در دفاع از کیش شخصیت

5
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

در این نوشته قصد دارم از مفهوم کیش شخصیت دفاع کنم، همان مفهومی که موجب قدرت گرفتن افرادی چون هیتلر و استالین شد و اکنون به خاطر قدرت گرفتن عوام‌گرایی چون ترامپ دوباره عرق سرد روی پیشانی مردم جهان نشانده است.

در این نوشته قصد دارم از مفهوم کیش شخصیت دفاع کنم، همان مفهومی که موجب قدرت گرفتن افرادی چون هیتلر و استالین شد و اکنون به خاطر قدرت گرفتن عوام‌گرایی چون ترامپ دوباره عرق سرد روی پیشانی مردم جهان نشانده است. بله، کاملاً به این وافقم که منظور از کیش شخصیت صرفاً محبوب بودن و تحسین شدن یک انسان نیست؛ کیش شخصیت یعنی بت‌سازی از یک انسان و تقدیس کردنش، طوری که هیچ‌کس حق انتقاد از او را نداشه باشد. خیلی خطرناک به نظر می‌رسد، نه؟ کیش شخصیت یعنی ترویج افراطی‌گری، آکبند نگه داشتن مغز، کنار گذاشتن تحلیل و تعمق و سپردن جان و مال و زندگی خود به دست انسانی که به اندازه‌ی تمام انسان‌های دیگر جایزالخطاست و به هیچ عنوان لایق این میزان اعتماد و اطمینان بی‌چون‌وچرا نیست. اما با این‌حال، به نظرم کیش شخصیت نه تنها یک ضرورت، بلکه یک موهبت است. می‌پرسید از چه لحاظ؟

ما انسان‌ها با یک مشکل دردناک روبرو هستیم و آن هم عدم وجود حقیقت مطلق در زندگی‌مان است. هر حرفی یا سخنی قابل رد شدن است. بدیهی‌ترین نظریات علمی هم ممکن است طی ۱۰۰۰ سال آینده زیر و رو شوند (مثلاً فرض کنید اگر روزی فرضیه‌ی شبیه‌سازی بودن جهان یا وجود جهان‌های موازی ثابت شود، چقدر درک ما از دنیا و قوانین آن عوض خواهد شد). حتی بدیهی‌ترین حقیقتی که می‌دانیم – یعنی گرد بودن زمین – که از شدت بدیهی بودن ضرب‌المثل شده، مخالفانی سفت‌وسخت و ارگانیزه‌شده دارد. در دهه‌ی شصت، ژاک دریدا کلی روی ایده‌ی «عدم وجود حقیقت مطلق» مانور داد تا حقایق تثبیت‌شده و انتقادناپذیر فرهنگ غرب را به چالش بکشد، اما ایدئولوژی او به آیرونیک‌ترین شکل ممکن به حقیقتی تثبیت‌شده و انتقادناپذیر در دنیای آکادمی تبدیل شد و خود دریدا هم بین بسیاری از طرفداران پست‌مدرنیسم کیش شخصیت پیدا کرد، طوری که عده‌ی زیادی – که مهم‌ترینشان احتمالاً جوردن پیترسون است، اندیشمندی که خودش هم کیش شخصیت پیدا کرده! – در تکاپویند بت او را بشکنند و کیش شخصیت ایجاد شده پیرامون او را تار و مار کنند.

دنیا به دار و دسته‌های مختلف تقسیم شده که کارشان مخالفت کردن با یکدیگر است (راست‌گرا/چپ‌گرا، مذهبی/سکولار، شرقی/غربی). هرکدام از این دارودسته‌ها به حقیقت خودشان اعتقاد دارند و بعضاً تا پای جان هم از آن دفاع می‌کنند. ولی از یک جایی به بعد، حقیقت دیگر اهمیت خود را از دست می‌دهد و بحث منفعت پیش می‌آید. اما وابستگی انسان‌ها به حقایق خودساخته‌یشان که در مقیاسی کیهانی کوچک‌ترین اهمیتی ندارند، باعث می‌شود منفعت خود را نادیده بگیرند و به قیمت کاهش کیفیت زندگی خود و دیگران یا حتی از بین بردن آن، به «حقیقت» چنگ بزنند.

بعضی مواقع هم مشکل صرفاً میل انسان‌ها به تمسک جستن به حقایق خودساخته و بی‌اهمیت نیست، بلکه تردید و سوءظن مزمنی است که آن‌ها را از عمل وا می‌دارد. به قول تری پرچت: «یکی از مشکلات ذهن باز داشتن این است که هرکسی از راه می‌رسد، می‌خواهد یک چیزی داخل آن بگذارد.» شاید من نوعی فکر کنم اگر یک موضوع بحرانی را از صد جنبه‌ی مختلف بررسی کنم، بهتر بتوانم به آن واکنش نشان دهم و اگر دائم پیش خودم بگویم «نه خب، فلانی هم حق دارد/ همه چیز بستگی به شرایط دارد/ باید صبر کرد و دید» و از این قبیل استدلال‌های خنثی‌کننده، کار درست را انجام داده‌ام، ولی در نهایت قبل از این‌که واکنشی از جانب من صورت گیرد، کار از کار گذشته است و تندرویان دیگر که منافعشان با من در تناقض است، حرفشان را به کرسی نشانده‌اند.

اینجاست که فردی که کیش شخصیت حول او شکل گرفته، به‌عنوان کسی که قرار است معادله‌ای پیچیده را ساده کند، وارد میدان می‌شود. مسائلی چون استعمار هند توسط بریتانیا یا عدم برخورداری سیاهپوستان از حقوق مدنی کافی در ایالات متحده نمونه‌ای از این معادله‌های پیچیده بودند که با انواع و اقسام مغلطه و سفسطه و قلدربازی توجیه می‌شدند، ولی عوام‌گرایانی چون مارتین لوتر کینگ و ماهاتما گاندی وارد میدان شدند و با تکیه بر احساسات مردم و شکل دادن کیش شخصیت حول محور خود، خط بطلانی بر مغلطه‌ها و سفسطه‌ها و قلدربازی‌ها کشیدند و حرفشان را به کرسی نشاندند. یکی از امتیازات مثبت کیش شخصیت این است که حتی اگر دشمنانتان شما را بکشند، آتش نهضتتان به جای خاموش شدن شعله‌ورتر می‌شود. برای همین اگر کسی نیتی خیر در ذهن دارد، توصل به کیش شخصیت یکی از بهترین راه‌ها برای مصون کردن خودش و نهضتش در برابر مخالفان است. بزرگ‌ترین مذهب تاریخ یعنی مسیحیت گواهی بر این مدعاست.

بعضی مواقع هم کیش شخصیت از حل کردن مشکلات اجتماعی به طور ضربتی پا را فراتر می‌گذارد و جامعه را وارد عصر طلایی جدید می‌کند. نمونه‌ی بارز چنین اتفاقی در دوره‌ی سلطنت ملکه الیزابت اول در انگلستان اتفاق افتاد. ملکه الیزابت حاکمی بسیار زیرک و در عین حال سخت‌گیر بود و با استفاده از ترفندهای مختلف سعی می‌کرد تصویری پرستیدنی از خود ارائه دهد. مثلاً:

۱. او در دربار برای خودش عزیزکرده‌هایی داشت که آن‌ها را با القاب صمیمانه صدا می‌کرد و تا موقعی که آن شخص عزیزکرده‌ی الیزابت باقی می‌ماند، نانش در روغن بود. برای همین مردان دربار برای جلب توجه و محبت الیزابت با هم مسابقه می‌گذاشتند.

۲. الیزابت اعصابی خراب داشت و از این اعصاب خراب برای زهرچشم گرفتن از مردانی استفاده می‌کرد که در صورت مشاهده‌ی هرگونه ضعف از طرف او درسته قورتش می‌دادند.

۳. الیزابت خواستگاران زیادی داشت،‌ البته خواستگار که چه عرض کنم، غاصبین بالفعل و قاتلین بالقوه، چون می‌خواستند از طریق ازدواج با او دربار انگلستان را صاحب شوند. الیزابت عموماً خواستگارانش را به طور قطعی رد نمی‌کرد، بلکه آن‌ها را در کف می‌گذاشت تا بدین ترتیب از هرگونه عمل قطعی از جانب آن‌ها جلوگیری کند. آخر سر هم نه ازدواج کرد، نه برای خودش جانشینی تعیین کرد. از اون نقل است: «من با وطنم ازدواج کرده‌ام.»

۴. در دوره‌ی سلطنت الیزابت اسپانیا یکی از ابرقدرت‌های اروپا بود و در سال ۱۶۸۸ ناوگان اسپانیایی (Spanish Armada) که حاوی 130 کشتی جنگی قدرتمند بود، به قصد تصرف انگلستان جلو آمد، اما به خاطر شرایط آب‌وهوایی بد و مدیریت ناکارآمد اسپانیایی‌ها شکست خورد. پس از این پیروزی حیاتی حس میهن‌پرستی انگلیسی‌ها حسابی گل کرد (تا پیش از این انگلیسی‌ها بیشتر به شهر محل تولدشان افتخار می‌کردند تا کشورشان) و ملکه الیزابت هم در سخنرانی تیلبری (Speech to the Troops at Tilbury) خودش را به‌عنوان فرمانده‌ای قدر و کاریزماتیک به نیروهایش معرفی کرد.

۵. الیزابت در دوره‌ی سلطنت خود بهای زیادی به شاعران و نمایشنامه‌نویسان داد (اتفاقی که علاقه‌ی شخصی نیز در آن دخیل بود و صرفاً جنبه‌ی سیاسی نداشت) و کار او باعث ایجاد عصر طلایی جدیدی در ادبیات انگلستان شد که گل سرسبدش شکسپیر است. ادموند اسپنسر ملکه‌ی پریوش (The Faerie Queene)، یکی از بزرگ‌ترین آثار منظوم انگلستان را در ستایش الیزابت سرود و ملکه‌ی پریوش، یکی از شخصیت‌های داستان که نام او در عنوان آمده، تمثیلی مستقیم از شخص اوست.

در مثال ملکه الیزابت مشاهده می‌کنیم که چگونه کیش شخصیت حول یک حاکم به حفظ قدرت سالم، جلوگیری از آشوب و بلوا (که در آن دوره به خاطر دعوای بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها احتمالش خیلی زیاد بود)، حکومت مقتدرانه‌ی یک زن در دنیایی مردانه، ترویج حس میهن‌پرستی سازنده و افزایش غنای فرهنگی یک کشور کمک می‌کند. در واقع اغراق نیست اگر بگوییم آینده‌ی درخشان انگلستان طی سه قرن آینده، از همین دوره شروع شد و کیش شخصیت ملکه الیزابت نیز نقشی محوری در پرورش این آینده داشت.

حالا سوالی که پیش می‌آید این است که شاید کیش شخصیت فردی مثل ملکه الیزابت مفید بوده باشد، ولی اگر ملکه الیزابت مثل خواهرش مری شخصی پلید و ناکارآمد بود چه؟ به عبارت دیگر، سوال این است که اگر کیش شخصیت حول یک انسان پلید شکل گرفت، چه کنیم؟

این تصور که یک انسان دست‌تنها می‌تواند کشوری یا جنبشی را به قهقرا بکشاند، یکی از تصورات غلطی‌ست که از بازنگری تاریخی (Historical Revisionism) و روایت‌سازی ناشی می‌شود. به‌عنوان مثال تصور خیلی‌ها این است که شخصی به نام آدولف هیتلر موفق شده با اتکا بر کاریزمای خود، کل جمعیت آلمان را به سمت یهودستیزی، نژادپرستی و جنگاوری سوق دهد. ولی این افراد تمام اتفاقات تاریخی ریز و درشتی را که به قدرت گرفتن هیتلر و حزب نازیسم منجر شدند، نادیده می‌گیرند (ریچارد جی اونز (Richard J. Evans) در سه‌گانه‌ی تحسین‌شده‌ی رایش سوم (The Third Reich Trilogy) به تفصیل به این موضوع می‌پردازد) و از طرف دیگر نیت‌ها و تفکراتی را به مقامات بالارتبه‌ی آلمان نسبت می‌دهند که هیچ‌کدام قابل اثبات یا رد کردن نیستند، چون ما در ذهن انسان‌ها نیستیم و نمی‌توانیم به آن‌ها نیت یا تفکری نسبت دهیم که خودشان علناً بیانش نکرده باشند. برای همین گزاره‌هایی چون «هیتلر انسان پلیدی بود» یا «هیتلر انسان خوبی بود» در بهترین حالت سوال‌برانگیز هستند و دردی از کسی دوا نمی‌کنند، چون هرکس بنا بر منافع و عقاید خود شخصیت هیتلر را قضاوت خواهد کرد و این قضاوت‌ها در مقیاسی عظیم اهمیتی نخواهند داشت. هیتلر اتفاقی بود که افتاد، مثل ژولیوس سزار، آتیلا، تیمور لنگ و اشخاص دیگر.

مساله‌ی دیگری که باید مطرح کرد این است که افرادی که دنبال کیش شخصیت هستند، باید خواه ناخواه مروج نظراتی باشند که بخش زیادی از جامعه به آن اعتقاد دارند و فقط امکان بیان کردنش را ندارند. اگر هیتلر توانسته مروج یهودستیزی باشد، به خاطر این بوده که یهودستیزی در قلب و ذهن جمع کثیری از مردم آلمان و اروپا وجود داشته است و هیتلر صرفاً روی موج آن سوار شده تا محبوبیت کسب کند.

برای درک بهتر این پدیده کافی‌ست به عصری که خودمان درش زندگی می‌کنیم نگاه کنیم. در حال حاضر برای من عین روز روشن است که اگر در آینده، در اروپا بحرانی به وجود بیاید (بحران منابع، فروپاشی اتحادیه‌ی اروپا به خاطر جنگ بین چند کشور و…) اولین گروهی که قربانی می‌شود، مهاجران خواهد بود. دلیل این امر این است که در طول زمان اخبار متعدد راجع‌به حمله‌های تروریستی و گروهک‌های متجاوز و به طور کلی اتفاقات ناخوشایندی که مهاجران عاملش بوده‌اند، مشاهده کرده‌ام و در اینترنت بحث‌های داغ راجع‌به مهاجران و فحش‌های آبداری را که راجع بهشان داده شده خوانده‌ام. در حال حاضر بخش زیادی از مردم اروپا از مهاجرانی که از خاورمیانه و آفریقا به کشورشان آمده‌اند متنفرند و فقط به لطف تلاش بی‌وقفه و سیستماتیک اتحادیه‌ی اروپا است که این نفرت امکان بروز شدن در مقیاسی عظیم ندارد. اما به محض این‌که بحرانی پیش بیاید، شخصی عوام‌گرا از فرصت استفاده خواهد کرد و با سخنرانی‌های برانگیزاننده و شوراندن مردم علیه مهاجرانی که سال‌هاست دل خوشی ازشان ندارند، به قدرت خواهد رسید. صدها سال بعد، شاید مورخین این عوام‌گرا و کیش شخصیت حول او را به‌عنوان عامل کشته شدن و تبعید شدن میلیون‌ها مهاجر در نظر بگیرند، ولی برای منی که در این جریان بوده‌ام و پراکنده شدن تخم نفرت را به طور تدریجی مشاهده کرده‌ام، می‌دانم که قضیه به این سادگی‌ها نیست. به عبارت دیگر، تا روزی که انسان خدامانندی چون دکتر منهتن ظهور نکند، هیچ فردیتی نمی‌تواند نظرات شخصی مستقل خودش را در مقیاس وسیع اعمال کند، حداقل نه در این دنیای پسادیوان‌سالارانه که برای انجام هر کاری در آن باید از ده‌ها مجرای اداری رد شد. کیش شخصیت در نهایت فقط می‌تواند روی موج سوار شود. کیش شخصیت صرفاً نقطه‌ای است که آمال و آرزوهای یک ملت – چه خوب، چه بد – روی آن همگرا می‌شوند.

طبق این نتیجه‌گیری، از کیش شخصیت استفاده‌ی مثبت هم می‌توان کرد، چون می‌توان با استفاده از آن به جنبش و نهضتی مثبت و سازنده قوت بخشید. مثلاً ایلان ماسک به طور واضحی تلاش می‌کند حول خودش کیش شخصیت ایجاد کند. مسلماً ایگوی خودش در این تصمیم دخیل بوده است، ولی نتیجه‌ای که تصمیم او در پی داشته، معطوف شدن توجه مردم به رویاهای دور و درازی چون سکونت در مریخ، استفاده از الکتریسیته به‌عنوان سوخت خودرو، حمل‌ونقل فوق‌سریع و… بوده است. اگر ایلان ماسک حول خودش کیش شخصیت ایجاد نمی‌کرد، چطور می‌شد این همه آدم را درگیر مسائل علمی و فنی کرد و آن‌ها را به اهمیت دادن بهشان وا داشت؟ حتی اگر خود ایلان ماسک شکست بخورد، دیر یا زود مشعلی را که روشن کرده، شخص یا سازمان دیگری در دست خواهد گفت. وقتی رویایی را در سر مردم بیندازی، خیلی سخت می‌شود آن را از سرشان بیرون انداخت.

دلیل این‌که خیلی‌ها به کیش شخصیت بدبین هستند، نگرانی از ناامید شدن است؛ آن‌ها می‌ترسند اگر تحسین و تشویق بی‌چون‌وچرایشان را به انسانی دیگر ارزانی کنند، آن شخص در نهایت توزرد از آب درمی‌آید و ناامیدشان خواهد کرد. وگرنه چطور می‌توان در برابر کهن‌الگوی رهبری که مردمش را به سمت آینده‌ای روشن هدایت می‌کند و لایق اعتماد و عشق کامل است، مقاومت کرد؟ این نگرانی درستی است، اما چنین نگرانی‌هایی همیشه و در همه‌ی زمینه‌ها وجود دارد. ممکن است همین امشب تهران یک زلزله‌ی 8 ریشتری بیاید و همه‌یمان بمیریم. ترس از پیش رفتن اوضاع برخلاف میلمان صرفاً ما را به خنثی بودن وادار می‌کند. با چنین نگرشی نمی‌توان تمدن را توسعه داد.

تمدن چیزهای زیادی را از ما گرفته است. برای قشر عظیمی از مردم کره‌ی زمین تنها ماحصل آن حس تنهایی، امنیتی بی‌فایده و ملال‌آور و ناتوانی مطلق در برطرف کردن غریزی‌ترین نیازهایشان بوده است. تنها چیزی که تمدن در ازایش به ما داده، فرصتی برای انجام کارهای بزرگ، شرکت در اتفاقات بزرگ و پیوستن به تاریخ است. در پروسه‌ی انجام کارهای بزرگ، شکل گرفتن کیش شخصیت حول فرد یا افرادی اجتناب‌ناپذیر است. می‌دانم خیلی‌هایتان با این گفته مخالفید و به نظرتان چنین دیدگاه‌هایی مروج نظام‌های دیکتاتوری است، ولی در آخر نباید این را فراموش کنید که زندگی تک‌تک‌تان تحت‌تاثیر کیش شخصیت‌های ایجادشده در طول تاریخ بوده است.

مایکل اچ. هارت (Michael H. Hart) در کتابی تحت‌عنوان «۱۰۰ فرد تاثیرگذار در تاریخ» فهرستی با همین مضمون تدوین کرده است. ۱۰ فرد تاثیرگذار برتر در طول تاریخ از نظر او این اشخاص هستند:

۱. محمد بن عبدالله
۲. آیزاک نیوتن
۳. عیسی مسیح
۴. بودا
۵. کنفوسیوس
۶. پولس قدیس
۷. تسای لون (مخترع کاغذ)
۸. یوهان گوتنبرگ
۹. کریستف کلمب
۱۰. آلبرت اینشتین

از میان ده فرد بالا، پنج نفرشان فقط و فقط به خاطر کیش شخصیتی که حولشان شکل گرفته به این مقام دست پیدا کرده‌اند و با تاثیر و نفوذی که از این طریق به دست آورده‌اند، دنیا را از نو تعریف کردند، طوری که شاید تا هزاران سال نتوان از زیر سایه‌ی تاثیر و نفوذشان بیرون آمد.

شاید کشورهایی مثل نروژ و ایسلند و… را به‌عنوان کشورهایی مثال بزنید که استاندارد زندگی درشان بالاست و در عین حال درگیر بازی‌های قدرت و فساد ناشی از آن نیستند و به مفهومی به نام «کیش شخصیت» نیاز ندارند. ولی چنین کشورهایی زیر سایه‌ی قدرت‌های بزرگ‌تر توانسته‌اند به این ثبات و امنیت دست پیدا کنند. به محض این‌که قدرت‌های بزرگ‌تر وا بدهند و در اروپا درگیری خاصی اتفاق بیفتد، این کشورها زیر موج آشوب دفن خواهند شد، چون اهرم قدرتی برای مقابله با آن ندارند.

دنیا بر پایه‌ی قدرت می‌چرخد. تا وقتی آدمیزاد وجود داشته باشد، میل به قدرت از بین نخواهد رفت. به این دلیل ساده که برای بعضی از افراد رسیدن به قدرت و سلطه داشتن بر بقیه جذاب و لذت‌بخش است و با استدلال‌های منطقی و اخلاقی نمی‌توان میل به قدرت را در آن‌ها خنثی کرد، چون قدرت حتی منطق او اخلاقیات را به ابزار خودش تبدیل می‌کند. یکی از مشکلات بشر هم همیشه این بوده که انسان‌های خوب و دغدغه‌مند از ترس فاسد شدن، از تلاش برای کسب قدرت واهمه داشته‌اند. ولی افراد خوب و دغدغه‌مند باید بدانند که اگر خودشان دست‌به‌کار نشوند، قدرت دست آلفانرهای کله‌شقی خواهد افتاد که می‌خواهند دنیا را مثل مافیا اداره کنند و برای رسیدن به هدفشان حتی از محفل شعرگویی هم نخواهند گذشت.

به جای این‌که میل به قدرت و سلطه‌جویی را در انسان‌ها خفه کنیم، بهتر است آن را در مسیر درستی بیندازیم. کتمان نمی‌کنم که اگر کیش شخصیت حول انسانی پلید یا ناکارآمد شکل بگیرد، نتایجی فاجعه‌بار به همراه دارد، ولی از طرف دیگر، اگر حول انسانی خوش‌قلب یا کاربلد شکل بگیرد، می‌تواند هر نهضت یا جنبشی را به عالی‌ترین درجه برساند، چون به آن فرد اجازه می‌دهد بدون نیاز به سروکله زدن با موانع دیوان‌سالارانه، باج دادن به این و آن و درگیر شدن در بحث‌های بی‌انتها و بی‌نتیجه، کار درست را ضربتی انجام دهد و برای سالیان دراز، الگویی باشد برای نسل‌های بعدی. در نظر عده‌ی بسیاری نقل‌قول کردن از کورش و بت‌سازی از او کاری خز یا حتی فاشیستی به نظر می‌رسد، ولی تا وقتی که شخصی به نام کورش باعث ایجاد حس خوب در کسانی می‌شود که هویت ایرانی دارند ، این قضیه چه اشکالی دارد؟ مگر مردم مغولستان و مقدونیه همچنان از چنگیزخان و اسکندر – که کورش در مقایسه با آن‌ها به‌سان یک قدیس می‌ماند – به‌عنوان سمبل کشور خود یاد نمی‌کنند و رویشان تعصب ندارند؟

بیایید از جنبه‌ی فردی به مفهوم کیش شخصیت نگاه کنیم و ببینیم که چرا تلاش برای رسیدن به آن هدفی ارزشمند است. اگر به زندگی انسان‌های دیگر نگاه کنید، متوجه خواهید شد که تمام فعالیت‌هایی که انجام می‌دهند در راستای دستیابی به یکی از ۴ مورد زیر است:

۱. قدرت ۲. ثروت ۳. شهرت ۴. عشق/نیازهای شهوانی

یعنی هیچ‌یک از فعالیت‌های انسانی که برای «معنادار» کردن زندگی انجام می‌شود، از این ۴ مورد فراتر نمی‌رود و این ۴ مورد با هم ارتباط نزدیکی دارند، یعنی دستیابی به یک مورد منجر به دستیابی به مورد دیگر خواهد شد و برعکس.

اگر بخواهیم روی این دیدگاه مانور دهیم، فرق چندانی بین هومر و مایلی سایروس وجود ندارد، چون در نهایت فعالیت‌های هرکدام، فارغ از فاخر و سخیف بودن، به مشهور شدنشان به‌عنوان یک فردیت منجر شد. یا مثلاً فرقی بین رییس بدعنق و بدقلقتان با ژولیوس سزار وجود ندارد، چون هریک در مقیاس خودش دنبال کسب قدرت و افزایش دامنه‌ی نفوذ بوده است. اعمال انسان‌ها هرچقدر پیچیده و ادراک‌ناپذیر جلوه کند، همیشه از نیتی ساده و پیش‌پاافتاده ریشه می‌گیرد. گاهی خودمان هم از سطحی و سخیف بودن این نیت خجالت می‌کشیم و سعی داریم پشت رسمی بودن و جدیت و بیانات پرطمطراق پنهانش کنیم، ولی همه می‌دانند در ذهن خودشان چه می‌گذرد.

رسیدن به کیش شخصیت یعنی برخوردار شدن از هر ۴ موهبت بالا در بهترین حالت ممکن‌شان؛ رسیدن به کیش شخصیت یعنی زندگی کردن در معنادارترین حالت خودش.

چرا برای رسیدن به پست بهتر در یک اداره‌ی کسل‌کننده و فراموش‌شدنی تقلا کنید، وقتی می‌توانید به شخصیتی بزرگ تبدیل شوید که کل زندگی ساکنین آن اداره و رییسش تحت‌تاثیر اعمال، سخنان و تصمیمات اوست؟

چرا برای گرفتن حقوق بخور نمیر صبح تا شب کاری را انجام دهید که از آن متنفرید و تا سر حد مرگ حوصله‌یتان را سر می‌برد، وقتی می‌توانید به سلبریتی‌ای تبدیل شوید که بهترین دانشگاه کشورها حاضرند میلیون‌ها تومان به او پول بدهند تا برود برای دانشجویانش سخنرانی کند؟

چرا وقت خود را صرف حرف زدن راجع‌به انسان‌های بزرگ کنید، وقتی خودتان می‌توانید به همان انسان بزرگی تبدیل شوید که دوستی‌ها و حتی بعضاً روابط عاطفی انسان‌های دیگر بر اساس آشنایی مشترکشان با شخص او شکل می‌گیرد؟

چرا برای پیدا کردن یک معشوقه کلی به این در و آن در بزنید و درد ریجکت شدن و تحقیر ناشی از آن را به جان بخرید، وقتی می‌توانید با رسیدن به کیش شخصیت معشوقه‌ی بعدی‌تان را از میان صف طرفدارانتان، کسانی که بودن با شما یکی از افتخارات زندگی‌شان است، انتخاب کنید؟

حالا اینجا سوالی پیش می‌آید: کیش شخصیت خیلی هم ارزشمند است، ولی دلیل ارزشمند بودن آن، تعداد افراد کمی است که به آن دست پیدا می‌کنند. پس چرا من نوعی باید دنبال آن باشم، وقتی شانسی برای رسیدن به آن ندارم؟ بگذارید در جواب این سوال از مثال جام جهانی استفاده کنم. پیروز شدن در جام جهانی یکی از بزرگ‌ترین افتخاراتی است که هر کشور می‌تواند به آن دست پیدا کند و مسلماً یکی از شادترین و خاطره‌انگیزترین روزهای زندگی مردم آن کشور را رقم خواهد زد. یکی از خاطره‌انگیزترین روزهای زندگی مردم ایران پس از انقلاب موفقیت ناچیز ایران در جام‌جهانی 98 است، اتفاقی که حتی تا به امروز هم مردم راجع‌به آن صحبت می‌کنند. فرض کنید اگر روزی تیم ملی ایران قهرمان جام‌جهانی شود… جنون احساسی مردم قابل‌تصور نیست.

دلیل شادی بی‌حد و حصر پیروزی در جام جهانی چیست؟ دلیلش این است که شادی عظیم یک کشور روی غصه‌ی عظیم‌تر ۳۱ کشور دیگر بنا شده است، ۳۱ کشوری که کلی منابع انسانی و مالی و فکری صرف کردند و  شکست خوردند تا پیروزی آن یک تیم هرچه معناداتر و باشکوه‌تر جلوه کند. ولی آن ۳۱ کشور شکست‌خورده‌ی دیگر از تیم برنده کینه به دل نمی‌گیرند و بلکه شاید خودشان هم لب به تحسینش بگشایند، چون انسان‌ها فقط در صورتی سعی در پایین کشیدن کسی دارند که احساس کنند لیاقت بالانشینی ندارد. در سیستم‌های سلسله‌مراتبی، مردم فقط موقعی نیاز به تغییر و تحول احساس می‌کنند که افراد نالایق به راس سلسله‌مراتب راه پیدا کنند. در واقع دلیل فروپاشی سیستم اشراف‌زادگی این نبود که ثروتی زیاد دست افرادی معدود افتاده؛ دلیلش این بود که این افراد لیافت این همه ثروت را نداشتند و کاری با آن نمی‌کردند. آیا جو منفی و براندازنده‌ی خاصی علیه امثال بیل گیتس یا جف بزوس مشاهده می‌کنید که به اندازه‌ی یک کشور ثروت دارند؟ نه، اتفاقاً مردم از این افراد قهرمان‌سازی می‌کنند، چون در صورت راه یافتن فرد لایق به راس سیستم، مردم با افتخار به او خدمت خواهند کرد، تحسینش خواهند کرد، از او الگو خواهند ساخت.

بنابراین من که می‌گویم نه‌تنها تجلیل و تکریم شدن شخصی چون کورش بد نیست، بلکه در ایران باید فرهنگی ایجاد شود که در آن به جای اهداف کوچک و بی‌اهمیتی چون آوردن رتبه‌ی کنکور خوب و قبول شدن در فلان دانشگاه، هدف جوان‌ها تبدیل شدن به کورش بعدی در دنیای معاصر شود. می‌دانم این شدت از آرمان‌گرایی در نظرتان خنده‌دار جلوه می‌کند، ولی تزریق آرمان‌گرایی به جامعه درد درمان خودباختگی و خودکم‌بینی در مقیاس وسیع است. بیشتر ایرانی‌ها به فک و فامیلشان نگاه می‌کنند، سطح دغدغه‌یشان را می‌سنجند و پیش خود می‌گویند «وای، هیچ راه نجاتی نیست.» ولی این دیدگاه اشتباه است. در خود آمریکا یک عالمه برنامه‌ی تلویزیونی طنز وجود دارد که حماقت باورنکردنی مردم آمریکا را به رخ می‌کشد. دلیل این‌که آمریکا کشوری قدرتمند است و بهترین دانشگاه‌های دنیا در آن واقع شده‌اند این نیست که تک‌تک آمریکایی‌ها مردمی فرهیخته و آگاه هستند و فرهنگی فاخر را ترویج می‌کنند. دلیلش این است که به دلیل وجود فرهنگ سلبریتی‌پرور (Celebrity Culture) برجسته هرکس که رویا و ایده‌های بزرگ در سر دارد، انگیزه‌ی فوق‌العاده بالایی برای به اجرا رساندن ایده‌ها و رویاهایش دارد. آمریکا جایی‌ست که در آن یک گیک مثل بیل گیتس فرصت دارد تا به کیش شخصیتی بزرگ‌تری از رییس‌جمهورهای کشورش دست پیدا کند. وقتی گیک‌های دیگر شاهد چنین اتفاقی هستند، آن‌ها نیز هرچه دارند رو می‌کنند تا به چنین مقامی برسند و رقابت بین آن‌ها به دستاوردهای بزرگ‌تر و بهتر منجر می‌شود. چنین نگرشی منجر به ایجاد عصر طلایی می‌شود و خدا می‌داند که ایران چقدر به یک عصر طلایی جدید احتیاج دارد.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مشاهده نظرات
  1. امین

    از این متن برمی‌آید که شما خودت بخشی از دستگاه آپاراتوس و موجه‌سازی برای جریانات مشخص هستی؛ کاملاً متأسفم برای مردم امی که با خواندن این متن تصور خواهند کرد متن ارزشمندی پیش روی خود می‌بینند. واقعاً می‌پرسم: (به چه قیمتی سفسطه می‌کنید تا منظور خودتان را به کرسی اذهان بنشانید؟ قلم تان را به چند فروخته اید؟)

    1. ارس یزدان‌پناه

      تحمل حرفی که فقط در راستای شخصیت بزرگوار بدبوی شما نباشه رو هم ندارین … یعنی ملاک سنجش حقیقت بیرونی فقط خودتونین و هر چیزی که شما رو آزار بده حتما و قطعا خودفروختگیه … شما به نظرم خودتو سال‌ها پیش به دستگاه پروپگاندا و «من مرکز جهانم پس من خیلی مهمم» فروختی و درد اینجاست که چیزی هم بابتش نگرفتیی … واقعا امیدوارم که یه پولی گرفته باشی دست‌کم بابتش … شب بخیر …

  2. شيرين زاهدي

    بنظر من مطالب بالا بسيار تامل برانگيز و جالب بود بدرستي اثار مخرب و مثبت كيش شخصيت را بيان كرديداز شما ممنونم كه به موضوع إز همه جوانب نگاه كرديد إز شما بسيار اموختم

  3. علی از لاهیجان

    حیف است کسی با این علم سودمند و قابل توجّه ، واژه ِ توسّل را توصل بنویسد . کاش اصلاح کنید . موفّق باشید.

  4. A.B.M.

    سلام
    می دانم برای نظر دادن در این مطلب دیر است ولی امیدوارم نویسنده آن را ببینید.
    متن جالبی بود که از زاویه دیدی متفاوت به این موضوع پرداخته اید ولی این زاویه دید و پیش فرض های گرفته شده از نظر شخص من مشکل دارد. نکته این است که شما انسان ها را به دو گروه خوب و بد تقسیم کرده اید در صورتی که به قول معروف انسان ها موجودات ای “خاکستری” اند«البته من کلمه “رنگی” را ترجیح می دهم زیرا “خاکستری” بین سیاه و سفید – خوب و بد است ولی مثلا نمی توان برای رنگ سبز خوب یا بد تعریف کرد و به نظر من نزدیک تر است.«مثلا کارکتر دکتر منهتن که در متن اشاره کردید یک کاراکتر ادبی رنگی است.»» یعنی نمی توان برای تمامی افکار و اعمال انسان ارزش گذاری کرد ارزش های انسانی با گذشت زمان تغییر می کنند و جدا از آن اگر باز هم به همان دیدگاه خوب و بد برگردیم افراد زیادی در تاریخ بودند که به شدت علم دوست و ترقی طلب بودند«ویژگی خوب» و هم زمان به شدت نژادپرست«ویژگی بد» و ما نمی توانیم انسان ای اصطلاحاً خوب بیابیم که به عنوان الگو جامعه معرفی کنیم زیرا با معرفی یک انسان به عنوان الگو تمام ویژگی های او توسط هواداران تقلید می شود و انسان ها رفتارهای آن فرد را گزینش نمی کنند و در ذهن عوام کاراکتر خاکستری-رنگی بی معنی است. و در صورت ارائه الگو ای  زنده به مردم وضعیت پیچیده تر می شود و آن فرد از قدرت خود در راستای اهداف ای استفاده می کند که شاید از نظر خودش خوب باشند ولی از دید ما بد. و در ضمن کیش شخصیت و هر گونه تقدس به شدت به گسترش خرافات خواسته یا ناخواسته کمک می کند.

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • مجله سفید ۳: پری‌زدگی

    نویسنده: تحریریه‌ی سفید
  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی