تاریکی‌تراپی در چک: یک هفته تاریکی برای سلامتی

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

گفته شده است که در جمهوری چک، terapie tmou حال روح و روان شما را در طول هفت روز زندگی بدون روشنایی جا می‌آورد.

تشلادنا جمهوری چک – مرکز توانبخشی بسکید واقع در زمینی پرشیب برفراز بخشی بومرنگ شکل از کوهستان بسکید است. این کوهستان بسکید خودش بخشی از کوه‌های کارپات است که از جمهوری چک به سمت لهستان و اسلوواکی می‌رود و در غرب اوکراین به کوهستان آلپ ترانسیولوانیایی می‌پیوندد. مخفف اسمش می‌شود بی‌آرسی Beskid rehabilitation center. اینجا معبد درمان‌های جایگزین است. از آن جاهایی که وقتی حالتان خوب است ولی دوست دارید عالی بشوید می‌توانید بهش سر بزنید. یا اگر درد مزمنی دارید که خیلی هم جدی نیست و درمان‌های معمول و استاندارد غربی جوابش نیست. در این مرکز اتاق‌های کایروتراپی(سرمادرمانی) با دمای منفی ۱۲۰ درجه‌ی سلسیوس دارند. هرم شفابخش دارند که در فضای آزاد قرار گرفته و یک سازه‌ی چوبی است که مثلاً قرار است انرژی‌های شفابخش را جمع‌آوری کرده و به کسی که زیرش خوابیده منتقل کند. توی وبسایت این مرکز نوشته‌اند که تحقیقات نشان می‌دهد تأثیرات آرامش‌بخش هرم، در روح و روان انسان هارمونی ایجاد می‌کند و باعث شفای عاجل می‌شود. این وسط یک ویلا هم هست به اسم ویلا متما یا «ویلای تاریکی من»‌ که آدم می‌تواند یک هفته یا بیشتر در تاریکی مطلق تویش استراحت کند.

درمان‌گرانی که امروزه از روش تاریکی درمانی استفاده می‌کنند، می‌گویند که این روش درمانی تراپی تمو  از چله‌نشینی [در واقع چله‌و‌نه‌روز‌نشینی] تبتی به اسم ینگ تی ملهم است. غربی‌ها با این درمان از طریق مردم‌شناس آلمانی، هولگر کالویت آشنا شدند. Dunkeltherapie یا تاریک درمانی. مارِک مالوش یک روانشناس اهل چک است که دارد روی این درمان جایگزین مطالعه میکند و معتقد است که این درمان در چک جای خودش را چک پیدا کرده و مراکز تاریکی درمانی تقریباً همهجای جمهوری چک آمادهی خدمترسانی به جمعیت ده میلیونی کشور هستند. مرکز بیآرسی که معروفترین این تاریکخانههاست، لیست دوسالهی انتظار برای افراد سرشناس دارد. توی وبسایت بیآرسی میتوانید در مورد فواید این درمان یک همچین چیزهایی بخوانید: «تاریکی درمانی در پیشگیری از بیماریهای لایف استایل از جمله سرطان، بیماریهای متابولیسم و امثالهم موثر است و حواس را تقویت کرده و خلاقیت را افزایش داده و از همه مهمتر: روان انسان را بازسازی میکند.»

توی این خاموش‌خانه‌ها کار خاصی نمی‌شود کرد. حالا ویلا متما باشد یا خاموش‌خانه‌های دیگر. البته هدف هم تقریباً همین است. بسته به این که به کدام موسسه رجوع کرده باشید، می‌توانید بخوابید، مدیتیشن کنید یا ورزش کنید. منتها کار خاص دیگری نمی‌شود کرد. مراجعان در تاریکی غذا می‌خورند و زمان را سپری می‌کنند. بعضی مراکز تاریکی درمانی هم هستند که مراجعان را تشویق می‌کنند که توی تاریکی کارهای هنری بکنند. نقاشی بکشند. مجسمه بسازند. موسیقی بنوازند. نه موبایلی هست و نه اینترنتی و نه حتا ساعت و تقویمی. مراجعان باید مدت زیادی را تنها با افکار خودشان بگذرانند. البته در بعضی مراکز می‌توانند با روان‌درمان‌گر یا «محافظ‌‌»شان هم صحبت کنند. توی این تاریکی مطلق خیلی از مراجعه‌کننده‌ها دچار رویا و توهم‌های دیداری-شنیداری شدید می‌شوند. خیلی از آن‌ها می‌گویند که بین خواب و بیداری رویاهای عجیبی دیده‌اند که کاملاً ملموس و مجسم بودند. این تجربه‌ها ممکن است لذت‌بخش و مفرح باشند یا ترسناک. هر دوره تاریکی درمانی در بی‌آرسی روزی نزدیک به صد دلار هزینه دارد و مراجعان باید حداقل یک هفته ویلا را اجاره کنند. پس هر دوره‌ی درمانی لااقل ۷۰۰ دلار هزینه برمی‌دارد.

مالوش که استادیار روان‌شناسی دانشکده‌ی هنرهای دانشگاه استراوا هم هست، تاریکی درمانی را زیرشاخه‌ی درمان‌های انگیزشی محدودیت محیطی یا REST (restricted environmental stimulation therapy) می‌داند. شاخه‌ای درمانی در روان‌درمانی که قبلاً اسمش محدودسازی حسی بوده.(تغییر اسمش در دهه‌ی هشتاد برای این اتفاق می‌افتد که کسی اشتباهاً آن را با تکنیک‌های شکنجه و شست‌وشوی ذهن اشتباه نگیرد.) REST دو نوع مختلف دارد. نوع اول که معروف‌تر هم هست، شناوری است. در این روش شخص در تانک سالین شناور می‌شود و معمولاً در محفظه یا همان تانک را می‌بندند. در روش دوم معمولاً فرد در اتاقی تاریک و بی‌سروصدا به مدت یک الی دو روز در تخت می‌ماند. براساس مطالعات انجام‌شده، روش شناوری فواید بسیاری دارد. از بهبود حال و هوا گرفته تا کاهش استرس تا بهبود توانایی‌های ورزشی تا بهبود خلاقیت. روش دوم یعنی روش اتاقی هم در تغییر بعضی عادت‌ها و رفتارهای غلط تأثیر داشته است.

چندین سال پیش مالوش و پیتر سودفلد، یکی از محققان پیشتاز REST با هم برای بررسی خاموش‌خانه‌های اروپای میانه راهی سفر می‌شوند و حاصل این سفر یک فصل از کتابیست که با هم می‌نویسند. سودفلد در همان فصل کتاب توضیح می‌دهد که تاریکی درمانی مراکز توانبخشی جدید با REST از این نظر متفاوت است که در اولی آدم آزاد است که آزادانه جابه‌جا شود و با روان‌درمان‌گرش صحبت کند در حالی که در دومی شخص در اتاقی تاریک ایزوله می‌شود و نباید از تخت هم خارج شود. در ادامه می‌نویسد که مالوش و همکارانش را ترغیب کرد که بیشتر روی این موضوع مطالعه کنند و پشت تلفن هم همین را به من گفت. «به نظرم تاریکی درمانی موضوع جالبی است و امیدوارم آدم‌های بیشتری رویش تحقیق کنند تا اطلاعات بیشتری در مورد تأثیراتش به دست بیاوریم.»


یک بعد از ظهر مرطوبِ ماه آوریل، سری به بسکید زدم تا با طرفداران تاریکی‌ درمانی صحبت کنم و خودم یک شب را در اتاق بگذرانم. اندرو لوئیس اوربیش که Vila Mátma را اداره می‌کند، در ایمیلی که پیش از ملاقاتمان ارسال کرده بود، به اندازه‌ی دیدار شخصی‌اش در BRC، همه‌ی زورش را زد تا خودش را به عنوان یک پزشک متخصص معرفی کند و تأکید داشت که ویلا به مثابه یک مجتمع تخصصی و به دست تیمی از پزشکان معتبر اداره می‌شود، نه سرمایه‌گذاران پول‌ساز آماتور که سرتاسر کشور را گرفته‌اند. هرچند از تزئینات دفتر اوربیش می‌شد فهمید که علاوه بر علاقه‌ای به درمان‌های جایگزین، آقا عاشق جادوجمبل و عرفان هم هست: عکس‌هایی که در سالن ورودی هستند او را در اتاق سرما‌درمانی BRC همراه با مردی نشان می‌دهد که در کرایستچرچِ نیوزلند ملاقات کرده و به قول خودش «جادوگر» است. کلکسیونی از مجسمه‌های پشت میزش شامل پیکره‌ای است که با نقاط طب سوزنی برچسب خورده و همچنین یک مجسمه‌ی سبز تیره با آلت مذکر عظیم. براساس دستور‌العمل کارمندی Vila Mátma، الزامی است که محافظان «دانش نظری وسیعی» در شیوه‌ها و باورهای غیر علمی همچون «قوانین کیهانی پایه»، کتاب‌های مردگان، تکنیک‌های رویابینی، ذهن کوآنتومی، جادوگری و قصه‌های پریان داشته باشند.

حتا در جمهوری چک که این درمان خیلی هم محبوب است و خیلی وقت‌ها دکترهایی پیدا می‌شوند که برای بیمارانشان اقامت در این ویلا را تجویز می‌کنند، اوربیش درباره‌ی اکثریت جامعه‌ی پزشکی چک چنین می‌گوید: «آن‌ها خیلی به ما تمایلی ندارند، چندان ما را دوست ندارند، چون پزشکان مواد شیمیایی را ترجیح می‌دهند، می‌دانید که، همان داروها. ولی از طرف دیگر، لشکری از دکتر است که مدام به اینجا می‌آیند و می‌مانند.»

مهم نیست باعث پریشانی حال شما چه باشد، چون همیشه انگار یک نفر هست که ادعا کند تاریک ‌درمانی علاجش است. یکی از مراجعه‌کنندگان بیست سال بود که از اکزمای «خیلی ناجوری» رنج می‌برد که به ادعای اوبریش، یک هفته ماندن در Vila Mátma خوبش کرد. دوست و گاهی هم دستیار اوبریش، کارل چرنین به من گفته بود که تاریکی او را از شر عفونتی نجات داده که چندین دوره مصرف آنتی‌بیوتیک هم نتوانسته بود آن را درمان کند. و خود اوبریش هم می‌گوید اقامت ۵۰ روزه‌اش در ویلا، برای او ادراک حسی تقویت‌یافته‌ای بر جا گذاشته. گفت: «بعد از آن بهتر می‌شنیدم، حافظه‌ام به طور قابل توجهی تقویت شده بود، موقعیت‌های پر استرس را بهتر مدیریت می‌کردم.» می‌گفت که سرعت زندگی‌اش آهسته شده ولی بهره‌وری‌اش افزایش پیدا کرده است. او اضافه کرد: «همانطور که می‌توانی ببینی، من دوباره جوان شدم.» (با اینکه مبنایی برای مقایسه وجود ندارد، می‌توانم حرفش را  تأیید کنم. بعنوان یک مرد ۷۱ ساله کاملاً چابک و سر حال به نظر می‌آید.)

اوبریش و دیگران بر باور دیگری هم دامن زده‌اند مبنی بر این که گذراندن مدت زیادی درون تاریکی باعث می‌شود سطح هورمون ملاتونین آدم (هرمونی که با تنظیم خواب و همچنین مجموعه‌ای دیگر از فرآیندهای فیزیولوژیکی شامل عملکرد قلبی عروقی، چرخه‌ی باروری و رشد سرطان مرتبط است،) بالا برود. مالوش و همکارش پاوُل شوُرتس در حال حاضر با یکدیگر برروی تحقیقی در مرکز تاریکی درمانی در کوزلوویتس، شهر کوچک دیگری در بسکید، همکاری می‌کنند تا تأثیرات تاریکی درمانی برروی ترشح ملاتونین و کورتیزول را اندازه‌گیری کنند و امیدوارند نتایجش را پاییز امسال منتشر کنند.

قطعاً هنگام شب در معرض نور مصنوعی قرار گرفتن تولید ملاتونین را کاهش می‌دهد – یکی از عواقب زندگی مدرن که یحتمل می‌توان در تاریکی درمانی از آن اجتناب کرد. هرچند تحقیق موجود درباره‌ی روش‌های REST، هیچ مدرکی رو نمی‌کند تا از این نظریه حمایت کند که محدودیت طولانی مدت نور میزان ملاتونینی را افزایش می‌دهد که در هر صورت غده‌ی پینه‌آل (که کارش تولید ملاتونین است) آن را ترشح می‌کند. برای شورتس، ناشناخته‌های شناخته‌شده در این زمینه‌ از تحقیقات موقعیتی را فراهم می‌کند. او می‌گوید: «نکته‌ی جالب این است که ما نمی‌دانیم باید انتظار چه چیزی را داشته باشیم. شاید تغییراتی در آهنگ تولید (ملاتونین و کورتیزول) باشد، یا شاید تغییراتی در غلظت باشد. ما واقعاً نمی‌دانیم چون هیچ کس قبلاً این تحقیقات (تاریکی درمانی) را انجام نداده است.»

دیوید بلسک، مسئول آزمایشگاه غدد کرونو-نوروآندوکرین در دانشگاه پزشکی تولان می‌گوید که نظریه‌ی قرار گرفتن در تاریکی خارج از زمان شب، سطح ملاتونین را بالا می‌برد «اصلاً درست نیست». ساعت داخلی بدن ریتم ملاتونین را بصورت خودگردان و بدون نیاز به نور و تاریکی متناوب تنظیم می‌کند، گرچه ترشح ملاتونین می‌تواند به‌واسطه‌ی قرارگرفتن در معرض نور کاهش پیدا کند، و روشنایی و تاریکی می‌توانند ساعت بیولوژیکی را تنظیم کنند. گذراندن زمان در تاریکی کامل میزان هورمون تولید شده توسط غده‌ی پینه‌آل را افزایش نمی‌دهد؛ تنها زمان‌بندی ترشح را به هم می‌ریزد، پس آن‌هایی که از این فرآیند بیرون می‌آیند ممکن است اوج ترشح را دیرتر یا زودتر از معمول در طول روز تجربه کنند.  بلسک می‌گوید: «شما به طور موثری یک دوره‌ی ترشح آزادانه‌ی ملاتونین (بصورت غیر منظم) دارید، که در دراز مدت اصلاً هم برایتان مفید نیست.»

دبرا اسکنه‌ی کرونوبیولوژیست که در دانشگاه سوری برروی ریتم شبانه‌روزی اختلال‌های خواب در نابینایان تحقیق می‌کند، می‌گوید که هیچ مدرکی نیست که بگوید افراد نابینا ملاتونین بیشتری نسبت به افراد بینا تولید می‌کنند. اسکنه توضیح می‌دهد: «صرفاً می‌شود گفت وقتی ما در اتاق‌خواب‌هایمان خوابیده‌ایم یا وقتی که نصف شبی بیدار می‌شویم تا به دستشویی برویم (افراد بینا) در معرض نور مصنوعی هستیم، و می‌دانیم که چنین نور می‌تواند ملاتونین آدم را کاهش دهد.» به همین دلیل، افراد در تاریکی درمانی ممکن است ملاتونین بیشتری نسبت به اشخاصی که در خانه‌هایشان هستند، تولید کنند. اسکنه می‌گوید: «ولی من پولم را خرج این اراجیف نمی‌کنم چون ممکن نیست همین یکم ملاتونین اضافه‌ای که می‌گیری واقعاً فواید زیادی برای سلامتی‌ات داشته باشد.»

اوبریش در دفترش واقع در BRC توضیح داد که لازم است مرا از چند مرحله تست بگذراند تا مطمئن شود برای تاریکی مناسب هستم. او تصویری از هشت مربع با رنگ‌های مختلف را روی صفحه‌ی کامپیوترش آورد و از من خواست تا آن‌ها را بنا به ترجیح خودم به ترتیب امتیازدهی کنم، تستی که به من گفت خودش براساس طب چینی طراحی کرده است. نتایج اگر نگوییم شوکه‌کننده بودند، ولی نامطلوب بودند: اوبریش گفت من زیاد کار می‌کنم و مراقبت زیادی از خودم نمی‌کنم. سپس او مجموعه‌ی جدیدی از مربع‌ها را به من نشان داد، و با اینکه من مراقب بودم که این بار متفاوت انتخاب کنم، بنظر آمد که اوضاع از بد به بدتر تبدیل شد. یک نمودار پای برروی صفحه نشان داد که نزدیک 60 درصد انرژی من صرف «استرس» می‌شود. (اوبریش به انگلیسی اشاره کرد که من «دادوستد انرژی خیلی بدی» دارم.) بدتر یعنی اینکه چیزی وحشت‌انگیز در کودکی من، یا شاید هم در رحِم اتفاق افتاده که به گفته‌ی او، من هنوز آن را هضم نکرده‌ام.

سپس اوبریش به دست من نگاه کرد. می‌خواست بداند که آیا زیاد خشمگین می‌شوم؟ خودم که اینطور فکر نمی‌کردم، ولی اوبریش گفت کبدم زیاد از حد کار کرده است، احتمالاً برای اینکه بتواند تمام احساساتم را پردازش کند. او یک وسیله‌ی شبیه خودکار را در دست من فرو کرد تا جریان انرژی را همراه با سوزن‌هایی که در عروض بدن من فرو می‌کرد من بخواند. وضعیت زندگی من نامناسب بود. رژیم غذایی‌ام تعادل نداشت. غذاهای ناسالمی برای صبحانه می‌خوردم. این اطلاعات همگی جمع شدند تا بفهمیم آیا من مناسب ویلا هستم یا خیر، پس برایم غافلگیر‌کننده بود وقتی که بطور ناگهانی اوبریش اعلام کرد: «خب! همین کافیه دیگه. بریم به تاریکی.»

و ما هم رفتیم به تاریکی.

تاریکی


اصلاً جای تعجب نیست که Villa Mátmaی مستقل، از آن جور جاهایی است که در آن از خوش گذرانی خبری نیست، ولی در عوض خیلی دنج است. مشتریان از طریق آشپزخانه‌ی کوچکی وارد ساختمان می‌شوند که مجهز به سینک و قفسه‌ایست که روی آن میوه، بطری آب و غذای گرم برای مراجعه‌کننده نگه‌داری می‌شود تا هر موقع بخواهد از آن‌ها استفاده کند. درهای دوتایی پشت‌به‌پشت، از ورود نور به داخل اتاق جلوگیری می‌کنند؛ یک بار در روز یا بیشتر، وقتی یکی از کارکنان یا یک محافظ(پشتیبان) وارد فضا می‌شود تا غذای تازه بیاورد یا سری به مشتری بزند، زنگی می‌زنند که به آن‌ها اخطار دهند به اتاق اصلی بروند. داخل، یک تخت دو نفره‌، مبل راحتی و یک اسکی‌واره [با تشکر از فرهنگستان زبان و ادب فارسی برای معادل elliptical machine] قرار گرفته است. همچنین یک میز پر از اوراق سفید، مداد رنگ‌آمیزی و یک توده رُس. (اوبریش چندتایی از مجسمه‌هایی که به دست مشتری‌هایش در تاریکی درست شده‌اند را در دفترش نگه داشته است.) یک راهروی باریک به سمت یک کمد می‌رود که شامل یک گاوصندوق برای کلید‌های الکترونیکی، یک دستشویی و یک حمام است.

یک هفته محدودیت حسی، نگفته روشن است که، مناسب هر کسی نیست. مشتریان آینده‌نگر ویلای ماتما لیست بلندبالایی از موارد منع مصرف شامل صرع، ترس از فضای بسته و فشار خون شدید دریافت می‌کنند. برخی ارائه‌دهندگان خدمات، به‌خصوص حواسشان هست اشخاصی که سابقه‌ی بیماری‌های روانی دارند را قبول نکنند. من بدون هیچ مشکل پزشکی به آنجا رفتم، ولی سابقه‌ای از افسردگی و اضطراب با خود به همراه داشتم که براساس همین، هر کس دیگری که بود مرا از روند تاریکی درمانی رد صلاحیت می‌کرد. سودفِلد به من گفت که در طول دوره‌ی تحقیقش، متوجه شده است که اشخاص افسرده نسبت به اتاق REST واکنش ضعیفی دارند. او گفت: «اگر من صاحب یک شرکت تبلیغاتی یا شرکت درمانی بودم، اطمینان حاصل می‌کردم افرادی که وارد این محیط می‌شوند، خلق خوبی داشته باشند. چون تا حدی فکر می‌کنم که این محیط یک تقویت‌کننده‌ی خلق است: با هر حالتی که داخل شوی، به آن قوت می‌بخشد.»

مالوش در سال ۲۰۱۱ موضوع پایان‌نامه‌ی دکتری‌اش تحقیق بر عواقب روانی تاریکی درمانی است. حالا او بر تحقیقات دانشگاه استراوا نظارت دارد که در تبلیغ مرکز تاریکی درمانی در کزلوویتسه، مشارکت داشته است. او ادعا می‌کرد افرادی که این فرآیند را طی می‌کنند بطور قابل توجهی با سطح افسردگی و اضطراب پایین‌تری نسبت به قبل از یک هفته اقامتشان در REST بیرون می‌آیند. ولی مالوش نوید بخصوصی در استفاده از تاریکی درمانی به عنوان کمکی برای روانشناسی می‌بیند. او توضیح می‌دهد: «در این شرایط، ذهن خیلی آرام‌تر است. شما بیشتر می‌توانید تمرکز کنید و تقریباً هرچیزی را با وضوح بیشتری در نظر بگیرید.» او گفت باور دارد که ذهن ناخودآگاه می‌تواند در تاریکی «خود به خود» آشکار شود.

بنابر حرف‌های چند نفری که این فرآیند را پشت سر گذاشته‌اند و من با آن‌ها صحبت کرده‌ام، چند روزی وقت می‌برد که درست‌وحسابی با تاریکی اخت شوید  – یا درست‌تر بگویم، درست‌وحسابی تویش گم بشوید. مالوش می‌گوید که در روز اول، مشتریان می‌توانند تخمین کلی بزنند که چه مدت را در اتاق سپری کرده‌اند، ولی بعد از به خواب رفتن و برای اولین بار بیدار شدن، شب و روز دیگر قابل تشخیص نیست. مالوش می‌گوید که این می‌تواند یکی از تنش‌زاترین فازهای تاریکی درمانی باشد، و این یکی از دلایلی است که مرکزی مثل Vila Mátma تضمین می‌کند که یک نفر از طریق دستگاه مخابره، بطور ۲۴ ساعت شبانه‌روز برای صحبت کردن با مراجعه‌کنندگان در دسترس باشد.

من به اندازه‌ی کافی در ویلا نبودم که بطور کامل زمان را از دست بدهم، ولی آنقدری ماندم که کسل و بعد مضطرب شوم و بعد بطور ناراحت‌کننده‌ای با جریانات فکری‌ام احساس تنهایی کنم. اوبریش و تیمش مرا حدود ساعت ۶ عصر به ویلا آورند و یک دور آنجا را با چراغ روشن نشانم دادند. بعد از یک دوره‌ی تست مختصر، آن‌ها چراغ‌ها را خاموش کردند و مرا تا صبح در تاریکی تنها گذاشتند. ابتدا، تاریکی مثل یک ناراحتی جزئی بود – هر بار که از اتاقی به اتاق دیگر می‌رفتم، برای یک لحظه کاشف به عمل می‌آمد که بدنبال کلید برق بودم. ولی قدردان فرصتی بودم که بدون سنگینی ایمیل یا عذاب اخبار، وارد حالت ذِن شوم. کلی با اسکی‌واره ور رفتم، وعده‌ی غذایی را که برایم گذاشته بودند خوردم (برنج، هویج، سوسیس سویا) و برای پر کردن سکوت، برای خودم آواز خواندم. یک دوست لهستانی اخیراً به من یاد داده بود که کوفته درست کنم، و من با گِل روی میز توده‌ای از گردالی‌های کوچک درست کردم.

ولی رفتن به فضایی عاری از نور باعث شد من احساس آسیب‌پذیری و ترس کنم، و تاریکی خیلی زود به عنصری بدشگون و شیطانی تبدیل شد. ذهن من که چیزی نداشت تا توجهش را به خود معطوف کند، به جاهایی رفت که بطور معمول، مشغله‌ی زمان و مکان اجازه‌ی رفتنش را نمی‌داد – چه چیزی (و چه کسی) در زندگی من جایی ندارد، در به وجود آوردن نارضایتی‌ام خودم چه نقشی داشته‌ام، چقدر مشتاق بودم که بدنبال چیزی که می‌خواستم بروم. در حالی که روی مبل راحتی، زانوهایم را بغل کرده بودم، احساس خفگی کردم؛ قبل از این که به خود بیایم، در حال زار زدن بوم. و بعد بخاطر اینکه کار دیگری برای انجام دادن نداشتم به تخت رفتم و تا وقتی که تاریکی خواب به تاریکی اتاق غلبه کند، منتظر ماندم.

ساعت ۷ روز بعد، اوبریش، دستیارش مارتینا ورتلووا، مالوش و کارل چرنین در ویلا را باز کردند و مرا به خودآگاهی و نور بازگرداندند. اوبریش به من گفت که همیشه آدم وقایع مهم زندگی با یک وعده غذا جشن می‌گیرد، پس هر تاریکی درمانی هم با خوردن یک صبحانه همراه با گروه به اتمام می‌رسد. هنگام نوشیدن قهوه در سالن غذاخوری BRC، آن‌ها درباره‌ی امکانات سرمایه‌گذاری برروی ساخت‌و‌ساز دومین ویلا در محوطه و یک رژیم خام‌خواری جدید که اوبریش می‌خواست برای مشتریان درست کند، بحث می‌کردند. به داخل دفتر اوبریش که رفتیم، چند یادگاری که به همه‌ی مشتریانش می‌دهد به من پیشکش کرد: یک گواهی که اقامت من را در آنجا تأبید می‌کند، یک آهنربای یخچال Vila Mátma، و یک قوطی آلومینیومی خالی. محتویات: «تاریکی تشلادنا».

بعداً در بخش روان‌شناسی دانشگاه استراوا بود که من به مالوش درباره‌ی تجربه‌ی کوتاه و سختم گفتم. در تاریکی (که آیفونم هم در دسترسم نبود) خیلی راحت بود که ببینی ذهن چطور می‌تواند در نبود حواس‌پرتی‌ها ارتباط‌هایی ارزشمند انجام دهد – و همچنین احتمالاً یک نفر را به جنون بکشاند.

مالوش درباره‌ی دانشجویی برایم گفت که در یکی از تحقیقاتش شرکت کرد، فردی موفق که پیش از ورودش به اتاق هیچ نشانه‌ای از بی‌ثباتی از خود نشان نداده بود. ابتدا، او دچار چیزی شد که مالوش آن ‌را «نیمه توهماتی» از مارها می‌نامید، تجربیات بصری که به نظر دانشجو نامطلوب ولی کاملاً خیالی بودند. ولی در طول دوره‌ی اقامتش، محرک‌ بصری تبدیل شد به تجربیات جسمی شدید و فزاینده. او تجربه‌اش را  تا بعد از تمام شدن مطالعه با محققین در میان نگذاشت و مالوش مجموعه‌ای از جلسات روان‌درمانی بحران – مداخله با او داشت. مالوش اینطور برایم تعریف کرد که: «او پشتیبانی‌ای را که نیاز داشت در طول اقامت دریافت نکرد؛ آنقدر هم باهوش نبود که از آن انصراف دهد، چون اینطور نفسش آسیب می‌دید، و بعد هم آنقدری باهوش نبود که ادامه دهد، حتی با اینکه من به او گفتم: خب، من ارتباط خیلی واضحی بین تجربه‌ی زندگی تو، تجربه‌ی قبلی تو، و آن توهمات می‌بینم.» شش ماه بعد مشخص شد که دانشجو هنوز هم وحشت‌زده از تجربه‌اش در اتاق، از تاریکی می‌ترسد.

با گوش دادن به حرف‌های مالوش، من نتوانستم جلوی خودم را بگیرم، و به این فکر کردم که آیا این قمار ارزشش را دارد؟ چیزی که مالوش توصیف می‌کند یک متد درمانی است که برای رها کردن ناخوآگاه بقدر کافی قدرتمند هست، باز هم آنقدر قدرت دارد که تنها با محافظه‌کاری بسیار باید استفاده شود. برای کسی با سابقه‌ی افسردگی، مثل من، می‌تواند فرصت غنی‌ای برای مکاشفات روانی باشد؛ برای کسی که تنها از یک تجربه‌ی حاد رنج می‌برد، می‌تواند بیشتر هم مهم باشد. نه بلسک و نه اسکنه باور نداشتند که این روند در سطح روانی سودمند باشد، ولی هر دوی آن‌ها موافق بودند که بعید است هیچ خسارت دائمی را به افراد سالم وارد کند. از نظر روانی، همچنان که می‌تواند پاداش بالایی داشته باشد، قطعاً ریسک بالایی هم دارد.

کل ماجرا تبصره-22[1] است، و فعلاً دانشگاه استراوا سرمایه‌ی مالی کافی ندارد که تحقیقی را در تشکیلاتی مانند BRC هدایت کند که در آن اشخاص به پشتیبانی مداوم نیاز دارند تا در طول تحقیق در امان بمانند. ولی مالوش می‌گوید پتانسیلش وجود دارد. از آینده نمی‌شود مطمئن بود.


[1] تبصره ۲۲ موقعیتی تناقض‌آمیز است که به خاطر نفس قوانین ضد و نقیض، فرد را گریزی از آن نیست. این اصطلاح را جوزف هلر در رمانی به همین نام باب کرد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: فرنوش فدایی
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری
  • شومنامه‌ی تبر نقره‌ای

    نویسنده: بهزاد قدیمی