میراث اسکندر (نا)بِخرد

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

هرکسی یک نسخه ازاسکندر را در ذهن دارد و احتمالاً هرگز نخواهیم فهمید که او واقعاً چه کسی بود؛ همانطور که هرگز نخواهیم فهمید که چطور در کاخ بخت‌النصر درگذشت.

اسکندر بزرگ (الکساندر سوم مقدونیه) یکی از اولین شخصیت‌های تاریخی بود که مرا شیفته‌ی خود کرد و بعنوان کسی که در ایران بزرگ شده، حقیقتاً تجربه‌ی جالبی در شناختِ او داشتم. وقتی چهارده-پانزده سالم بود از طرف یکی از بستگانم -که از علاقه‌ی شدیدم به اسکندر باخبر بود-  اسکندر مقدونی (هارولد لمب) را هدیه گرفتم، کتاب جامعی در خصوص شخصی که یکی از فصول مهم تاریخ بشر و تاریخ کشور ما به نام اوست.

اسکندر در کودکی نسخه‌ای از کتاب ایلیاد (یا داستان تروا) را هر شب می‌خواند و بسیاری از آن را به حافظه می‌سپرد. آخیلوس (آکیلیس – آشیل) شخصیت مورد علاقه‌اش بود و در عالم خیال با قهرمانان کتاب در سراسر دریاها سفر می‌کرد و در ساحل بیگانه و مهیجِ مشرق زمین پیاده می‌شد. من نیز با شور و اشتیاق ماجرای اسکندر را می‌خواندم و خودم را در کنارِ وفادارترین دوستان وی تصور می‌کردم که دوش به دوش هم وارد آسیای صغیر می‌شویم و از سرزمین‌هایی می‌گذریم که حتی آخیلوس و هرکولس نیز خوابشان را ندیده بودند.

کتاب بی‌نظیر هارولد لمب را بارها خواندم اما باز هم دوست داشتم بیشتر درمورد این پهلوان جوان بدانم که تنها طی دوازده سال قادر بود بزرگترین امپراطوری دنیا را خلق کند. بیشتر از اینکه به وجهه‌ی تاریخی اسکندر اهمیت دهم، زندگی شخصی‌اش برای‌م جذاب بود و خوشبختانه چند سال بعد اخگر پردیس (ماری نولت) را کشف کردم. رمانی که بیشتر از هرچیز روی رابطه‌ی اسکندر و معشوق‌اش هِفاسِشِن تمرکز کرده.* نکته‌ی جالبی که هنگام مطالعه نظرم را جلب کرد، تفاوتِ شخصیتیِ اسکندرِ رنولت با لمب بود. برداشت‌های مختلف و گاهاً متضاد از شخصیت و زندگی اسکندر یکی از قوی‌ترین دلایلی بود که تا این حد عاشق و شیدای‌ش شدم.

هرچقدر بیشتر درگیر ورژن‌های مختلف اسکندر شدم، بیشتر در گودالی که دوست دارم اسم‌ش را «دو گانگی فرهنگی» بگذارم، غرق شدم. اجازه دهید منظورم را بهتر شرح دهم:

بسیاری از جوامع و فرهنگ‌ها در طول تاریخ اسکندر را مورد ستایش قرار داده‌اند، از منابع هندی و مصری گرفته تا اسطوره‌های مسیحی و اسلامی – حتی در ادبیات فارسی (پس از اسلام) نیز آثار برجسته‌ای (نظیر اسکندرنامه و شاهنامه) وجود دارند که به توصیف و تشریح موفقیت‌های اسکندر پرداخته‌اند.

با تمام این اوصاف، به احتمال خیلی زیاد مطلع هستید که ایرانیان سرجمع دل خوشی از اسکندر ندارند. برخلاف باقی دنیا که به او لقب «بزرگ» داده‌اند، در برخی متون باستانی پارس از اسکندر با لقب «گجستک» به معنی ملعون یاد شده. پس از پروپاگاندای ناسیونالیستی محمدرضا پهلوی نیز این دیدگاه بار دیگر در دل مورخین و متخصصین ایرانی جا باز کرد.
در منابع فارسی مدرن، اسکندر به شکل دیوی بی‌شاخ و دم ترسیم شده که جز خون‌خواهی هدف دیگری نداشته. یکی از نمونه‌های بامزه‌ی آن، کتاب تاریخ دوران راهنمایی‌ام است که آورده زنی یهودی در هنگامِ مستی از اسکندر مجوزِ آتش زدنِ پرسپولیس (تخت جمشید) را گرفت. (اینطور که معلوم است تاریخ‌نگاران باستان نیز مثل ایرانِ حال با یهودیان آبسس بوده‌اند!)

اما اسکندر حقیقتاً کدام بوده؟ پادشاه مشروع و به‌حقِ فردوسی یا پادشاه بدجنسی که تخت جمشید را نابود کرد؟

*اخگر پردیس، اولین کتاب از سه‌گانه‌ی ماری رنولت است که به ترتیب دوران نوجوانی (اخگر پردیس)، جوانی (پسر ایرانی) و مرگ (مراسم تشییع) اسکندر را توصیف می‌کند.


پسر خدا


«و از تو دربارهی ذوالقرنین (اسکندر) میپرسند. بگو: برای شما از او چیزی میخوانم.»
_قرآن

 

یکی از جلوه‌های قابل توجهِ اسکندر، امتزاج‌ش با خدایان است. گفته می‌شود اُلِمپیاس (مادر اسکندر و همسر فیلیپ دوم) از کودکی، به فرزندش این باور را خورانده بود که او درواقع پسر زئوس (خدای خدایان یونان) است و ماهیتی یزدانی دارد. کسی مطمئن نیست که آیا خود اسکندر نیز به این افسانه معتقد بوده یا نه؛ اما چیزی که با قاطعیت می‌توانیم از آن اطمینان داشته باشیم، این است که زئوس تنها خدایی نیست که نام اسکندر را به دوش می‌کشد.

مصریان باستان -که توسطِ اسکندر از زیر استعمارِ پارسیان بیرون آمده بودند- اسکندر را قهرمانی الوهی توصیف می‌کردند که به خدایان و پادشاهانِ گذشته مربوط بود؛ به نحوی که می‌پنداشتند فرمانرواییِ فراعنه‌ی قدیم و برحق دوباره زنده شده. انطباق فرهنگیِ اسکندر با سرزمین‌های فتح شده به ساختِ تصویر افسانه‌ای‌ش کمک بسازایی کرد. در پارس، اسکندر البسه‌ی ایرانی به تن می‌کرد و به ستایشِ شاهنشاهان هخامنشی می‌پرداخت – بسیاری از پارسیان به واسطه‌ی رفتار اسکندر، او را جانشین کوروش بزرگ (سایرِس دوم) و حاکمین زرتشتی می‌خواندند. (در روایات آمده که اسکندر با اهورا مزدا (خدای خدایان ایرانی) راز و نیاز می‌کرد.) بگذریم که همین خودشیرینی‌ها باعث آزردگی یاران مقدونی‌اش شد و کم کم بساطِ سقوط‌ش را فراهم کرد.

وجهه‌ی یزدانی اسکندر به دوران باستان ختم نمی‌شود و تازه بعد از مرگ‌اش به اوج خود می‌رسد. یهودیان معتقد بودند که اسکندر از سوی یهوه برای ترویج آزادی و عدالت فرستاده شده (او را همانند کوروش به مسیحای موعود نیز نسبت می‌دادند.) و شاید اگر بخاطر شهرت همه‌گیرِ عیسی ناصری نبود، همچنان اسکندر بعنوان برجسته‌ترین چهره‌ی مذهبی شناخته می‌شد.

مسیحیت و اسلام نیز وام‌دارِ عقاید یهودی درمورد اسکندر هستند. خیلی از منابع مسیحی، اسکندر را کشورگشایی خداباور معرفی کرده‌اند که با پیروی از مسیح درصدد بنیانگذاری پادشاهی خدا در زمین، برآمده بود. در قرآن و احادیث اسلامی نیز به شکلی مشابه، اسکندر پیامبری یکتاپرست و مهربان معرفی شده که به مستضعفین یاری می‌رساند.

تلاشِ شاه مقدونیان برای ساخت «کیش شخصیت»اش مرزهای باور و دین را درنوردید و توگویی هر خدایی می‌خواهد اسکندر را فرستاده و پیام‌رسانِ خود بداند.


پسر اهریمن


 «شش جهت یأجوج بگرفت ای سکندر الغیاث، هفت کشور دیو بستد ای سلیمان الامان»

_افضل الدین خاقانی شروانی

 

یکی از بامزه‌ترین تئوری‌های توطئه‌ای که تاکنون به آن برخوردم ماجرای «اسکندر مُغانی» است. از دید برخی تاریخ نگاران (!) ایرانی، اسکندرِ مقدونی قبل از اینکه به ایران برسد، به شکلی نامعلوم جان خود را از دست داد و اسکندری که می‌شناسیم درواقع شاهزاده‌ای اهل دشت مغان بوده.
هرچقدر هم که این تئوری مضحک بنظر برسد و با واقعیت در تضاد باشد، اولین تلاشِ ایرانیان برای انکارِ اسکندر نیست.
پارسیان در زمان خاندان ساسان، اوضاع و احوال جالبی نداشتند. از غرب با رومیان مقابله می‌کردند و از شرق توسط امپراطوری هپتالیان تحت فشار بودند. پیروز اول (فیروز) پیش از اینکه توسط هپتالیان کشته شود، برای تداوم و حفظ خاندان ساسان با روحانیون زرتشتی وارد معامله شد تا بقولی ایران و آیین زرتشت را از نو بسازند.

همانطور که امپراطوری روم (بیزانس) پیوندی استوار با مسیحیت بسته بود و همواره سزار در کنار خدا قرار می‌گرفت، زرتشت اُرْتُدُکْس نیز روندی مشابه در پیش گرفت تا هم روحانیون به قدرت برسند و هم حقانیت شاهنشاه ثابت شود. در همین راستا، تاریخی جدید نگاشته شد براساس اساطیر و فولکلورهای زرتشتی که ساسانیان را به فرمانروایان به‌حق و یزدانیِ کیانی وصل می‌کرد. دیگر کوروش و داریوشی درکار نبودند، جمشید بنیانگذار پارس بود (برای همین به پرسپولیس تخت جمشید می‌گویند.) و مهم‌تر از همه، جایی برای اسکندر نبود. این ایده که یک شاهِ یونانی بتواند ایران را تصرف کند با ماهیتِ ماوراءطبیعیِ پادشاهی جمشید جور درنمیامد؛ پس ماجرای آژی دهاک خلق شد.
در تاریخِ جدید، پسر اهریمن (آژی دهاک) بود که جمشید را به زیر کشید و به اولین امپراطوری پارس خاتمه داد.

همانطور که «کیش شخصیت» اسکندر او را به پسرخدا و فرستاده‌ی خدایان تبدیل کرد؛ «منفورسازی» اسکندر نیز ایرانیان را به مرز انکار و مخالفت با روشنایی روز کشاند.


پسر انسان


 «شخصا ترجیح می دهم که در دانستنی ها و تعالی برتر از دیگران باشم تا در بسط قدرت و تسلط بر کشورها.»

_اسکندر بزرگ

 

هرکسی یک نسخه ازاسکندر را در ذهن دارد و احتمالاً هرگز نخواهیم فهمید که او واقعاً چه کسی بود؛ همانطور که هرگز نخواهیم فهمید که چطور در کاخ بخت‌النصر (کنار رود خاکستری فام فرات) درگذشت. شاید مالاریا بود؛ شاید ضعف و انحطاط جسمانی. اما شکی نیست که اسکندر نیز مثل هر انسان فانی دیگری فوت کرد.

به نظرم، به همان اندازه که «کیش شخصیت» می‌تواند مخرب باشد و فرد را از حقیقت دور نگه دارد، «منفورسازی» نیز پرده‌ای خیالی جلوی دیدگان‌مان می‌کشد و نمی‌گذارد دلایل حقیقیِ وقایع را درک کنیم و از آن‌ها عبرت بگیریم. شاید اسکندر آنقدرها که می‌گویند باهوش و قوی نبود، شاید امپراطوری هخامنشی ضعیف‌تر از چیزی بود که امروزه به آن می‌بالیم، شاید خدا و اهریمنی درکار نبود و پادشاهان گذشته از آنچه که بنظر می‌رسند به ما نزدیک تر بوده‌اند. شاید اگر زمان اسکندر، اینترنت و Meme وجود داشت، کسی او را فرستاده‌ی یزدان یا دستیار شیطان معرفی نمی‌کرد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. kasra

    مقاله جالبی بود . alexander هم برای من از بچگی شخصیت جالبی بوده و هست . از وقتی فیلم اولیور استون رو که در مورد زندگینامه اسکندر بود دیدم علاقه شدیدی به این فردی که حکومت پهناور ایران رو نابود کرد پیدا کردم به علاوه وحشی گری هایی که بعد از مرگ معشوقه اش هفاسشین داشت که برای خالی کردن عقده هاش به او نسبت داده اند . به هر حال او نیز مانند کورش زندگی اش در واقعیت و افسانه گره خورده با اینکه کورش شخصیت بسیار والاتری از او بود

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • مجله سفید ۲: ارتش اشباح

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا