بازی: دانجن سیج ۲ Dungeon Siege II
داستانهای فانتزی حماسی اصولاً کلیشهای هستند. شاید چون سالهای سال است که دارند نوشته میشوند. مکدونالد و دانسنی را تصور کنید. یا مثلاً اگر خیلی بخواهید مته به خشخاش بگذارید، ویلیام موریس فرشینهساز و عضو انجمن اخوت پیشرافائیلیان به همراه دانته روزتی و اورت مله که معتقد بودند چه در نقاشی و چه در داستانسرایی، باید به سنت کسانی همچون ادموند اسپنسر(نویسندهی ملکهی پریان) بازگشت. یعنی لااقل دو سه قرن عقب رفت. حالا همینطور بیایید جلو و مدام شاهد همین بازگشت به عقب خواهید بود. تا این که به آدمهایی مثل ای. هاوارد و فریتس لیبر و مایکل مورکاک برسید که سازندگان ژانر سحر و شمشیر هستند. از این داستانهایی که یک شخصیت عندماغ و کول و خاکستری دارند که مشخصاً همهکَسکُش هم هستند و گذشتهای تاریک دارند که میتوانند گاهی با تکیه بر دیوار به آن فکر کنند و آش انتقام هم بزنند مگر بختشان به پنجه در شکم دشمن کردن گشوده شود.
نه این که چنین شخصیتهایی در زمان ایجادشان به مثابه نسیم خنکی نبودند که بر گندآب شخصیتهای نیمبعدی خیلی متشخص و آبرومند و معمولاً نژادپرستانه بر پایهی تأیید پیشفرضهای ذهنی خواننده، وزیدند. باور عموم بر این است که دیگر شخصیتهای فقط مثبت و فقط منفی جواب نیست. به خصوص وقتی خوشبینی پسربچگانه را کنار بگذاریم و یادمان بیاید در چه جهان پیچیدهای زندگی میکنیم و صرفاً نخواهیم به یک واقعیت دست دوم سادهتر فرار کنیم. در ادامهی همین آدمهایی مثل گمل و رابین هاب و مارتین و جو ابرکرومبی به وجود میآیند که داستانهایشان لای گل و کثافت میگذرد و تلخی واقعیت دنیا را با کشته شدن دم به دقیقهی معشوقها و خراب شدن نقشهها و عوضی بودن جادوگرهای گاندالفنما، به شما عرضه میدارند. تا جایی که همینطور که با بینی توی کثافت داستانها فرو رفتهاید، از خودتان میپرسید یعنی واقعیت اینقدر تلخ است؟ یعنی نویسنده اینجا دیگر چیز ماجرا را در نیاورده؟
موضوع این نیست که هیچ چیز تازهای در داستانهای حماسی فانتزی وجود ندارد، بیشتر قضیه این است که آنقدر که نویسندهی خوب و متوسط در فانتزی حماسی وجود دارد که شما اگر بخواهید حتا همهی آثار خوب را بخوانید، بعد از سه الی چهار سری، حوصلهتان سر میرود و همه چیز برایتان رنگ تکرار میگیرد. نه فقط در کتابها که در فیلمها و بازیها هم همینطور است. به خصوص بازی در ژانر فانتزی حماسی و سحر و شمشیر کم نیست و در نتیجه نوآوری در چنین وضعیتی که سال ده تا بازی دیانددیطوری بیرون میآید، خیلی آسان نیست. در جایی به قول سندرسون و امثالهم، آنقدرها هم به صرفه نیست که نوآوری کنید وقتی میتوانید بازاری باشید و پول در بیاورید. اصلاً مگر داستانهای این مدلی را برای اعتلای ادبی مینویسند؟ یا بازیهای این مدلی را برای پیشبرد رسانهی گیم و فرمت گیم میسازند؟ سوالی که البته در مورد هر تولید هنریای میشود پرسید.
ولی در این که لذتی گناهآلوده در خوانش این داستانهای بعضاً زرد و تقویتکنندهی فانتزیهای کودکانه وجود دارد، شکی نیست. ولی احتمالاً اگر دنبال تجربهی ابرکرومبی و مارتین و گمل و هاب در رسانهای دیگر هستید، بگذارید بهتان پیشنهاد بدهم بازی دانجن سیج ۲ را امتحان کنید. بازیای که شاید از نظر ظاهری خیلی سر و ساده باشد، ولی داستانش همان گیرایی گناهآلودهی داستانهای سحر و شمشیر هزاربار آزموده را دارد.
به سلامتی رفقا
به نظرم مهمترین برتری این بازی نسبت به سایر دانجن کراولرهای امروزی، چیزی که از وقتی بازی را ده، دوازده سال پیش تمام کردم و از آن موقع مدام دنبالش هستم و پیدا نمیکنم، آدمهاییست که در سفر همراه شما میشوند. شخصیتهای همراه در این بازی خیلی جذابند.
یک دریاد دهنگشاد که همش هر کاری میکنید را مسخره میکند و تهش هم خودش یک تینایجر بدقلق است که احتمالاً یک کراشی هم به شما دارد. یک الف آیندهبین کاموطوری که از قضا خیلی هم مثل سیزیف تارک دنیا و مسلولِ سرنوشت است و چون الف است و جاویدان، یحتمل قرنهاست که آدمهای خنگول مثل شما را در مسیر یاری داده است تا بار دیگر شاهد سقوط گونهی بشر باشد(استعارهی سیزیف اینجا جواب است خلاصه). یک کوناری(بله بله باور کنید!) خود-مرلین مونرو-پندار که واقعاً تصور میکند زیباترین موجود جهان است و حالا دیگر نمیگوید با آن همه عضله نهایت آدمهایی که ماسلفتیش دارند ممکن است ازش خوششان بیاید. یک شاهزاده خانم هم هست که تصمیم گرفته با شما همراه شود چون احتمالاً به زرههای سوراخ و آسیبپذیر زنانه علاقهی وافر دارد؟ این یک قضیه بعد از گذشت ۱۵ سال توسط بایوور حل شده. از آنیتا سارکیسیان ممنونیم که این تضاد درونی زره زنانه را حل کردند.
و چندین شخصیت همراه دیگر که به نظرم یکی از مهمترین دلایل لذتبخش بودن داستان و روایتش برای من بودند. به خصوص که همین سه سال پیش، یک بار دیگر بازی را به پایان بردم و دیگر مطمئنم صرفاً از سر سادگی فکر نکردهام که شخصیتهای همراه، خوبند.
رابطهی شما با همراهانتان در طول بازی همینطور بیشتر و گستردهتر میشود و شما کمکم روابطتان را با آنها بهبود میبخشید یا کارهایی میکنید که مورد پسند آنها نیست تا جایی که ترکتان میکنند چون دیگر اهدافشان با شما همراستا نیست. همین فرمول در دراگونایج تکرار میشود و البته بسط پیدا میکند، هرچند که گفته میشود هر دو بازی این فرمول را از بازی بالدورز گیت قرض گرفتهاند.
به سلامتی جاده
سفری که تجربه میکنید و مسیری که طی میشود تا شما در نهایت به مقصد برسید، ملون و پرازحادثههای به ظاهر رندوم است. شما هدف مشخصی دارید ولی اهداف جانبی و سایدکوئستها شما را مدام به جاهای دورتری میبرند. به واقع سفری پیشبینینشده را آغاز میکنید و بازی هم ناامیدتان نمیکند و همینطور ساعتها محتوا و دیالوگ در اختیارتان قرار میدهد.
در واقع برای بازیای که این همه مدت از انتشارش میگذرد، این حجم از ماجرا، دیالوگ و روایت، نفسگیر و دور از حد انتظار است. به خصوص که هر یک از همراهان شما هم سفری شخصی دارند که باید در پیمودنش به آنها یاری برسانید.
محیط متغیر و این پویشی که دارید تا برسید به آدم بدهی انتهای داستان، لحظهی نهایی را به یک کاتارسیس و رهایی واقعی و لذتبخش تبدیل میکند. مثلاً به یاد بیاورید که چطور وقتی آخرین باس دارک سولز را میکشید، همهی رنجهایی که تا آن لحظه کشیدهاید به یک حالت رهایی همراه با غم و افسوس تبدیل میشود. این بازی هم همان حس را به شما منتقل خواهد کرد. کم چیزی نیست. چندتا گیم این مدلی میشود شمرد؟
فرنچایز دانجن سیج برای خیلیها صرفاً یک دیابلوید است و آنقدر نوآوری ندارد که بخواهد از پنجهی فرمت و ژانر برساختهی دیابلو خارج شود. در این که چندین فصل دارد. محیطش عوض میشود. هکانداسلش است. دانجن کراولر است. ولی چیزی که این بازی دارد و دیابلوی سوم ندارد و به طرز عجیبی از آن وا میماند، داستانی درگیرکننده است که نیازی نباشد از روی دیالوگهایش اسکیپ کرد.
به سلامتی نوستالژی
تا حد زیادی دانجن سیج ۲ تقویتکنندهی حس نوستالژیک شما نسبت به جهان سحر و شمشیر خواهد بود. سیستم مبارزهی جادویی واقعاً لذتبخش و ارضاکننده است. از فایربال و آیس مسایل گرفته تا جادوهای درمانی و سیستمهای ارتقاع کلاسهای جانبی که در دیالسی اضافه میشوند، مثل کلاسِ اسسین و پاراگون.
ستهای لباسها و اسلحهها هم جذابند و طراحی گرافیکی بانمکی دارند. در نهایت به شما این اجازه را میدهند که یک جنگاور حماسی سحر و شمشیر خفن بشوید و به همراه سه رفیق شفیقتان، به دل افواج دشمن بزنید و آنها را درو کنید. به نظرم حسی لذتبخشتر از این نیست که آدم با لباسهای قشنگ و اسلحههای تمیز بزند به دل یک لشکر اورک که به صورت گوشتِ دمِ توپ دارند میایند سراغش.
دانجن سیج در ضمن آن سختی گیمهای قدیمی که دوستش داریم را هم دارد. روایت به دقت شما بستگی دارد و واقعاً هیچ جا سعی نمیکند مراعات حال شما را بکند. به نظرم گیمرهای سختپسند و کسانی که از داستانهای حلشده در بستر گیم لذت میبرند، این بازی را مغتنم خواهند شمرد. باور کنید داستانهای سحر و شمشیر را دیگر اینقدر خوب نمیسازند.
-
اثاری که به جامانده را حفظ کنیم،بازسازی اثار ویران شده پیشکش بازهم مردم تبریز دلشان خوش هست که زلزله این اثار را از بین برده نه پادشاهان دیوانه دولتخانه صفوی در اصفهان از میدان نقش جهان شروع می شده تا سی و سه پل کاخ ها و عمارت ها بوده و بعد ان از سی و سه پل تا میدان ازادی باغ های سلطنتی بوده است،من جمله باغ هزارجریب اما تمامی این کاخ ها به دست پادشاهان دیوانه قاجاری خراب و ویران شد،باغ ها را از بین بردن و تمامی اثار زمان صفوی را خراب کردن همین الان در بسیاری از اثار به جامانده مثل چهلستون خرابی های زیادی ایجاد کردند تصور چنین دولتخانه بزرگی(غیر اصفهانی ها روی گوگل مپ این وسعت را می توانند متوجه شوند)و خراب کردن تمام ان در جنگ ها و توسط پادشاهان واقعا اتش به دل ادم میندازه 10 1 custom essay writing
-
خیلی عالی یود ممنون
خیلی دلم برای رمان های گمل تنگ میشه حتی با این وجود که نثر خیلی ساده ای داشت ولی خب یه اسطوره بود همین و بس