مردی که زیاد می‌دانست

1
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

مقدمه کتاب راهنمای شهر برای دزدان A Burglar’s Guide to the City اثر Geoff Manaugh که داستان دزدی افسانه‌ای به نام جورج لئونیداس لسلی را بازگو می‌کند

جورج لئونیداس لسلی در سال1869 به نیویورک مهاجرت کرد، همان سالی که پل پروکلین در حال ساخت بود. شهر هنوز در تعب اثرات جنگ داخلی که چهار سال پیشتر ختمی خون‌بار داشت، خانواده‌های جاکن شده، مهاجران همیشگی با بدن‌های زخم‌جنگ‌خورده در خیابان‌ها پی کار بودند و قلاع و تسلیحات حنگی همچنان در همسایگی شهر به چشم می‌خوردند، دور از این سایه‌ها و فقر، در نورهای مصنوعی در حال افزایش نیویورک، منهتن به سمت عصر طلایی خود خیز برمی‌داشت و همراهِ صنعتگران، تجار و مالکان خطوط راه آهن، مد خیزان بناهای آجری و مرمری با باغ‌های خصوصی پر جزئیات، گالری‌های هنری، گذرهای پنهان و سالن‌های رقص از راه رسید. نابرابری در ثروت و امتیاز از این عیان‌تر نمی‌توانست باشد یا چالشی باز  و مقاومت‌ناپذیر برای تازه از راه رسیده‌ای به شهر که قصد داشت تاریکی و کثافت شهر را پشت سربگذارد و راهش را مستقیم به تالارهای خوشی و رفاه بازکند.

در آن دوران نیویورک به سرعت وهم آور پیشرفتی رسیده بود که آن را به پایتخت قرن بیستم میلادی تبدیل کرد. نمادی از کارآفرینی آمریکایی و بستر آزمونی برای آنچه یک شهر مدرن می‌توانست باشد. ظهور و تعامل تکنولوژی‌های جدید  به شیوه‌هایی رخ می داد که حقیقتن تا آن زمان قابل پیش‌بینی نبودند. هیچکس نمی‌توانست شکل پازل شهر در آینده‌ی نزدیک به چه صورت خواهد بود. اختراع آسانسور در سال 1853 تأثیر شهری فراسوی پیش‌بینی‌ها ایجاد کرد و آسمان خراشها را به سیاحت آسمان فرستاد در حالی که ساخت پروتوتایپ یک سیستم تجربی هوای فشرده برای حمل نقل زیر زمینی زیر برادوی توسط مخترعی به نام آلفرد لی بیچ سالها بعد منبع الهام هزارتوی بزرگ سیستم متروی نیویورک شد.

لسلی به عنوان معمار در دانشگاه سینسیناتی آموزش دید و با افتخار فارغ التحصیل شد. همیشه با چشمی باز معطوف ساختمان‌هایی که پیرامونش شکل می‌گرفتند از کنار سایت‌های ساخت و ساز خیابان پنجاهم عبور می‌کرد. اَبَر بناهایی که چنان میزانی از سنگ در آنها به کار رفته بود که بیشتر شبیه کوهستان بودند تا ساختمان و قدم زدنی طولانی کنار عرشه‌های شهر دیدن اینکه چطور این بناها به عنوان فقرات بزرگ و ظریف پل بروکلین  به هم متصل می‌شوند. لسلی، آدمی جذاب و آشنادار می‌توانست برای ثروتمندترین مشتریان شهر از بانکداران خصوصی تا سرمایه گذاران کار کند.

اما نخستین فکرش در لحظه‌ی رسیدن به نیویورک ملحق شدن به کارناوال طراحی و ساخت ساز در معرض دید نبود یا حتا اینکه استعداد قابل توجه معمارانه اش ممکن است به کار زیباسازی شهر برای آنهایی بیاید که هیچ وقت توان زندگی شبیه شاهان را نداشتند،  اولین فکرهایش این بود که او می‌تواند این مهارتهای معمارانه را صرف دزدی آزادانه از مکانها کند

آنچه در پی می‌آید بی‌شک یکی از جرم‌های فضا محور خارالعاده‌ی تاریخ آمریکاست.  جورج واشینگتن والینگ رئیس پلیس قرن نوزدهم نیویورک تخمین زده بود که لسلی و دسته‌اش پشت پرده‌ی تقریبن 80 درصد سرقت بانک‌های ایالات متحده در آن دوران تا زمان قتل لسلی در بهار 1878 بودند، که این شامل سرقت اداره‌ی پس‌انداز منهتن در اکتبر 1878 با ارزشی نزدیک 3 میلیون دلار از یکی از نفوذ ناپذیرترین ساختمانهای آمریکای شمالی بود. لزلی این سرقت را برای بیش از سه سال مداوماً و بسیار با وسواس، تا لحاظ کردن کوچکترین جزئیات معماری برنامه‌ریزی ‌کرد، اما توسط یکی از اعضای دسته‌اش پیش از آنکه بتواند در سرقت مشارکت جوید به قتل رسید.

فریفته‌ی سبک زندگی بی‌بندوبار مشتریان احتمالی و همکاران آینده‌اش لسلی وسوسه شد تا مهارت‌های حرفه‌ای اش را در راه خلاف به کار ببرد. برای اطرافیانش او دوران کاری طولانی و موفقی از طراحی خانه‌های شخصی بانک‌های و اداره‌ها می داشت، برای لسلی این تقریبن کافی نبود یا به عبارت دیگر روندی خیلی آهسته بود، لسلی خوش رفتار و بلندپرواز راه خود را در سلسه مراتب اجتماعی مذاکره می‌کرد و صاحبان نهادهای تجارت و سرمایه را می‌جست از جمله جان ای ری ابلینگ مهندس پل بروکلین و سرمایه گذار وال استریت جیم فیسک.

لزلی با چاپلوسی راه خودش را به مهمانی‌های خصوصی باز می‌کرد نه فقط برای کوکتیل و معاشرت اجتماعی، بلکه برای وارسی مکان. آه ممکن بود به تاجر ثروتمندی یا بانکداری بگوید که ” می‌دونی من یه معمارم دوست دارم بلوپرینت بانک جدید بالاشهر شما رو ببینم، خودم رو یه همچو چیزی دارم کار می کنم و به یه مشکلی با گاو صندوق بانک برخوردم اگه بشه که من یه نگاه گذار بندازم خیلی ممنون تون می‌شم. نقشه‌ها رو اینجا ندارین؟ با توسل به مهندسی خوب اجتماعی و قدیمی، لسلی به پرونده‌های یا طراحی‌های ساختاری کلیدی اهدف آینده دسترسی پیدا می‌کرد، یک راه پشت پرده به تمام کلانشهر، مثل شیوه‌ای که یک ماشین دوست برای وارسی ماشین‌تان از شما درخواست کند تا نگاهی به زیر کاپوت ماشین‌تان بیندازد. هیج کس شک نمی‌کرد چرا؟  لسلی خوش پوش  آموزش دیده به عنوان یک معمار و دانش فضایی غیره مجازش از  شهر در حال افزایش بود.

 

در همین  زمان لزلی می‌رفت تا ارتباطاتی با سوی دیگر  نردبان  طبقات اجتماعی پرورش دهد. تاجران آن کار دیگر، متخصصان مقاطعه‌کار امورات خلاف. سلاح مخفی لزلی اینجا مال خر  پلید کالاهای دزدی فردریکا مندلبوم بود، زاده‌ی پروس و معروف به ” مارم” . تمایلش به حقه بازی و ترفند تا معماری هم رسیده بود. آسانسوری داشت مخفی شده در  تعبیه‌ای  کاذب در  دودکش خانه که وقت‌های اضطرار می‌توانست اقلام خاص را از طریق آن پنهان کند. به جای  باز و بسته کردن دودکش ، اهرم کوچکی  در  آتشدان اقلام قیمتی او را سمت جای امنی بالا می برد.  برای خودش یک جور  آدم بده‌ی دیکنزی بود  که داشتن یه هزارتوی مخفی توی لوور ایست ساید منهتن وضعش را تکمیل می‌کرد. پاتوق دزدانش آنجا  مفتخر بود به داشتن ورودی‌های چندگانه ، درهای بی‌علامت، نگهبانان مسلح، حتا نقطه‌ی دسترسی استتار شده  به داخل پابی در  خیابان روینگتن، همه‌ی اینها منتهی می شد  به حیاط کالاها  که آنجا می‌شد قرار داد و معاملات را انجام داد.

از همه  مهمتر   برای لزلی این بود که  مندلبوم مالک دسته‌ای  از انبارها  در بروکلین  نزدیک روخانه بود که آنجا مایملک‌های دزیده شده را  انبار  و مخفی می‌کرد و حسب سخاوت  پیش بینی‌ناپذیر ش، لزلی از او برای  استفاده  از آن انبارها به عنوان  نوعی   محل  تمرین معمارانه و  محض سرقت‌های  آینده  مجوز گرفت. اینجا جایی  بود که  مهارتهای فضا محور  لزلی  به تمامی شکوفاشد.  در عمق  اندرونی‌های  انبارهای  مندلبوم، بی خطر آنکه تجسس شود یا در معرض دید باشد و به علت هنوز ناتمام ماندن پل بروکلین، مجزا گشته از منهتن ، او  آنجا کپی‌ها و  رونوشت‌های معمارانه خود را در مقیاس یک به یک برپا می‌کرد. اگر لزلی بالفرض نمی‌توانست یک سری از بلوپرینتها را ابتیاع کند، خودش پیش نویس آن را تهیه می‌کرد ، پول در بانکی که می‌خواست از آن سرقت کند پس انداز می‌کرد و از وقتش برای وارسی و مطالعه اطراف بهره می‌برد. فراسوی  کاریزما و مهارت حرفه‌ای‌اش، از موهبت غیر عادی چشمی تیزبین برخوردار بود، برای شناسایی جزئیات معمارانه‌ای که به راحتی نادیده گرفته می‌شدند، نقطه‌های کور یا آسیب‌پذیری‌هایی که  به چشم دیگران اصلاً نمی‌آمدند. لزلی می‌توانست از حفظ و با اتکا به حافظه  فضای داخلی ساختمان و ابعاد صندوق امانات را اتود بزند و آرشیوی از اسناد معمارانه برای دزدی را سرهم کند که بارها از هر  آنچه پیشتر در مدرسه معماری مطالعه کرده، هیجان انگیز تر  بود. او و دسته‌اش از این نقشه های کمیاب به عنوان راهنمای بنا کردن مدل های دقیق بهره می‌بردند، مانند طراحی صحنه‌ای  که در  آن هنر سرقت می‌توانست تا حد کمال باز آرایی شود.

 محتملا  دار و داسته لزلی مسئول بنا نهادن  آن چیزی هستند که بعداً به یکی از سنتهای هالیوودی باسمه‌ای  تبدیل شد، یعنی گاو صندوق کپی. مدلی یک به یک  و پر جزئیات از هدف احتمالی برای به آزمون و اجرا  گذاشتن روشهای پیچیده‌ی  ورود.  یازده یار اوشن یا کسب و کار ایتالیایی یا حتا اینسپشن را در  نظر بیاورید، همه‌ی آن صحنه‌هایی که در انباری یا سوله‌ای می‌گذرند و با آن دارو دسته‌های سرقت معمارانه‌ی بلند پرواز که  مدل‌های کمکی و پلان‌ها را سرهم می‌کنند. لزلی الگویی برای این تکنیکها بود آن هم سال‌های سال قبل در 1870  مدل هایی یک به یکی در اندازه واقعی از گاوصندوق بانک‌ها می‌ساخت،  در بازار سیاه  کپی صندوق امانات را می‌خرید و آنها را کنار هم مانند نمایشگاهی از سرقت، در مجمع الجزایر انبارهای روشن از نور گاز  در حواشی سنگفرش خیابانهای بروکلین قدیم بر می‌افراشت. وسواس لزلی تا حد تهیه قطعات مبلمانی رسید که ممکن بود سر راه دسته‌اش وقتی می‌خواهند عملیاتش را اجرا کنند قرار گیرند. او صندلی‌ها و مبلمانها میزهای کار و کابینت‌ها را  در مکان‌های درست‌شان می‌چید  بعد تیمش را در تاریکی با کرونومتر  هدایت می‌کرد تا مطمئن شود که آنها توالی وظایفشان را بی‌آنکه حتا به یک میز بخورند، دقیق به انجام می‌رسانند.

 خلاصه اینکه  او بانکهای آمریکای قرن نوزدهم را سرقت می‌کرد آنهم با ساختن کپی‌هایی از آنها و  با  بدل‌های معمارانه‌ ای که می‌ساخت  علیه‌ی  طبقات پول دار ایست‌ساید منهتن اعلام جنگ می‌کرد.

 همیشه پی‌جوی چیزی، چه برای خودش  یا چه وقتی که دارودسته های دیگر از او می خواستند تا برایشان سرقت بعدی را طراحی کند، لزلی  دنیایی از  زدن بانکها و هجوم‌های چشمگیر در شرف وقع را شکل می‌داد، جایی که فرصت‌های مجرمانه در خود معماری کلان شهر  پنهان بودند، مترصد نگاهی متفاوت در بکار‌گیری خیابان‌ها و ساختمانها. مسیرهای دید، جاهایی بالقوه برای پنهان شدن،  اینکه سایه‌ها در اوقات مختلف روز به چه صورت هستند، راه‌هایی به درون و بیرون از گاوصندوق بانک، حتا نظم خاص خیابان‌هایی که  به هدف معهود می‌رسند یا از آن انشعاب می‌گیرند. اینها لندمارکهایی بودند که لزلی پی‌جو و متوجه‌شان بود. او نیویورکی موازی را شکل می‌داد، دیاگرامی از هر  ورودی یا همبند بالقوه .

  بسیار  متوجه به جزئیات، بسیار با اعتماد بنفس نسبت به توانایی‌های خود، لزلی دایم  فضای داخلی بانکها را در ساعات اداری و مدتهای مدیدی خارج از آن ساعات تحلیل می‌کرد: قبل از اینکه  دارودسته‌اش در اکتبر 1878  موسسه‌ی  پس‌انداز  منهتن را سرقت کنند، لزلی دوبار  به داخل بانک نفوذ کرد ، چیزی ندزید، صرفاً ساختمان را محض خاطر خودش واررسی کرد  تا ببیند که ترکیب مناسب برای بریدن در گاوصندوق بانک را فراهم آورده یا نه. این به لزلی حال و هوای یک معتاد را می‌داد. ناتوان از مقاومت در برابر کشش و جذبه‌ی یک فضای معماری بی‌ساکن که از کارگرانش خالی است، ناتوان از  خلاصی از  شعف ممنوع فضای داخلی بانک که در آن وقت شب فقط به او تعلق داشت، مدت‌ها پیشتر  به این درک رسیده بود که بهتر راه ارتباط برقرار کردن  با یک فضای معماری  زدن و بریدن آن است.

 دار و داسته‌ی لزلی  تعلیم اسطقس‌دار خود را با حقه های بصری و استتار اجتماعی تکمیل کردند. از لحظه رسیدن به دکستر  در مین برای دزدی بانک فوریه ی 1878 ، او و دار و دسته اش از همدیگر در خیابان احتراز می کردند و اتاقهایی در هتل های متفاوتی اجاره می کردند تا با همدیگر دیده نشوند، لزلی سپس لباس‌هایی که از اپرای نیویورک دزدیده بودند را  تن آنها کرد تا مطمئن شود که آنها حین اجرای جرم ناشناس باقی می‌مانند. او در طول سالها  نیز این کار  را انجام می‌داد. یک بار یکی از اعضای دارودسته‌اش را وادار کرد تا لباس زنانه بپوشد – کسی که بعدها لزلی را به قتل رساند-  و به عنوان مراقب وقتی دارند بانک اوشن در منهتن را با بقیه سرقت می‌کنند، آنجا پاس بدهد.  در مین  پوشش جدید گروه سرقت شامل لباس‌های جدید ، کلاه گیس و ریش جعلی بود. یه پرده‌ی نمایشی سیاه برپا کردند تا با دقت سرقت را از چشم خیابان بپوشانند.  میل به برازندگی  عملیات مجرمانه‌ی لزلی و دسته‌ی  با اعتماد بنفس همراهش را به  گروه تئاتری آوانگارد  آواره‌ای تغییر ماهیت داد ، یک  گروه تولید نابغه که هنر صحنه، معماری و  ترفندهای آرایشی را  در پویش شان برای پیدا کردن راه ورود به فضاهای بسته شهر  بهم آمیختند.

 نبوغ  خاص گروه برای سرقت در جزئیات بسیار ریز اما چشمگیری تجلی پیدا می ک‌د  و به شکلی ماندگار توسط زندگینامه نویس لزلی  یعنی جی. نورث کنوی در کتابش شاه دزدان تصویر شده است.  کنوی توضیح می دهد که در ژانویه 1786 گروه راه شان را به نورث همپتن ماساچوست برای دزدی یک بانک باز کردند . لزلی از قبل چند سفر کوتاه برای مطالعه طراحی و لی آوت شهر  به ماساچوست انجام داد، حتا در برخی مسیرهای احتمالی فرار هم پیاده‌روی کرد. او سالها قبل یادگرفت که تخصص معماری چیزی نیست جز تخصص شهری. اگر نمی‌دانید که چطور از یک صحنه جنایت فرار کنید، ابتداء به ساکن نباید آن را انجام دهید.

اینجا در نورث همپتون توجه شان را از فضا به زمان معطوف کردند. قبل از اینکه  به خود بانک حمله کنند به خانه‌ی نگهبان بانک وارد شدند تا  او را حین سرقت مجور کرده باشند. گروه خیلی سر راست به این فکر کردند که اگر دست و پای یارو را بسته باشند، اونمی‌تواند مانع سرقت شود یا به پلیس خبر دهد. به هر حال  متوجه  روایت نگهبان از سرقت آنها هم بودند، اینکه مهاجمان کی آمدند، چه مدت زمانی در گاوصندوق بودند و  از همه مهمتر چه زمانی به  سایه‌های نیوانگلند گریختند. آنها همچنین متوجه ساعت‌های نگهبان بانک شدند و  همه را  یا در هم شکستند، یا متوقف کردند.  نگهبان و خانواده کت بسته نشسته بی‌هیچ گرا از عبور زمان، تو گویی  پاک شده از  صحنه‌ی زمان حال، رها مانده  و منتظر در جهنم مجرمانه. می‌توانست بیست دقیقه یا دو ساعت باشد، اما زمانی که آنها را بیابند و  آزادشان کنند، دیرزمانی است که لزلی و گروهش گریخته‌اند.

 راهزنان فضا- زمان  ملبس به پوشاک اپرا ، قفل‌های بانک را ربودند و گاوصندوق‌های بدل را در انبارهای متروک بروکلین مونتاژ می کردند،  دار و دسته‌ی لزلی و نرخ موفقیت چشمگیر آنها  سنتی شورانگیز برای سرقت‌های آتی برپاکرد.  لزلی هم تبدیل شد به خدای قدیس سرقت و هم  ابرقهرمان سرنگون معماری.  لوسیفر خانگی  زدن و بریدن و سرقت. علی‌ای‌الحال تاریک‌ترین دستاآورد او تخته‌بند کردن جرم به تاریخ معماری بود، تبدیل کردن سرقت به یکی از درون‌مایه‌های ضروری مباحث شهری.  سرقت گناه اصلی کلان شهر.  حقیقتاً شما نمی‌توانید قصه‌ی یک ساختمان را بازگو کنید بی‌آنکه داستان   آدم‌هایی را روایت کنید که قصد دزدی از آنجا را دارند. سرقت  بخش ضروری قصه است. ضد روایت منحطی به قدمت خود محیط مسکون.

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: رضا پوردیان
مشاهده نظرات
  1. شاهین

    آقا شاید مته به خشخاش گذاشتن باشه این کارم؛ ولی یه ویرایش روی ترجمه متن، میتونست خیلی کمک کنه. “…و دانش فضایی غیره مجازش از شهر در حال افزایش بود….”یا “…اگر لزلی بالفرض نمی‌توانست یک سری از بلوپرینتها را ابتیاع کند”. تا اینجایی که خوندم و تازه یه مقدار سرم گرمه!!!

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • یفرن دوم

    نویسنده: فرهاد آذرنوا
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • رزونانس

    نویسنده: م.ر. ایدرم