند (یعنی کارتون) نیست! اسپید ریسر در مورد همینهاست. در مورد اصول روایت بصری و منطق روایی جهان داستانی کارتون است. سعی میکند همین چیزها را برای مخاطب بشکافد و خیلی سر راست به شما بگوید که ببین اگر بخواهی اقتباسی از کارتون و انیمه بکنی کار غیر ممکنی است. چون یک چیزی وجود دارد به نام انیمهتیسم. شبیه یک جور طلسم جادویی که نمیگذارد شما از انیمه به فیلم بروی.
انیمهتیسم ولی چیست؟ انیمهتیسم یک کلمهی جادویی و وودوو و هودوو نیست (هرچند شبیه قاموس کلمات نکرومنسی و زنده کردن مردهها به نظر برسد). خیلی رمز و رازی در آن وجود ندارد (نه بیشتر از چیزی که مثلاً برادران لومیر و مخترعان اواخر قرن نوزدهم و اوایل بیستم بهش رسیدند). مکتب فلسفی نیست (مگر این که مثل من زیادی جدیاش بگیرید). صرفاً خاصیتی در انیمه است که منحصربهرسانه است. یعنی هر روایت داستانی انیمهای که در غالب انیمه روایت میشود در همهی بخشهایش از جمله شخصیتپردازی و پلات داستان یک چیزی دارد که «انیمهای» است. این «انیمهای»بودن همان انیمهتیسم یا Animetism است و نه فقط به کارتونی بودن انیمه برمیگردد که به صنعت و تکنیک تولید آن وابسته است. انیمه نقاشیای است که بیشتر بخشهایش هنوز هم با دست تولید میشود. در ضمن دو بعدی است. همهی اینها چیزهایی را به میدان میآورند که مثلاً در سریال تلویزیونی قرار نیست بتوانید بازسازیاش کنید.
این همان خاصیت به ظاهر غیر قابل توضیح و غیر قابل انتقال به قالب روایی غیر است که بعضی وقتها برای تحقیر ازش یاد میکنند. ممکن است برای بعضیها معادل شخمی (بله) تخیلی باشد؛ برای بعضیها تروپهای فرهنگی غیر قابل ترجمه باشد و برای بعضی هم دلیل اصلیای باشد که چرا سراغ انیمه نمیروند.
همین خاصیت در کارتون هم هست. با اینکه انیمهی میازاکی و کارتون دو بعدی دان بلوث با هم فرق بنیادین دارند و در جاهایی این فرق بنیادینشان قابل ترجمه به یکدیگر نیست. ولی خاصیتی که ازش صحبت میکنیم به طور خلاصه این است: انیمهتیسم یا حرکت انیمهای با سینماتیسم یا حرکت سینمایی فرق دارد. این موضوع به خاطر وسایلی است که با آن انیمه میسازیم.
ولی بیایید در مورد چیزهای ملموستری صحبت کنیم. یعنی بگذارید من با مثال برایتان توضیح بدهم که چرا اقتباس کردن مثلاً رقص جاروی اسپایک اسپیگل به سریال کار نمیکند.
این انیمهای بودن یا انیمهتیسم چرا به سریال لایواکشن نمیرود؟ چون برای آن شما باید بدنهای کشسان به شخصیتها بدهید. بهشان صورتهایی بدهید که در لحظه بتوانند به واضحترین شکل ممکن احساسات را منتقل کنند در ضمن بهشان این قابلیت را بدهید که مدام از چیزی به چیز دیگر تبدیل شوند و حجم و اندازههایشان عوض شود. بهشان این فرصت را بدهید که از پایین شانس بیاورند و از همه مدل انفجاری جان سالم به در ببرند و دشمنهایشان را مویی شکست بدهند.
میدانید چه دارم میگویم؟ دارم در مورد همهی چیزهایی صحبت میکنم که یک فیلم را افتضاح میکند و یک انیمه را بینظیر میکند. که یک بخشی از آن روی انتظار مخاطب اهل انیمه است و یک بخشی از آن خاصیت صنعتی است که پشت تولید انیمه (سل انیمیشن و تکنیکهای مشابه) خوابیده.
حالا چطوری میشود نکتههای خوب یک انیمه را به نکتههای خوب یک فیلم یا سریال لایواکشن تبدیل کرد در حالی که دقیقاً به خاطر محدودیتهای قالب رسانهای است که این نکتهها به هم قابل ترجمه شدن نیستند؟
مثلاً انیمهی Monster انیمهای است که انیمهتیسم ندارد و میتواند سریال خوبی شود. ولی فیلمهای سم ریمی یا ادگار رایت را نمیشود کارتون کرد چون به فرم رسانهیشان برای روایت داستان وابسته هستند. در انیمهتیسم هم شما برای روایت یک داستان به رسانه وابسته هستید. این وابستگی روایت شدن به رسانه باعث میشود یک روایت را نشود در هر رسانهای روایت کرد.
مثلاً دنیای ادبیات پر است از کتابهایی که قابل اقتباس نیستند چون به رسانهیشان برای روایت کردن وابستهاند و بخش بصریای ندارند یا بخش بصریشان به کلمات وابستهتر از آن است که مستقل بتواند لذتی توی شما ایجاد کند.
منتها یعنی اقتباس ممکن نیست؟ در بعضی مواقع واقعاً ممکن نیست مگر این که یک رسانه به نفع رسانهی دیگری حسابی خودش را خم کند و کش بیاید.
کاری که اسپید ریسر میکند این است که به ما نشان میدهد اگر قرار است سینماتیسم را به نفع انیمهتیسم کنار بگذاریم چقدر باید به پیش برویم. احتمالاً همین اتفاق در اقتباس ادگار رایت از کمیک اومالی یعنی اسکات پیلگریم میافتد. برای به تصویر کشیدن خاصیت ارتجاعی و الاستیکی و مرگگریز نقاشیهای دو بعدی و کارهای فوقالعادهای که میتوانند به واسطهی این دوبعدی بودن بکنند (و این واقعیت که خطهایشان مدام میتواند عوض شود و شخصیت را دچار دگرگیسی بکند) در سینما و تلویزیون لایو اکشن باید خیلی بروید جلو. آنقدری که دیگر نشود اسمش را لایو اکشن با تعاریف سنتی گذاشت. چون انگار باید وارد قلمروی بدن شد.
بدن مرز زیستی مشخصی دارد و کارهای مشخصی میتواند بکند. جورهای مشخصی خم شود. در واقع همین خم شدن، مرتجع شدن، تغییر نقطه ثقل و کارهای خارقالعادهای که یک وجود انیمیشنی میتواند انجام دهد باعث میشود که رسانهی انیمیشن متفاوت عمل کند. متفاوت قصه بگوید و متفاوت راهحل برای پیشبرد داستان ارائه بدهد. اگر بخواهیم همین کار را برای لایو اکشن بکنیم با مسئلهی بدن و محدودیتهای ارتجاع و انقباض و تغییر نقطهی ثقل طرفیم. ما باید فکر به حال این مرز زیستی صلب در برابر خطوط مرز بدن کارتونی بکنیم. اگر میخواهیم داستانمان همان کاری را بکند که منبع اقتباسش توانسته به آن نایل شود (به فرض این که هدفمان این است) وگرنه نمیتوانیم همان قصه را بگوییم. باید سراغ قصهای دیگر با پلاتی دیگر و گرهگشاییهای دیگر باشیم.
جواب دیگر به این مسئله این است که در فاصلهی امن بایستید. اقتباس تاریک و خشن و جدی و عمیق خودتان را از قضیه بکنید که همه را به شدت افسرده کند و دردشان بیاید و بیمارستان منفجر کنید و زندانیها را طی آزمایشهای اجتماعی به جان هم بیندازید و شخصیتهایی با مامانهای هماسم را به جان هم بیندازید و دست بتمن مسلسل بدهید. آنجا مرز امنی برای اقتباس است (نه اینکه همیشه همینقدر اوضاع خراب باشد. ولی وضعیت در حال حاضر این است).
یا دیوانه شوید و ادگار رایت و واچووفسکی و سم ریمی باشید. یعنی اقتباس هزینه دارد. باید آمادهی هزینه دادن باشید. وگرنه به درد نمیخورد.
این وسط سرگردان بین این دو و با نویسندههای کماستعداد و کارگردانهای بیتجربه که از خودشان اختیار خاصی ندارند جواب نیست. سریال کابوی بیباپ در بیشتر از نصف اپیزودها همچین چیزی است. آنجاهایی که کار میکند هم به جای این که بسمت قالب انیمهای حرکت کند، دارد سعی میکند داستان را در قالب لایواکشن تعریف کند و خوب این کار را میکند.
سریال کابوی بیباپ ؛ بالاخره ببینیم یا نبینیم؟
نظر نهایی من این است که سریال کابوی بیباپ به صورت مستقل ارزش دیدن را دارد و حتی خیلی هم قشنگ است. اگر فرض بکنیم هیچ ربطی به انیمه ندارد جز این که ستینگش همان ستینگ انیمه است و شخصیتهایش همان شخصیتها هستند.
ولی به هیچوجه به عنوان دنبالهی معنوی یا همراستای معنوی کابوی بیباپ قابل مقایسه با انیمه نیست. شاید مشکل اصلی سریال این است که سعی دارد با یکی از محبوبترین انیمههای تاریخ مقابله کند. انیمهای که کسی داخلش عیبی نمیبیند. شبیه دستمال زشت سبز روشن متالیک بستن به دندانی است که واقعاً هیچوقت درد نمیکرده و قرار نیست درد کند.
-
نمیدونم چه اصراری به ساخت لایو اکشن و بازسازی آثار موفق قدیمی هست
-
سلام ، عالی بوددددد..
یه سوال اقای سوری ، من هر چی ریکوئست اکانت توییترتون رو میدم دینای میکنید چرا-
سلام. شرمنده واقعاً اکانت خصوصیمه. اکانت پابلیک ندارم.
-
اهان از این لحاظ ، ممنون بابت پاسخگویی🌸🌸
-
-
آقا پستا چرا تاریخ نداره؟ 🙂