چطور لسهفر بر ینگهی دنیا اثر گذاشت
مفهوم سیاست اقتصادی لسهفر، این است که دولت نباید در اقتصاد و صنعت کشور دخالتی داشته باشد و باید بگذارد اقتصاد خودش را درست کند. تأثیر این تفکر بر تفکر و جامعهی آمریکایی چطور بوده است؟
خیلی وقتها که فیلم وسترن میبینیم، فلسفهی عجیب شخصیتهای غیراخلاقی و فردگرایش توجهمان را جلب میکند؛ شخصیتهایی که فقط نفع شخصی و مادی خودشان برایشان مطرح است و مفهوم کمک به هم نوع و شفقت برایشان مرده است. از فیلمهای وسترن قدیمی «مردی که لیبرتی ولنس را کشت»(1962) گرفته تا فیلم نسبتا تازهی «غرب آهسته»(2015) ویلینها و آنتیهیروهایی میبینیم که اولویتشان، فقط شخصِ خودشان و نفع مادیشان است و بس. الگویی که در سینمای آمریکا بارها و بارها تکرار شده و هنوز هم میشود؛ گاهی براساس «آدم-بده-خوب-میشه» تغییر میکنند و گاهی نقش شریر داستان را در نهایت بیرحمی و خونسردی بازی میکنند. این نوع شخصیت، علاوه بر جذابیتی که برای بینندههایش دارد، یک ارزش روانی تاریخی نیز دارد و نمایانگر ارتباطی عمیق با اخلاقیات اقتصادی و اجتماعی مردم آمریکاست.
شخصیت فردگرای شریر، آن طور که توی فیلمها به تصویر کشیده شده، برایش اخلاقیات و درست و غلط بودن چیزها مهم نیست و به سوشال داروینیسم و «انتخاب طبیعی» ایمان دارد. به نظرش، ضعیف حقش است که توی ضعف بماند و وظیفهی قویترها نیست که او را از بدبختی نجات بدهند. این دلبستگی دیوانهوار به مفهوم انتخاب طبیعی، برمیگردد به زمانی که استعمارگرهای انگلیسی تازه توی قارهی آمریکای بکر و دستنخورده قدم گذاشته بودند، زمانی که یک ذخیرهی بزرگ از زمین و منابع در اختیارشان بود و جمعیت آمریکا آنقدرها رشد نکرده بود. در این چنین شرایطی، کلنیهای آمریکایی، مخصوصا بعد از جریان «اعتراض چای» در سال 1765 و «اعلامیهی استقلال آمریکا» در سال 1776، تصمیم گرفتند مالیاتهای سنگین تحمیلی دولت بریتانیا را از دوش خودشان بردارند و یک بازار آزاد و یک سیاست لسهفر Laissez faire داشته باشند(مک-الوین، 197). مفهوم سیاست اقتصادی لسهفر، این است که دولت نباید در اقتصاد و صنعت کشور دخالتی داشته باشد و باید بگذارد اقتصاد خودش را درست کند. بنمایهی این تفکر از نظرات اقتصاددانهای مهم قرن هجدهم از جمله آدام اسمیث(که اقتصاد را یک سیستم ارگانیک و بازار را یک پدیدهی طبیعی میدید) نشأت میگیرد. در همین قرن هجدهم هم، هواداری از این تفکر در آمریکا اوج گرفت و موجب جهتگیریهایی در راستای لسهفر شد. دلیل محبوبیت این تفکر این بود که به نظر مردم آمریکا در سالهای قرن هجدهم و حتی نوزدهم، ممکن میآمد سیستمی مبنی بر اقتصاد آزاد و لسهفر وجود داشته باشد که عادلانه هم عمل کند(مک-الوین، 198)؛ بنابراین تضادی بین اخلاقیبودن و اقتصاد لسهفر دیده نمیشد. درواقع یک جدایی سنگین بین اخلاقیات و اقتصاد اتفاق افتاده بود که اقتصاد را نه پدیدهای ضداخلاقی، بلکه صرفا بیارتباط به اخلاقیات تلقی میکرد(مک الوین، 197).
در جامعهی قرن هجده و نوزده آمریکا، هر فرد باید خودش گلیم خودش را از آب بیرون میکشید و دولت مسئولیتی برای کمک کردن به این آدم ها نداشت. اگر کارخانهدارهایی مثل جی.دی. راکفلر در این جامعه با خرد کردن شرکتهای کوچک، به ثروتمندترین مردان جهان تبدیل شدند، همه و همه تحت تاثیر اقتصاد لسهفر آمریکا بود. کافی است نگاهی به «گرگ وال-استریت»(2013) بکنید تا دستتان بیاید چطور اقتصاد آزاد آمریکا موجب مونوپولی و خوردن شرکتهای کوچکتر میشد. این جدایی اخلاق از اقتصاد، البته بیانگر پدیدهی دیگری هم بود؛ فردگرایی(مک-الوین، 199). مردم آمریکا از جمله طبقهی کارگر، به فردگرایی اعتقادی راسخ داشتند. در دورهی قبل از سال 1929 این فردگرایی شکل رقابتی به خود گرفته بود؛ مردم باید نان را از دهان بغل دستیشان میگرفتند تا خودشان را سیر کنند، باید مال دیگری را میگرفتند تا خودشان در رفاه باشند و آن موقع ها این متد فکری از نظر روانی برای آمریکاییها قابل پذیرش بود. چون فقط بخشی از مردم در دستهی نیازمندان قرار داشتند و مشکلات اقتصادی فراگیر «رکود عظیم» هنوز اتفاق نیفتاده بودند. اما رویداد مهمی در سال 1929 به وقوع پیوست: سقوط بازار آمریکا یا 1929 Crash که میلیونها نفر را از کار بیکار و بیخانمان کرد تا از مزرعهها در جستجوی کار راهی شهرها شوند. برای مردم آمریکا که ارزش شخصیشان با میزان موفقیت اقتصادیشان سنجیده میشد، این اتفاق یک شوک تحقیرآمیز و مسخره بود. وقتی مردم آمریکا به فهم این رسیدند که حتی نمیتوانند برای خانوادهشان غذا بیاورند، احساس افتخار و پیروزی «دههی بیست کامیاب» به خاکستر تبدیل شد. سقوط بازار، کمر بخش قالب مردم کشور را زیر یک فقر همگانی شکست.
سقوط بازار منجر به «رکود عظیم»، یک دورهی رکود اقتصادی جهانی طولانی شد. در طی «رکود عظیم»، در دههی سی، مشکلات اقتصادی دامن تمامی آمریکا را گرفت. رئیسجمهور جمهوریخواه زمان، هربرت کلارک هوور، در کمال آرامش از مردم میخواست مشکلات رکود عظیم را بیخودی بزرگ نکنند چون اقتصاد خودش خودش را درست میکند. هوور درواقع همان لب کلام سیاست لسهفر را برای مردم تکرار میکرد و نیازی نمیدید که دولت خودش توی این کارها دخالت کند. اما مردم که سختیهای قحطی تفهیمشان کرده بود که نمیتوانند اینطور دوام بیاورند برای اولینبار با این سیاست، به طور شاید حتی ناآگاهانه، مخالفت کردند و با انتخاب فرانکلین رزولت به عنوان رئیسجمهور، نشان دادند که یک تغییر اساسی توی اقتصاد اخلاقی مردم آمریکا رخ داده است؛ حالا مردم هنوز هم فردگرا بودند ولی فردگراییشان معطوف به یک یا دو نفر آمریکایی متمول نبود بلکه اعتقاد داشتند که همه باید مستقل باشند و درنتیجه، به جای این که فقط به خودشان فکر کنند به داشتن استقلال مساوی برای همه فکر میکردند(مک-الوین 201). فردگرایی مردم در «رکود عظیم» را میشود یک نوع فردگرایی تعاونی در مقابل رقابتی تعریف کرد. در این دوره فیلمهایی نظیر «جویندگان طلا»(1933) که همکاری و دگرخواهی اجتماعی را تبلیغ میکرد ساخته شدند که به وضوح تغییر اقتصاد اخلاقی آمریکایی ها را نشان میداد. فرانکلین رزولت، البته، بعد از رسیدن به ریاستجمهوری به ادعاهایش عمل کرد و مردم را از تنگدستی دورهی «رکود عظیم» نجات داد، میلیونها آمریکایی را به استخدام در آورد، سیستم مریض بانکی قبلی را تعویض کرد و با تصویب قانونهای مختلف، به کمک ضعیفترها شتافت. البته خیلیها به او خرده میگرفتند که کشور را به یک دولت رفاه، یا welfare state تبدیل کرده، یا اینکه انگ سوشالیست بودن به او میزدند، چون حقیقتا سیاستهای رزولت آنقدرها هم دور از سوشالیسم شوروی نبود. اما رزولت مقابل این انتقادها ایستاد. او یک رئیسجمهور مردمی و استاد روابط اجتماعی بود و با برگزار کردن «گپهای کنار آتش» به عنوان نمایش رادیویی با بیش از پنجاه میلیون آمریکایی شخصا و دوستانه درمورد سیاستهایش حرف زد و تشویقشان کرد که توی بانکهای تازهتاسیسشده و اصلاحشده پول بریزند.
با وجودی که رزولت تا حد زیادی رکود عظیم را درمان کرد و موجب شد هزاران نفر از آن جان سالم به در ببرند، رکود عظیم تا شروع جنگ جهانی دوم حل نشد و جالب است که از بین رفتن رکود عظیم در جنگ جهان دوم هم به این دلیل بود که آمریکا فرصت این را به دست آورد تا با فروختن تسلیحات جنگی به کشورهای دیگر، خودش را از اوضاع خراب اقتصادی بالا بکشد(یکجورهایی میشود گفت آمریکا حتی از این جنگ خشونتباری که پانزده میلیون کشته داد، سود زیادی به جیب زد)(اسپارکنوتز). با وجود همهی اینها، سیاستهای رزولت که مردم آمریکا را از منجلاب بیخانمانی و قحطی و بیکاری رکود بیرون کشیدند یک موفقیت محسوب میشود. تاثیر فعالیتهای دموکراتیک رزولت در سیاست آمریکا آنقدر بزرگ بوده که حتی حالا هم دموکراتها در راستای توزیع منصفانهتر ثروت و کمک به طبقات محروم جامعهشان فعالیت میکنند(اسپارکنوتز). علاوه بر اینها، میشود گفت که این دو موضع لسهفر و موضع دموکراتیک رزولت، درواقع دو قطب پایدارند که هنوز روی اقتصاد آمریکا کنترل دارند. در تاریخ اجتماعی آمریکا، این تغییر اقتصاد اخلاقی و فردگرایی، روانشناسی عمومی مردم را متحول کرد. آمریکاییها حالا راغب بودند بدانند در شرایط سخت آیا باید به اصل انتخاب طبیعی تن بدهند یا آستینهایشان را برای کمک به همنوعشان بالا بزنند. این تردیدها و سوالات تاریخی در قالب شخصیت های ماوریک و فردگرای فیلمهای وسترن و نوآر نمود پیدا کرده و هنوز هم بخش بزرگی از سینمای آمریکا را فرا گرفته است.
منابع (استایل MLA):
McElvaine, Robert S. The Great Depression: America, 1929-1941. Broadway Books, 1993.
The Great Depression (1920-1940). Sparknotes. Web. 21 Nov 2016.