زمینِ سکونت‌ناپذیر: سناریو‌های پایان جهانی که چندان هم دور نیستند

0
این مطلب به بوک‌مارک‌ها اضافه شد
این مطلب از بوک‌مارک‌ها حذف شد

خشکسالی، فروپاشی اقتصادی، و خورشیدپَزان: تغییرات آب‌و‌هوایی زودتر از آنکه فکرش را کنید می‌توانند فاجعه به بار بیاورند.


۱. «روز رستاخیز»


به شما قول می‌دهم که این روز بدتر از آن چیزی است که تصور می‌کنید. اگر اضطراب‌‌تان درباره‌ی گرمایش جهانی کمتر از ترس‌تان درباره‌ی بالاآمدن سطح آب دریاهاست، پس حتا نمی‌توانید دهشت‌هایی را تصور کنید که ممکن است در طول عمر یک نوجوان امروزی رخ بدهند. و با این‌حال، بالاآمدن سطح دریاها ــو غرق‌شدن تدریجی بسیاری از شهرهاــ بیش از هر تصور دیگری نشان‌دهنده اثرات گرمایش جهانی هستند، و ظرفیت‌های هراس آب‌و‌هوایی ما را شدیدا تحت تاثیر قرار داده‌اند، تا آن حد که نمی‌گذارند سایر تهدیدهایی را درک کنیم که بسیاری از آنها در حال حاضر قریب‌الوقوع‌تر هستند. بله، افزایش سطح اقیانوس‌ها اتفاق بدی است، در واقع بسیار بد؛ اما در برابرش، کافی نخواهد بود که به سادگی از راه ساحل فرار کنیم.

در واقع، بخش‌هایی از زمین، که با نحوه‌ی زیست میلیاردها انسان سازگاری لازم را ندارند، احتمالا به زودی به وضعیتی سکونت‌ناپذیر نزدیک خواهند شد، و سایر بخش‌های زمین نیز تا اواخر همین قرن به طرزی وحشتناک دیگر ظرفیت پذیرش انسان‌های تازه را نخواهند داشت.

حتا اگر صرفا به تغییرات آب‌‌و‌هوایی چشم بدوزیم، باز هم از درک مقیاسش وامی‌مانیم. همین زمستان گذشته، توالی روزهایی با دمای ۶۰ و ۷۰  درجه گرم‌تر از دمای نرمال، قطب شمال را جزغاله کرد و لایه‌ی همواره منجمدی را به حد ذوب رساند که ناحیه‌ی گنبدی حاملِ بذر‌ها در سوالبارد نروژ را دربرمی‌گرفت. این ناحیه گنبدی یک بانک غذایی به نام «روز رستاخیز» به شمار می‌آمد، و برای این طراحی شده بود که تضمین کند کشاورزی ما از هرگونه فاجعه‌ای جان به در می‌برد، اما ظاهرا کمتر از ده سال پس از ساخته‌شدن، اکنون غرق شده است.

با این همه، فعلا اوضاع «گنبد روز رستاخیز» رو به راه است: ساختارش حفاظت شده و بذرها هم جایشان امن است. اما اگر با این ماجرا به عنوان تمثیلی از یک سیلاب یا طغیانِ قریب‌الوقوع برخورد کنیم آن وقت اخبار مهم‌تر را از دست می‌دهیم. تا همین اواخر، «لایه‌های همواره یخ‌بسته» نگرانیِ عمده‌ی دانشمندان آب‌وهوا به حساب نمی‌آمدند، چون همانطور که اسمش می‌گوید، این خاک همواره منجمد است. اما لایه‌های همواره منجمدِ شمالگان قطب ۱.۸  تریلیون تن کربن دارد، یعنی بیش از دو برابر مقدار کربنی که فعلا در اتمسفر زمین معلق است. در مقیاس زمانی یک قرن به این مسأله نگاه کنیم: اگر این کربن آب شود و آزاد گردد می‌تواند به صورت گاز متان بخار شود، که ۳۴ برابر قوی‌تر از یک گاز گلخانه‌ای چون دی‌اکسید کربن است که روکش جوی را گرم می‌کند. اگر برمبنای مقیاس زمانیِ دو دهه‌ای به این ماجرا بنگریم، ۸۶ برابر قوی‌تر از دی‌اکسید به شمار می‌آید. به عبارت دیگر، ما گرفتارِ همین لایه همواره منجمد هستیم، دو برابرِ کربنی که همین حالا دارد اتمسفر این سیاره را تخریب می‌کند، و برنامه‌ریزی شده که سرتاسرش در تاریخی آزاد شود که تقریبا به صورتِ گاز مدام به بالا برود، که این باعث می‌شود قدرت گرمایی‌اش ۸۶ برابر شود.

شاید از قبل بدانید که  داستان‌های هشدارآمیزی در اخبار روزانه ما وجود دارند، مثل خبری که ماه قبل پخش شد، اینکه داده‌های ماهواره‌ای ظاهرا نشان داده‌اند که گرمایش جهانی از سال ۱۹۹۸ بیش از دو برابر سریع‌تر از تصور دانشمندان افزایش یافته است(در واقع، ماجرای اصلی خبر خیلی کمتر از سرخط خبرها قابل ملاحظه بود.) یا اخبار آنتراکتیکا در همین ماه مه پیش، وقتی یک شکاف در فلات یخی ظرف شش روز تا یازده مایل گسترش یافت، و بعد هم همینطور بیشتر شد؛ آن شکاف اکنون سه مایل دیگر هم جلو رفته؛ الان که دارید این متن را می‌خوانید، احتمالا شکاف به سطخ دریای آزاد رسیده است، و اگر این اتفاق رخ داده باشد یکی از عظیم‌ترین قطعات یخی که تاکنون جدا شده را شاهد هستیم، فرایندی که تحت عنوان شاعرانه‌ی «یخ‌زایی» شناخته می‌شود.

اما مهم نیست چقدر در جریان اتفاقات هستید، هرچقدر هم که مطلع باشید باز به اندازه کافی هشدار دریافت نکرده‌اید. در طی دهه‌های قبل، فرهنگ ما با فیلم‌های زامبی و خراب‌آبادهای مکس دیوانه به سویه‌های فاجعه‌بار خویش اندیشیده است، شاید این آثار پیامدِ جمعیِ اضطرابِ آب‌و‌هواییِ نابه‌جاشده باشند، و با اینحال وقتی نوبت تامل در باب مخاطرات گرمایش دنیای واقعی‌مان برسد، ما از یکجور نقصِ باورنکردنیِ تخیّل در عذابیم. چرا؟ به دلایل بسیار:

۱) زبانِ اهلی‌شده و کم‌رویِ احتمالات علمی، که جیمز هنسن، متخصص آب‌و‌هوا اسمش را «خویشتن‌داریِ علمی» گذاشته. او در مقاله‌ای دانشمندان را به خاطر ویرایشِ شدیدا وجدان‌محورِ مشاهدات عینی‌شان ملامت می‌کند، زیرا این رویکرد آنهاموجب می‌شود از مواجهه با تهدید واقعی و وضعیت شومی که واقعا در جریان است ناتوان باشند.

۲) این واقعیت که کشور تحت استیلای گروهی از تکنوکرات‌ها قرار دارد که باور دارند هر مشکلی را می‌تواند حل کرد و هر فرهنگ مخالفی که حتا گرمایش را به عنوان مشکل نمی‌بیند هم ارزش خطاب‌کردن دارد.

۳) شیوه‌ای که انکار وضعیت بحرانی آب‌و‌هوا باعث شده دانشمندان در ارائه‌ی هشدارهای گمانه‌زنانه نیز حتا بیش از پیش محتاط شوند.

۴) سرعت خامِ تغییر و نیز کندی آن، طوری‌که ما اکنون تنها اثرات گرمایش چند دهه قبل را شاهدیم.

۵) عدم قاطعیت ما درباره‌ی مسأله‌ی عدم قطعیت، که خصوصا بنا به اشاره‌ی نوآمی اُرسکس، نویسنده‌ی مسائل آب‌و‌هوایی، باعث شده از آماده‌سازی خویش غافل شویم، انگار همه چیز بدتر از پیامدِ متوسطی است که حتا ممکن بوده.

۶) شیوه‌ای که فرض می‌کنیم تغییر آب‌و‌هوا شدیدترین تاثیرش را نه در همه جای دنیا، بل در جای دیگری غیر از اینجا که ما هستیم می‌گذارد.

۷) کوچکی عددها(دو درجه افزایش دما) و عظمت عددها(۱.۸ تریلیون تُن گاز مخرب) و انتزاعی‌بودن عددها(۴۰۰ قسمت در هر میلیون قسمت).

۸) ناخوشایندبودنِ توجه به مشکلی که واقعا حلش خیلی سخت است، اگر اصلا محال نباشد.

۹) مقیاس کلاً درک‌ناپذیرِ این مشکل، که معادل است با احتمال نابودی نوع بشر؛ ترس خام. اما مخالفت و ناسازگاریِ ناشی از ترس شکلی از انکار واقعیت ترسناک نیز است.

بدین‌ترتیب، علم جایی میان خویشتن‌داری علمی و ساینس‌فیکشن واقع می‌شود. این مقاله نتیجه‌ی یک دوجین مصاحبه و تبادل نظر با متخصصان آب‌و‌هوا و محققانی که در رشته‌های مرتبط با آب‌و‌هوا کار می‌کنند، و نیز ماحصلِ تامل بر صدها مقاله‌ی علمی درباره تغییرات آب‌و‌هوایی است.  آنچه در ادامه می‌آید مجموعه‌ای از پیش‌بینی‌ها درباره‌ی وقایع آینده نیست؛پیش‌بینی‌هایی که بیشترشان را علمِ نه‌چندان قطعیِ ما از پاسخ بشری مشخص خواهد کرد. در عوض، این نوع از پیش‌بینی پرتره‌ای از بهترین درک ما درباره‌ی مسیر حرکت این سیاره به سوی یک کنش سلطه‌جویانه و پرخاشگرانه‌ی هنوز ناموجود ارائه می‌دهد. نامحتمل است که همه این سناریوهای گرمایش تماما عملی بشوند، عمدتا به خاطر تخریبی که حسِ خشنودی ما می‌لرزاند. اما آن سناریوها و نه آب‌و‌هوای کنونی نقطه‌آغاز ما هستند. در واقع آن‌ها برنامه یا زمان‌بندی ما هستند.

زمانِ حالِ تغییر آب‌و‌هوا به قدر کافی هولناک است؛ همان تخریبی که قبلا انجام شده تا این بلا بر سر آینده بشر و امروز ما بیابید. بیشترِ مردم طوری در این باره حرف می‌زنند که انگار میامی و بنگلادش هنوز شانس جان به در بردن از این ماجرا را دارند؛ اما اغلبِ دانشمندانی که من طرف صحبت‌شان بوده‌ام مسلم می‌دانند که حتا اگر جلوی سوزاندن سوخت‌های فسیلی را تا دهه‌ی بعد بگیریم باز هم خیلی از شهرهای‌مان را طی همین قرن از دست خواهیم داد. دو درجه افزایش دما باید آستانه‌ی یک فاجعه به حساب می‌آمد: ده‌ها میلیون مهاجر که تحت تاثیر وضع آب‌و‌هوا مهاجرت کرده‌اند در دنیایی که هنوز آمادگی رویارویی با این وضع را ندارد آواره می‌شوند. اکنون بنا بر توافق‌نامه بین‌المللی پاریس، مهارِ همین دو درجه به هدف مشترک ما بدل شده، و کارشناسان صرفا از احتمالات ناچیز دست‌یابی به این هدف سخن می‌گویند. «هیأتِ بین‌‌المللی سازمان ملل برای تغییر آب‌و‌هوا» [موسوم به IPCC] گزارشاتی پیاپی منتشر می‌کند که اغلب «معیار طلاییِ» تحقیقاتِ آب‌و‌هوایی خوانده شده‌اند؛ جدیدترین گزارش این طرح را پیش روی ما می‌گذارد که تا شروع قرن بعد و رسیدن به چهار درجه گرمایش، باید در همین گرمایش فعلی بمانیم. اما این تنها یک طرح میانگین است. هدف اصلی منحنی احتمال تا حد هشت درجه بالا می‌رود و مولفان همچنان نمی‌دانند چطور با چنان درجه‌ای از گرما چه بر سر آب‌شدن یخ‌ها می‌آید. هیات مذکور [IPCC] هنوز درباره اثر بازتابش [آلبدو] نیز گزارش و شرح و محاسبه‌ای ارائه نداده است (اثر بازتابش یعنی وقتی یخ‌ها آب شوند و یخ کمتری موجود باشد پس نور خورشید کمتر بازتابانده می‌شود و بیشتر جذب می‌شود و این هم یعنی گرمایش بیشتر)؛ هیات مذکور درباره‌ی غلظت هرچه بیشتر ابرهای ناشی از تبخیر نیز چیزی نگفته‌اند(همین ابرها گرما را در خود حفظ خواهند کرد)؛ یا درباره‌ی خشکیده‌شدن جنگل‌ها و سایر گیاهان(که کربن را از اتمسفر می‌گیرند). هر یک از این موارد تسریعِ گرمایش را وعده می‌دهند، و تاریخِ این سیاره به ما نشان می‌دهد که دما می‌تواند تا حد پنج درجه سانتی‌گراد در طی سیزده سال افزایش یا کاهش داشته باشد. پیتر برانن در کتابش فرجام‌های این دنیا -که تاریخچه‌ی جدیدی درباره‌ی انقراض‌های عظیم سیاره‌ زمین است- اشاره کرده که آخرین بار این سیاره حتا چهار درجه گرمتر شده بود وقتی اقیانوس‌ها صدها فوت بالاتر آمده بودند.

زمین قبل از انقراض عظیمی که از آن پس انسان هنوز زنده است، پنج انقراض عظیم دیگر را از سر گذرانده، و هر کدام از آن انقراض‌ها در حکم یکجور زداینده‌ی انقلابی همه آنچه قبلا روی کره موجود بود عمل کرده‌اند ، و حالا بسیاری از دانشمندان آب‌و‌هوا به شما خواهند گفت که آن وقایع منقرض‌کننده بهترین نظیرها برای آینده‌ی بوم‌شناختی پیش روی بشر هستند. مگر آنکه هنوز یک نوجوان باشید، در غیر اینصورت احتمالا  در کتاب‌های دبیرستان درباره این انقراض‌ها خوانده‌اید که آن انقراض‌ها نتیجه‌ی اصابت سیارک‌ها بوده‌اند. اما راستش همه آن انقراض‌ها به جز یکی که دایناسورها را کشت ناشی از تغییر آب‌و‌هوایی متاثرِ گازهای گلخانه‌ای بودند. شوم‌ترین آن انقراض‌ها 252 میلیون سال پیش رخ داد؛ آن حادثه وقتی شروع شد که افزایش میزان کربن باعث گرمایش پنج درجه‌ای سیاره زمین شد، و موقعی که آن گرمایش آزادسازی گار متان در قطب شمال را به جریان انداخت، کل فرایند انقراض شتاب بیشتری گرفت، و سرانجام به نابودی 97 درصد کل حیات بر روی کره زمین انجامید. ولی ما امروزه با شتاب بس بیشتری کربن به جو زمین تزریق می‌کنیم؛ بنا به بیشترِ برآوردهای صورت‌گرفته، دست‌کم ده برابر سریعتر. و این نرخ دارد سریعتر هم می‌شود. این همان چیزی است که استیفن کینگ در سر داشت وقتی همین بهار قبل گفت، گونه بشر برای بقایافتن در قرن بعد نیاز به مهاجرت به سایر سیارات دارد، و شرکتِ الُن ماسک ماه گذشته از نقشه‌هایش برای ساخت اقامتگاه‌هایی در ماریخ طی 40 تا 100 سال آینده پرده برداشت. این اقامتگاه‌ها یقینا قرار است ماوای انسان‌های عادی (و نه صرف فضانوردان) باشند، انسان‌هایی که  احتمالا به اندازه شما یا من مستعد ترس‌های غیرعقلانی هستند. اما بسیاری از دانشمندان هشیاری که طی این چند ماه با من مصاحبه داشتند نیز به فرجام‌هایی آخرالزمانی برای این سیاره رسیده‌اند (منظورم متنفذترین و معتبرترین دانشمندان این حیطه است، که برخی از این عده مستعد هشداردهی‌های هراس‌آور هستند، و نیز خیلی از مشاوران IPCC که آنها هم محافظه‌کاری این نهاد را به نقد می‌کشند)؛ با این وجود، هیچ برنامه‌ی محتملی درباره‌ی کاهش بازتاب‌های گرمازا به تنهایی نمی‌تواند مانع فاجعه‌ی آب‌و‌هوایی بشود.

طی چند دهه گذشته، اصطلاحِ «آنتروپوسین» از دل گفتمان آکادمیک بیرون زد و به تخیل عامه‌پسند وارد شد؛ نامی که به یک دوره زمین‌شناختی داده شده که ما اکنون در آن زندگی می‌کنیم، و روشی برای اشاره به اینکه این یک دوره جدید است، و خصیصه اصلی‌اش مداخله‌ی بشری در طبیعت و زمین است. یکی از مشکلاتِ این اصطلاح آن است که از استیلای طبیعت نیز خبر می‌دهد (و حتا بازتاب‌هایی از «سلطنت» انجیلی را نیز در خود دارد). و هرچقدر هم که ممکن است با عبارتِ «ما پیش از این جهان طبیعی را تاراج کردیم» همراه نباشید ــ که البته همراه هستیم ــ باز هم در نظر گرفتنِ این امکان مسئله کاملا دیگری است: اینکه طبیعت را برافروخته‌ایم، ابتدا با جهل‌مان مهندسی‌اش کردیم  و بعد منکر سیستم جوی شدیم که حالا قرار است تا قرن‌ها با ما سر جنگ داشته باشد، حتا شاید تا زمانی که نوع بشر از صفحه روزگار محو شود. والاس اسمیت بروکر، اقیانوس‌شناسی که لفظِ «گرمایش جهانی» را ضرب کرد، این سیاره را «جانوری خشمگین» می‌نامد. حتا می‌توانید «ماشین جنگ» بنامیدش. مگر نه اینکه هر روز بیشتر و بیشتر زمین را تسلیحاتی می‌کنیم.


۲. مرگ گرمایی


انسان‌ها مثل همه پستانداران موتورهای گرمایی یا ماشین‌های حرارتی‌اند؛ بقایافتن یعنی خنک‌شدن مداوم؛ به سیاقِ سگی که له‌له می‌زند. به این منظور، لازم است دما به قدر کافی پایین بیاید تا هوا به عنوان یکجور یخچال عمل کند، و گرما را از پوست بیرون بکشد تا این موتور بتواند همچنان پمپاژ کند و بتپد. با هفت درجه افزایش گرما، حیات برای بخش‌های عظیمی از کمربند استواییِ سیاره ناممکن می‌شود، خصوصا برای جانداران نواحی حاره‌ای، جایی که رطوبت شدید مشکل بقا را مضاعف می‌کند؛ برای نمونه، در جنگل‌های کاستاریکا، جایی‌که  رطوبت به طور متوسط بلای ۹۰ درصد است، وقی دمای هوا به بیش از ۱۰۵ درجه فارنهایت برسد رطوبت به حدی می‌رسد که برای جانداران مرگبار می‌شود. و این اثر مهلک بسیار سریع خواهد بود: ظرف چند ساعت بدن انسان از بیرون و از درون تا حد مرگ خواهد پخت.

شک‌گرایان در قبال مسئله تغییرات آب‌و‌هوایی اشاره می‌کنند که این سیاره قبل از این بارها گرم و سرد شده است، اما یادمان باشد بازه‌ی آب‌و‌هوایی که به حیات بشر مجال می‌دهد بسیار باریک است، حتا برحسب معیارهای تاریخ همین سیاره. به ضربِ ۱۱ یا ۱۲ درجه افزایش دما، بیش از نیمی از جمعیت جهان، بر حسب توزیع امروزی‌اش، در اثر شوک حرارتی یا گرمای مستقیم در جا خواهند مرد. قطعا طی این قرن به چنان حدی از گرما نخواهیم رسید، گرچه الگوهایی که از «تشعشعاتِ فروننشسته» داریم نشان می‌دهند که سرانجام به آنجا هم خواهیم رسید. طی این قرن، و خصوصا در نواحی حاره‌ای، این دردسر حتا خیلی سریعتر از یک گرمایش هفت-درجه‌ای حیات را به تنگنا می‌کشاند. عامل اصلی چیزی است که دمای حبابِ مرطوب نامیده می‌شود، که اصطلاحی است درباره‌ی سنجش سطل آبی در یک آزمایشگاه فرضاً خانگی: گرمای ثبت‌شده بر یک دماسنجِ پوشانده در یک جوراب مرطوب وقتی در هوا تاب می‌خورد (چون تبخیر نم از یک جوراب در هوای خشک سریعتر است، این عدد دماسنج هم گرما و هم رطوبت را منعکس می‌کند). فعلا، اغلب نواحی به حداکثر حبابِ مرطوبِ 26 یا 27 درجه سانتی‌گراد رسیده‌اند؛ خط قرمز واقعیِ سکونت‌پذیری عدد 35 درجه سانتی‌گراد است. آنچه استرس حرارتی نامیده می‌شود بسیار زودتر از تصور ما فرامی‌رسد.

راستش، ما پیش از این به این وضع رسیده بودیم. از سال ۱۹۸۰ این سیاره یک افزایش ۵۰-تایی در شمارِ محل‌هایی که گرمای شدید یا خطرناک را تجربه کرده‌اند رسیده است؛ اما افزایش عظیمتری در راه است. داغ‌ترین پنج تابستان در اروپا از سال ۱۵۰۰ همگی از سال ۲۰۰۲ به بعد رقم خوردند، و خیلی زود، IPCC هشدار می‌دهد، که بیرون رفتن در آن زمان از سال برای سلامتی بخش عمده‌ی این سیاره اثرات سوء به دنبال دارد. حتا اگر به اهداف توافق‌نامه‌ی پاریس برای دو درجه کاهش دما دست یابیم، باز هم شهرهایی مثل کراچی و کلکته به مرز سکونت‌ناپذیری نزدیک خواهند شد، شهرهایی که هر ساله با موج گرمای مهلکی مواجه می‌شوند که برای نمونه در سال ۲۰۱۵ هر دو شهر را کاملا فلج کرد. به ضرب 4 درجه افزایش دما، موج گرمای مرگباری که در سال ۲۰۰۳ اروپا را درنوردید به مرگ ۲۰۰۰ نفر در یک روز منجر شد، و البته شاید بعدها چنین روزهایی بخشی از یک تابستانِ عادی تلقی شوند. به گفته‌ی یک ارزیاب از مدیریتِ ملی اقیانوس‌ و آب‌و‌هوا (NOAA) که تنها بر اثرات افزایش دما در آمریکا تمرکز کرده، در صورت گرمایش 6 درجه‌ای، هر جور کار تابستانی در پایین‌دستِ دره‌ی می‌سی‌سی‌پی ناممکن می‌شود، و هر کسی در کشور که در شرق کوه‌های راکی باشد بیش از هرکسی بر کره زمین تحت فشار حرارتی قرار می‌گیرد. آنطور که جوزف رام در کتاب تغییر آب‌و‌هوا: آنچه همه باید بدانیم که مشترکا تالیف شده می‌گوید، تنش و فشار گرمایی در نیویورک از فشار گرمایی که همین حالا در بحرین ــ یکی از گرم‌ترین نقاط سیاره ما ــ وجود دارد بیشتر خواهد شد، و دما در بحرین «باعث سکته‌ی ناشی از گرما حتا در آدم‌هایی که خوابیده‌اند می‌شود.»  به یاد داشته باشید که بالاترین برآورد IPCC هنوز دو درجه گرمتر است. بنا به برآوردهای بانک جهانی با رسیدن به انتهای این قرن خنک‌ترین ماه‌های نواحی حاره‌ای چون آفریقا، آمریکای جنوبی، و اقیانوسیه احتمالا به گرمایی خواهند رسید که از گرم‌ترین ماه‌های این نواحی در انتهای قرن بیستم گرمتر خواهد بود [دمای تابستانِ امروز ما معادل با دمای زمستانِ انتهای قرن خواهد بود]. تهویه‌ی هوا می‌تواند مفید باشد اما نهایتا فقط به مشکلات کربنی می‌افزاید؛ به علاوه، صرف نظر از مراکز خرید امارات متحده عربی که به سیستم کنترل تهویه مجهز هستند، در مقیاس جهانی چندان میسر نیست که تهویه هوای همه گرم‌ترین نقاط دنیا را محقق کرد زیرا اغلبشان فقیرترین نقاط دنیا هم هستند. و در واقع، این بحران در حوزه خلیج فارس و خاورمیانه بیش از هرجای دیگری چشمگیر خواهد بود، جایی‌که در سال ۲۰۱۵ شاخص گرمایی ثبت‌شده به ۱۶۳ درجه فارنهایت رسید. چند دهه بعد، اجرای مراسم حج برای دو میلیون مسلمان که هر ساله آنجا طواف می‌کنند عملا به لحاظ بدنی ناممکن می‌شود.

اما مسئله فقط مناسک حج و شهر مکه نیست؛ گرما تا همین حالا هم خیلی از ما را کشته و می‌کشد. در کشتزارهای نیشکر السالوادر، یک پنجمِ مردم به بیماری مزمن کلیه مبتلا هستند، از جمله یک چهارم مردان، و علتش از دست دادن آب بدن به خاطر کار در زمین‌هایی است که از دو دهه قبل قادر بودند به راحتی در آنها کشاورزی کنند. آنها که نقص کلیوی دارند می‌تواند تنها به لطف دیالیز که البته بسیار گران است شاید پنج سال دیگر زنده بمانند؛ بدون دیالیز انتظار زنده ماندنشان در حد چند هفته است. قطعاً فشار گرما باعث می‌شود سایر اندام‌های ما علاوه بر کلیه دچار مشکلاتی شوند. همین لحظه که دارم این جملات را تایپ می‌کنم، در صحرای کالیفرنیا در اواسط ژوئن، بیرون منزل من گرمای ۱۲۱ درجه فارنهایت حکمفرماست. هرچند این بالاترین درجه ثبت شده در این ناحیه و این فصل نیست.


۳. پایان غذا


آب و هواها فرق می‌کنند و گیاهان متنوع‌اند، اما قاعده اصلی برای محصولات غله‌ایِ اصلی که در دمای مطلوب رشد می‌کنند این است که به ازای هر درجه افزایش دما، ده درصد از محصول کم می‌شود. برخی برآوردها از 15 یا حتا 17 درصد کاهش محصول خبر می‌دهند. که این یعنی اگر در انتهای این قرن، یک گیاه متحمل پنج درجه افزایش دما شود، هرچند احتمالا پنجاه درصد افزایش جمعیت داریم ولی پنجاه درصد از غلات‌مان کم خواهد شد. و وضع پروتئین‌ها از این هم بدتر است: 16 کالری غله با تولید تنها یک کالری گوشت همبرگر برابری می‌کند که از گاوی تهیه می‌شود که تا پیش از مثله شدن با هر بادشکم مقدار زیادی گاز متان به هوا وارد می‌کرد.

فیزیولوژیست‌های گیاهِ پولیانیایی اشاره می‌کنند که محاسبات‌شان درباره غلات تنها برای آن نواحی کاربرد دارد که تاکنون به حداکثر افزایش دمای‌شان رسیده‌اند، و حق با آنهاست. از لحاظ نظری، یک آب‌و‌هوای گرمتر باعث می‌شود غله در گرینلند سریعتر رشد کند. اما همانطور که کارِ پیشگامِ رزاموند نیلر و دیوید باتیستی نشان داده است، مناطق حاره‌ای تا همین حد هم برای رشد غلات زیادی داغ‌اند، و آن نواحی که غلات تولید می‌کنند امروزه دما رشد مطلوبی دارند ــ یعنی حتا یک گرمایش ناچیز باعث خواهد شد به سراشیبِ کاهشِ بهره‌وری سوق یابند.  و به سادگی نمی‌توان مناطق شمالیِ حاصلخیز برای غلات را چند صد مایل حرکت داد، چون کشتِ محصولات در مناطق دورافتاده‌ی کانادا و روسیه بابت کیفیت نامناسب خاک به محدودیت دچار می‌شود؛ خلاصه برای این سیاره قرن‌ها طول می‌کشد که یک خاک حاصلخیز و به نحو مساعدی بارور تولید کند.

در قیاس با گرما، خشکسالی می‌تواند مشکل حتا حادتری ایجاد کند، خصوصا اگر به یاد داشته باشیم که اکنون زراعی‌ترین زمین‌ها سریعا در حال تبدیل شدن به بیابان هستند. متاسفانه معروف است که رسوب‌گذاری را نمی‌شود یا به سختی می‌شود مدلسازی کرد، با این‌حال پیش‌بینی‌هایی برای اواخر این قرن اساساً هم رای هستند: خشکسالی‌های بی‌سابقه تقریبا در همه جاهایی که امروزه غذا تولید می‌شود. با فرارسیدن سال 2080، اگر سطح تشعشعات خورشیدی از این که هست چندان کمتر نشود، جنوب اروپا به خشکسالی دائمی شدید دچار خواهد شد، بسیار وخیم‌تر از شن روان که آمریکا را درخواهد نوردید. همین اتفاق برای عراق و سوریه و بیشتر نواحی خاورمیانه رخ می‌دهد؛ برخی از پرجمعیت‌ترین بخش‌های استرالیا، آفریقا و آمریکای جنوبی نیز به همین سیاق؛ و البته نواحی حاصلخیز چین. هیچکدام از این مکان‌ها، که امروزه بخش عمده غذای دنیا را تامین می‌کنند، بعدا به هیچ وجه منابع قابل اتکای غذای دنیا نخواهند بود. به مسئله بیابانزایی و شن‌های روان توجه کنیم: مطالعه‌ی ناسا در سال 2015 پیش‌بینی‌ کرد که خشکسالی‌ها در دشت‌های آمریکایی و جنوب غربی آمریکا صرفا وخیم‌تر از خشکسالی‌های دهه 30 نخواهد بود، بلکه بدتر از همه خشکسالی‌های هزار سال اخیر خواهد بود ــ و این شامل آن مصیب‌هایی نیز می‌شود که بین سال‌های 1100 و 1300رخ دادند، بلایایی که «همه رودخانه‌های شرقِ کوهستان سیه‌را نوادا را کاملا خشک کردند» و باعث نابودی تمدنِ آناسازی شدند.

یادمان باشد که همین حالا هم در جهانی بدون معضل گرسنگی به سر نمی‌بریم. افزون بر این: اغلب برآوردها شمارِ انسان‌های گرفتار سوءتغذیه در سطح کره زمین را 800 میلیون نفر تخمین می‌زنند. اگر احتمالا خبر ندارید، همین بهار قبل آفریقا و خاورمیانه به یک خشکسالی بی‌سابقه (چهار برابر شدیدتر از قبل) دچار شده بود؛ سازمان ملل هشدار داد که فاجعه قحطی و سوءتغذیه در سومالی، جنوب سودان، نیجریه و یمن می‌تواند منجر به مرگ 20 میلیون انسان طی همین امسال شود.


۴. بلایای آب‌و‌هوایی


سنگ، در جای درستش، ثبتِ تاریخ یک سیاره است، دوران‌هایی به درازای میلیون‌ها سال توسط نیروهای زمانِ زمین‌شناختی به صورت چینه‌بندی‌هایی با دامنه‌ی تنها یک یا چند اینچ  (یا حتا کمتر) مسطح شده‌اند. یخ‌ها نیز چنین‌ عمل می‌کنند، یخ‌ها نیز دفاترِ ثبت وقایع آب‌و‌هوایی‌اند. اما یخ نوعی تاریخچه‌‌ی منجمد نیز هست، تاریخی که بخشی از آن وقتی یخ از حالت انجماد بیرون می‌آید می‌تواند دوباره جان بگیرد و زنده شود. اکنون بیماری‌هایی وجود دارند که در یخ‌های نواحی قطبی به صورت منجمد به دام افتاده‌اند، بیماری‌هایی که برای میلیون‌ها سال در جو این سیاره از آنها خبری نبود ــ در برخی موارد، بیماری‌هایی هستند که به قبل از پدیدارشدن بشر بر سطح سیاره برمی‌گردند. این یعنی سیستم‌های ایمنی ما به هیچ وجه نمی‌دانند چطور با این امراض و بلایای پیشاتاریخی که از دل یخ‌ها سربرمی‌آورند روبرو شوند.

یخ‌های قطبی حشراتی هولناک متعلق به دوران‌های اخیرتر را نیز در دل خود انبار کرده‌اند. در آلاسکا، پژوهشگران بقایای نوعی انفلونزا متعلق به سال 1918را یافته‌اند که آن زمان 500 میلیون نفر را آلوده کرد و 100 میلیون نفر را کشت؛ یعنی 5 درصد جمعیت دنیا و تقریبا 6 برابر کشتگان جنگ جهانی که نشان می‌دهد سرایت این بیماری مثل نوعی بلای مهیب عمل کرد. بنا به گزارش ماه مه BBC دانشمندان به این مظنون هستند که بیماری‌هایی چون آبله و سرطان خیارکی نیز در یخزارهای سیبری حبس شده باشند. تاریخچه‌ی امراض بشری مهلک مثل سالاد تخم‌مرغ با تابش آفتاب بر قطب بیرون می‌زند و خود را عیان می‌کند.

برخی کارشناسان پیش‌بینی می‌کنند که این ارگانیزم‌ها نیز از فرایند گرما و آب‌شدن جان به در نخواهند برد، و به شرایط آزمایشگاهیِ سخت‌گیرانه‌ای اشاره می‌کنند که تحت آن شرایط برخی از این ارگانیزم‌ها را از نو جان بخشیدند؛ برای مثال در سال 2005 یک باکتری «شدت‌دوستِ» 32000ساله تحت شرایط آزمایشگاهی احیا شد، یک حشره‌ی 8 میلیون ساله در سال 2007 به زندگی برگشت، حشره‌ی دیگری تقریبا 3.5 میلیون ساله توسط یک دانشمند روس تنها از روی کنجکاوی به بدن خود وی تزریق شد. این نمونه‌ها همگی به شرایط ضروری برای بازگشتِ چنین بلایای کهنی اشاره دارند. با این‌حال اما همین پارسال بود که یک پسربچه کشته و 20 نفر دیگر آلوده به سیاه‌زخمی شدند که با یک آب شدنِ یک لایه‌ی همیشه یخ‌بسته‌ی قطبی از یک لاشه آزاد شده بود؛ و آن مردار نیز به وسیله یک باکتری دست‌کم 75 ساله کشته شده بود، وانگهی 2000 گوزن شمالی نیز آلوده شدند و بیماری مذکور را در سرتاسر ناحیه توندرا پخش کردند.

آنچه بیش از امراض کهن موجب نگرانی دانشمندان علم همه‌گیرشناسی می‌شود بلاهایی هستند که در دل وضعیت جاری وجود دارند اما متاثر از گرمایش جابجا شده، منتقل شده یا حتا نمو دوباره یافته‌اند.اولین اثر این اتفاق جغرافیایی است. قبل از دوره مدرن اولیه، وقتی کشتی‌های بادبانی ماجراجو به امتزاج و هم‌آمیزی آدم‌های سرزمین‌های مختلف و حشرات مربوطه‌شان دامن زدند، کیفیتِ محلیِ هر انسان مدافعی در برابر همه‌گیری به شمار می‌رفت. اما امروزه، حتا با جهانی‌سازی و امتزاج شدیدِ جمعیت‌های بشری، اکوسیستم‌های ما تقریبا ثابت هستند و همین هم به‌منزله‌ی حدی دیگر عمل می‌کند اما گرمایش جهانی آن اکوسیستم‌ها را درهم خواهد آمیخت و به امراض کمک خواهد کرد تا از آن حدومرزهای مذکور بگذرند، درست مثل مورد کورتس. اگر در ایالت مین یا در فرانسه زندگی می‌کنید چندان نگرانِ تب استخوان‌شکن یا مالاریا نباشید. اما وقتی بیماری‌های حاره‌ای به سمت شمال جهانی خیز بردارند و پشه‌های آن نواحی نیز به مناطق شمالی کره زمین برسند، خواهید دید که اوضاع چطور می‌شود. چند سال قبل هم ظاهرا کسی آنقدرها نگران مرض ویروسیِ زیکا نبود.

با توجه به آنچه در مورد بیماری ویروسی زیکا دیدیم، این بیماری می‌تواند مدل خوبی از اثر تشویش‌زای جهانی به دست دهد که در آن جهش بیماری قابل ردیابی است. دلیل اینکه تا همین چندی پیش نامی از این بیماری نشنیده بودید این است که این ویروس تنها در اوگاندا محصور بود؛ دلیل دیگر این است که تا همین اواخر این بیماری موجب تولدهای نارس نشده بود. دانشمندان هنوز دقیقا نمی‌دانند چه اتفاقی افتاد، یا چه چیزی از چشم‌شان پنهان ماند. اما چیزهایی هست که دقیقا می‌دانیم و از برخی تاثیرهای ناشی از تغییرات آب‌و‌هوایی بر بیماری‌ها مطمئنیم: مثلا مالاریا در نواحی گرمسیرتر شیوع می‌یابد نه تنها به این دلیل که پشه‌های ناقل این بیماری ساکن چنین نواحی گرمی هستند، بل همچنین به خاطر آنکه با هر درجه افزایش دما انگل مالاریا ده برابر سریعتر تکثیر می‌شود. به همین دلیل است که بانک جهانی برآورد کرد که تا سال 2050 حدود 5.2 میلیون نفر با این معضل روبرو خواهند شد.


۵. هوای غیرقابل تنفس


شش‌های ما به اکسیژن احتیاج دارند، اما اکسیژن تنها جزئی از آن چیزی است که تنفس می‌کنیم. جزء دیگر، یعنی دی‌اکسید کربن دارد روز به روز افزایش می‌یابد: این ترکیب اکنون از مرز 400 قسمت در هر میلیون قسمت (ppm) گذشته است، و برآوردها به تقریب از روندهای جاری نشان می‌دهند که تا سال 2100 به میزان ppm 1000 برسد. چنان اشباعی از دی اکسید کربن در قیاس با هوایی که امروز تنفس می‌کنیم و قابلیت شناختی که داریم، باعث اُفت توانایی شناختی بشر تا حد 21 درصد خواهد شد.

مسائل دیگری که هوای داغ سبب‌سازش می‌شود حتا ترسناکتر هم هستند، و حتا با اندکی افزایش جمعیت چرخه حیات و طول عمر تا ده سال کمتر خواهد شد. مرکز ملی تحقیقاتِ جوی آمریکا اعلام کرده که هرچه این سیاره گرمتر شود، اُزُن بیشتری شکل می‌گیرد، و تا اواسط این قرن آمریکایی‌ها احتمالا از افزایش 70 درصدیِ هوای آلوده به دود و بخار ناسالم اُزُن رنج خواهند برد. تا سال 2090 حدود 2 میلیارد نفر در سطح کره زمین از هوایی تنفس خواهند کرد که بالای سطحِ «سالم/امن» (از دید سازمان جهانیِ بهداشت) قرار دارد؛ مقاله‌ای در ماه گذشته نشان می‌داد که در بین سایر اثرات سوء، قرارگیری مادران حامله در معرض این بخارات اُزُنی خطر ابتلا به اُتیسم را در نوزادان افزایش می‌دهد (تا حد ده برابر، در ترکیب با سایر عوامل محیطی). از خلال این موضوع می‌توانیم بار دیگر به همه‌گیری اُتیسم در هالیوود غربی بیاندیشیم.

همین حالا، روزانه بیش از 10000 نفر از اجزای ریز ناشی از احتراقِ سوخت‌های فسیلی جان می‌سپارند؛ هر ساله 339000 نفر از دود حریق مواد قابل اشتعال می‌میرند، تا حدی به این دلیل که تغییر آب و هوایی به فصل آتش‌سوزی جنگل‌ها نیز گزند می‌رساند (در آمریکا، از سال 1970 تا الان، فصل آتش‌سوزی جنگل‌ها به 78 روز افزایش یافته است). تا سال 2050، به گفته‌ی «موسسه‌ی خدماتِ جنگلیِ آمریکا» آتش‌سوزی‌ها دو برابر مخرب‌تر از آنچه امروز شاهدیم خواهند بود؛ در برخی جاها، ناحیه‌ی سوخته ممکن است تا پنج برابر وسیع‌تر هم بشود. آنچه باعث نگرانی مردم می‌شود اثراتی است که اینهمه بر تشعشات دارند، خصوصا وقتی حریقی که به جان جنگل‌ها افتاده ذغال‌ها را به هوا بفرستد. مثلا حریق‌هایی که سال 1997 در زمین‌های ذغالسنگی یا باتلاقیِ اندونزی رخ دادند باعث شدند که آزادشدنِ گاز co2 در سطح جهانی تا 40 درصد افزایش یابد، و سوختنِ بیشتر اینجور زمین‌ها یعنی گرمایش بیشتر و متعاقباً حریق بیشتر. وانگهی این امکان ترسناک هم وجود دارد که جنگل‌های بارانی مثل آمازون، که در سال 2010 از دومین «خشکسالی صد ساله»اش در طی پنج سال آسیب دید، می‌تواند آنقدر خشک شود که در مقابلِ این نوع از حریقِ ویرانگر و ادواریِ جنگل‌ها آسیب‌پذیر گردد. واقعه‌ای که نه فقط میزان بسیار زیادی کربن به جو منتقل می‌کند بل همچنین باعث کوچکتر شدن جنگل‌ها نیز می‌شود. این اتفاق واقعا ناگوار است زیرا جنگل‌های آمازون به تنهایی 20 درصد اکسیژن زمین را تامین می‌کنند.

پس فرم‌های آشناتر آلودگی نیز وجود دارند. در سال 2013، آب‌شدن یخ‌های قطبی الگوهای آب‌وهوایی آسیا را تغییر داد، و این واقعه چین صنعتی را از سیستم‌های تهویه‌ی طبیعی‌اش محروم کرد که آن اقلیم بدان سیستم تهویه متکی بود، و باعث شد بیشتر شمال کشور در غبار تنفس‌ناپذیر غرق شود. به معنای دقیق کلمه نمی‌توان چنین هوای غبارآلودی را تنفس کرد. معیاری که به «شاخص کیفی هوا» معروف است، مخاطرات آب‌وهوایی را طبقه‌بندی می‌کند و آنها را بین درجات 301 تا 500 قرار می‌دهد، که این طیف نشانگر خطر «وخامت بیماری قلبی یا ریوی و مرگ زودرس در افرادی با بیماری قلبی‌ـ‌ریوی و در کهنسالان» است و خطری که همه را به «خطر جدیِ ضایعات تنفسی» تهدید می‌کند؛ در این سطح، «همه باید از هرگونه فشار بدنی در فضای باز خودداری کنند.» آخرالزمان آب‌وهوایی در چین در سال 2013 به اوج خود رسید و شاخص کیفی هوا از800 درجه درگذشت. طی آن سال گردوغبار و آلودگی هوا عامل یک‌سوم مرگ‌ومیر در چین بود.


۶. جنگ دائمی


آب‌وهواشناسان با احتیاط بسیار درباره‌ی سوریه صحبت می‌کنند. آنها می‌خواهند بدانید که هرچند تغییر آب‌وهوا باعث خشکسالی می‌شود و در جنگ داخلی سهیم است، اما کاملاً منصفانه نیست که بگوییم این نزاع نتیجه‌ی گرمایش است؛ برای مثال همسایه‌ی سوریه، لبنان، همچون سوریه از مشکلات کشاورزی در عذاب است. اما پژوهشگرانی مانند مارشال بورک و سولومون هسیانگ ترتیبی دادند تا کمیت برخی از روابط نامعلوم بین دمای هوا و خشونت را تعیین کنند: آنها می‌گویند به ازای هر نیم‌درجه گرم‌شدن هوا، احتمال نبرد مسلحانه میان جوامع بین 20 تا 30 درصد افزایش می‌یابد. در علم آب‌وهوا، هیچ‌چیز ساده نیست، اما محاسباتی که این علم بر ما عیان می‌کند نگران‌کننده‌اند: با گرمایش پنج درجه‌ای این سیاره تعداد جنگ‌هایی که امروزه شاهدیم دست‌کم یک‌و‌نیم برابر خواهد شد. روی‌هم‌رفته، پیکارهای اجتماعی در این قرن می‌توانند بیش از دو برابر شوند.

یک دلیلش این است که، تقریبا هر دانشمندِ آب‌و‌هوا که هم‌صحبت‌ام شده به این نکته اشاره کرده که ارتش آمریکا نیز دغدغه‌ی تغییرات آب‌و‌هوایی را دارد: به زیر آب رفتنِ همه‌ی پایگاه‌های دریانوردیِ  آمریکایی بابت افزایش سطح آب دریا به قدر کافی دردسرساز بوده است، اما آمریکا به عنوان پلیس این دنیا دشواری بیشتری دارد وقتی نرخ بزهکاری و جرم هم دو برابر می‌شود. یقیناً، این فقط سوریه نیست که آب‌و‌هوایش در جنگ داخلی مداخله دارد. برخی بر این گمان هستند که سطح افزایش‌یافته‌ی ستیز در سرتاسر خاورمیانه طی نسل گذشته فشارهای گرمایش هوا را منعکس می‌کند ــ این فرضیه خیلی بیشتر بی‌رحمانه است اگر در نظر آوریم که گرمایش وقتی تسریع شد که دنیای صنعتی شروع به استخراج و سپس سوزاندنِ نفتِ همین منطقه کرد.

چه چیزی رابطه‌ی بین آب‌و‌هوا و اینجور ستیزها را توضیح می‌دهد؟ برخی از آن، به کشاورزی و علم اقتصاد مربوط می‌شود؛ بخش اعظم آن به مهاجرت اجباری مربوط است که تا همین حالا هم با دست‌کم 65 میلیون انسانِ آواره‌ای که روی این سیاره سرگردان هستند بیشترین رکورد را ثبت کرده است. اما مسئله بر سر واقعیتِ ساده‌ی کج‌خلقی‌های فردی نیز هست. گرما نرخ بزهکاری‌های شهری و انزجار از رسانه‌های اجتماعی را افزایش می‌دهد. و ظهورِ سیستم‌های تهویه هوا در کشورهای توسعه‌یافته در میانه‌ی قرن پیش، چندان توفیقی در رفع مشکل موج جنایتِ تابستانی نیافت.


۷. فروپاشی اقتصادی دائمی


«رشد اقتصادی ما را از شر هر چیز و همه چیز نجات خواهد داد»: چنین است زمزمه‌ی پُرگلایه از نولیبرالیسم جهانی که از پایان جنگ سرد تا آغاز دوره رکود عظیم حکمفرما بود. اما تحت تاثیر عواقب سقوط بازارها در سال 2008، تعداد رو به افزایشی از تاریخدانان شروع به مطالعه‌ی چیزی کردند که آنرا «کاپیتالیسمِ فسیلی» نامیدند؛ آنها اشاره داشتند که سرتاسرِ تاریخِ رشدِ سریع اقتصادی، که ناگهان در قرن هجدهم آغاز شد، نتیجه‌ی نوآوری یا مبادله یا پویاییِ کاپیتالیسم جهانی نبود بل صرفا ناشی از کشف سوخت‌های فسیلی و قدرت سایر مواد خام بود: تزریقِ یکباره‌ی «ارزش» جدید به یک سیستم که سابقا با امرار معاشِ جهانی‌اش سرشت‌نمایی می‌شد. پیش از کشف سوخت‌های فسیلی، هیچکس بهتر از والدین یا پدرمادربزرگ‌هایش یا نیاکانِ پانصد سال قبلش نمی‌زیست. بنا به پیشنهاد این محققان، بعد از آنکه ما همه سوخت‌های فسیلی را سوزاندیم شاید به «حالتِ ثابت یا پایدارِ» اقتصاد جهانی رجعت کنیم. یقیناً آن تزریقِ یکباره هزینه‌ی مهلکِ بلندمدتی در پی داشت: تغییر آب‌و‌هوا.

جالب‌ترین پژوهش در مورد اقتصاد گرمایش هوا نیز از سوی هسیانگ و همکارانش صورت گرفته که تاریخدان کاپیتالیسمِ فسیلی نیستند اما به نوبه خود تحلیل‌های بسیار دردناکی ارائه داده‌اند: هر درجه افزایش دما به طور متوسط تا 1.2 درصد (عددی بسیار بزرگ) به تولید ناخالص داخلی ضرر می‌زند. این یک کار تمام‌عیار در این زمینه است، و پیش‌بینیِ میانگین این محققان نیز خسران 23 درصدی در سرانه‌ی درآمد جهانی در اواخر این قرن را نشان می‌دهد (منتج از تغییر در کشاورزی، بزهکاری، طوفان‌ها، بحران انرژی، مرگ و میر، و کار). پی‌گرفتنِ شکل منحنی احتمالات حتا از این هم ترسناکتر است: آنها می‌گویند، شانسی 12 درصدی وجود دارد که تغییر آب و هوا بازدهِ جهانی را تا سال 2100 تا 50 درصد کاهش دهد و شانس 51 درصدی وجود دارد که بعد از آن 20 درصد یا بیشتر، نرخ تولید ناخالص داخلی کمتر شود، مگر آنکه تشعشات نیز کم شوند. در مقایسه، رکود عظیم اقتصادی، با یک شوک به موقع، نرخ تولید ناخالص داخلی را در سطح جهانی تا حدود 6 درصد کم کرده است؛ هسیانگ و همکارانش در مورد اثر رو به رشد و بازگشت‌ناپذیر مذکور برای انتهای این قرن شانس یک‌ـ‌در‌ـ‌هشت را برآورد کردند، که یعنی هشت برابر بدتر از حالا.

درک مقیاس این نابودی اقتصادی دشوار است، اما می‌توانید با این تصور به سراغش بروید که دنیایی شبیه امروز با اقتصادی نصف بزرگیِ امروز، که تنها نصف آن ارزش تولید می‌کند، و نصف امروز به کارگرانش دستمزد می‌دهد. در بین بسیاری عوارض، این ماجرا باعث اجرای ایده‌ی به تعویق‌انداختنِ اعمال نظرِ حکومتی بر مسئله‌ی تشعشع می‌شود و باعث می‌شود حکومت منحصرا بر رشد و تکنولوژی اتکا کند تا مشکل را با محاسبات عبث تجاری رفع کند. به یاد داشته باشید که هر بلیتِ پروازِ رفت‌و‌برگشت که از نیویورک به لندن از حیث انرژی و گرمایش و الخ به اندازه‌ی بیش از سه متر مربع برای یخ‌های قطبی هزینه دارد.


۸. اقیانوس‌های مسموم


اینکه دریا به یک قاتل بدل خواهد شد بر ما مسلم است. مگر آنکه شاهد تقلیل شدید تشعشات باشیم، وگرنه خواهیم دید که سطح آب دریاها دست‌کم چهار فوت افزایش می‌یابد و احتمالا تا انتهای قرن این رقم به ده فوت می‌رسد. یک سوم شهرهای بزرگ دنیا بر کرانه ساحلی واقع‌اند، تازه این در حالی است که ایستگاه‌های برق، بنادر، پایگاه‌های دریانوردی، مزارع کشاورزی، شیلات، مصب‌های رودخانه‌ای، جلگه‌ها، امپراتوری‌های برنجکاری‌ را ذکر نکنیم، و حتا از آن مکان‌ها که بالای ده فوت هستند، و به طور متعارف‌تری، اگر آب تا آن حد بالا بیاید خیلی راحت‌تر سیل‌زده خواهند شد صرف نظر کنیم. امروزه دست‌کم 600 میلیون نفر در ده متری از سطح دریا می‌زیند.

اما غرق‌شدنِ آن سرزمین‌ها تازه آغاز شده است. اکنون، بیش از یک سومِ کربن دنیا جذبِ اقیانوس‌ها می‌شود ــ شکر خدا، وگرنه امروز گرمایش بیشتری در کار می‌بود. اما نتیجه‌اش «اسیدی‌سازی اقیانوسی» است، که به نوبه خود، می‌تواند تا نیم درجه باعث افزایش گرمایش طی این قرن شود. سوختن یا احتراق از خلال حوزه‌های رودخانه‌ایِ زمین همین حالا هم وجود دارد ــ هرچند شاید این رودخانه‌ها یا آبگیرها را به عنوان خاستگاه شکل‌گیری حیات به یاد داشته باشید.  احتمالا درباره‌ی «سفیدگریِ مرجانی» یا همان مرگ مرجانی شنیده‌اید که خبرهای بسیار بدی هستند چون صخره‌های دریایی از یک چهارم ِ سرتاسرِ حیات دریایی پشتیبانی می‌کنند و غذای نیم میلیارد انسان را مهیا می‌سازند.  اسیدی‌شدنِ آب اقیانوس‌ها جمعیت ماهیان را نیز زنده‌زنده بریان خواهد کرد، گرچه دانشمندان هنوز مطمئن نیستند چطور اثراتی را پیش‌بینی‌ کنند که ما برای تهیه غذای‌مان از اقیانوس متحمل می‌شویم؛ دانشمندان واقفند که در آب‌های اسیدی، صدف‌های خوراکی و صدف‌های دوکپه‌ای برای پروراندنِ قشرها و پوسته‌هایشان نزاع می‌کنند، و وقتی از یک نسل قبلتر، PH خون انسان تدریجا به اندازه‌ی PH اقیانوس افت کند آنوقت عواقبی چون حملات ناگهانی، کُما، و مرگ ناگهانی به دنبالش خواهند آمد.

این همه‌ی آن کاری نیست که اسیدی‌شدن اقیانوس ممکن است موجب شود. جذب کربن می‌تواند یک حلقه‌ی بازخورد به راه بیندازد که در آن آب‌هایی که اکسیژن کمتری دارند موجب تولید انواع متفاوتی از میکرب‌ها می‌شوند که خود این میکرب‌ها نیز ابتدا در ژرف‌دریا موجب «کم‌اکسیژنی» بیشتر می‌شوند و در نتیجه «مناطقِ مرده»ای ایجاد می‌کنند، و سپس تدریجاً این مناطق مرده از عمق به سطح می‌رسند. ماهی‌های کوچک ناتوان از تنفس می‌میرند، که یعنی میکربِ اکسیژن‌ـ‌خور موفق شده و حلقه‌ی بازخورد بسته می‌شود. در طی این فرایند، مناطق مرده مثل سرطان رشد می‌کنند و حیات موجودات دریایی را به ورطه‌ی خفگی می‌کشانند و آبزیان و شیلات را از بین می‌برند. این فرایند در بخش‌هایی از خلیج مکزیک و حوالی خلیج نامیبیا تاکنون بسیار پیش رفته است، طوریکه در این جاها سولفید هیدروژن در امتداد خط هزار مایلیِ ساحلی که به «کرانه‌ی اسکلتی» معروف است به صورت حباب از دل دریا بیرون می‌زند. این نام در اصل به بقایای صنعت شکار وال‌ها ارجاع دارد، اما امروزه بیشتر از همیشه درخور و مناسب به نظر می‌رسد. سولفید هیدروژن  بسیار سمی است؛ آنقدر که تکامل به ما آموخته حتا ناچیزترین و بی‌خطرترین ردواثرهای آن ماده را شناسایی کنی،  به همین دلیل است که دماغ‌های ما در تشخیصِ نفخ یا بادشکم تا این حد حساس و ماهر است. سولفید هیدروژن همان چیزی است که سرانجام بر سر ما آمد وقتی 97 درصد از تمام حیات روی کره زمین نابود شد، وقتی همه‌ی حلقه‌های بازخوردی که به راه افتاده بودند و تندبادهای چرخانِ اقیانوس گرم تدریجا کند و متوقف شدند. این گازِ برگزیده‌ی سیاره زمین برای یک هولوکاستِ طبیعی است. تدریجاً، مناطق مرده‌ی اقیانوس گسترش می‌یابند، و گونه‌های دریازی که صدها میلیون سال بر اقیانوس‌ها زیسته بودند معدوم می‌شوند، و آب‌های راکد این گاز را به داخل اتمسفر درز می‌دهند تا همه چیز را روی زمین مسموم کند. گیاهان نیز مسموم می‌شوند. میلیون‌ها سال قبل از آنکه اقیانوس‌ها بازیایی و احیا شوند این اتفاق رخ داده بود.


 ۹. فیلتر یا صافیِ عظیم


خب پس چرا اینهمه را نمی‌توانیم ببینیم؟ رمان‌نویسِ هندی، آمیتاو گاش در جستار اخیر و بلندش در عجب است که چرا گرمایش جهانی و بلای طبیعی به موضوع اصلیِ داستان‌های معاصر بدل نشده است؟ چرا به نظر می‌رسد که قادر به تصور فاجعه‌ی آب و هوایی نیستیم، و چرا تا به حال انبوهی از رمان‌ها ــ در ژانری که او اساسا به منزله‌ی «امر غریبِ زیست‌محیطی» تصور می‌کند ــ به وجود نیامده‌اند؟ برای مثال او می‌نویسد که داستان‌هایی را در نظر بگیرید که حول مسائلی از این دست شکل می‌گیرند: «وقتی دیوار برلین فروریخت کجا بودی؟» یا «در واقعه یازده سپتامبر کجا بودی؟». اما او همچنین سوال می‌کند که آیا می‌توان سوالاتی از این دست پرسید که: «وقتی اشباعی در حد 400 قسمت در یک میلیون قسمت رخ داد کجا بودی؟» یا «وقتی یخ‌تاق [کوه یخ] معروف به لارسن شکست و جدا شد کجا بودی؟» پاسخ او این است: احتمالا چنین سوالاتی در ذهن داستان‌نویس معاصر کمتر شکل می‌گیرند، زیرا معضلات و ماجراهای مربوط به تغییرات آب‌و‌هوایی صرفا با انواعِ داستان‌هایی که ما معمولا برای هم تعریف می‌کنیم فرق دارند، خصوصا در رمان‌ها، که دوست دارند بر سفرِ یک وجدان فردی تمرکز کنند و نه بر بخارات سمیِ تقدیرِ اجتماعی.

یقینا این کوری چندان طول نخواهد کشد ــ دنیایی که تقریبا داریم به جای سکونت‌ناپذیری تبدیلش می‌کنیم به ما چنین اجازه‌ای نخواهد داد. اگر دنیای ما 6 درجه گرمتر شود، اکوسیستم زمین با فجایع طبیعی بسیار زیادی خواهد جوشید؛ فجایعی که تا همین حالا آغاز شده‌اند و نامشان را هم «آب و هوا» گذاشته‌ایم: موج دائمیِ گردبادها و توفان‌های غیرقابل کنترل، و سیلاب‌ها و خشکسالی‌ها، زمانی نه چندان دور با وقایع آب و هوایی به سیاره زمین یورش آوردند و هر گونه تمدنی را از روی زمین محو کردند. قوی‌ترین توفان‌ها از این به بعد بیشتر و بیشتر رخ خواهند داد، و ما باید طبقه‌بندی‌های جدیدی در توصیفشان ابداع کنیم؛ گردبادها یا تندبادها بلندتر و وسیعتر خواهند شد و دفعات بیشتری سروکله‌شان پیدا خواهد شد، و توفانهای تگرگ نیز از لحاظ اندازه چهار برابر بزرگتر خواهد شد. بشر عادت داشت وضعیت جوی را به‌عنوان پیشگویی آینده بنگرد؛ اما حالا هرچه به پیش می‌رویم، خشم و غضب جو از آنچه در گذشته به سرش آمده را می‌بینیم. طبیعت‌گرایان اولیه اغلب درباره‌ی «زمان ژرف» سخن گفته‌اند ــ ادراکی که آنها، با تامل درباره‌ی عظمت رودِ این دره یا آن کوهسار، داشتند به کندی یا آهستگی ژرف طبیعت مربوط می‌شد. آنچه برای ما در این ماجرا نهفته است بیشتر شبیه آن چیزی است که انسان‌شناسان دوران ویکتوریایی به‌منزله‌ی «روزگار رویا» یا «همه‌وقت» توصیف کرده‌اند: نوعی تجربه‌ی شبه‌ـ‌اسطوره‌ای، که بومیان استرالیایی از مواجهه با یک زمانِ گذشته در دل زمان حال دارند وقتی نیاکان، قهرمانان و نیم‌خدایان تاجدار عصرِ حماسی ناگهان سربرمی‌آورند. می‌توانید این وضعیت را هنگام تماشای تصاویرِ فروپاشیدنِ توده‌های یخی به درونِ دریا نیز تجربه کنید: این احساس که تمام تاریخ  ناگهان یکجا در حال وقوع است.

بله، چنین است. حتا خیلی از آدم‌ها تغییرات جوی را به‌عنوان یکجور دِین اخلاقی و بدهی اقتصادی درک می‌کنند، که از زمان آغازِ انقلاب صنعتی شروع به انباشت کرده و حالا بعد از چند قرن موعد پرداخت آن دِین رسیده است ــ این دیدگاه به یک معنا چشم‌انداز کارآمدی است چون فرایندهای سوختنِ کربن نیز در انگلستان قرن هجدهم آغاز شدند که تدریجا هر فتیله‌ای را که می‌شد شعله‌ور ساختند. اما بیش از نیمی از کربنی که بشر طی سرتاسر تاریخش به درون اتمسفر فرستاده تنها ظرف همین سه دهه اخیر بوده است؛ از زمان پایان جنگ دوم جهانی، عدد مربوطه به 85 درصد می‌رسد. این یعنی، طی یک نسل، گرمایش جهانی ما را به مرز فاجعه‌ی سیاره‌ای رسانده، و اینکه قصه‌ی ماموریت کامیکازی‌های دنیای صنعتی قصه‌ی یک دوره زندگی یا یک عمر نیز به شمار می‌آید. برای مثال، دوره زندگی پدر من:

او در 1938 به دنیا آمد؛ اخبار جنگ پرل هاربر و نیروی هواییِ افسانه‌ایِ فیلم‌های پروپاگاندایی که در پی آن جنگ آمدند جزو اولین خاطرات او هستند، فیلم‌هایی که به عنوان تبلیغاتی برای قدرت صنعتیِ آمریکایی‌ـ‌امپریالیستی تشدید می‌شدند؛ و پیش از آنکه همین جولای پیش در اثر سرطان ریه جان بسپارد، لابلای آخرین خاطراتش توافق بین‌المللی پاریس بر سر وضعیت آب‌و‌هوا را به یاد داشت که در اخبار شنیده بود. یا دوره زندگی مادرم: او در 1945 متولد شد، میان یهودیانی که از دودکش‌ها و کوره‌های آدمسوزی فرار کردند، همان که بسیاری از خویشاوندانشان را خاکستر کرد، و او اکنون 72 سالگی‌اش را در بهشت کالاییِ آمریکا جشن می‌گیرد، بهشتی که زنجیره‌ی عرضه‌-تقاضای دنیای پیشرفته‌ی صنعتی پشتیبانش است. و مادر پیرم 57 سال از عمرش را سیگار بی‌فیلتر می‌کشید.

یا عمر دانشمندان. برخی از این مردان علم که اولین بار تغییرات جوی را تشخیص دادند هنوز زنده‌اند (دانشمندانی از نسلی که به وقتش معروف هم شدند)؛ برخی از اینان حتا هنوز هم مشغول به کارند. والی بروکر 84 ساله است و هر روز برای رسیدن به محل کارش از آپر وست-ساید هادسن تا رصدخانه‌ی زمین لامونت-دورتی رانندگی می‌کند.  مثل اغلبِ آنهایی که اولین بار خطری را به جهان اعلام کردند، او نیز باور دارد که هیچ میزانی از کاهش تشعشعات به تنهایی نمی‌تواند مانع از فاجعه شود یا به جلوگیری از آن کمک کند. در عوض، او به کاستن از اثرات کربن باور دارد؛ تکنولوژیِ هنوز امتحان‌نشده‌ای برای استخراجِ دی‌اکسید کربن از اتمسفر، که بنا به تخمین بروکر دست‌کم هفت تریلیون دلار هزینه برمی‌دارد. و البته او به اشکال مختلفِ «ژئو مهندسی» نیز ایمان دارد؛ این عنوان اسمی است برای گستره‌ای از تکنولوژی‌های برتر و بسیار پیشرفته که بسیاری از دانشمندان  آب و هوا ترجیح می‌دهند آنها را به عنوان تکنولوژی‌های رویایی، و رویاها یا کابوس‌هایی از ژانر علمی‌تخیلی در نظر بگیرند. بروکر مشخصا روی آن چیزی تمرکز دارد که به رویکرد اورسل [مخلوط گاز و هوا] معروف است؛ پخش و انتشارِ دی‌اکسید سولفور بسیار در اتمسفر که اگر به اسید سولفوریک تبدیل شود یک پنجمِ افق را بصورت ابری تیره فرامی‌گیرد و 2 درصد از پرتوهای خورشیدی را از خود عبور یا انعکاس می‌دهد، و سیاره را دست‌کم به جایی تنگ و بسته و داغ بدل می‌سازد. بروکر می‌گوید: «یقیناً، این باعث می‌شود غروب‌های‌مان بسیار سرخ رنگ شوند، و آسمان از آبی به رنگ سفید درآید، و باران‌های اسیدی بیشتری داشته باشیم. اما باید به عظمت این مشکل هم نگریست. ما نمی‌گوییم مشکلات بزرگ نباید حل شوند چون هر راه حلی باعث برخی مشکلات کوچکتر می‌شود.» بروکر به من گفت که او بعدا دیگر اینجا نیست تا شاهد وقوع چنان وضعیتی باشد… اما شاید بعضی از ما در دوره زندگی و طول عمرمان شاهدش باشیم.

جیم هنسن عضو دیگری از این نسلِ پدرخوانده‌های علمی است. او در ۱۹۴۱ به دنیا آمد، و به یک آب‌و‌هواشناس در دانشگاه آیوا تبدیل شد، و نظریه‌ی بنیان‌سازِ «مدلِ صفر» را برای طرح‌افکنیِ تغییرات آب و هوایی توسعه داد، و بعداً به عنوان مدیر تحقیقات آب‌و‌هوایی در ناسا انتخاب شد. او تنها به این دلیل این سمت را پذیرفت که بتواند در حالیکه هنوز یک کارمند فدرال است علیه حکومت فدرال در مورد انفعال حکومت در قبال گرمایش اقامه دعوی کند (البته او چند باری هم به خاطر شرکت در اعتراضات مردمی در زمینه گرمایش هوا دستگیر شده است). دادخواهی مذکور که از طرفِ جمعیتی معروف به «اعتمادِ فرزندانِ ما» طرح شد، اغلب اینطور وصف شده است: «بچه‌ها علیهِ تغییر آب‌و‌هوا» که بر اساس توسل به بخشی از «متمم چهاردهم قانون اساسی ایالات متحده آمریکا»  شکل گرفته، که عملا و مشخصا در مورد گرمایش قصور دارد، و حکومت بر این اساس دارد با اعمال هزینه‌های سنگین به نسل‌های آینده مرتکب تخلف می‌شود؛ برنامه‌ریزی شده تا همین زمستان در دادگاه ناحیه‌ی اُرگون صدای این اعتراض به گوش همه برسد. هنسن فعلا کنار نشسته تا مشکل آب و هوا را با مالیات‌گذاشتن بر کربن حل کند، که از دیرباز رویکرد برگزیده او بوده است، و البته به برآورد و محاسبه‌ی هزینه‌ی نهاییِ استخراج کربن از اتمسفر نیز نظر  دارد.

هنسن کارش را با مطالعه‌ی سیاره ونوس آغاز کرد، که زمانی بسیار شبیه زمین انگاشته می‌شد، سیاره‌ای دارای آب حیات‌بخش که بعدا به خاطر تغییرات آب و هوایی سریعا به فلکی بایر و لم‌یزرع بدل شد که گازهای غیرقابل تنفس سرتاسر جوش را فراگرفته‌اند؛ هنسن در 30 سالگی مطالعاتش را متوجه زمین کرد، و پی برد به جای از دور نگاه کردن به منظومه شمسی بهتر است وضعیت محیط پیرامون خود را با دقت بیشتری بنگرد. او به من گفت، «وقتی ما اولین مقاله‌مان را در سال 1981 نوشتیم یادم هست که به یکی از همکارانم می‌گفتم که این مطالعات به جاهای واقعا جالبی خواهند رسید. و زمانی در طی دوران کاری‌مان تدریجا دیدیم که مطالعات‌مان واقعا دارند جواب می‌دهند.»

برخی از دانشمندانی که با آنها گفتگو کردم از گرمایش به عنوان راه حلی برای «پارادکس انریکو فِرمی» سخن می‌گویند؛ این پارادکس می‌پرسد: اگر جهان بسیار بزرگ است پس چرا هنوز با هیچ حیات هوشمند دیگری در آن مواجه نشده‌ایم؟ پاسخی که این دانشمندان پیشنهاد می‌دهند این است که چرخه‌ی حیات طبیعیِ یک تمدن شاید تنها چند هزار سال باشد، و چرخه‌ی حیاتِ یک تمدنِ صنعتی شاید تنها چند صد سال. در جهانی که میلیاردها سال قدمت دارد، در جهانی با بیشمار منظومه‌های شمسی مختلف و جدا از هم که از لحاظ زمان و فضا بسیار از هم دورند، شاید تمدن‌هایی سربرآورند و رشد کنند اما چه بسا تدریجا خودشان را خیلی زود نابود کنند یا بسوزاند؛ یعنی درست قبل از آنکه بتوانند همدیگر را پیدا کنند از بین بروند. پیتر وارد، یک دیرین‌شناس جذاب در بین جماعتی که کاشفِ گازهای گلخانه‌ای به عنوان دلیل انقراض‌های عظیم روی کره زمین هستند، اسم این وضعیت را «فیلتر عظیم» می‌گذارد: او می‌گوید، «تمدن‌ها ظهور می‌کنند، اما یک فیلتر محیطی وجود دارد که باعث مرگ و نابودی سریع‌شان می‌شود. اگر زمین را در نظر بگیرید، انقراض‌های کلان و سیاره‌ای در ادوار مختلف زمین در واقع همان نقشِ فیلترینگ را ایفا کرده‌اند.» انقراض‌های انبوهی که بشر امروز با آن روبروست تازه آغاز شده؛ مرگ‌های بس بیشتری در راه است.

و با این‌حال، احتمال کمی دارد که وارد خوش‌بین باشد. خیلی از سایر دانشمندانی که با من حرف زدند از جمله بروکر و هنسن نیز به همچنین. ما با تسلابخشی‌های دینی مسئله‌ی تغییرات جوی را لوث نکردیم تا خیال خود و خواننده را راحت کنیم، برعکس، باید به این نابودیِ ممکن چشم در چشم نگریست. دانشمندان آب و هوا اما ایمان بسیار عجیبی دارند: آنها می‌گویند ما راهی خواهیم یافت تا جلوی گرمایش شدید را بگیریم، زیرا باید چنین کنیم.

دانستنِ اینکه چقدر باید به این قطعیت غم‌انگیز اطمینان کرد یا چقدر ممکن است که این قطعیت یکجور وهم باشد، ساده نیست؛ زیرا اگر گرمایش جهانی مثل یک تمثیل عمل می‌کند پس یقیناً آدم باید از این وضع جان به در ببرد تا بتواند این قصه را تعریف کند. دانشمندان می‌دانند که حتا با رسیدن به اهداف توافق‌ پاریس تا سال 2050، تشعشات کربنی از انرژی و صنعت، که هنوز هم رو به افزایش است، باید در هر دهه به اندازه‌ی نصف کاهش یابد؛ تشعشعات ناشی از نحوه‌ی کارکشیدن بشر از قلمروها (جنگل‌زدایی، بادشکم گاوها و الخ) باید تدریجا به صفر برسد؛ و ما لازم خواهیم داشت تکنولوژی‌هایی ابداع کنیم که سالانه به اندازه‌ی دو برابرِ مقدار کربنی که گیاهانِ فعلیِ روی زمین از اتمسفر استخراج می‌کنند قادر به استخراج کربن از اتمسفر باشند. با این وجود، در مجموع، دانشمندان  اعتماد زیادی به ابتکار انسان‌ها دارند ــ ابتکاری که اوضاع گرمایش هوا و تغییرات جوی هم خود موید آن است. دانشمندان به پروژه‌ی آپولو اشاره می‌کنند، حفره‌ای در لایه اُزُن که در دهه 80 وصله‌پینه شد، عبور از ترسِ نابودی متقابلِ زمین و آسمان. اکنون راهی برای مهندسیِ «روز رستاخیزمان» یافته‌ایم، و یقیناً راهی خواهیم یافت آنرا مهندسی کنیم. گرچه این سیاره سابقاً چنین برافروخته نشده بود، اما سیستم‌های جوی طوری طراحی شدند که اکنون از پسِ قرن‌ها یا هزاره‌ها با بازخوردی به ما می‌دهند تا مانع ما ــ و حتا آنها که با دقت ماجرا را زیر نظر دارند ــ شوند که نابودی کاملی که به سر این سیاره آمده را تصور کنیم. اما وقتی به دقت به جهانی که ساختیم می‌نگریم راه و روشی را نیز درمی‌یابیم که این جهان را زیستنی کرده است. برای این دانشمندان راه حل بدیل هنوز از تصورات کنونی ما فاصله دارد.


برگردان: کوهستان بهزادی

منبع: +

سفید کاغذی
جدیدترین شماره کاغذی سفید را بخرید
شماره ۳: پری‌زدگی
برچسب‌ها:
مترجم: کوهستان بهزادی
مشاهده نظرات

نظر خود را بنویسید:

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

متن نظر:

پیشنهاد کتاب

  • خدمات دستگاه هیولاساز دمشقی

    نویسنده: بهزاد قدیمی
  • ماورا: سلسله جنایت‌های بین کهکشانی

    نویسنده: م.ر. ایدرم
  • گریخته: هفت‌روایت در باب مرگ

    نویسنده: گروه ادبیات گمانه‌زن
  • سرد

    نویسنده: النا رهبری