بهرهکشی نوع بشر از انسان
اثر نوربرت واینر پیشگام عرصۀ سایبرنتیک در حیطۀ ارتباطات، کنترل و اخلاقی بودن ماشینآلات ما.
«ما انسانها اشیایی نیستیم که یک گوشه جا خوش کرده باشیم، چه بسا الگوهایی مایل به بقا هستیم. یک الگو در نفس خود یک پیام است.»
ماریا پوپووا[1]
سوزان سانتاگ[2] در «وجدان کلمات» مینویسد «اطلاعات هرگز جای روشنگری را نخواهند گرفت.» در همان زمان اورسولا کی. لگوین[3] ضمن تأملات درخشان خود پیرامون جادوی ارتباطات واقعی انسان چنین نوشت: «کلمات عبارتند از رویدادها، آنها امورات را پیش میبرند، اوضاع را تغییر میدهند. هم گوینده و هم شنونده را دگرگون میکنند؛ انرژی را بین گوینده و شنونده به پس و پیش میرانند و به آن قوت میبخشند. ادراک یا عواطف را بین شرکای گفتوگو به پس و پیش میرانند و به آن شدت میبخشند.» اما وقتی کلمات از بار انسانی خود تهی میگردند، به خورد ماشینهای بیاحساس داده میشوند و مثل مشتی اوراق آموزشی مبادله میشوند بیاینکه به چیزی شفافیت ببخشند چه پیش خواهد آمد؟
نیم قرن قبل از دوران طلایی الگوریتمها و دو دهه پیش از ظهور اینترنت، نوربرت واینر(26نوامبر 1894 تا 18 مارچ 1964) -ریاضیدان و فیلسوف- کوشید تا ما را از سناریوی مفروضی که در کتاب عمیقاً روشنبینانه و انذاردهندهاش ترسیم نموده بود، برحذر دارد؛ این کتاب موسوم به بهرهکشی نوع بشر از انسان: سایبرنتیک و جامعه در 1950 نوشته شد و موضوع آن به تعبیر واینر حول «محدودیتهای انتقال اطلاعات درون و بین افراد» میگردد؛ این اثر تأثیری دائمی بر نسلهای متفکران، مبتکران و کارآفرینانی گذاشت که در طیف گستردۀ آنها چهرههایی چون کرت ونهگات[4]، نویسندۀ محبوب، ماری کاترین باتسون[5] ، انسانشناس، و و جارون لانیر[6] -مبتکر واقعیت مجازی- دیده میشود.
نوربرت واینر
واینر دو سال زودتر از انتشار کتاب، با بهرهگیری از واژه یونانی kubernētēs به معنی «سکاندار» کلمۀ سایبرنتیک را ابداع کرد؛ کلمۀ «حاکم/فرماندار[7]» نیز از همین واژه استخراج میشود و مقصود از آن «مطالعۀ علمی ماهیت کنترل و ارتباطات [یا انتقال اطلاعات] در حیوان و ماشین» است. این علم راهگشای شیوۀ فکری جدید پیرامون زنجیرههای تصادفی و این پرسش بوده که چگونه وقوع بازخورد حلقوی[8] درون یک سیستم به تغییر خود سیستم میانجامد. (اکوسیستم امروزی رسانههای اجتماعی، بهرغم مصنوعی بودن، نمونهای بسیار روشنگر از علم سایبرنتیک است.)
واینر در تکملهای بر دیدگاه فیلسوف معاصرش، هانا آرنت[9]، دربارۀ اینکه «چگونه حاکمان خودکامه از انزوا به عنوان سلاح سرکوب و فریب بهره میگیرند» توضیح میدهد چرا در الگوی سیستمهای اطلاعاتی، ارتباطات و کنترل به گونهای سرسختانه و انعطافناپذیر بههم پیوند خوردهاند:
اطلاعات، نامی است که به «محتوای آنچه با جهان بیرونی تبادل میشود» اطلاق میگردد؛ جهانی که خودمان را با آن تطبیق میدهیم و مطابقت خودمان با آن را برای دیگران محسوس میکنیم. فرایند دریافت و کاربرد اطلاعات عبارت است از فرایند انطباق خودمان با احتمالات محیط بیرونی و حیات تأثیرگذار و عملی خودمان در آن محیط. نیازها و پیچیدگی زندگی مدرن، بیشتر از هر زمان دیگری این فرایند اطلاعات را مطالبه میکند. بهعلاوه مطبوعات ما، موزههای ما، آزمایشگاههای علمی ما، دانشگاههای ما، کتابخانهها و کتب درسی ما همگی ملزم هستند پاسخگوی این نیازها باشند وگرنه از دستیابی به اهداف خود بازمیمانند.
تصویری از رالف استدمن تصویرگر نسخهی مهجوری از ماجراهای آلیس در شگفتزار
منظور از حیات تأثیرگذار یا عملی، زیستن با اطلاعات کافی است. ازاین رو، ارتباطات [به معنی انتقال اطلاعات] و کنترل به جوهرۀ حیات درونی انسان و همزمان، به حیات اجتماعی او تعلق دارند.
یکی از ستونهای فکری واینر قانون دوم ترمودینامیک و فرضیۀ مرکزی آن است، از این قرار که: انتروپی –به معنی تمایل فزاینده به اختلال، بینظمی و پیشبینیناپذیری- با گذشت زمان در هر سیستم سربسته افزایش مییابد. حتی اگر بر آن باشیم تا خود جهان را یک سیستم سربسته فرض کنیم در این صورت نه افراد و نه جوامعی را که از آن افراد شکل میگیرد، نمیتوان سیستمهای سربسته انگاشت. (البته این فرض از یک احتمال غافل است و آن اینکه شاید جهان ما یکی از جهانهای بیشمار باشد.)
برعکس، افراد و جوامع متشکل از افراد، فضاهایی محصور و محل استقرار نظمی سنجیده و متمایل به تقلیل آنتروپی در بحبوحۀ آشوب و تلاطم فراگیر جهانی هستند؛ تلاشهای صورت گرفته در این راستا، در سیستمهای سامانیافته و فرایند انتقال اطلاعات رمزگذاری میشوند. از این جهت واینر به بررسی تشابهی میپردازد که میان موجودات ذیحیات و ماشینها برقرار است؛ این پنداشت در زمانۀ او بسیار انقلابی بود اما در زمانۀ ما کاملاً بدیهی مینماید، گرچه هنوز درک روشنی از آن وجود ندارد:
اگر بخواهیم کلمۀ «حیات» را برای اشاره به همۀ انواع پدیدههایی که در جای خود، خلاف جریان رایج یعنی آنتروپی فزاینده حرکت میکنند، به کار ببریم، پر بیراه نرفتهایم. اما در این صورت ناگزیریم این کلمه را برای بسیاری از پدیدههای سماوی که احتمال زنده بودنشان نزدیک به صفر است نیز به کار بریم. بنابراین به عقیدۀ من بهترین کار پرهیز از همۀ تعابیری است که کاربرد آنها مصادره به مطلوب به شمار میآید؛ تعابیری از قبیل «حیات»، «روح»، «حیات گرایی[10]» و مواردی از این دست. بهتر است در رابطه با ماشینها از خود بپرسیم از کجا مطمئنیم ماشینها هیچ شباهتی به انسانها ندارند و نمیتوان آنها را فضاهای محصوری انگاشت که تمایل دارند در بحبوحۀ آنتروپی مبسوطتر و فراگیرتر جهانی، از میزان انتروپی درونی خود بکاهند.
وقتی موجودات ذیحیات را با چنین ماشینی مقایسه میکنم، ابداً منظورم این نیست که فرایندهای خاص مادی، شیمیایی و معنوی زندهای که میشناسیم، مشابه همان روندهایی است که در ماشینهای مقلدِ حیات شاهدشان هستیم. منظورم صرفاً این است که هر دو مورد میتوانند نمونۀ فرایندهای ضدانتروپی در فضای محصور خود باشند، حتی شاید لازم باشد آنها را به روشهای دیگری توضیح دهیم؛ روشهایی که بهتر است ضمن آنها نه اصطلاحات بیولوژیکی و نه تعابیر مکانیکی را به کار ببریم.
تصویرگری از رالف استدمن برای کتاب زندگینامهی تصویری لئوناردو داوینچی
واینر با یقینی که از بصیرت حیرتآورش ناشی میشود چنین ادامه میدهد:
جامعه را تنها از رهگذر بررسی پیامها و امکانات آن برای تبادل اطلاعات میتوان درک کرد؛ بهعلاوه در آینده شاهد آن خواهیم بود که گسترش این پیامها و امکانات تبادل اطلاعات، پیامهای بین انسان و ماشین، بین ماشین و انسان، و بین ماشین و ماشین، لاجرم نقشی روبه رشد ایفا خواهند کرد.
[…]
وقتی به کنترل و انتقال اطلاعات مشغول هستیم درواقع در تنازع با گرایشی طبیعی بسر میبریم که رو به تنزل نظم و نابودی معنا دارد؛ گرایش به… اینکه آنتروپی شدت گیرد.
واینر همصدا با تصور نیل گیمن [11] از قصهها بهعنوان «جاندارانِ ذاتاً همزیستی که با آنها زندگی میکنیم؛ جاندارانی که راه پیشرفت انسان را هموار میکنند» به این موضوع میپردازد که چگونه موجودات زنده شبیه سیستمهای اطلاعاتی عمل میکنند و از آنها یاری میگیرند:
موجود ذیحیات در تضاد با بینظمی، تجزیه و مرگ است، چنانکه پیام صوتی در تضاد با خشخش است. به منظور تشریح یک موجود زنده، لازم نیست تکتک مولکولهای آن را تشخیص دهیم یا از ذره ذرۀ کالبد آن فهرستی به دست دهیم، بلکه بیشتر لازم است در پی پاسخ به پرسشهای معینی باشیم که الگوی آن موجود را آشکار میکنند: الگویی که اصطلاحاً در زنده بودن موجود ذیحیات بیشترین نقش را دارد و کمتر چون و چرا میپذیرد.
[…]
ما اشیا نیستیم که یک گوشه جا خوش کرده باشیم، چه بسا الگوهایی مایل به بقا هستیم. یک الگو در نفس خود یک پیام است.
وی سخن خود را چنین ادامه میدهد:
پیامها به خودی خود صورتی از یک الگو و سامانه هستند. درواقع میتوان مجموعه پیامها را چنان قلمداد کرد که گویی شامل انتروپی میشوند؛ درست مثل مجموعۀ کشورها در جهان بیرونی. به همان ترتیبی که انتروپی معیاری برای سنجش آشفتگی است، اطلاعاتی که از خلال یک پیام منتقل میشوند، معیاری برای سنجش نظم هستند. در حقیقت میتوان اطلاعات انتقال یافته از رهگذر پیام را، در اصل، به مثابه وجه منفی انتروپی آن پیام و لگاریتم منفی میزان احتمالپذیری بودن آن تلقی کرد. بدین معنی هرچه یک پیام احتمالپذیرتر باشد، اطلاعات کمتری را منتقل میکند.
واینر این ایده را با مثالی که حتماً به مذاق امیلی دیکنسون[12] خوش میآمد، روشن میکند:
به همان سیاق که انتروپی تمایل دارد میزان خودانگیختگی در یک سیستم سربسته را شدت دهد، اطلاعات هم رو به کاستی میگذارند؛ درست همانطور که انتروپی معیاری برای سنجش آشفتگی است، اطلاعات هم معیاری جهت ارزیابی نظم هستند. اطلاعات و انتروپی اموری محفوظ و ثابت نیستند و هیچیک قابلیت شیء بودن را ندارند. برای نمونه، کلیشهها یا عبارات دم دستی، کمتر از اشعار فخیم، نافذ و روشنایی بخش هستند.
[…]
ترویج کلیشهها امری تصادفی نیست، این خاصیت در بطن اطلاعات نهفته است. حقوق مالکیت در اطلاعات به این آسیب اجتناب ناپذیر مبتلاست که مطلب حاوی اطلاعات، به منظور کمک به اطلاعات عمومی جامعه باید ناقل چیزی باشد که با ذخایر اطلاعاتیِ سابقاً رایج، تفاوتی ماهوی دارد. حتی آثار کلاسیک و برجستۀ ادبیات و هنر، از بخش عمدۀ ارزشی که آشکارا جنبۀ آموزنده و مطلعکننده داشت، تهی شده، آن هم صرفاً به این دلیل که افکار عمومی به محتویات آنها عادت کرده است. بچه محصلها علاقهای به شکسپیر ندارند چون شکسپیر برای آنها هیچی ندارد جز انبوهی گفتار آشنا. این وضع تنها زمانی پیش میآید که مطالعۀ آثار چنین نویسندهای به لایۀ درونیتر رخنه کرده باشد؛ درونیتر از غشایی که مجذوب کلیشههای مصنوعی زمانه شده، درونیتر از آن که قادر باشیم دوباره با آن نویسنده بر سر اطلاعات سازش پیدا کنیم و به خود او ارزش ادبی نو و تازه نفسی ببخشیم.
از همین جا نتیجهای استنباط میشود که در چشماندازهای انواع فناوری و رسانه آشکارتر هم میشود؛ چشماندازهایی که عمر واینر کفاف نداد آنها را ببیند، ولی ما با آنها زندگی میکنیم و چارهای هم از این همزیستی نداریم. آن نتیجهگیری از این قرار است:
این تصور که اطلاعات میتوانند در جهانی متغیر ذخیره شوند بیاینکه ارزش آنها تنزلی قطعی بیابد، تصوری اشتباه است.
[…]
اطلاعات بیش از اینکه قابل انباشت باشند، فرایندهایی را از سر میگذرانند… اطلاعات به اندازۀ هر مرحله از یک فرایند مداوم -که از خلال آن جهان بیرونی را نظاره میکنیم و در آن دست به عمل میزنیم- اهمیت دارد. زنده بودن عبارت است از مشارکت در جریانِ مداوم اثراتی که از دنیای بیرونی میآید و اقداماتی که بر دنیای بیرونی اعمال میشود، در این میان ما فقط یک مرحله یا منزلگاهی گذرا هستیم. در معنای کنایی، زنده بودن در قبال آنچه در جهان میگذرد به معنی نقش داشتن در گسترش مداوم دانش و تبادل وقفه ناپذیر آن است.
تصویرگری از موریس سنداک برای کتاب خانهای برای پروانهها اثر روث کراوس
واینر در یادداشتی که یادآور راه حل درخشان زادی اسمیت[13] برای گریز از توهم پیشرفت جهانی است، هوشمندانه در نقطۀ مقابل عالمان علوم اجتماعی -که میکوشند خرسندی از «پیشرفت» را با نیمچه حقایقِ آرامبخش و مستخرج از آمار و ارقامِ بهغایت گزینشی تقویت کنند و با غفلتی خودخواسته از کنار پرسش «پیشرفت برای چه کسی» بگذرند- چنین مینویسد:
غرقِ موجودیتی هستیم که در آن، جهان بهمثابه یک کل، از قانون دوم ترمودیناک تبعیت میکند: سرگشتگی شدت میگیرد و از میزان نظم کاسته میشود. لیکن چنانکه شاهد بودهایم، قانون دوم ترمودیناک در حین اینکه میتواند در مورد کل یک سیستم سربسته صادق باشد، در قبال بخش نامحصور آن سیستم ابداً صحت ندارد. در جهانی با انتروپی فزاینده، جزیرههای تک افتادۀ محدود و گذرایی یافت میشوند که از آنتروپی در آنها کاسته میشود؛ وجود همین جزیرههاست که برخی از ما را قادر میکند تا بر وجود پیشرفت پافشاری کنیم.
[…]
ازاین رو پرسش در باب اینکه آیا باید بدبینانه به تفسیر قانون دوم ترمودینامیک پرداخت یا نه، به میزان اهمیتی بستگی دارد که برای جهان در کلیت آن از یک سو و برای جزایز تک افتادهای که رو به فرونشاندن انتروپیِ درون خود دارند از سوی دیگر، قائل هستیم. به یاد داشته باشید خود ما یکی از آن جزایر با انتروپی کاهنده را برمیسازیم و دیگر آنکه در میان سایر جزایر بسر میبریم. در نتیجه تفاوت عادی چشماندازهای دور و نزدیک ما را به سمتی سوق میدهد که در مقایسه با جهان در وجه کلی آن، به قلمروهایی با انتروپی تنزل یابنده و نظم فزاینده، اهمیت بیشتری بدهیم.
تصور نافضا در یک کازمیگرافیک به سال ۱۶۱۷
واینر به ضعف محوری در آن ادعایی میپردازد که معتقد است بُردار زمان تاریخی با بردار «پیشرفت» در سطح جهانی همسو است:
بتسازی ما پیرامون پیشرفت از دو زاویه دید قابل بحث است: واقعی و اخلاقی؛ این زاویه دید معیارها را طوری میآراید که قابل تصدیق یا انکار باشند. امر واقع آنکه پیداست نخستین پیشروی در اکتشافات جغرافیایی -که نقطۀ شروع آن با آغاز دورانهای جدید مقارن بود- باید تا دوران نامعینی از اختراعات و کشف فناوریهای جدید کنترل محیط انسان را میسر میکند، ادامه یابد. باورمندان به سیر پیشرفت میگویند این پیشروی ادامه دارد و ادامه دارد بیاینکه در آیندۀ نهچندان دور نقطۀ پایانی مشخصی برای تأملات انسانی داشته باشد. کسانی که مدافع ایدۀ پیشرفت بهمثابه یک اصل اخلاقی هستند، این فرایند نامحدود و شِبه خودانگیختۀ تحول را نوعی خرسندی تلقی میکنند و آن را پایهای میانگارند که بر اساس آن میتوانند بهشت روی زمین را برای نسلهای آینده تضمین کنند. میتوان به پیشرفت در مقام یک واقعیت باور آورد بیاینکه به عنوان اصل اخلاقی پذیرفته شود؛ اما در تعالیم مذهبی اغلب آمریکاییها، هر یک از این دو آن دیگری را در پی خواهد داشت.
بر این اساس واینر به خلأ گشادهای اشاره میکند که در روایت رایج پیرامون پیشرفت به چشمش میخورد؛ وی به تشخیص اتصال و پیوستگی کل هستی در همۀ مقیاسها و گونهها نائل میآید؛ یک سده پیش از واینر، یکی از پیشگامان طبیعت گرایی، جان مویر[14]، همین انگاره را به شکلی بسیار درخشان بیان کرد: «اگر تلاش کنیم چیزی را بهتنهایی مورد مطالعه قرار دهیم، متوجه میشویم آن چیز با همۀ موجودات دیگر پیوند دارد.» یک دهه پیش از آنکه راشل کارسون[15] وجدان عمومی دوران جدید پیرامون محیط زیست را بیدار کند، واینر به تأمل دربارۀ هزینههایی پرداخت که «پیشرفتِ» انسانی برای زمین به بار آورده است:
آنچه اغلب ما از درکش عاجزیم این است که چهارصد سال اخیر دورانی بسیار ویژه در طول تاریخ است. سرعت وقوع تحولات در طول این سالها بیسابقه بوده و این میزان سرعت ویژگی ماهوی تحولات اخیر است. تا حدودی میتوان این تحولات را حاصل پیشرفت ارتباطات انگاشت اما تا حدودی هم به اربابمآبیِ روبه رشد انسان مربوط میشود اما روی سیارۀ کرانمند و محدودی نظیر زمین، در طولانی مدت معلوم میشود انسان است که به گونهای روزافزون بردۀ طبیعت شده است… ما محیط خود را با چنان شدتی تغییر دادهایم که حالا برای ادامۀ هستی در این محیط تازه باید خودمان را تغییر دهیم. دیگر نمیتوانیم در همان محیط قبلی زندگی کنیم. پیشرفت، نهتنها امکانات تازۀ آینده را نوید میدهد بلکه حامل محدودیتهای جدید هم هست… بادا که شجاعت مواجهه با سرنوشت غایی تمدن خود را داشته باشیم چنان که شهامت رویارویی با سرنوشت محتوم شخصی را داریم. ایمان مطلق به پیشرفت، اعتقادی از سر قوت و نیرومندی نیست بلکه از تسلیم و درنتیجه ضعف برمیآید.
[…]
انقلاب صنعتی جدید به شمشیر دولبه میماند…. میتواند به خاطر مزایای انسانیاش به کار آید مشروط بر اینکه انسان بتواند تا دوران تحقق آن مزایا به حیات خود ادامه دهد. اما این هم ممکن است که به نابودی بشر منتهی گردد؛ اگر به شایستگی مورد بهرهبرداری قرار نگیرد، احتمالاً در آن مسیر ویرانگر تا دورها خواهد تاخت.
سه دهه بعد، لوئیس تامس[16]، فیزیکدان، اتیمولوژیست، شاعر و جستارنویس برجسته، لُبِ همین مطلب را با تأملات نافذ خود پیرامون مخاطره و بالقوه بودن پیشرفت بدین صورت بیان کرد: «اگر به همین طریق ادامه دهیم و بر پیشرفت پافشاری کنیم، باید انتظار اموری غافلگیرکننده، یکی پس از دیگری، را داشته باشیم. ما میتوانیم ساختارهایی برای جامعۀ انسانی برافرازیم که قبلاً هرگز دیده نشده، افکاری داشته باشیم که هیچوقت به اندیشه درنیامده، آهنگهایی بشنویم که سابقاً شنیده نشده… مشروط بر اینکه دست به کشتار همدیگر نزنیم و به شرط آنکه بتوانیم از رهگذر شفقت و احترام –که معتقدم حتی ژنهای ما حامل کدهای این دو هستند- با یکدیگر در پیوند باشیم؛ تنها در این صورت میتوان اقدامات احتمالی ما روی این سیاره و خارج از آن را بیپایان انگاشت.» خیالانگیزترین نکتۀ مورد نظر واینر این است که اگر بناست بقا داشته باشیم و علاوه بر آن، به عنوان یک تمدن و نژاد کامیاب شویم، پس باید همین ارزشهای شفقت و احترام را به صورت کُد به ماشینهای خود، سیستمهای اطلاعاتی و فناوریهای ارتباطی منتقل کنیم؛ در این صورت است که «اوضاع جدید به نفع انسان، در جهت ارتقای رفاه او و غنا بخشیدن به زندگی معنویاش به کار میآید، نه اینکه صرفاً به سودجویی و پرستش ماشین در مقام یک گوسالۀ برنجی[17] جدید منجر گردد.»
بشر به مثابه قلعهای مصور، ۱۹۲۶ – فرتیس کان
بیشتر از یک سده بعد از آنکه ماری شلی[18] این پرسشهای دیرپا حول نوآوری و مسئولیت را در «فرانکنشتاین[19]» مطرح کرد، واینر با پیش گویی بهتآور خود دربارۀ پرتگاهی چون هوش مصنوعی -که ما اینک بر لبۀ آن ایستادهایم و در دورانی بسر میبریم که الگوریتمها تعیین میکنند چی بخوانیم، کجا برویم و چه میزان از واقعیت را ببینیم- عقیدهاش را به این صورت اظهار کرد:
خطر ماشین برای جامعه از خود ماشین بر نمیخیزد، بلکه از نوع استفادۀ انسان از ماشین ناشی میشود.
[…]
انسان مدرن و بهخصوص انسان آمریکایی مدرن، به رغم آگاهیاش از «چگونگی»، دانش اندکی دربارۀ «چیستی» دارد. او ظرافت اعلای تصمیمات اتخاذشده از سوی ماشین را خواهد پذیرفت بیاینکه جویای انگیزشها و اصول پشت آنها شود… هر ماشینی که بهمنظور تصمیمگیری ساخته میشود، اگر از قدرت یادگیری بیبهره باشد کاملاً خشک و انعطافناپذیر خواهد بود. وای بر ما اگر به ماشین مجال دهیم تصمیم گیرندۀ انتخابهای ما باشد، مگر اینکه قبلاً قوانین حاکم بر عملکرد آن را بررسی کرده و کاملاً واقف باشیم کردارش بر همان اصولی استوار است که برای ما قابل قبول هستند. به بیان دیگر ماشینی که قادر به یادگیری است و می تواند بر اساس آموختههایش تصمیم بگیرد، لزوماً همان تصمیماتی را نمیگیرد که ما باید اتخاذ کنیم یا باید مورد پذیرش ما باشند. اگر انسانی که از این نکته آگاه نیست تقصیرات خود را به گردن ماشین –خواه قادر به یادگیری باشد یا عاجز از آن باشد- بیندازد به این میماند که از مسئولیت خود شانه خالی کرده و تقصیراتش را به دست بادها بسپرد، اما دریابد کوتاهیهایش سوار بر گردبادی به سوی خود او میوزند.
در بطن کتاب واینر که چند دهه قدمت دارد، نکتهای مستتر است که به همۀ زمانها تعلق دارد؛ نکتهای چنان استوار که باید روی مادِربوردِ ذهنِ همۀ کدگذارها و کارگزاران درج شود. واینر هشت سال بعد از اینکه سوزان لانگر[20]، فیلسوف پیشکسوت، به این موضوع پرداخت که «چگونه پرسشهای ما به پاسخهایی که میدهیم و جهانی که میسازیم شکل میدهند»، چنین نوشت:
وقتی افراد انسانی نه به عنوان انسانهای مسئول با حقوق تمام و کمال، بلکه بهمثابه چرخدنده و اهرم و میلهها به سازمانی گره میخورند که در آن مورد بهرهبرداری قرار میگیرند، دیگر اهمیت ندارد آنها از گوشت و خون ساخته شدهاند. آنچه به عنوان یک عنصر در ماشین به کار می رود، درواقع عنصری از آنِ ماشین است. خواه تصمیمگیری را به ماشینهایی ساخته از فلزات بسپریم یا به آن ماشینهایی که از گوشت و خون پا گرفتهاند و ادارات، آزمایشگاههای درندشت، ارتشها و شرکتها را تشکیل میدهند، در هر صورت هرگز پاسخهای درستی برای پرسشهای خود نخواهیم یافت مگر اینکه پرسشهای درست مطرح کنیم.
دقیقاً به این دلیل که ممکن نیست روی صحنۀ نمایشیِ جهانی که انتروپی بر آن حاکم است، دوام بیاوریم، پس هستی ما منوط به مسئولیت فردی است؛ مسئولیتی که سرچشمه و یاریرسان معنا در زندگی انسان است. واینر با اندیشۀ درخشانی که در ادوار بعدی خاطرۀ ویسواوا شیمبورسکا[21]، شاعر لهستانی و برندۀ نوبل را به ذهن متبادر میکند، چنین مینویسد:
کاملاً قابل درک است که زندگی به بازۀ زمانی محدودی تعلق دارد؛ قابل درک است که پیش از نخستین دورههای زمینشناسی، حیاتی وجود نداشته و اینکه احتمالاً زمانی خواهد رسید که زمین دوباره به سیارهای فاقد حیات، سوخته یا منجمد تبدیل شود. افرادی که به طیف بسیار محدود شرایط فیزیکیِ لازم جهت انجام واکنشهای شیمیایی و ضروری برای حیات واقف هستند به خوبی میدانند تصادف موفقیتآمیزی که ادامۀ حیات –نه لزوماً حیاتی شبیه حیات انسانی- را در هر شکل و قامتی روی زمین میسر میکند، محکوم به یک فرجام محتوم و تلخ است. بااین همه شاید بتوانیم در تجسم بخشیدن به ارزشهای خودمان کامیاب شویم تا حیاتِ تصادفیِ ناپایدار، و حیات تصادفی و ناپایدارتر انسان، به رغم فرّار بودن آن، ارزشهای مثبت و تمام عیار بیابد.
در وضعیت واقعی، ما مسافرانی کشتی شکسته روی یک سیارۀ محکوم به فنا هستیم. اما حتی در یک کشتی شکسته هم، شایستگیها و ارزشهای انسانی لزوماً رنگ نمیبازند، حتی بر ما واجب است تا جاییکه میتوانیم از آن ارزشها بهره گیریم. در آب غرق خواهیم شد، اما بهتر آن است آنطور که لایق شأن و وقار ماست، نظارهگر غرق شدن خود باشیم.
حدود یک سده بعد «بهرهکشی نوع بشر از انسان» همچون اثری بهغایت روشنگرانه شناخته میشود و به وفور مورد مطالعه قرار میگیرد.
[1]. Maria Popova
[2]. Susan Sontag
[3]. Ursula K. Le Guin
[4]. Kurt Vonnegut
[5]. Mary Catherine Bateson
[6]. Jaron Lanier
[7]. governor
[8]. loop feedback
[9]. Hannah Arendt
[10]. Vitalism
[11]. Neil Gaiman
[12]. Emily Dickinson
[13]. Zadie Smith
[14]. John Muir
[15]. Rachel Carson
[16]. Lewis Thomas
[17]. کنایه از گاو برنجی که ابزاری برای شکنجه و اعدام در یونان باستان بوده است. در اینجا واینر با کاربرد گوساله به جای گاو، به هجو ماشین الات عصر مدرن پرداخته است.
[18]. Mary Shelley
[19]. Frankenstein
[20]. Susanne Langer
[21]. Wisława Szymborska