سریال واعظ: در ستایش رترو بودن
واعظ با به پایان رسیدن فصل یکش به نظر میرسد هنوز راه درازی در پیش دارد. اما در قماری که کرده تا حد زیادی به نظر موفق بوده است. این که چطور مواد خام محصول رسانهی دیگری را گرفته و از آن کاری ارجینال و در خور بیرون بکشی. چیزی که دیگر سریالهای اقتباسی این روزها از وستورلد گرفته تا مرد بر قلعهی رفیع( اقتباس از رمانی به همین نام نوشتهی فیلیپ کی. دیک) به نظر نمیرسد چندان در آن موفق بوده باشند. این که در نهایت “واعظ” با همین قوت به مسیر خود ادامه میدهد را تنها زمان تعیین خواهد کرد. اما تا همین جا هم فصل اول سریال تصویری میسازد که ارزش بیش از یک بار تماشا را دارد.
اگر به شما بگویند که یکی از مهمترین کمیکهای دههی نود مثلاً کمیک “واعظ Preacher” را یک شبکهی کابلی اقتباس کرده.
اگر به شما بگویند آن شبکهی کابلی هم «ای ام سی» بوده که بهترین کارهایش یعنی بریکینگ بد و مردگان متحرک کارهایی بودجه پایین بوده اند.
و اگر به شما بگویند سازندهی سریال هم از قضا سث روگان است که جز انبوه فیلمهای کمدی متوسط عملاً چیزی نساخته و ننوشته.
چه حالی خواهید داشت؟
احتمالاً شما به لطف ساخته شدن انبوه سریالها و فیلمهای متوسط و زیر متوسط کمیکبوکی و اکثراً سوپرهیرویی حاضر نباشید سراغ دیدن این کار بروید. راستش چندان قابل ملامت نیست. چه این که خود نگارندهی این سطور هم هنگام پخش قسمت اول سریال چندان راغب به دیدن آن نبود.
اما همین جا دست نگه دارید. یک سریال همیشه آن چیزی نیست که از دور به نظر می رسد.
یک)
واعظ درباره ی کشیشی است که به خاطر تسخیر شدنش به وسیله ی موجودیتی به نام جنسیس قدرتی ماورا الطبیعه به دست می آورد. قدرتی که به واسطهی آن اطاعت دیگران از کشیش را بیچون و چرا میسازد. کشیش و قهرمان داستان جسی کاستر به همراه دختری به نام تولیپ که سابق بر این جسی با او رابطهی عاشقانه داشته و خون آشامی ایرلندی و صد و چند ساله به نام کسیدی راهی سفری جادهای میشود.
خلاصهی داستانی که خواندید البته فقط چهارچوب داستان کمیک است. چهارچوبی که از قضا سریال هم تا حد زیادی به آن وفادار مانده. اما این جا سوالی دیگر پیش میآید. سوالی که بسته به شرایط جواب به آن می تواند متفاوت باشد. در یک اقتباس خوب چه میزان وفاداری به اثر لازم است؟ آیا اصلاً وفاداری به اصل اثر لزومی دارد خصوصاً اگر کار اقتباس شده یک کار کالت یا ستایش شده باشد؟ و در نهایت چه چیزی شاکلهی یک اقتباس خوب را میسازد؟
دو)
از کتاب گرفته تا فیلم و سایر رسانهها، کارهای زیادی بوده اند که بنیان داستانشان را با محور مختصات شهری کوچک بنا کرده اند. در این مورد، فیلم بینهای حرفهای احتمالاً داستان نیمروز فرد زینهمان و یوجیمبوی کوراساوا را به یاد بیاورند. آنهایی که سریالهای روز را دنبال میکنند احتمالاً همین اواخر سریال بانشی را دیده اند.
اگر بگوییم که شهر در همهی این کارها مثل یک شخصیت عمل میکند، راستش فقط اهمیت قضیه را دست کم گرفته ایم. واقعیت این است که شهر و تار و پودش در اینجا همان شبکهای است که وقوع داستان و مناسباتش را ممکن میکند طوری که اگر شهر را از این کارها بگیریم دیگر داستانی هم وجود نخواهد داشت.
سریال “واعظ” چنین راهی را انتخاب میکند. راهی دقیقاً برعکس کمیک که انگار عجله دارد داستان را وارد سفر جادهای پر افت و خیز خود کند. سریال تمام فصل اول خود را وقف تعریف داستان آنویل یعنی همان شهری میکند که کمیک “واعظ” هم از همان جا آغاز میشود. همین نقطهی ثقل سریال را نسبت به کمیک عوض میکند. این جا برعکس کمیک با جسی کاستری روبرو نیستیم که به مدد قدرت تازهیافتهاش ساز و کار آکنده از دورویی و تباهی دنیای اطرافش را افشا میکند. چیزی که باعث میشود شاهد بیانیههای گلدرشت و بعضاً نویسنده وسط کمیک باشیم انگار آقای نویسنده دلش نیامده باشد حرفی را ناگفته بگذارد(کسانی که کمیک را خوانده اند احتمالاً تلفن جسی کاستر به میزگرد رادیویی و یا سلسله گفتگوهای مابین جسی کاستر و نازی پشیمان را به یاد میآورند.)
بر عکس کمیک، سریال به دنیای داستان پر و بال میدهد. دنیای سریال حتی قبل از این که جنسیس پا به بدن جسی کاستر یا حتی این دنیا بگذارد جای غریبی بوده. کل داستان سریال در این شهر و در کنار ساکنین عجیبش شکل میگیرد. عشرتکده و کلیسایی که به طرز طعنهآمیزی مرکزی برای جمع شدن کاراکترهای داستان هستند. ادین صاحب تولیدی گوشت و بزرگترین مالک شهر با کارمندانی که در شهری جنوبی شبیه سربازان شمالی جنگ داخلی لباس میپوشند، آژانسهای مسافرتی که گردانندگانشان فرشتگان و شیاطین تبعیدی هستند و اگر مزهی دهانشان را بدانید شاید یک مسافرت اختصاصی به جهنم هم برایتان جور کنند. تلفن/ویدیو کنفرانسی که وسیلهی ارتباطی با عالم بالاست و در نهایت یوجین یا همان آرس فیس که بر خلاف نقشش در کمیک( که بیشتر در حکم کمیک ریلیف بود) و خودکشی و عاشق کشیاش که به شکل معجزهآسایی هم یوجین و هم قربانیاش جان سالم از آن به در میبرند اما در عوض زندگی هر دوشان تباه میشود. در سریال وقتی یکی از کاراکترها میگوید که از جهنم تا این جا را با دست خالی کنده اولین واکنش مخاطب احتمالاً پذیرفتن در بست ماجراست.
جسی کاستر در دنیای سریال دیگر آن قهرمان برگزیده و آن شمایل کلینت ایستوودی نیست که یک تنه در برابر تمامی دنیا ایستاده. واضحتر بگویم در سریال جسی کاستر اصلاً آدم خاصی نیست. جنسیس هم او را به آدم خاصی تبدیل نمیکند و حتی جنسیس هم تصادفی او را انتخاب کرده. برعکس، سریال با رویکردی که پیش میگیرد به روایتش اجازه میدهد جنبههایی عجیب از کاراکترهایش را برای ما باز کند. ادین و خدای گوشتش در سریال معنی بیشتری از یک کمیک ریلیف ساده دارد. کنایهای هوشمندانه و چند وجهی که روایت سریال، کلیت کاراکتر ادین را روی آن بنا میکند. یا مثلاً صحنهی مواجههی بین کلانتر و کسیدی در زندان و گفتگویشان در قسمت آخر فصل اول سریال احتمالاً چیزی نیست که روایت کمیک بتواند یا حتی بخواهد به آن نزدیک شود. سریال به راحتی پا در وادی چالشهایی میگذارد که کمیک در راه رسیدن به آنها عموماً ناکام میماند.
سه)
بهتر است دربارهی اهمیت رترو بودن در پریچر حرف بزنیم. منظور از رترو بودن آن موزهای نیست که فیلمهای مد روز تارانتینو-وار با کلکسیونی از ارجاعات واضح و ناواضح سینماییشان به رخ میکشند. رترو بودن آن شبحی است که روایتپرداز از گذشته به حال میآورد. درست مثل قربانی تسخیر شدهای که اهریمن را از درون بدنش بیرون میکشی. با این تفاوت که اهریمن را نگه میداری و قربانی را در گوشهای، دور میاندازی.
پریچر هم دقیقاً چنین کاری می کند. دکور و جلوههای ویژه ی ارزان قیمت پریچر به مراتب بیشتر از سریالهای بلاک باستر این روز ها از قبیل وستورلد، فضا میسازد. بر خلاف وستورلد که لحظه به لحظه دنبال مرعوب کردن گذرای مخاطب است سادگی بی مووی-وار و خشونت برهنهی روابط، راه را به سمت بحرانهای اخلاقی باز میکند که قبلاً به چشم نمیآمد. پریچر تأکید طنازانهی ب موویها بر روی فضایشان را میگیرد و نوعی رئالیسم شادخوارانه و در عین حال سیاه از آن بیرون میکشد. به خاطر همین پریچر در بهترین لحظههای خود به شدت به بهترین فیلمهای برادران کوئن میماند. از بارتون فینک و تقاطع میلر گرفته تا فارگو و جایی برای پیرمردها نیست. در پریچر هم مثل این فیلمها لوکیشنها صرفاً حاشیهای چشم نواز نیستند که جاهای خالی اطراف داستان را پر کنند. چیزی که مثلاً سریال فارگو اصلاً متوجه آن نیست. این جا بحران اخلاقی مثلاً در باب یک قاتل زنجیرهای کاریزماتیک نیست که مدام در باب شر سخن فرسایی میکند.
لوکیشنها در این سریال و در فیلمهای برادران کوئن متن و اصل قضیه اند. لوکیشنها جایی اند که خودشان بحرانهای اخلاقی را میسازند. در سریال پریچر، ادین را بدون دفترش نمی شود تصور کرد. همان دفتری که سیر و سلوک کاراکترش را کم کم طی میکند. خبر مرگ دخترش را آن جا میشنود. رودههای گوسفندان را آن جا جستجو میکند، نقشههایش برای تصرف شهر را آن جا میچیند و حتی رقبایش را هم همان جا به قتل میرساند. اخبار ناراحتکننده همان جا برایش میرسد و در نهایت به طرزی کنایی همان جا گاوی را سلاخی میکند. اتفاقی که در سریالی پر خرج تر لابد در سلاخخانهای چشم نواز با شرور شیکپوش و کت و شلوار بر تنی میافتاد که هم زمان دیالوگهای شبه فلسفی میبافد. احتمالاً هم تدوینگر لابلای آن حرفها چند نمای اکستریم کلوزآپی از چشمان معصوم گاو بینوا جا داده تا بر قساوت شرور داستان هر چه بیشتر صحه بگذارد( مثلاً سریال بانشی را میتوانید به یاد آورید اگر آن را دیده باشید) در حالی که سریالی مثل وستورلد آکنده از لوکیشنهایی این گونه شیک و کاملاً بیمصرف است، پریچر راه دیگری را میرود. گویی که درون “واعظ” در هر خانهای بخشی از روح کاراکترها به ودیعه گذاشته شده.
واعظ با به پایان رسیدن فصل یکش به نظر میرسد هنوز راه درازی در پیش دارد. اما در قماری که کرده تا حد زیادی به نظر موفق بوده است. این که چطور مواد خام محصول رسانهی دیگری را گرفته و از آن کاری ارجینال و در خور بیرون بکشی. چیزی که دیگر سریالهای اقتباسی این روزها از وستورلد گرفته تا مرد بر قلعهی رفیع( اقتباس از رمانی به همین نام نوشتهی فیلیپ کی. دیک) به نظر نمیرسد چندان در آن موفق بوده باشند. این که در نهایت “واعظ” با همین قوت به مسیر خود ادامه میدهد را تنها زمان تعیین خواهد کرد. اما تا همین جا هم فصل اول سریال تصویری میسازد که ارزش بیش از یک بار تماشا را دارد.
-
بسیار خوب به زوایا پرداخته شده بود ولی به نظر من کلا سریال در سردرگمی ژانری به سر میبرد در ابتدا با قدرت و جذاب ظاهر می شود در انتها به شخصه از هدر دادن ده قسمت برای پایان فصل اول اینچنین افسوس خوردم
-
حیف چشام