اندر حکایت آریل سیاهپوست، توکنیسم نژادی و توطئهی گلوبالیستها (؟)
در جولای ۲۰۱۹، دیزنی اعلام کرد که در بازسازی لایو اکشن پری دریایی کوچک (The Little Mermaid)، هالی بیلی (Halle Bailey)، هنرپیشه و خوانندهی ۱۹ سالهی سیاهپوست نقش قهرمان قصه آریل را ایفا خواهد کرد. پخش این خبر با واکنش مثبت و منفی مواجه شد. در نظر موافقان استفاده از بازیگران سیاهپوست در نقشهایی که سفیدپوست تلقی میشدند، نشانهی ترقی فرهنگیست و در نظر مخالفان اعطای نقش یک شخصیت سفیدپوست موقرمز اروپایی به یک بازیگر سیاهپوست خاطراتشان را از آن شخصیت خراب میکند و تلاشی بیمایه و سخیف برای وصل کردن یک اثر سرگرمی به جریانهای سیاسی و نژادی است. در این مطلب، فربد آذسن به مسائل مطرحشده دربارهی این موضوع میپردازد و بررسی میکند که این نگرانیها تا چه اندازه بهجاست.
در جولای ۲۰۱۹، دیزنی اعلام کرد که در بازسازی لایو اکشن پری دریایی کوچک (The Little Mermaid)، هالی بیلی (Halle Bailey)، هنرپیشه و خوانندهی ۱۹ سالهی سیاهپوست نقش قهرمان قصه آریل را ایفا خواهد کرد.
طولی نکشید که خبر آمد در فیلم بعدی جیمز باند، دنیل کریگ همچنان در نقش باند (که اکنون دیگر عضوی از MI6 نیست) باقی خواهد ماند، اما بازیگر مونث و سیاهپوست بریتانیایی لاشانا لینچ (Lashana Lynch) نقش مامور ۰۰۷ بعدی را بازی خواهد کرد.
پخش این اخبار با واکنش مثبت و منفی مواجه شد. در نظر موافقان استفاده از بازیگران سیاهپوست در نقشهایی که سفیدپوست تلقی میشدند، نشانهی ترقی فرهنگیست (یا کلاً چیزیست که کسی نباید به آن اهمیت دهد) و در نظر مخالفان اعطای نقش یک شخصیت سفیدپوست موقرمز اروپایی به یک بازیگر سیاهپوست و قرار دادن یک زن سیاهپوست در مقامی که به طور نمادینی مردانه است، خاطراتشان را از آن شخصیت خراب میکند و تلاشی بیمایه و سخیف برای وصل کردن یک اثر سرگرمی به جریانهای سیاسی و نژادی است.
در این مطلب، قصد دارم به صورت تیتروار به مسائل مطرحشده دربارهی این موضوع بپردازم و بررسی کنم این نگرانیها تا چه اندازه بهجاست. برای راحتی کار و جلوگیری از طولانی شدن بیش از حد مقاله تمرکزم را بیشتر روی هالی بیلی و فیلم پری دریایی معطوف میکنم.
اصلاً چرا باید به این موضوع اهمیت داد؟
بهشخصه دل خوشی از بازسازیهای لایو اکشن دیزنی ندارم و احتمالاً فیلم پری دریایی را هم تماشا نخواهم کرد. اگر به من بود، کلاً با ساخته شدن این بازسازیها مخالفت میکردم، چون وجودشان زائد است. دیزنی میتوانست این همه امکانات و منابع انسانی را صرف ساختن فیلمهایی نو و خلاقانه بکند و حتی یک رنسانس جدید مثل رنسانس ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۹ راه بیندازد، ولی به جایش تصمیم گرفته در قالب فیلمهایی متوسط و فراموششدنی با CG بیروح، کارتونهایی را بازسازی کند که واقعاً نیازی به بازسازی ندارند. البته دیزنی در این زمینه سابقه دارد و در دههی نود کتاب جنگل (The Jungle Book) و ۱۰۱ سگ خالدار (101 Dalmatians) را به صورت لایو اکشن بازسازی کرد، اما بازسازیهای دههی ۲۰۱۰ به شکل یک موج فرهنگی جدی، توقفناپذیر و فراگیر درآمدهاند که کلی سرشان تبلیغات میشود و حتی دیزنی با استفاده از عنوان اصلی انیمیشنها بدون تغییر، انگار سعی دارد این بازسازیهای لایو اکشن را به عنوان اثری همسطح انیمیشنهای اصلی یا حتی جایگزین به مخاطب قالب کند. این حرکت جالب نیست.
یکی از جذابیتهای کارتونهای دیزنی خاصیت ماندگاریشان است. مثلاً برای منی که دههی نود به دنیا آمدهام، هیچ نیازی به بازسازی کارتون سفید برفی و هفت کوتوله نیست که سال ۱۹۳۷ منتشر شد. این کارتون همچنان برای من دیدنی است. به نظرم اگر دیزنی کارتونهایش را دوباره در سینما پخش میکرد، لطف بزرگتری به نسل جدید میکرد تا اینکه بخواهد کارتونها را برایشان بازسازی کند. اگر هم این فیلمها دارند فروش میروند، به خاطر دستگاه تبلیغاتی عظیم دیزنی و سیاستهای انحصارطلبانهاش است، نه نظام عرضه و تقاضا. من هیچکس را سراغ ندارم که گفته باشد «وای، من خیلی به بازسازی شیرشاه در قالب حیواناتی با ظاهر واقعگرایانه نیاز دارم.»
البته نمیخواهم ادای آدمهای ضدحال را دربیاورم. اگر کسی هست که از تماشای این فیلمها لذت میبرد خوش به حالش. هدف من از اشاره به این مسائل این بود که بگویم دلیل اینکه دارم دربارهی این موضوع مقاله مینویسم این نیست که بازیگر نقش آریل فینفسه برایم اهمیت دارد، چون خود فیلم برایم اهمیت ندارد. هدف از پرداختن به این موضوع بستر مناسبیست که برای صحبت دربارهی مسالهی نژاد و درک مردم از مفهوم نژادپرستی و جایگاه آن در دنیای امروز فراهم میکند. اگر نژادپرستی برای شما یک دغدغه است، شاید تعمق و تامل دربارهی این جنجال و واکنشهای مردم به آن دیدتان را نسبت به موضوع عمیقتر کند. در واقع درک اینکه اصلاً چرا چنین موضوعی از لحاظ سیاسی جنجالبرانگیز است خودش از اهمیتی حیاتی برخوردار است و در انتهای مطلب به آن خواهم پرداخت.
چرا هالی بیلی؟
هالی بیلی ۱۹ ساله، به همراه خواهرش کلوئی قبلاً عضو یک گروه R&B به نام Chloe X Hailee بودند که در یوتوب کارهایشان را منتشر میکردند. پس از اینکه کاور گروه از آهنگ Pretty Hurts بیانسه (Beyoncé) وایرال شد، توجه این خواننده به این دو خواهر جلب شد و آنها را زیر بال و پر خود گرفت.
با توجه به اینکه بیانسه خودش یکی از صداپیشگان فیلم لایواکشن شیرشاه است، احتمالاً از نفوذ مقطعی خود در تشکیلات دیزنی برای اعطای نقش آریل به بیلی استفاده کرده است، چون تعدادی هنرپیشه/خوانندهی دیگر – که احتمالاً مطرحترینشان آریانا گرانده (Ariana Grande) است – نیز برای این نقش مدنظر گرفته شده بودند و با توجه به سفیدپوست بودنشان انتخاب شدنشان جنجال کمتری میآفرید، ولی در نهایت قرعه به نام بیلی افتاد.
همانطور که بسیاری از افراد خاطرنشان کردند، صورت بیلی شبیه به ماهی است (شباهتی که او را برای ایفا کردن نقش یک پری دریایی ایدئال میکند) و صدایش هم بسیار خوب است و طبق ویدئوهایی که از او دیدم، بهراحتی از پس خواندن آهنگهای پری دریایی برخواهد آمد. از این لحاظ بیلی مشکلی ندارد و انتخاب مناسبیست. من جایی ندیدم کسی استعداد بیلی را زیر سوال برده باشد.
مشکل اصلی سیاهپوست بودن اوست (و تا حد کمتر، موقرمز نبودنش. به هر حال جینجرها هم نیاز به نمایندهی خود دارند؛ هرچند این مشکل با یک رنگ موی ساده حل میشود). حالا سوال اینجاست که چرا دیزنی بازیگری سیاهپوست را برای ایفای نقش یک شخصیت سفیدپوست انتخاب کرده است؟ بههرحال، دور از منطق است اگر فرض کنیم دیزنی با این همه کبکبه و دبدبه نمیتوانست یک بازیگر سفیدپوست موحنایی پیدا کند که در حد بیلی صلاحیت ایفای این نقش را داشته باشد.
قبل از پرداختن به این جنجال خاص، اجازه دهید کمی برگردیم عقب.
اندر حکایت هرماینی و آشیل سیاهپوست
استفاده از بازیگران سیاهپوست در نقش شخصیتهایی که تصور میشود سفیدپوست باشند یا سفیدپوست به تصویر کشیده شدهاند، اتفاقیست که هر از گاهی در صنعت سرگرمی میافتد و با توجه به درجهی محبوبیت و شناختهشده بودن شخصیت مربوطه واکنشها به چنین تصمیمی متغیر است. چپگرایان معاصر عموماً از این تصمیم استقبال میکنند و آن را نشانهی ترقی میبینند و افراد دیگر یا نسبت به آن بیتفاوت هستند یا ابراز نارضایتی میکنند. این وسط یک عده به کسانی که ابراز نارضایتی میکنند انگ نژادپرست بودن میچسبانند، آنها ادعا میکنند قضیه به نژادپرستی ربطی ندارد و این چرخه ادامه پیدا میکند.
یکی از منفیترین واکنشّها و به نظر شخصی خودم بدترین و غیرقابلدفاعترین نمونه از چنین تصمیمی استفاده از بازیگر سیاهپوست در به تصویر کشیدن زئوس و آشیل در سریال تروی: سقوط یک شهر (Troy: Fall of a City) است.
مثال بد دیگری از این تصمیم به نظرم سیاهپوست کردن هرماینی برای نمایشنامهی فرزند نفرینشده بود. دلیل بد بودن این تصمیم دروغیست که جیکی رولینگ برای توجیه کردن آن در توییتر گفت:
تنها ویژگیهای مشخصشده هرماینی توی کتاب چشمهای قهوهای، موهای فرفری و هوش سرشارش بودن. سفیدپوست بودنش مشخص نشده بود. رولینگ عاشق هرماینی سیاهپوسته.
اگر تصاویر روی جلد و سفیدپوست بودن هرماینی در فیلمها را (که رولینگ میتوانست به هنگام انتخاب اما واتسون برای این نقش به آن اعتراض کند) نادیده بگیریم، این جملات برگرفته از کتابها ثابت میکنند رولینگ به هنگام نوشتن کتابها هرماینی را سفیدپوست مدنظر داشت:
Parvati looked very pretty, in robes of shocking pink”
“Hermione blushed so deeply that she was the same colour as Parvati’s robes.”
لباس صورتی پررنگ پارواتی بسیار برازندهاش بود… هرماینی طوری سرخوسفید شد که صورتش به رنگ لباس پارواتی درآمد.
کسانی که این کارها را انجام میدهند به خیال خودشان هدف مثبتی دارند. از یک طرف میخواهند کاری کنند اقلیت سیاهپوستها که در تاریخ مورد بیتوجهی قرار گرفتند، نمایندهی خود را در آثار داستانی داشته باشند تا این بیتوجهی تاریخی بهنوعی جبران شود. از طرف دیگر، میخواهند مردم اینقدر درگیر نژاد و رنگ پوست نباشند و تمام ویژگیهای انسانی شخصیت آشیل و هرماینی را بتوانند روی یک صورت سیاه هم ببینند، بدون اینکه این سیاه بودن چیزی از این ویژگیها کم کند. به هر حال، انسان انسان است.
این دو هدف به خودی خود اهدافی والا هستند و حرفی درشان نیست. اما مساله اینجاست که در عمل نتیجهی دلخواه را به جا نمیگذارند.
مشکل هدف اول: آیا نمایندههای نژادی ابزار سیاسی هستند؟
مشکل هدف اول پیشفرضیست که در قلب آن نهفته است: اینکه سیاهپوستها (یا هر اقلیت دیگری) برای پیدا کردن نمایندهی خودشان باید شخصیتهایی را که ربطی بهشان ندارد مصادرهبهنفع کنند.
بهشخصه طرفدار این هستم که نژادها و اقلیتهایی که وجودیتشان سالهاست که مورد کتمان قرار میگرفت، در فرهنگ عامه نمایندگان پرطرفدار خود را داشته باشند، اما به شرط اینکه این نماینده برای آن اقلیت خاص ساخته شده باشد، با مدنظر داشتن شرایط فرهنگی و تاریخی خاصی که آن اقلیت در آن زندگی کرده است. بهعنوان مثال، پلنگ سیاه بهعنوان یک ابرقهرمان سیاه در یک زمینهی داستانی آفریقایی (هرچند خیالی) برای یک شخص سیاهپوست ملموس خواهد بود و اگر بحث سلیقه و نظر شخصی را کنار بگذاریم، یک فرد سیاهپوست میتواند با خیال راحت نسبت به آن حس مثبتی داشته باشد و این وسط مانعی بزرگ سر ایجاد حس همذاتپنداری وجود ندارد. اما تبدیل کردن شخصی مثل آشیل، شخصی که هومر او را xanthē یا موطلایی توصیف میکند، به یک شخص سیاهپوست، نهتنها توهین به یونانیها، بلکه توهین به سیاهپوستها نیز میباشد. انگار که دارند غیرمستقیم به آنها میگویند: «فرهنگ شما آنقدر فقیر است که برای پیدا کردن نماینده برایتان باید از فرهنگ یونان کمک بگیریم و تاریخ را تحریف کنیم.» در حالیکه در واقعیت فرهنگ سیاهپوستها، چه در آفریقا و چه در خارج از آن، غنی است و سیاهپوستها به هیچ عنوان به چنین لطفهای تحقیرآمیزی احتیاج ندارند تا ردپای خود را در تاریخ و دنیای قصهها ببینند.
این نتیجهگیری به شخص رولینگ و مثال هرماینی سیاهپوست نیز قابلتعمیم است. ذوق و شوق رولینگ در اعلام همجنسگرا بودن دامبلدور یا سیاهپوست بودن هرماینی بسیار تحقیرآمیز است و آدم را معذب میکند. شما این جمله را نگاه کنید: «رولینگ عاشق هرماینی سیاهپوسته». یعنی واقعاً رولینگ فکر میکند که با سیاهپوست کردن یکی از شخصیتهایش در نمایشنامهای که طرفداران هریپاتر خواستارش نبودند و حتی خیلیها آن را به رسمیت نمیشناسند، دارد به سیاهپوستها کمک میکند، نژادپرستی را نسبت بهشان کاهش میدهد، شرایط را برایشان بهتر میکند و حالا میتواند مثل یک آقابالاسر از لطفی که به زیردستش کرده به خود ببالد؟ خود همین طرز تفکر اوج نژادپرستی است. دقیقاً مصداق همان عبارت معروف «مسئولیت انسان سفید» (White Man’s Burden) است که رویارد کیپلینگ بهنوعی آن را ستون استعمار کرده بود. اینکه ما سفیدها خیلی بارمان میشود و به انسانها و تمدنهای سطح پایین کمک کنیم خودشان را بالا بکشند. این حرکت مصداق بارز توکنیسم (Tokenism) است. توکنیسم یعنی شما تلاشی نمادین و بیمایه انجام دهید و به چند عضو معدود از یک اقلیت بها بدهید تا تصور برابری جنسی و نژادی را در ذهن بقیه ایجاد کنید، در حالیکه این برابری فقط معدود به همان عضو توکن میشود که بهش بها دادید و در عمل هیچ قدم مثبتی برای بقیهی اعضای اقلیت، که همچنان در فشار به سر میبرند، برداشته نشده است.
برای درک بهتر این موضوع، بیایید از یک مثال استفاده کنیم که برای خود ما ایرانیها ملموس باشد. ما ایرانیها در دنیای غرب یک نمایندهی قوی داریم به نام شاهزادهی پارسی (Prince of Persia). شاهزادهی پارسی یک قهرمان ایرانیالاصل است که از دل قصههای هزار و یک شب بیرون آمده و با اینکه در حال حاضر در رکود به سر میبرد، اما یک زمانی برای خودش بروبیایی داشت و دنیای بازی را قبضه کرده بود، طوری که تهیهکنندهی دزدان دریایی کاراییب ترغب شد آن را در قالب یک بلاکباستر هالیوودی با بودجهی ۲۰۰ میلیون دلاری اقتباس کند. حالا سوال اینجاست که شاهزادهی پارسی، با این عظمتش، دقیقاً برای هویت ایرانی چه کاری انجام داد؟
نمیخواهم ادعا کنم هیچ کاری. بههرحال، آدم از اینکه ببیند شخصیتی که به ملیتش تعلق دارد، به محبوبیتی جهانی دست پیدا کرده و ملیتهای مختلف با او همذاتپنداری میکنند، حس خوبی پیدا میکند و دلش خوش میشود. حداقل پیش خودش فکر میکند حالا یک سری آدم به لطف همین نمایندهی محبوب (پرنس آف پرشیا) شاید نسبت به ایران کنجکاو شوند و جایش را روی نقشه یاد بگیرند و ملیت ما را با اعراب اشتباه نگیرند یا اگر روزی کسی خواست ما را بمباران کند، پیش خود بگویند «ا، این همون سرزمین پرنس آف پرشیا بود.» و به لطف همین تعلقخاطر کوچک لااقل از مردن ما خوشحال نشوند.
شاید پاراگراف بالا در نظر بعضی از شما مضحک جلوه کند. یعنی پیش خود بگویید این چیزها به من چه ربطی دارد؟ اینکه فلان کس به خاطر یک شخصیت خیالی به کشور من تعلق خاطری دور و مبهم و شکننده داشته باشد، چه دردی از من دوا میشود؟ اصلاً از کجا میتوان مطمئن بود که آن افرادی که به ایران دیدی منفی یا خنثی دارند، با یک بازی ویدئویی یا بلاکباستر هالیوودی نظرشان کوچکترین تغییر مثبتی میکند؟ آن کسی هم که آنقدر روشنفکر است که با یک اثر فرهنگی عامهپسند نسبت به نژاد یا اقلیتی خاص حسی مثبت پیدا کند و نسبت به آن کنجکاو شود، اصلاً از اول تهدیدی به حساب نمیآمد.
اگر واکنش شما چنین است، بنابراین عمق حرف من را متوجه شدهاید: این حرکتها واقعاً دردی از کسی دوا نمیکند و صرفاً از مرحلهی دلخوشی دادن فراتر نمیرود. اینکه ما در جهان غرب یک نماینده به نام پرنس آف پرشیا داریم، حجم تحریمها و نژادپرستیها و خطر جنگ با آمریکا را کاهش نداده است. اگر ایران روزی درگیر بحرانی سیاسی شود، پرنس آف پرشیا حتی یک درصد هم از بدبختیهای مردم، که ناشی از عوامل سرد و بیرحمانهی مادی هستند و آیتم فرهنگی لابلای این عوامل گم است، کم نخواهد کرد. به عبارت سادهتر، مشکلات انسان معاصر پیچیدهتر از آن است که یک شخصیت خیالی حلشان کند.
اوج اهمیت پرنس آف پرشیا در همان امر دلخوشی دادن است. در اینکه جوان ایرانی خود را از فیلتر غرب ببیند و برای یک بار هم که شده، نقشی منفی نداشته باشد و از این قضیه احساس رضایت کند. همین و بس. حتی همین دیدگاه هم همیشه جواب نمیدهد، چون بهَعنوان مثال، یادم میآید در یکی از مجلات بازی ایرانی (یا بازی رایانه یا دنیای بازی، درست یادم نیست) یکی از منتقدان از ظاهر پرنس آف پرشیا ۲۰۰۸ انتقاد کرده بود و گفته بود چرا چشمهایش آبی است، تهچهرهاش اروپایی است، مثل عربها دستار دور سر و گردنش بسته یا مثل ایندیانا جونز حرکات آکروباتیک انجام میدهد.
به عبارتی حرفش این بود که این بابا اصلاً ایرانی نیست. فقط برچسب ایرانی بودن بهش چسبانده شده. این واکنش هم بهنوعی نشاندهندهی یکی از نقاط ضعف نماینده ساختن برای نژادها و اقلیتهای دیگر است: اگر این نماینده را شخصی ناآشنا با آن فرهنگ بسازد، افراد متعلق به آن فرهنگ با آن ارتباط برقرار نخواهند کرد، چون پلاستیکی و مصنوعی بودن این نمایندگی را خیلی راحت متوجه خواهند شد و شاید حتی نسبت به آن حس انزجار پیدا کنند، چون این نمایندهی مصنوعی و تبلیغاتی که برایش شده، جای یک نمایندهی واقعی را پر کرده است. اگر شما کسی هستید که دارد در یک سیستم کاپیتالیستی محصول فرهنگی میسازد، بعید است که این عنصر پلاستیکی بودن در اثرتان بیداد نکند و اگر در یک سیستم غیرکاپیتالیستی محصول فرهنگی میسازید، بعید است که از قدرت کافی برای تبلیغ محصولتان در مقیاس وسیع برخوردار باشید. بنابراین نمایندههایی که دستگاه تبلیغاتی غرب میسازد، به احتمال زیاد پلاستیکی از آب درمیآیند و از قدرت فرهنگی کافی برای اعمال تغییرات فرهنگی برخوردار نیستند.
شما هرچقدر هم زور بزنید تا یک نماینده برای یک اقلیت خاص درست کنید، اگر این نماینده برای آن اقلیت ملموس نباشد، کل تلاشتان به فنا خواهد رفت و حتی بدتر از آن، شاید تلاشهای فرهنگی واقعاً سازنده در راستای اعتلای جایگاه آن اقلیت خاص در جامعه را خراب کنید، چون حالا تمام کسانی که واقعاً نژادپرست هستند، با مشاهدهی این تلاش بیمایه و زورچپانیشده هرچه بیشتر به ایدههای نژادپرستانهی خود مطمئن میشوند و حتی محتوای جدید برای تمسخر و تحقیر پیدا میکنند و این ایدهها را نزد کسانی که نظری خنثی نسبت به نژادپرستی دارند، باحال جلوه میدهند و آنها را به سمت خود میکشانند. شاید بگویید «گور بابای همهی نژادپرستها؛ بذار هر غلطی دلشان میخواهد بکنند»، ولی اگر تلاش شما برای نماینده ساختن قرار نباشد نظر آدمهای نژادپرست را تلطیف کند و آنها را به سمت تحمل و همذاتپنداری بیشتر سوق بدهد، پس نماینده ساختن، بهعنوان یک حرکت سیاسی، واقعاً به چه درد میخورد؟ آیا هدف این است کسانی که همین حالایش هم با شما موافق هستند، تشویقتان کنند و بقیه بیشتر ازتان زده شوند؟
نتیجهگیری من از این موضوع این است که نماینده ساختن برای اقلیتها و نژادهای مختلف امری پسندیده است، ولی وقتی تلاش کنید این کار را بهَعنوان یک حرکت سیاسی جدی جلوه دهید و به خاطر انجامش خودتان را یک آدم وارسته و مدافع حقوق مستضعفان در نظر بگیرید و به خاطرش تاریخ را تحریف کنید و دروغ بگویید و به یک سری آدم ضدحال بزنید، نمیتوانید انتظار داشته باشید که بقیه هم با شما همنظر باشند.
به عبارت دیگر، شما هرچقدر هم قهرمان سیاهپوست در رسانه به دنیا معرفی کنید، مشکل آمار بالای جنایت در فلان محلهی سیاهپوستنشین، آمار بالای کشته شدن سیاهپوستها به دست یکدیگر و نژادپرستی قشر عظیمی از آمریکاییهایی که حتی اسم قهرمان سیاهپوست شما به گوششان نخواهند خورد، حل نمیشود. این مشکلات از دریچهها و با گفتمانهایی حل میشوند که هیچ نمایندهی خیالیای، هرچقدر هم که عالی باشد، حتی به یک کیلومتریشان هم نزدیک نمیشود، چه برسد به نمایندهی بد و وصلهپینهشده مثل آشیل و هرماینی سیاهپوست.
مشکل هدف دوم: آیا کوررنگی نژادی به از بین رفتن نژادپرستی کمک میکند؟
هدف دوم این بود که مردم اینقدر درگیر نژاد نباشند و بتوانند یک شخصیت به یاد ماندنی را با رنگ پوست مختلف بپذیرند. در واقع این هدف با همان اصطلاح «I don’t see race» یا کوررنگی نژادی (Racial Blindness) همراستاست. اگر شما بتوانید هرماینی را هم در قالب یک شخصیت سفیدپوست و سیاهپوست تصور کنید، یعنی به درجهای از وارستگی رسیدهاید که دیگر ذهنتان درگیر چیزهای سطحی مثل رنگ پوست افراد نیست یا حداقل این رنگ پوست تاثیری در پیشفرض شما از آن شخص ندارد و نگرشتان را نسبت به او تغییر نمیدهد. صحیح؟ نه کاملاً.
ایدهی کوررنگی نژادی، با اینکه در ظاهر مترقی به نظر میرسد، اما در عمل اینطور نیست. زک استفورد (Zach Stafford)، در گاردین مطلبی منتشر کرده تحت عنوان «وقتی میگویید به نژاد افراد را نمیبینید، دارید نژادپرستی را نادیده میگیرید؛ به حل شدن آن کمک نمیکنید.» لب کلام او در بالای مقاله آورده شده است: «نژاد بهعنوان یک ساختار اجتماعی آنقدر ریشهی عمیقی دارد که حتی افراد نابینا نیز آن را میبینند. اگر وانمود کنید که وجود ندارد، عملاً دارید تجربیات سیاهپوستان را کتمان میکنید.»
همانطور که استفورد (که خودش هم رنگینپوست است) میگوید، اگر طوری وانمود کنید که انگار نژاد (بهعنوان یک مفهوم اجتماعی) وجود ندارد، عملاً دارید تجربیات اقلیتها از نژادپرستی و محرومیتهای ناشی از آن را نادیده میگیرید و در بسیاری از موارد، این خودش یک توهین بزرگ است. مثلاً اینکه رولینگ گمان میکند هرماینی را میتوان به یک شخصیت سیاهپوست تبدیل کرد، بدون اینکه چیزی از دست برود، لزوماً چیز خوبی نیست، چون نشاندهندهی این است که در به تصویر کشیدن جزئیات زندگی یک دختر سیاهپوست بریتانیایی در اواخر قرن بیستم کوتاهی کرده است، چون تا قبل از وجود نمایش فرزند نفرینشده، هیچکس به طور جدی فکر نمیکرد هرماینی سیاهپوست باشد؛ چون هیچ اثری از ویژگی یک دختر سیاهپوست در شخصیتپردازی او در کتاب ۱ تا ۷ یافت نمیشود. اگر سیاهپوست بودن یک انسان بهقدری در زندگیاش بیتاثیر است که عملاً با یک شخصیت سفیدپوست قابلتعویض میشود، اصلاً چه نیازی هست با نژادپرستی مبارزه کنیم؟
غیر از این مورد، نکتهی مهم دیگری که استفورد در مطلبش به آن اشاره میکند، این است که حتی افرادی که از بدو تولد نابینا بودهاند نیز انسانها را در ذهنشان در طبقهبندیهای نژادی رنگدار قرار میدهند. این نتیجهگیری حاصل پژوهشی است که اوساگی اوباسوگی (Osagie K. Obasogie) در کتاب Blinded by Sight: Seeing Race through the Eyes of the Blind منتشر کرد. اوباسوگی در مصاحبههای خود با بیش از ۱۰۰ انسان نابینای مادرزاد، به این نتیجه رسید که آنها برای تعیین نژاد افرادی که برای اولین بار ملاقات میکنند، از نشانههای غیربصری استفاده میکنند. افراد نابینا با ترکیب کردن اطلاعات از حسهای دیگرشان و دقت کردن به ویژگیهایی چون حالت مو و لهجه (و نشانههای دیگر با درجهی دقت متغیر) سعی میکنند هویت نژادی افراد را تشخیص دهند. پس از رسیدن به این درک، فرد نابینا رفتار خود با طرف مقابلش را با درک خود از نژادش تطبیق میدهد.
مثلاً در یکی از این مصاحبات، زنی نابینا میگوید که در دوران کودکی یک بار مادرش را دید که دارد سخت میکوشد تا آشپزخانه را تمیز کند. دخترک دلیل این کار را از مادرش پرسید و مادرش گفت پرستار سیاهپوستش در آشپزخانه بوده و بویی از خود به جا گذاشته و او سعی دارد آن بو را از بین ببرد. روز بعد، دخترک رفت و پرستار سیاهپوستش را بو کرد تا ببیند منظور مادرش چه بود. او متوجه شد که پرستارش واقعاً بوی خاصی از خود ساطع میکند و از آن پس، در ذهنش آن بو را جزو یکی از خصوصیات افراد سیاهپوست طبقهبندی کرد.
به طور خلاصه و مفید، نتیجهی اوباسوگی این است که رنگ پوست در درک انسانها از نژاد (که یک مفهوم اجتماعی است) تاثیری ندارد و روابط نژادی پیچیدهتر از این حرفهاست و رنگ پوست صرفاً نقشی نمادین برای طرز تفکری به مراتب عمیقتر دارد. اگر به نتایج پژوهش اوباسوگی شک دارید، شاید فکر کردن به یک مثال تاریخی ساده و معروف نظرتان را عوض کند.
در دنیا، نماد نژادپرستی آلمان نازی است. دیگر از نازیها نژادپرستتر نداریم. نازیها برای خود یک سری نژاد را مادون انسان (Untermensch) در نظر گرفته بودند و در اسیر کردن، اخراج کردن و حتی کشتن این نژادها ابایی نداشتند (یا حداقل این کارها را برای رسیدن به اهداف والایشان ضروری میدیدند). حالا این نژادهای مادونانسان چه کسانی بودند؟
یهودیها، کولیها (Romani People)، اسلاوها (عمدتاً لهستانیها و صربها؛ بعداً روسها هم به این دسته اضافه شدند)، سیاهپوستها، مولاتوها (دورگههای سیاهپوست-سفیدپوست) و فنلاندیهای آسیاییتبار.
اگر نژادپرستی فقط مسالهی رنگ پوست و ظاهر است، پس چرا نازیها اسلاوها را هم مادونانسان در نظر گرفتهاند؟ بسیاری از اسلاوها از لحاظ ظاهری عملاً از آلمانیها تشخیصناپذیر هستند و رنگ پوستشان به سفیدی پوست آلمانیهاست.
این مثال ساده نشان میدهد که نژادپرستی فقط مسالهی رنگ پوست نیست و عوامل بسیاری چون تاریخ، فرهنگ، اقتصاد و… در آن دخیل است. تصور اینکه اگر ما به رنگ پوست افراد توجه نکنیم، به از بین رفتن نژادپرستی کمک کردهایم، تصور خامی است.
البته اینجا شاید بحثی پیش بیاید: اگر رنگ پوست افراد در نژادپرستی تاثیری ندارد، پس چرا نژادپرستهای آمریکایی به سیاهپوستها میگویند Ni*ger، که یک لفظ نژادپرستانهی کاملاً مرتبط با رنگ پوست است؟ در جواب این سوال باید گفت که نژادپرستی ذاتاً، در مقیاس فردی، حول محور زورگویی و اعمال قدرت میچرخد. وقتی شما بخواهید به کسی زور بگویید، ویژگی بارز در آن شخص را میگیرید و به یک سرکوب واژگانی تبدیلش میکنید، حتی اگر آن ویژگی مثبت باشد (مثلاً هدف گرفتن باهوش/سختکوش بودن با به کار گیری خرخون یا nerd). در این مثال خاص، رنگ سیاه پوست این افراد علیهشان استفاده شده، ولی اگر این رنگ تغییر میکرد، افراد نژادپرست یک واژهی توهینآمیز دیگر را برای توصیفشان پیدا میکردند، همانطور که یک توهین نژادی دیگر برای سیاهپوستها تعیین شده به نام Coon که احتمالاً ریشهاش به واژهی پرتغالی barracoos برمیگردد؛ در اشاره به سازهای که از آن برای نگه داشتن بردههای آمادهی فروش استفاده میشد. این بار به جای رنگ پوست سیاهپوستها، از سابقهیشان بهعنوان بردگانی که از آفریقا آورده شدهاند برای تخریب آنها استفاده شده است.
تصور بسیاری از افراد این است که واژهها به خودی خود مضر هستند و اگر آنها را حذف کنیم یا معنی منفیشان را ازشان بگیریم، مشکل نژادپرستی حل میشود، چون زبان در ساخت واقعیت بیرونی نقشی اساسی دارد، ولی تا موقعی که عوامل تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و… حل نشوند و یک دیالوگ اساسی و بدون فیلتر پیرامونشان شکل نگیرد، افراد نژادپرست از هر واژهای، حتی اسم عادی و خنثی آن نژاد خاص (مثل Black یا African) به عنوان توهین نژادی استفاده خواهند کرد.
البته من این حرفها را نمیزنم تا نژادپرستی را توجیه کنم و بگویم هیچگاه قابلتغییر نیست. من خودم بهشدت با این پدیده مخالفم و اتفاقاً مشکل اصلی من این است که کوررنگی نژادی و قابلتعویض دانستن رنگ پوست افراد با یکدیگر نژادپرستی را سادهانگارانه جلوه میدهد و مانع از پرداختن ریشهای به آن میشود، حداقل در بین تودهی مردم. ما از داستانهای مربوط به نخستین برخورد سفیدپوستهای اروپایی کاوشگر و بومیان آمریکا و استرالیا میدانیم که واکنش اولیهی این نژادهای متفاوت به یکدیگر، کنجکاوی و حتی در بعضی موارد حسن نیت و کمکرسانی متقابل بود. در نظر این بومیان، انسان سفیدپوست موقعی تبدیل به شیطان سفیدپوست شد که این افراد تصمیم گرفتند سرزمین آنها را غصب کنند و بومیان موقعی به موجوداتی مادونانسان و بربر تبدیل شدند که اروپاییها لازم دیدند سرزمینشان را غصب کنند. وقتی از عوامل تاریخی، فرهنگی، اقتصادی و… صحبت میکنم، منظورم پدیدهای به بزرگی و پیچیدگی استعمار و فتح قارههای جدید است. واکنش منفی انسانها نسبت به انسانهای دیگر با ظاهر متفاوت واکنشی صرفاً غریزی و از روی نادانی و بلاهت نیست و نباید آن را به چنین مفهوم سادهای تقلیل داد.
همچنین نکتهی دیگری که لازم است به آن اشاره کنم این است که در آثار داستانی، مولف گاهی به طور عمدی نژاد (یا حتی جنسیت) بعضی شخصیتها را در هالهای از ابهام قرار میدهد (مثل شادو، شخصیت اصلی رمان خدایان آمریکایی) یا اصلاً آن را بیاهمیت جلوه میدهد (مثلاً نژاد آواتار استاندارد بازیکن در یک شوتر اولشخص آنلاین). در چنین شرایطی نژاد میتواند قابلتعویض باشد و بعید میدانم جنجالی در کار باشد. حتی در مواقعی که یک شخصیت با نژاد خاص در یک اقتباس یا بازسازی با شخصیتی جدید با نژادی متفاوت جایگزین شود، بسته به شرایط اقتباس یا بازسازی، میتواند تصمیمی قابلدفاع باشد. اما مشکل اصلی عوض کردن نژاد یک شخصیت نمادین است که تصویرش در اذهان عمومی ثبت شده است.
حالا بهتر است با این زمینهسازیها، به جنجال اخیر دربارهی بازیگر سیاهپوست آریل بپردازیم. سر این قضیه، تقریباً تمام بحثها و استدلالهایی که در چنین مواردی مطرح میشود – چه موافق و چه مخالف – مطرح شدند و بررسی این استدلالها شاید کمک به درک مساله در مقیاسی وسیعتر بکند.
اعتراض به تغییر ظاهری آریل نژادپرستانه است
متاسفانه این بحثیست که همیشه به هنگام تغییر نژاد یک شخصیت پیش میآید. هرکس به این تغییر اعتراض کند، اعتراضش نژادپرستانه تلقی میشود. این تصور خودش نژادپرستانه است، چون پیشفرض پشت آن این است که تنها دلیل برای اعتراض به این تغییر نژاد طرف است، در حالیکه شخص اعتراضکننده شاید اصلاً نژاد برایش مهم نباشد و فقط دوست نداشته باشد شخصیت محبوبی که یک شکل بود، به شکل دیگری تبدیل شود.
همین چند وقت پیش، تریلر فیلم سونیک منتشر شد و اعتراضات به ظاهر سونیک آنقدر شدید بودند که تاریخ انتشار فیلم به تعویق افتاد تا سازندگان آن را تغییر دهند و بیشتر باب میل طرفداران دربیاورند.
این طبیعیست که اگر یک شخصیت محبوب و نمادین ظاهر خاصی دارد، به طرفدارانش احترام گذاشت و در بازسازیها و اقتباسهای آتی بازیگر یا ظاهری برای آن شخصیت انتخاب کرد که باب میل آنها باشد. آریل هم مثل سونیک شخصیتی نمادین است. ظاهر کلاسیک او، در قالب دختری ریزنقش، موقرمز و سفیدپوست بارها و بارها در پوسترهای پرنسسهای دیزنی، کازپلیهای متعدد، مراسم رقص و… بازسازی شده است. وقتی شما تصویری آشنا را بدون دلیل موجهی تغییر دهید، طبیعیست که طرفداران به آن واکنش مثبت نشان ندهند. مثلاً اگر دیزنی تصمیم میگرفت لباس رقص زردرنگ بل در دیو و دلبر را آبی یا قرمز کند، طرفداران باز هم واکنش منفی نشان میدادند، چون این لباس نقشی نمادین دارد و تصویریست که در ذهن ثبت شده است.
حالا میتوان سر این بحث کرد که این واکنش منفی تا چه حد توجیهپذیر است و چرا اصلاً آدم باید به این چیزها اهمیت دهد، ولی مساله این است که تفسیر نژادپرستانه از این واکنش منفی بدبینانه است. این واکنش منفی برای بسیاری از اشخاص صرفاً ناشی از تغییر چیزی آشنا بود. همین و بس.
کسانی که تصمیم گرفتند نقش آریل را به بیلی بدهند نیز این را میدانستند. آنها میدانستند که انتخابشان خیلیها را ناراحت خواهد کرد، چون تعارض به خاطرات و پیشفرضهای دوران کودکیشان محسوب میشود، ولی با این حال، این کار را انجام دادند و سیاهپوست بودن بیلی را به ابزاری برای فضیلتفروشی (Virtue-Signaling) خود تبدیل کردند: با این طرز فکر که: «اشکالی نداره. اگه کسی به این تصمیم اعتراض کرد، ملت بهش انگ نژادپرست بودن میچسبونن و طرف مجبور میشه دهنشو ببنده.». اگر هشتگ #NotMyAriel را در توییتر جستجو کنید، میبینید که خیل عظیمی از توییتهای موافق به نکوهش نژادپرستی با مضمون «ها؟ سوختید نژادپرستا؟ دماغسوخته خریداریم!» اختصاص دارند، در حالیکه اعتراض بیشتر مردم به این تصمیم اصلاً به نژادپرستی ربطی نداشت. از جنس اعتراض به ظاهر سونیک در فیلم لایو اکشنش بود.
چه اشکالی دارد نسل جدید آریلی جدید داشته باشد؟ چرا دیزنی حتماً باید به پیشفرضهای نوستالژیک شما وفادار بماند؟
بهشخصه در برابر این استدلال چیز زیادی برای گفتن ندارم، چون از یک جور بیتفاوتی یا حتی کینهتوزی ناشی میشود. مثل این میماند که بروید به دو نفر که دارند جروبحث میکنند بگویید: «بابا بیخیال. دنیا دو روزه.»، بدون اینکه به دلیل جروبحثشان کوچکترین توجهی نشان دهید یا بخواهید آن را درک کنید.
سوال اینجاست که چرا دیزنی، به عنوان شرکتی که مثلاً قرار است نماد سرگرمی و شادی برای کودکان باشد، اینقدر به احساسات نوستالژیک کودکانی که اکنون بزرگ شدهاند (و حتی کودکانی که هنوز کودک هستند و کارتون پری دریایی را به تازگی دیدهاند) بیتفاوت باشد و بخواهد حرصشان را دربیاورد؟ مثلاً این پست Freeform (یکی از کانالهای وابسته به دیزنی) را که در اینستاگرام منتشر شده ببینید:
آیا در این پست اثری از دوستی و رفاقت و مهربانی ميبینید؟ لحن پست، مثل لحن بیشتر توییتهایی که معترضان را نژادپرست خطاب کردهاند، لحنی اتهامزننده، تدافعی و متکبرانه است و حس «ما خوبیم، شما بدید» را به آدم منتقل میکند. عملاً به استدلالهایی هم که نویسندهی پست میخواسته بهشان بپردازد، جواب درستی داده نشده و به طور کلی حرف آن «همینی که هست» میباشد.
این حقبهجانب بودنها، و حرف توی دهان ملتگذاشتنها، افرادی را که نظرشان نسبت به این مسائل خنثیست، به سمت جناحی که این احساسات منفی را منتقل میکنند و طوری رفتار میکنند که انگار فقط آنها میدانند کار درست چیست و باید آن را به باقی مردم دنیا یاد دهند جلب نمیکند، خصوصاً وقتی چنین حرکتی از جانب ابرشرکتهایی سر بزند که نمایندهی بدترین و مخربترین جنبههای کاپیتالیسم هستند. آیا واقعاً سران دیزنی فکر کردهاند که مردم از آنها و تصمیمات اقتصادیشان درس اخلاق یاد میگیرند؟
حتی در گروههای دوستی آن رفیقی که دائماً بخواهد درس اخلاق بدهد و انرژی منفی به بقیه منتقل کند، بعد از مدتی کنار گذاشته میشود. حالا خودتان در نظر بگیرید انسانهای غریبه، و از آن بدتر، ابرشرکتهایی که بخواهند چنین فازی بردارند، با چه شدتی آدم را پس میزنند.
آریل شخصیت خیالیست. چه اهمیتی دارد چه کسی نقشش را بازی کند؟
این استدلال هم مثل استدلال بالا ارائهی بیتفاوتی بهعنوان راهحل برای مسالهای است که عدهای به آن اهمیت میدهند. به طور کلی این سوال که «چرا به فلان چیز اهمیت میدی؟» سوال غیرمنصفانهای است. از لحاظ منطقی اهمیت دادن به هر چیزی را میتوان زیر سوال برد (حتی مرگ و زندگی) و در جواب هم چیزی نمیتوان گفت، چون فعل اهمیت دادن نظری و سلیقهای است. یک نفر در توییتر حرف جالبی زد. گفت «آخه برای چی براتون مهمه پری دریایی سیاهپوست شده؟ پنجاه سال دیگه زمین قراره نابود بشه.» در این حرف حکمتی نهفته است. اینقدر مشکلات و مسائل سر راه بشریت وجود دارند که تلاش ناشیانهی هالیوود برای از بین بردن مرزهای نژادی بینشان گم است. با این حال، اگر مردم به چیزی واکنش نشان میدهند، یعنی آن چیز برایشان بار احساسی دارد و بعید است نادیده گرفتن این بار احساسی یا سبک جلوه دادن آن از نیت مثبتی نشات گرفته باشد.
دنیا پر از اتفاقات ریز و درشتی است که عدهای بهشان اهمیت میدهند و احتمالاً عدهی بهمراتب بیشتری کوچکترین اهمیتی برایشان قائل نیستند. کسانی که برای موضوعی خاص اهمیت قائل نیستند، طبیعتاً دربارهی آن چیزی نمیگویند و نادیدهاش میگیرند، ولی وقتی میگویید: «چرا به این چیز اهمیت میدهید» احتمالاً دلیلش این است که آن موضوع خاص برای خودتان هم مهم است، ولی با نظر جمعی دربارهی آن موافق نیستید و بنا به هر دلیلی حوصله ندارید این مخالفت را علنی ابراز کنید، چون کسی که واقعاً چیزی برایش مهم نیست، دلیلی ندارد دربارهی آن اظهار نظر کند.
این صحبتها به کنار، دعوا سر این مسائل (اعطای نقش سفیدپوستان به سیاهپوستان) زیرلایهی سیاسی عمیق دارد که در آخر این مطلب به آن خواهم پرداخت. دلیل اصلی اهمیت دادن به این مسائل این زیرلایههای سیاسیست که به خاطر جنجالی و حساس بودنشان رسانههای غربی مستقیماً بهشان نمیپردازد.
آریل برگرفته از قصهي شاه پریان دانمارکیست. استفاده از بازیگر سیاهپوست در نقشش از لحاظ تاریخی اشتباه است.
یکی از استدلالاتی که در مخالفت با این تصمیم بیان میشود، اشاره به بستر تاریخی خلق شدن داستان است. داستان پری دریایی کوچک در سال ۱۸۳۷ منتشر شد و نویسندهی آن هانس کریستین آندرسن دانمارکیست. بنابراین طبیعیست که آندرسن به هنگام نوشتن آن یک دختر سفیدپوست با ظاهر اروپایی را در ذهن داشته باشد.
همانطور که در متنی که بالاتر از Freeform گذاشته شده اشاره شد، ردیهی این استدلال این است که پری دریایی در دریا/اقیانوس زندگی میکند و بنابراین ممکن است نژادش هر چیزی باشد و به نژادهای اروپایی محدود نیست. از طرف دیگر، یک فرد دانمارکی هم میتواند سیاهپوست باشد و این دو مورد با هم تناقضی ندارند.
با اینکه توجیههای ارائهشده از لحاظ آماری بسیار بعید به نظر میرسند، ولی به طور قطعی نیز قابل رد کردن نیستند. بله، امکانش هست نژاد پریدریاییهای زیر آب سیاه باشد و امکانش هست که یک فرد دانمارکی سیاهپوست باشد. من قصد ندارم این ادعاها را رد کنم و کلاً به نظرم این استدلال اهمیت چندانی ندارد، چون دیزنی به هنگام خلق آریل یا هر هر پرنس یا پرنسس دیگری دغدغهی وفاداری به قصهی اصلی را نداشته است. مثلاً دولت یونان هم اجازه نداد دیزنی مراسم ویژه برای پخش هرکول در تپهی پنیکس (Pnyx) داشته باشد و یکی از روزنامههای یونانی به نام Adesmevtos Typos در توصیف انیمیشن نوشت: «باز هم خارجیها برای منافع اقتصادیشان تاریخ و فرهنگ ما را تحریف کردند.» کلاً وقتی پای وفاداری تاریخی وسط باشد، آب از سر دیزنی گذشته است.
به نظرم مسالهی اصلی این است که طرفداران دنبال چنین بازیگری در نقش آریل بودند:
و قضیه به همین اندازه ساده و سطحیست. وسط کشیدن بحث وفاداری به تاریخ صرفاً بهانه است، چون این بحثها در بستر دیزنی و هالیوود نمیگنجد.
آریل سیاهپوست؟ پس با مولان و پوکوهانتس سفیدپوست که احیاناً مشکلی ندارید؟
این استدلال سعی دارد استانداردهای دوگانهی هالیوود را در جابجایی نژادها با یکدیگر برملا کند. به نظر من استانداردهای دوگانه در این زمینه وجود دارد، ولی در این مثال خاص خیلی جواب نمیدهد، چون نژاد و هویت تاریخی مولان و پوکوهانتس اهمیتی اساسی برای قصه دارد، ولی نژاد و هویت تاریخی آریل خیر.
پس فلان بازیگر سفیدپوست که نقش یک رنگینپوست را بازی کرد چه؟ چرا آن موقع واکنش منفی نشان ندادید؟
این استدلال پسچهایسم (Whataboutism) خالص است و کلاً پیشفرضی دارد که به ضرر شخص استدلالکننده تمام میشود. چون اینطور به نظر میرسد که کسی که آن را مطرح کرده، میداند این کار اشتباه بوده و حالا دارد با زبان بیزبانی میگوید: «حالا نوبت ماست تا این کار اشتباه را انجام دهیم تا تلافی اشتباهات قبلی را سرتان دربیاوریم!»
در نظر من، حالت ایدئال اعطای نقش در رسانههای تصویری این است که بازیگر هر نقش نژاد/قومیت یکسان با نقشش داشته باشد. یکی از بهترین نمونهها در این زمینه فیلم آپوکالیپتو (Apocalypto) به کارگردانی مل گیبسون است. در این فیلم، که دربارهی آخرین روزهای تمدن مایاست، همهی بازیگران بومی آمریکایی هستند و به زبان مایایی صحبت میکنند. اگر دنیا جای بهتری بود، همهی فیلمها و سریالها با چنین نگرشی ساخته میشدند.
بنابراین بهشخصه هر بار که میبینم که بازیگران یک فیلم/سریال با نژاد/قومیت شخصیتی که قرار است بازی کنند یکسان نیستند کمی تا قسمتی ناامید میشوم و به نظرم استفاده از یک بازیگر سفید/سیاه/آسیایی به جای نژادی غیر از خودش کار قشنگی نیست. اگر برای یک نژاد/اقلیت/قومیت خاص کمبود نقش وجود دارد، باید برایش نقش جدید تعیین کرد (و این اتفاقیست که دارد میافتد و بسیار هم پسندیده است)، نه اینکه نقشهایی را که با تصویر یک نژاد/اقلیت/قومیت متفاوت در اذهان عموم ثبت شدهاند، به آنها سپرد.
در توییتر کسانی که به این استدلال روی آورده بودند، عکس فیلم کلئوپاترا، ده فرمان، خدایان مصر (Gods of Egypt) و تصویرسازی اروپایی از مسیح را پست کردند و گفتند: «پس اینا چی؟»
بهعبارتی، سوال مطرحشده این است که چرا هیچکس به بازی الیزابت تیلور در نقش کلئوپاترا و چارلتون هستون در نقش موسی اعتراض نکرد؟ چرا هیچکس به سفیدپوست بودن عیسی در بیشتر تصویرسازیهای او در دنیای غرب اعتراض نمیکند؟ چرا کسی به استفاده از بازیگران سفیدپوست اروپایی در نقش خدایان مصری اعتراض نکرد؟
این افراد میخواهند به افراد سفیدپوست امتیازی را که از آن برخوردار بودند و همچنان هم هستند یادآوری کنند و با زبان بیزبانی بهشان بگویند وقتی ورق برگردد، آنها چه واکنش تندی نشان میدهند، در حالیکه وقتی شرایط به نفع خودشان است، چطور سکوت اختیار میکنند.
این استدلال به صورت کلی در موارد زیادی جواب میدهد و به نظرم بد نیست اگر جزو قشری از جامعه هستید که ظلم و سرکوب سیستماتیکی علیهش اعمال نمیشود، خیلی به خود غره نشوید و هوای قشرهای دیگری را که از امتیازات شما بهرهمند نیستند داشته باشید. اما در مثالهای بالا این استدلال خیلی جوابگو نیست.
در مثال کلئوپاترا و موسی، بهترین تصمیم این بود که نقششان به بازیگری مصری/یونانی و یهودی خاورمیانهای اعطا شود. ولی در آن روزها (دههی ۵۰ و ۶۰) ستارههای بزرگ (یا حتی کوچک) با ملیتهای جورواجور در هالیوود موجود نبودند و استودیوها از روی اجبار و عدم وجود انتخابی بهتر به استفاده از تیلور و هستون روی آوردند. یعنی بعید میدانم چیزی که در ذهنشان میگذشت این بود که «بریم کلئوپاترا و موسی رو سفیدکاری (Whitewashing) کنیم، چون ما یه سری سفیدپوست برتریخواه بدجنسیم. هاها!» در چنین مواردی باید محدودیتها را هم در نظر گرفت.
اما در مثال آریل اصلاً محدودیتی در کار نیست. دیزنی اگر دلش میخواست، راحت میتوانست یک بازیگر سفیدپوست موقرمز پیدا کند که با آریل کارتونی مو نزند و همه را راضی نگه دارد، ولی این کار را نکرد. کاری که کرد، مثال بارز سیاهکاری (Blackwashing) است و این کار به اندازهی سفیدکاری (Whitewashing) قابل انتقاد است.
در مثال عیسی سفیدپوست و چشمآبی، به نظرم انتقاد تا حدی وارد است. میگویم تا حدی، چون کسی نمیداند عیسی واقعی چه شکلی بوده، ولی با این حال اگر کسی بخواهد او را به تصویر بکشد، باید او را شبیه به یک یهودی خاورمیانهای با پوست تیره دربیاورد.
در مثال خدایان مصر هم انتقاد وارد است، ولی مساله اینجاست که کمتر کسی به آن فیلم و شخصیتهایش اهمیت میدهد. دلیل اصلی اعتراض در این مورد خاص میزان اهمیت شخصیتیست که داریم دربارهش صحبت میکنیم: آریل.
به طور کلی، سیاهکاری و سفیدکاری و زردکاری و… همهیشان به یک اندازه بد هستند. به نظرم هر فیلمسازی، اگر به کیفیت کارش اهمیت میدهد، موظف است بازیگران خود را تا حد امکان از لحاظ نژاد/قومیت/اقلیت نزدیک به نقششان انتخاب کند و اگر بازیگری متعلق به آن نژاد/قومیت/اقلیت دم دست نبود، بازیگر انتخابشده را با گریم حدالامکان شبیه به آن دربیاورد.
اشاره به فیل داخل اتاق…
بسیار خب، میرسیم به مهمترین بخش مقاله. همانطور که پیشتر اشاره کردم، جنجال سر بازیگر آریل یا ۰۰۷ واقعاً دربارهی خود آن بازیگر نیست، بلکه بخشی از یک دعوای بسیار بزرگتر است که دنیای امروزی را احاطه کرده است.
در حال حاضر، دعوای بین جهانیگراها (Globalists) و ملیگراها (Nationalists) (البته به طور دقیقتر، ملیگراهای مدنی یا Civic nationalists) مسالهی اصلی سیاست در جهان غرب است. محوریت دوتا از بزرگترین اتفاقات دههی ۲۰۱۰، یعنی خروج بریتنایا از اتحادیهی اروپا یا همان برکسیت (Brexit) و انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا همین تقابل بین جهانیگرایی و ملیگرایی بود و بسیاری از اتفاقات ریز و درشت دیگر نیز بهنوعی حرکات استراتژیک دو جناح برای ضربه زدن به دیگریست.
هدف نهایی جهانیگراها ساختن دنیاییست که در آن افراد به ملیت و محل تولدشان محدود نمیشوند، نژادپرستی و طرز تفکر قبیلهای دیگر وجود ندارد و به جای ملیت انسانها، تنها انسانیتشان اهمیت دارد. در چنین دنیایی یک مسلمان عرب میتواند هویت بریتانیایی و آلمانی پیدا کند، همانطور که طبق نوشتهی Freeform یک فرد سیاهپوست میتواند دانمارکی باشد.
هالیوود، بهعنوان یکی از نهادهای قدرتی که به سمت جهانیگرایی گرایش دارد، دائماً سعی دارد این ایده را به اشکال مختلف رواج دهد. استفاده از بازیگران سیاهپوست در نقش شخصیتهایی که سفیدپوست بودند، یکی از راهها برای رسیدن به این هدف است. پرداختن به تاریخ اقلیتهایی که هویتشان در تاریخ مورد بیتوجهی قرار گرفته است نیز یکی دیگر از راههای آن. برای همین است که به ساخته شدن و جایزه دادن به فیلمهایی با محوریت نژادپرستی و تاریخچهی آن توجه ویژهای نشان داده میشود.
ملیگراها به طور کلی با این روند موافق نیستند و دوست ندارند هویت ملیشان را با هویتی جهانی تعویض کنند، برای همین با جهانیگراها و نهادهای وابسته به آنها مخالفت میکنند.
البته لازم است اشاره کرد دلیل مخالفت ملیگراها با جهانیگرایی نه صرفاً هدف آنها، بلکه شیوهی آنها برای رسیدن به این هدف است. به طور کلی، حرف این جناح این است که جهانیگرایان، جناح چپ، لیبرالها یا هر اسم دیگری که میتوان روی این جناح گذاشت، واقعاً دنبال افزایش برابری فرهنگی نیستند، بلکه هدف آنها صرفاً حمله به فرهنگ سفیدپوستان اروپایی/آمریکایی و تضعیف آن است (اینجا منظور از سفیدپوست نه صرفاً رنگ پوست، بلکه نوعی هویت اجتماعی/تاریخی است که با سفیدپوستان اروپای غربی و آمریکای شمالی گره خورده است و سفیدپوستان جاهای دیگر شاملش نمیشوند یا در بهترین حالت، عضو افتخاریاش محسوب میشوند)، نشان به آن نشان که سیاستهای برابری نژادی فقط در اروپا و آمریکا تبلیغ میشوند و مثلاً کسی به ژاپن گیر نمیدهد.
با توجه به اینکه ملیگرایی، خصوصاً ملیگرایی سفیدپوستها (مثل نازیسم) تهدید بزرگی برای جهانیگرایی و اهداف آن به حساب میآید، این وسط کشمکشی پدید آمده که عدهای از سفیدپوستهای اروپایی و آمریکایی برای دفاع از هویتشان به مبارزه و مخالفت با جهانیگرایی به پا خاستهاند، چون آن را تهدیدی برای خود میبینند و متاسفانه حرکتهای اینچنینی کمکی به این طرز تفکر نمیکند. در واقع این حرکتها اینقدر عجیب به نظر میرسند که حتی برای سیاهپوستها هم سوالبرانگیز هستند. بسیاری از سیاهپوستها از این حرکتها حس «حمایت» دریافت نمیکنند و همانطور که در عکس زیر میبینید، خودشان هم در یوتوب به انتقاد از آن پرداختهاند:
شاید این طرز تفکر حاصل نوعی پارانویا و حس تزلزل درونی باشد، ولی از طرف دیگر کمی باید به این افراد حق داد. مثلاً فرض کنید در ایران عدهای بدون زمینهسازی بلند شوند و از پلید بودن فرهنگ ایرانی سخن بگویند، ارزش سمبلهای فرهنگی ایرانی را به چالش بکشند، سعی کنند به خاطر کاری که پادشاهان ایرانی مثل نادرشاه با هندوستان کردهاند، در شمایی که هیچ سنخیتی با آنها ندارید، حس عذاب وجدان ایجاد کنند و بعد متکی بر این حس عذابوجدان کارهای عجیبغریبی مثل استفادهی بازیگر افغانستانی در نقش شخصیت ترک بکنند و اگر اعتراض کردید، شما را نژادپرست خطاب کنند.
وقتی در چنین شرایطی قرار بگیرید، هرچقدر هم که ذهنتان باز باشد و هرچقدر هم که نسبت به فرهنگ و هویت ایرانی بیتفاوت باشید، بعد از مدتی حس میکنید کاسهای زیر نیمکاسه است. از خودتان سوال میکنید: دقیقاً هدف این همه نفرتپراکنی نسبت به فرهنگ یک کشور چیست؟ کاری که نادرشاه کرده به من چه ربطی دارد؟ استفاده از بازیگر افغانستانی در نقش شخصیت ترک چه کمکی به کاهش نژادپرستی میکند؟ اگر ایران اینقدر برایتان نفرتانگیز است، چرا آن را ترک نمیکنید؟ و وقتی جوابی به این سوالها پیدا نکردید و حتی با مطرح کردنشان واکنش منفی دریافت کردید، دیر یا زود از این حرکت جمعی زده میشوید و خود را از آن جدا میپندارید. کمی که بگذرد، کسانی را که دارند این حرکت را توطئهای علیه ایران و ایرانی میپندارند و تحت تاثیر تبلیغات رسانهای فکر میکردید یک مشت ترول نژادپرست هستند، درک میکنید، پای صحبتشان میشنید و میبینید که آنها هم صرفاً دارند سوالهایی را که در ذهن شما شکل گرفته میپرسند و صرفاً به خاطر سیاهنمایی رسانه به حاشیه رانده شدهاند.
در حال حاضر وضعیت در دنیای غرب نیز چنین است. تعدادی از نیروهای حامی جهانیگرایی به بهانهی تنوع نژادی (Diversity) به حرکتهایی سوالبرانگیز حمایتی دست میزنند که هیچکس خواستارشان نبوده، محصولات فرهنگی بیروح درست میکنند و وقتی کسی ازشان انتقاد کرد، قضیه را به نژاد و نژادپرستی ربط میدهند. بعد آن کسانی که حس میکنند نژاد سفیدپوست اروپایی/آمریکایی در آینده در خطر انقراض قرار دارد (White Genocide)، کلی تئوری توطئه پیرامون این قضیه مطرح میکنند (احتمالاً معروفترینشان این است که همه چیز زیر سر یهودیهاست و آنها این آش را برای ما پختهاند و به خاطر هولوکاست میخواهند از ما انتقام بگیرند) و مبارزه با چنین تصمیماتی را بخشی از وظیفهی میهندوستانهی خود میپندارند و دوستان خود را ترغیب میکنند هالیوود را بهعنوان دستگاه پروپاگاندای دشمن بایکوت کنند.
در این مطلب مجال پرداخت عمیقتر به این مجادلهی پیچیده نیست. هدف از اشاره به آن، تشریح زیربنایی است که به چنین جنجالهایی میانجامد.
نتیجهگیری
با وجود تمام حرفهایی که زده شد، به نظرم منطق و انصاف حکم میکند که به هالی بیلی و لاشانا لینچ فرصتی دهیم تا خودی نشان دهند و به خاطر یک سری بازی سیاسی آنها را شماتت نکنیم، چون شاید واقعاً موفق شدند اجرایی به یاد ماندنی از خود به جا بگذارند. با اینکه معتقدم نمیشود سیاست و هنر را از هم سوا کرد، ولی به نظرم از یک جایی به بعد مسیر این دو خواه ناخواه از هم سوا میشود.
بهعنوان مثال، سر خلق مرد عنکبوتی سیاهپوست یعنی مایلز مورالس (Miles Morales) در سال ۲۰۱۱ هم دقیقاً همین بحثها مطرح شدند و عدهای مارول را به استفادهی ابزاری از اقلیتها متهم کردند. در آن موقع، خودم هم هیچ امیدی به این نداشتم که مایلز به شخصیتی به یاد ماندنی و جذاب تبدیل شود، اما هفت سال بعد یکی از بهترین آثار فرنچایز مرد عنکبوتی یعنی Spider-Man: Into the Spider Verse منتشر شد که از قضا مایلز شخصیت اصلی آن است و فرهنگ سیاهپوست بروکلینی او از همه لحاظ فیلم را بهتر میکند و میتوان مایلز را یک نمایندهی عالی برای نوجوانان سیاهپوست و پورتوریکویی به حساب آورد. درست است که مایلز با نیتی به شدت سیاسی متولد شد (هدف سازندگان از ساختن یک مرد عنکبوتی سیاهپوست نشان داد واکنشی درخور به ریاست جمهوری اوباما بود)، اما در طول زمان موفق شد خود را از سایهی سیاست بیرون بکشد و ارزش هنری خود را پیدا کند.
شاید با گذر زمان، این اتفاق برای آریل و مامور ۰۰۷ سیاهپوست هم بیفتد. بههرحال اگر آریل فیلم در نهایت این شکلی دربیاید، خیلی هم بد نیست.
-
نوشتهی بسیار خوبی بود. اما به یکی از نکاتی که باید توجه کرد این است که ایا مخاطبان کودک این برنامهها چه دیدی به آنها خواهند داشت؟ آیا قضیه برای آنها عادیتر از آنچه است که برای ماست؟
-
آره، برای کودکان مسلماً عادیتره، چون اونا هیچ پیشفرض و خاطرهای از چیزی ندارن.
اینو در انتقاد از مقاله گفتید؟
-
-
من با چیزی که راجع به هرماینی تو نمایش گفتید شدیدا مشکل دارم. رنگ پوست هرماینی یا اصلا بقیه بازیگرا چه اثری بر شخصیتشون یا داستان داشت؟ چرا حتما باید یه شخصیت ویژگی خیلی خاصی داشته باشه و بهش اشاره بشه که مطمئن بشیم سفید نیست؟(اشاره به اینکه گفتید ویژگیهای دختر سیاهپوست رو نداشت تو کتاب) این به خاطر این نیست که ما تصور میکنیم همهی شخصیت ها به طور پیشفرض سفیدن مگه اینکه خلافش ثابت بشه؟ اگر مثلا تو فیلمِ دنبالهی هری پاتر همهی بازیگرا همون قبلیها میبودن و یهو هرماینی یه دختر سیاهپوست میبود واقعا جالب نمیشد و میرفت تو کتگوری اونایی که به زور میخوان بگن ما خیلی پیشروییم ولی وقتی همهی بازیگرا فرق دارن دیگه چه اهمیتی داره؟ وقتی که اقتباس از کتاب بوده و نه فیلمهای قبلی.
ضمنن تغییر دادن رنگ پوست کاراکترها لزوما نتیجه بدی نداره مثلا تو کتاب بچه های بدشانس آقای پو یه بانکدار سفید پوست جینجر بود و بنه این هم واضحا اشاره شده بود. ولی تو اقتباس سریالی نتفلیکس یه بازیگر سیاهپوست بازی میکرد نقشش رو و از قضا انقدر خوب و جذاب از آب درومد که حضورش تو سریال از تو کتابا خیلی بیشتر بود و حتی از شخصیت آقای پوی تو کتاب خیلی بهتر بود. تو کتاب همه سفید بودن ولی تو سریال موارد دیگهی تغییر نژادی هم بودن که همه خوب شده بودند.
بنابراین به نظرم اشتباهه بگیم در اقتباس از داستانی که نژاد و رنگ کاراکترها در داستان تاثیر نداره حتما باید همه مثل چیزی که در کتاب یا منبع بوده باشند.-
توی مثال هرماینی همونطور که گفتم، دلیل اصلیش دروغیه که جیکی رولینگ توی توییتر گفته. رولینگ گفته بود که هیچجا توی کتابا به سفیدپوست بودن هرماینی اشاره نشده و canonically نژادش مبهمه، ولی همونطور که از دوتا مثال ذکرشده مشخصه، رولینگ موقع نوشتن کتابا هرماینی رو یه دختر سفید در نظر داشته.
چیزی که قضیه رو بد و چرک جلوه میده دروغ رولینگ دربارهی اثر خودشه. باعث میشه آدم از خودش بپرسه: «آخه واسهی چی؟»
اگه رولینگ این دروغو نمیگفت، من توی متن بهعنوان مثال بد بهش اشاره نمیکردم.
«چرا حتما باید یه شخصیت ویژگی خیلی خاصی داشته باشه و بهش اشاره بشه که مطمئن بشیم سفید نیست؟»
استدلال من توی اون قسمت این بود که اگه شما بهعنوان یه نویسنده میخوای خدمتی به یه اقلیت/نژاد/قومیت کرده باشی، باید به جزئیات فرهنگی رفتاری و تجربیات اون اقلیت/نژاد/قومیت احترام بذاری، همون جزئیات و تجربیاتی که باعث مجزا شدنش از اقلیت/نژاد/قومیتهای دیگه شده.
مثلاً من اگه بیام یه رمان بنویسم و توش یه کاراکتر به نام علی خلق کنم که هیچ شاخصهای نداره و بعد بیام خارج از متن داستان بگم علی مشهدیه، این کار بوداره. چون اگه مشهدی بودن علی اهمیت داشت، توی داستان بهنحوی بروز میکرد.
در واقع اگه یه نویسنده میخواد شخصیتهایی خلق کنه که نژاد/اقلیت/قومیتشون مبهمه یا اهمیت نداره کاملاً اوکیه. همونطور که توی متن گفتم، این کاری بود که گیمن با شخصیت شادو کرده بود. ولی وقتی رولینگ میاد میگه هرماینی سیاهپوسته، خودش داره قضیه رو نژادی میکنه و باید بتونه اثرات سیاهپوست بودن هرماینی رو توی متن نشون بده. در غیر این صورت بلوف زده. بعضی از نویسندهها کلی جون میکنن و تحقیق میکنن تا بتونن یه فرهنگ خاص رو با جزئیاتش به طور باورپذیری بازتولید کنن. وقتی یکی میاد روی هوا همچین ادعایی میکنه، یه جورایی چنین تلاشهایی رو خوار و خفیف جلوه میده.
حرف منم اینه که سیاهپوست بودن صرفاً یه رنگ نیست. یه تجربهست. اگه شما بیای ادعا کنی نه، یه دختر سفیدپوست بریتانیایی با یه دختر سیاهپوست بریتانیایی مطلقاً هیچ فرقی ندارن و توی ۴۰۰۰ صفحه رمان فرقشون حتی در یه جمله هم معلوم نمیشه، سوال من اینه: پس اصلاً برای چی نیازی هست با نژادپرستی مبارزه کرد و به سیاهپوستها پلتفرم داد؟ چون اینجوری مشخصاً مشکل نژادپرستی حل شده. اگه یه فرقی هست و شما در مقام نویسنده نتونستی این فرقو ابراز کنی، پس کوتاهی از خودت بوده. سعی نکن بعداً بیای با یه تصمیمی که هیچ ریسکی برات نداشته خودت رو قهرمان اون اقلیت خاص جلوه بدی. این کاری بود که رولینگ کرد و من هم از این رفتارش دارم انتقاد میکنم.
«ضمنن تغییر دادن رنگ پوست کاراکترها لزوما نتیجه بدی نداره»
من مشکل خاصی با این قضیه ندارم و حتی با اشاره به مایلز مورالس یه جورایی خودم هم داشتم میگفتم نیازی نیست خیلی سخت گرفت. یعنی توی متن اشاره نکردم که باید جلوی استفاده از بازیگرای سیاهپوست در نقش شخصیتهای سفیدپوست گرفته بشه. بیشتر هدفم این بود که این کار اونقدرا هم که بعضیا فکر میکنن تاثیرگذار نیست و بعضی وقتا نتیجهی عکس داره و کلاً از لحاظ سیاسی مشکلبرانگیزه.
-
-
به نظرم در مورد سفیدپوست به تصویر کشیده شدن مسیح انتقادات وارد نیست. چون با وجود خاورمیانهای بودن خود عیسی، فرهنگ و الهیات مسیحی در اروپا رشد کرد و اون نقاشی ها هم باید در همون زیرمتن بررسی بشن نه با توجه به حساسیت های سیاسی امروزی. توجه داشته باشید که وقتی پازولینی در فیلم «انجیل به روایت متی» شرایط ظاهری مسیح رو نزدیک به چیزی که احتمالن در واقعیت بوده به تصویر کشید، اینو به عنوان یک حرکت تازه و آلترناتیو انجام داد، نه چیزی که باید نرمال و عادی باشه. به هر حال ممنون بابت این مقالهی کامل و جامع
-
حرفت صحیحه، منتها حرف کسایی که از این مسائل انتقاد میکنن اینه که دقیقاً ریشهی تاریخی این تحریفهای نژادیه که داره به نژادپرستی امروز قوت میبخشه. این حساسیت سیاسی با تاریخ هم سر و کار داره.
-
-
اول که مرسی از این مطلب و نویسندهی عزیز که زحمت نوشتنش رو کشیده و تندروی نکرده در هیچ جهتی.
من فکر میکنم تهیهکنندگانی که هالیوود براشون یه بیزنسه الانم مثل همیشه دارن با موج سواری بر فضای سیاسی، روی چیزی که بیشتر بفروشه تمرکز میکنن. اگه از سر خیرخواهی یا آگاهی بود، چند سال قبل که فضای آمریکا (و کانادا و بخشی از اروپا) اینقدر حساس به اقلیتها نبود هم یه حرکتی میزدن.
الان جو کشورهای نامبرده (مخصوصا اقشاری که بیشتر فیلم و سریال میبینن و کتاب میخونن) به این سمت رفته که «اقلیتها به اندازهی کافی زجر کشیدن، پس باید باهاشون کمی بیشتر از بقیه نایس بود و کسی که به آریلِ سیاهپوست کوچیکترین بیعلاقگیای نشون بده رو باید انداخت توی کتگوری نژادپرست و misogynist و چند تا کلیدواژهی پرتکرار دیگه». (راستی چرا اقلیت ایرانی یا عرب حداقل از این PC Culture نفعی نبردن؟ فقط اقلیتهایی که بیشتر صداشون به آمریکا رسیده و تریبون بهتری اونجا دارن مشمول این لطف نورسیده شدن؟)صد البته که اقلیتها باید حقوق و شرایط برابر و الگوهایی در ادبیات و سینما و تلویزیون داشته باشن. مشکلْ رفتار «برخی از اکثریت»ه که سعی دارن با extra nice بودن و اعمال استاندارد دوگانه با اقلیت و تحمل پایین نسبت به سوالکنندهها عدالت رو برقرار کنن.
گفتید که نقش ملیت و نژاد مولان در داستان باعث میشه که نشه تغییرش داد و حق با شماست. اما فکر نمیکنید که اگر در داستانی چنین هم نبود، باز هم این اتفاق نمیافتاد؟ (در دوران حاضر / ۲۰۱۸ به بعد) اون استاندارد دوگانه رو بعضی جاها احساس نمیکنید؟ به نظرتون تا جایی که بتونن از اقلیتها استفاده نمیکنن که کمتر مورد اخم قرار بگیرن؟ این سوال اصلا قابل بررسی نیست؟سریال ویچر میتونه مثال برعکس مولان باشه. داستانی که ریشه در فولکلور اروپا و لهستان داره و بازم این Diversity رو توش اعمال کردن. من با آریل مشکلی ندارم، چون در هیچ زمان و مکان خاصی رخ نمیده و ربطی نداره چه نژادی باشه. مایلز مورالز رو بهترین مرد عنکبوتی میدونم. اما اگه توی فیلم شاهنامهْ شخصیت سرخپوست ببینم احساس میکنم یه جایی دارن یه تلاش اضافهای میکنن. چیزی از ما کم نمیکنه که اینم ساخته بشه. ولی خب واقعا چرا؟ اگه دلیلش خلاقیت هنری سازنده هست، دمش گرم. اما اگه تاثیر از فضای سیاسی داشته، خودبخود ازش دور میشیم.
در پایان باید بگم که هر جایی در این کامنت ممکنه من اشتباه کرده باشم و پذیرای اصلاحش هستم. روی بعضی جاهاش تحقیق کمتری کردم.
-
گفتید که نقش ملیت و نژاد مولان در داستان باعث میشه که نشه تغییرش داد و حق با شماست. اما فکر نمیکنید که اگر در داستانی چنین هم نبود، باز هم این اتفاق نمیافتاد؟ (در دوران حاضر / ۲۰۱۸ به بعد) اون استاندارد دوگانه رو بعضی جاها احساس نمیکنید؟ به نظرتون تا جایی که بتونن از اقلیتها استفاده نمیکنن که کمتر مورد اخم قرار بگیرن؟ این سوال اصلا قابل بررسی نیست؟
چرا، این استاندارد دوگانه وجود داره، ولی من معمولاً سعی میکنم توی نوشتههام از گمانهزنیهای واضح پرهیز کنم. چون اگه این استدلال رو مطرح کنی، طرف مقابل راحت میتونه ردش کنه و ادعا کنه داری حرف توی ذهنش میذاری یا وصله میچسبونی.
با بقیهی صحبتهات هم موافقم و حرفی توش نیست.
-
-
با مطلبتون موافقم. چند نکته هم باید اضافه کنم:
یک مسئله کلی وجود داره در باب نژاد پرستی از دهه 60 و بعد و حالا اینجا!
اعتراض در اون روزگار یکی به سبک دکتر کینگ و دیگری مالکوم اکس بود! حالا امروز امروز می بینیم که جریان ها همه کنترل شده ست جهان تغییر کرده و متد ها هم به همین شکل! الان ببینید ما همچنان اون مسائل بزرگ را می بینیم اما توجهات به کجا معطوف میشه؟ به اینکه چرا سیاه پوستان کاندید اسکار نشدن (و بعد کریس راک می گه چون اون زمان مشکلات بزرگتری بود کسی به اینها توجه نمی کرد) مگه الان نیست؟
اصولا یکی از اینکارها پرداختن به مسائل ناچیزه و چون درجه اهمیتش پایینه زود فراموش میشه(شبیه خودِ ما)! و این مسائل یکطرف و نقطه ی به ظاهر دادن صحنه به رنگین پوستان! کدوم صحنه واقعأ؟ اینکه یکنفر بیاد و نقشی که قبلا ایفا شده اونم بارها و حالا تکرار کنه؟ همون داستان؟ خب برای بچه ها مطمئنأ مفیده اما تا چه اندازه؟ همون حسی رو دارن که ما؟ فکر نمی کنم. بماند که این وسط دیزنی و … بدون به آب و آتش زدن پول پارو می کنند! دست کم داستان رو گسترش بدن و نه تکرار! به هر حال در کنار اینها: 1. ببینید وضع امروز سیاه پوستان از توپاک رسیدیم به جی زی! که حالا با پول پارو کردن در کنار بیانسه رفتن به جمع Beautiful People و پایان ماجرا! نمونه ی دیگه ش رو توی اپیزود 7 ریک و مورتی! و نمونه پاپیلارش سلبریتی ها در هر صحنه یی: بسکتبال، موسیقی، سینما… کوین هارت، دوایت هاوارد، تریستان تامپسون… کارداشیان ها و بلا بلا بلا! یعنی اوجِ ابتذال و کسی هم مشکلی نداره همه در کنار هم خوشبخت؟
دست آخر: رسیدن به کمی رستگاری شاید، اونم با این هزینه!؟ بدون مبارزه بدون اصالت!؟ هیچ ارزشی نداره. به هر حال سیاست و هالیوود نقش خودشونو خوب بازی می کنن و فقط هم این دو نیست. به قول دوستی: رستگاری در وابستگی ست و نه وارستگی!
تا بعد…-
این قضیهی توجه به مسائل بیاهمیت برای پرت کردن حواس از مسائل بااهمیت هم یکی از معضلات فعالیتهای اجتماعیه.
-
-
با یکی دوتا چیز تو نوشته مخالفم فربد … با این اتیتود که هر کستی باید توجیه تاریخی و توجیه کانتکست داشته باشه یه کم مخالفم و این از اون بابته که با یه جایی از حرفت راجع به کوررنگی نژادی مخالفم … نظرم اینه که کریتریای کوررنگی نژادی اتفاقا جالبه … اتیتودش میتونه متفاوت باشه … میتونه اتیتود فشاری و پالیتیکال کارکتنس باشه که یه جاییش میشه همین «با انتخاب بازیگر رنگینپوست، ما «سفید»ها داریم مشکل رنگینپوستها رو برطرف میکنیم» و میتونه اتیتودای دیگه باشه … منتها مشکلم با این جای «حل مشکل»ه تو نوشتهت … که باز به نظرم دامینیشن سفیدی داره … یعنی راجع به اینه که ما بریم مشکل فلان رنگ پوست رو حل کنیم … به نظرم این اتیتوده، همچنان بالا به پایینه … و مشکل حل کردن نیاز نداره مسيلهی نژاد همچنان … به نظرم کریتریای کوررنگی نژادی، در رابطه با خارج کردن منتالیتی نژادی از استیت فعلیشه … از این استیت که ما سفیدها، نهاد تصمیمگیری برای فلان قشر رنگینپوست هستیم و حالا میخوایم تصمیم بگیریم که مشکلشون رو حل کنیم یا چی … جای دیگهای که مخالفم، این التقات منتالیتی نژادپرسته با اثر مدیا … راستش شما الان بری تو مدیا بگی تد باندی قاتل بود(و هیچ ارزشگذاریای هم رو قتل حتی نکنی) آدما دو یا چند دسته میشن و برای هم قاطی میکنن و اثر مدیا اینه دیگه و منم قبول دارم که کورپوریشن گندهای مثل دیزنی از این اثر برای verbal awareness بیشتر استفاده میکنه و در واقع یه جور کمپین مارکتینگ کمهزینهس براش. منتها میشه به این توجه کرد که خب منتالیتی نژادپرستانه چیه جز منتالیتی نوستالژیک؟ یعنی نژادپرستی چی میتونه باشه در هستهی خودش به جز نوستالژی؟ به نظرم اونطور که تو مقاله داری میگی، نوستالژی و نژادپرستی جدا نیستن از هم. به نظرم بخش بزرگی از نژادپرستی، این به هم خوردن نوستالژی از «دیگری»ئه … طرف اولین بار در سواحل آفریقا پیاده شده و اولین بومیای که دیده، ایدهی نوستالژیکش از انسان رو به هم زده و از منطقهی امنش بیرون بردتش. به نظرم این لحظه خیلی تفاوتی با لحظهی «شت چرا سفیدبرفی، سیاهه» نداره راستش … و نمیشه اینقدر ساده از «نوستالژی» به عنوان یه چیز کیوت و خیلی اوکیای گذشت … هستهی نژادپرستی، هستهی جندرفوبیا، هستهی سکسیزم و …، به نظرم تو لحظهی خیانت به نوستالژی توده، مدفونه. تو لحظهی خیانت به perception توده از چیزی که انسان هست یا چیزی که رابطهی عاطفی هست یا چیزی که هیرارشی بین دو جنس زن و مرد هست …
به خیلی جاهاشم البته موافق بودما … اینطوری خلاصه … دمت گرم … مطلب خفنی بود …-
«با این اتیتود که هر کستی باید توجیه تاریخی و توجیه کانتکست داشته باشه»
این تیکه در نظرم حالت ایدئالشه، وگرنه میدونم چندان شدنی نیست. بیشتر هم در رابطه با فیلمها و سریالهای تاریخی گفتم. ولی خب من با نگرش مل گیبسون توی مصائب مسیح و آپوکالیپتو خیلی حال کردم و دوست دارم فیلمهای بیشتری با این نگرش ساخته بشن.
من حرفتو متوجهم. کوررنگی نژآدی میتونه کاربردهای دیگه هم داشته باشه. افرادی هستن که نژاد افراد واقعاً براشون مهم نیست و بهش توجه نمیکنن. بعضی از افراد سیاهپوست هم هستن که عملاً با یه WASP فرقی ندارن. اما مساله اینجاست که نمیتونم بپذیرم رسانه و هالیوود هدفشون از اعمال کوررنگی نژادی «حل مشکل» نباشه. این نهادها و بازتابشون خیلی بزرگتر از اینه که این چیزا براشون مساله نباشه. به نظرم میاد هدف اونا اینه و بد هم دارن انجامش میدن، طوری که داره تاثیر معکوس میذاره. اتفاقاً حرف من توی این مقاله این بود که نگرش هالییود به کوررنگی نژادی همون رنگ و بویی رو داره که تو گفتی:«ما سفیدها، نهاد تصمیمگیری برای فلان قشر رنگینپوست هستیم و حالا میخوایم تصمیم بگیریم که مشکلشون رو حل کنیم یا چی …» چون همونطور که توی مثالا آوردم، خود سیاهپوستا دارن به این حرکتا اعتراض میکنن و احساس میکنن داره ازشون استفادهی ابزاری میشه.
چیزی که دربارهی رابطهی نژادپرستی و نوستالژی گفتی قابلتامل بود. اما به نظرم داری مقولهی نژادپرستی رو سادهسازی میکنی، خصوصاً نژادپرستی از نوع خطرناک و آسیبرسانشو. بذار مثال بزنم. الان خیلی از آمریکاییها از مهاجرای مکزیکی بدشون میاد. دلیل این تنفر یه سری عوامل کاملاً مادیه: مکزیکیها دارن با حقوق پایین کار ما رو از ما میقاپن؛ مکزیکیها از مرز میان اینجا و بچهدار میشن (Anchor Baby) تا تابعیت زورکی بگیرن؛ خیلی از مکزیکیها قبلاً توی کارتل بودن و آدمهای جنایتکار و متجاوز و روانی بینشون بر خورده؛ مکزیکیها زبان ما رو بلد نیستن و علاقهای به آمریکایی شدن ندارن؛ مکزیکیها سواد ندارن و…
اینها دلیل ترس و انزجار آمریکایيها از مکزیکیهاست. یه سری عوامل کاملاً مادی که بعضیاش درست، بعضیاش بزرگنماییشده و بعضیاش غلطه، ولی این وسط صرفاً قهوهای بودن رنگ پوست مکزیکیها یا فیافهی متفاوتشون دلیل این انزجار نیست. تو پای صحبت هر آدم نژادپرستی بشینی و حرف دلشو بشنوی، کلی دلیل مادی برات میاره بابت اینکه چرا از فلان نژاد/اقلیت بدش میاد. حرف من اینه که اگه بخوایم مشکل نژادپرستی رو حل کنیم، باید به این دلایل بپردازیم و اگه غلطن، غلط بودنشونو ثابت کنیم.
مثلاً ترس آمریکایی ها از دزدیده شدن کارشون توسط مکزیکیها با ارائهی آمار و ارقام صحیح رفع میشه، نه با دادن نقش کونان بربر به یه مکزیکی. وقتی هم که این ترس رفع بشه، از اون نژادپرستی کلی تا حدی کاسته میشه. خلاصهی حرف من این بود.
-
هومم من مخحالفم با اینجایی که میگی سادهانگارانه س جفت کردن نوستالژی با نژادپرستی … حالا چرا؟ … مسئلهی واقعی تو همین مثالی که خودت از آدم مکزیکی و نوع نژادپرستی که در قبالش دارن، «آمریکایی نبودن» ئه که با یه فکت «قدیمی» جفت شده … و گرنه به نظرم یه عده آمریکایی هم هستن که با حقوق پایینتر، شغل رو از بقیه ی آمریکاییها بگیرن … منتها آمریکایی واقعا چیه؟ به نظرم کسی که مثلا چهار نسل قبلش تو آمریکا زندگی کردن، خب میتونه خیلی آمریکایی محسوب شه ولی حالا اگه همین بابا، آسیای شرقی باشه، هیچوقت آمریکایی نمیشه، قبول؟ به نظرم آمریکایی بودن یا سفید بودن یا مرد بودن یا تابع مذهب خاصی بودن، یه منطقه ی امنیه … برنده … یه جور تابیدهای از تعلق و «ما»طلبیه که حول کانسپت نوستالژطی اتفاق میافته … منتها نوستالژی رو اگه آدم بهش خوب فکر کنه، یه چیزیه که عمدتا دلالتی بر واقعیت بیرونی نداره … مثلا یه کسی که به شکل نوستالژیکی هنوز باور داره «مرد» ها خفنتر از «زن»هان (منظورم اینجا از نوستالژی اون، قفلیه تو کله ی آدم که مثلا در فکر کردن به رئیس جمهور زن داشتن، یهو خیلی به چشم میاد. چیزی شبیه عادت/روتین موروثوی ذهنی)، واقعا به هیچجایی از حقیقت بیرونی وصل نیست … چون دستکم در بهترین حالت حقیقت بیرونی اینه که تقریبا ۳۰۰۰ سال تاریخ پدرسالاری و «مرد خفن» واقعا نتیجههاش فاکدآپ بوده و تو نمیتونی دورهای رو نگاه کنی که تمیزه از این بابت و انسانیه. عرضم اینه که نوستالژی رو خیلی نباید چیز بیسیکی در نظر گرفت. آره من مثاله رو برای آرگیومنت بیسیک انتخا کردم منتها به نظرم نوستالژی چیز پیچیدهایه … به حقیقت بیرونی چندان وصل نیست و به درک لحظهای من برمیگرده … و خب البته به نظرم مستقیما شاکلهی اصلی و همزمان نتیجهی لوپ منطقهی امن، قفلهای روانی بیشتره …
نتیجه این که نژادپرستی آمریکایی در قبال مکزیکی نه با آمار و ارقام حل میشه به نظرم نه با کونان مکزیکی … با حذف یه جایی از ایدهی «آمریکا» تو ذهن آدما، حل میشه … همونطور که آمار و ارقام برای سیاهها کار نکرد و اصن آمار و ارقام شبیه کاریه که بچه/متهم برای «ثابت کردن» بیگناهیش به مامانش/قاضی میکنه … اتفاقا تو بازی ارائهی آمار و ارقام افتادن، یه جاییش به معنای قبول اتهام اولیه به مکزیکیهاست به نظرم … یو نو؟ این ایده که مکزیکیها میان شغل «ما» رو میگیرن، هسته ی نژادپرستیه … «ما» که یه تعریفی داره و یه تعلقی بهش احساس میشه و یه غیرتی برای حمایت از مرزهاش نیازه … شبیه حرف اون دسته که میگفتن تیم ملی فرانسه همهش آفریقاییه پس فرانسه قهرمان جهان نشده … دیگه چه خبر؟ -
الان پوینتتو بهتر گرفتم. روی حرفات فکر میکنم. ممنون که بیانشون کردی.
-
قربون شما … من آمادهی بیانم … شما بگو ب من همهی چیزای دانسته و نادانستهمو بیان میکنم … دمت گرم بابت مطلبه که میشه راجع بهش حرف زد … سخت میشه راجع به نوشتهای در فارسی حرف زد در این لحظه …
-
من واقعا مخالفم که نوستالژی رو انقدر مهم میدونین توی بحث نژادپرستی. اونم توی وضعیتی که بسیاری از نژادپرست ها در تاریخ و امروز از افرادی تشکیل می شوند که اون حس “نوستالژی” رو نسبت به شرایط خودشون نداشتن و به اصطلاح جوونتر از این حرفان که مثلا بخوان سالهای جیم کرو آمریکا رو بیاد بیارن. با آقای آذسن موافقم که این طرز فکر ساده سازی مقوله پیچیده ای مثل نژادپرستی است.
از نظر من در عمق نژاد پرستی خصوصیت های (تا حدودی طبیعی از نظر تاریخی) در مورد ترس از بیگانه، سلطه جویی، قبیله گرایی و تا حدودی همون نوستالژی هستش و خصوصیت های دیگه هستش و از نظر من بهتره به همه اینها پرداخته بشه به جای اینکه بیایم فقط یه شاخه اش رو در نظر بگیریم. اینکه بیایم همه اونها رو توی نوستالژی خلاصه کنیم در واقع تغییر معنای نوستالژی و با هم ساده سازی اون هستش.
یک شخص دهه نودی که با آریل بزرگ شده ممکنه که انتخاب بازیگر سیاه پوست ناراحت بشه و اعتراض بکنه و این موضوع می تونه با نوستالژی تببین بشه. ولی از اون نقطه تا نقطه ی مشعل به دست گرفتن و شعارهای نازی سر دادن کلی راه هست که نمیشه با نوستالژی اونها رو توضیح داد. انسان های خیلی پیچیده تر از این صحبت ها هستن و در مقابل هم کار منتقد بسیار سخت تر هستش. -
آره قطعا همینه … من حرفم این نیست که همهی نژادپرستی رو میشه به نوستالژیا خلاصه کرد. قدرت، به قول ششما ترس از بیگانه، جمعیتسازی حول ایدهی ما و بقیه و یه عالمه فاکتور دیگه که من نمیدونم یا به ذهنم نمیرسن در این لحظه هم طبیعتا وجود دارن. من حرفم این بود که این که بگیم آریل سفیدپوست صرفا نوستالژیه و هیچ چیز نژادپرستانهای توش نیست یه خرده درست نیست از اونجایی که نوستالژی یا همون ماسازی تاریخی و جدا کردن ما از بیگانه به لحاظ تاریخی، خودش مانیفستیشن نوستالژیه … یا نوستالژی مانیفستیشن این ترس از بیگانه و ماسازیه … کاملا ولی موافقم که نوستالژی اونم از جنبهی فردی به تنهایی عامل تمام نژادپرستی جهان نیست … من نوستالژی رو هم به لحاظ تاریخی حتی دارم مطرح میکنم … نوستالژی تاریخی آدم ایرانی به اعراب … نوستالژی تاریخی آدم شرق آسیایی به قوم مغول، نوستالژی تاریخی آدم سفیدپوست اروپایی به آدم تیرهپوست یا خاورماینهای یا …
-
ارس عزیز
متن هم داره همین رو میگه که به جای سفید یا سیاه سازی نوستالژی ها باید مشکلات نژادی که جنبه تاریخی – سیاسی و صد البته اجتماعی و فرهنگی دارند به شکل ریشه ای و بنیادین از بین بره نه با عوض کردن نوستالژی که البته همانطور که گفتید آن هم جنبه تاریخی و سیاسی داره اما طرفداران که در ناخودآگاهشون اون نوستالژی رو داشتن تقصیری بر اون جنبه ها نداشتن که با خراب کردن نوستالژیشون دنبال نوعی انتقام جویی معکوس باشیم و مطمئنا خلق کاراکتر های مستقل و ارجینال بهتر به بازپروری هویت اقلیت ها کمک میکنه
-
-
عجب مقاله ای بود. تشکر جناب آذسن
-
ممنون از مقاله مفیدتون من به شخصه لذت بردم و یجورایی هم تا حدودی با شما موافقم☆♡
من هم دهه ۹۰ هستم یعنی اوایل ۷۰شمسی••• ما توبچه گی عاشق این کارتونها بودیم و برامون کلاسیک ، نوستالژی خاطره ها محسوب میشه♡ {مخصوصن ما دخترها بیشتر هرچیز شیفته پرنسس های دیزنی بودیم• من که عاشق زیبای خفته○پری دریایی○ پرنسس آناستازیا بودم یکی از دوستان صمیمیم عاشق آریل پری دریایی بود ) اما الان هم تا قبل از خبر ساخت فیلم پری دریایی کوچولوو
از همه فیلم، لایوو اکشن های جدید دیزنی خوشم اومد به نظره من عالی☆♡○○○ بودن؛ از سیندلا و زیبای خفته و دیودلبر و علاالدین گرفته تا شیرشاه و پسر جنگل همه و همه مخصوصن تیم بازیگران،هنرپیشه های علاالدین خیییلی برای من سورپرایز شیرین و جالب انگیزی بود
مخصوصن که ۲تااز هنرپیشه هاش ایرانی بودن♡☆
جدیدن هم پیش پرده مولان دیدم خیییلی خوشحال شودم که واقعن بازیگراش چینی یا ژاپنی هستن○○○ اما این پری دریایی منو متعجبو یجورایی ناراحت کرد قبلن گفته بودم که دوستان گل بهتره ناراحت نشیم و اگر دیدن این فیلم ناراحتتون میکنه مثل من وقتی ساخته و اکران شود بیاید نگاه نکنیم تا عصبانی نشیم••• چون فایده نداره جز اینکه خودمون رنج وعذاب بکشیم••
به نظره شخصی من این دختره هالی دختر قشنگی هست اما از این بنده خدا دارن تو جای اشتباهی استفاده میکنن به نظره من خیییلی شبیه شخصیت تیانا تو انیمیشن شاهزاده خانم و قورباغه هستش کاش اجازه میدادن زمان وقتی که میخواستن فیلم لایو اکشن انیمیشن شاهزاده و قورباغه رو بسازن این دختره رو به جای شخصیت تیانا قرار میدادن خیییلی هم عالی میشود♡☆
یکی از دوستان قبلن گفته بود خوبه که به جای مولان یک دختر سفید پوست مو طلایی یا قرمز بیاریم؟!؟! بازی کنه••••
منو به فکر وا داشت گفتم شاید اگر تیم ساخت همین فیلم لایو اکشن پری دریایی بودن*** کارگردان•نویسنده•بازیگردان و تهیه کننده و••••••• مولان که هیچی پوکوهانتس و شاهزاده یاسمین رو هم مثل؛ سیندرلا و زیبای خفته ( بور ) سفید پوست موطلایی میکردن••••
بگذریم••• برای من جالب بود که یکی از امریکایی ها یا انگلیسی ها عکس بازیگر تُرکی{ اِلچین سانگوو )
رو گذاشته گفته کاش بازیگر{ آریل } یکی مثل همین دختر بود○ اتفاقن مریم اوزرلی هم مثل الچین به بورو موقرمز بودن معروف بود والا اتفاقن به نظره من این۲تا هم به آرییل خیییلی میومدن• -
یچیزایی رو اشتباه نوشته شود میبخشید ( غیر عمد بود؛ اشتباه چاپی ) سیندرلا •
و اینکه شما نویسنده محترم اینجا و یک دوست دیگه درجای دیگه ؛درباره مولان گفته بودین•••
بگذریم••••• من تازه پیش پرده تیزر یا تریلر فیلم؛ لیدی و ترامپ دیدم• دربچگی من کارتونش به صورت ویدئوو داشتم درست که دقیقن چهره اون زنوشوهری که صاحب{بانو• لیدی بودن ) نشونداده نشده ( به جز اول قصه که مرده جعبه کادو به زنش میده یه لحظه گذرا نشوندادنشون دادن که سفیدن مخصوصن دختره زنه جوان مو بور بود )
اما گردن پایین ۸۰درصد دقیق نشوندادن مثل (اون خانم تو کارتون تام و جری ) اینا سفید پوست بودن○○ اماتو فیلم ایناروهم سیاه کردن••• من به شخصه زیاد خوشم نیومد (مثل این میمونه که اون خانم تو تام و جری رو سفید پوست بکنن•••• )
یکی ازدوستان هم اینجادرباره قصه*داستان بچه های بدشانس ؛ گفت که تو سریالی که ازش ساختن
(به نام؛ حوادث ناگوار ) آقای پو رو سیاهپوست کردن من هم۱•۲ قسمتش دیدم○ اماتو فیلمش(فیلم سینمایی) آقای پو مثل داستان تو خوده کتاب سفید بود○ -
من واقعا درک نمیکنم همه ی ما قطعا کل زندگیمان را با انیمیشن های دیزنی گذروندیم کلی خاطره و رویا باهاشون ساختیم الان از دیزنی انتقاد میکنید!؟
من به شخصه لایو اکشن هارو دوست دارم و مطمئنم که برای انتخاب این بازیگر دلیلی داشتن و حتما میدونن باید چیکار کنن مطمئنا این لایو اکشن هم مثل بقیه ی کارها یه شاهکاره -
یه کلام ختم کلام
کار اشتباه و نادرست رو نمیشه با کار اشتباه و نادرست پاسخ داد
نه آتش با آتش از بین میره نه آب با آب -
دیزنی خل شده اون به اصطلاح برابر دوست برن به درک !انگار کور رنگی دارند تیانا رو نمی بینن این دختر برای اون خوب بود
-
اگر دیزنی همین الان یه فیلم دیگه بر پایه داستان های برادران گریم و با یه نقش اصلی زن سیاه پوست بده بیرون(مثل موانا)لایو اکشنش با این بازیگر هیییییچ ایرادی نداشت
ولی قاطی کردن نژاد پرستی با چیزی که صرفا جنبه ی سرگرمی دارهو تو خاطرات یه نسل به یه شکل دیگه حک شده یه ضد حال بزرگه
این نقش باید متعلق به اریانا گرانده میبود:(
فنش نیستم ولی بیش از حد مناسبه -
باید تفکر مردم به جایی برسه که اگر روزی یک نقش سفید پوست به سیاه پوست یا برعکس داده شد اینقدر توسط مردم عجیب نباشه برای مثال اصلا نباید برای ما مهم باشه که به اندازه تعداد بازیگران سیاه پوست در یک فیلم، بازیگران سفید پوست هم حضور داشته باشند باید مردم به چیز های دیگری دقت کنند من به تغییر نژاد آریل اهمیتی نمیدم این نظر منه و به عنوان یک ایرانی توجه کنید که تعریف اون ها از نقش های سفید پوست کاملا با شما و چهره شما متفاوت هست پس اینطور فکر نکنید که نقش قبلی به شما نزدیک تر بود درکل انیمشن های قدیمی جوری بودن که در دنیای واقعی بجز چند نفر آنقدر بی نقص و شبیه نبودن اما الان که توجه میکنم نه تنها دیگه به رنگ ها توجه نمیکنند بلکه به چهره هم دقت نمیکنند بهرصورت من درک نمیکنم انتقاد هارو تشکر بابت مقاله
-
سلام دلیلی بر نژاد پرستی نیست ولی کلن شخصیت بازیگر اصلی پری دریایی رو از چشم انداخت آدم دلش نمیخواد نگاه کنه ،ایشون نقش رو هم خوب بازی نمیکنه برای نقش اول مناسب نیستن اصلن حیف زحمت فیلم ،این همه بازیگر مناسب بود ،بنظرم ببیننده هم از دست دادن
-
سلام دلیلی بر نژاد پرستی نیست ولی کلن شخصیت بازیگر اصلی پری دریایی رو از چشم انداخت آدم دلش نمیخواد نگاه کنه ،ایشون نقش رو هم خوب بازی نمیکنه برای نقش اول مناسب نیستن اصلن حیف زحمت فیلم ،این همه بازیگر مناسب بود ،بنظرم ببیننده هم از دست دادن