ویلیام (بیل) کلینتون رمان فانتزی مینویسد
بیل کلینتون، رئیسجمهور سابق آمریکا بههمراه جیمز پترسون داستانی با عنوان «رئیسجمهور گم شده است» نوشتهاند که تریلری است درمورد زندگی یک رئیسجمهور خیالی در آمریکا که البته رفتارش بیشباهت به خود آقای کلینتون هم نیست.
«رئیسجمهور گم شده است»، تریلر جدیدی است که بیل کلینتون و جیمز پترسون با همکاری یکدیگر آن را نوشتهاند. البته مطمئناً نسبت به این کتاب نشانههای مبرمتری از زوال مدنی آمریکا وجود دارد، ولی «رئیسجمهور گم شده است» هم چه از نظر ادبی چه سیاسی، هیچ ادعایی که جدی گرفته شود ندارد، بلکه فقط یک داستان استاندارد است که در پلات و لحن مشابه هزاران داستان چاپی و سینمایی دیگر است.
در این کتاب خبری از بمب ساعتیای نیست که تیکتاک کنان منتظر است تا قبل از اینکه منفجر شود و فاجعهای غیر قابل جبران به بار آورد، قهرمان داستان بیاید و آن را خنثی کند، ولی در ازای آن یک ویروس کامپیوتری با کد دارک ایجز هست که با خطر فاجعهای غیر قابل جبران شالودهی کشور را تهدید میکند. این ویروس کار یک گروه از آدم بدهاست که با نام پسران جهاد شناخته میشوند، ولی به شما اطمینان میدهم برخلاف اسم غلط اندازشان، آنها به هیچ وجه تروریستهای اسلامی نیستند، بلکه گروه ناسیونالیستی افراطی سکولارند که به نفوذی که غرب در مرکز و جنوب شرقی اروپا دارد، معترضند. همه چیز دربارهی آنها بهقدری مبهم است که بیشتر شبیه به اسپکتر در فیلمهای جیمز باند هستند، یعنی آدم بدهایی که هر کسی میتوانند باشند، بدون اینکه هیچ نقطه نظر خاصی دربارهی دنیای سیاسی واقعی داشته باشند، در نهایت نیز به همان سرانجامی دچار میشوند که همیشه منتظر آدم بدهای کتابهای این چنینی است و این هم که بگوییم در دقیقهی نود ویروس توسط قهرمان داستان خلع سلاح میشود، چندان اسپویلر محسوب نمیشود.
تفاوت این کتاب با کتابهای مشابه دیگر در قهرمان آن است که مثل جیمز باند یا جک رایان، مامور مخفی نیست، بلکه خود رئیسجمهور آمریکاست. اینکه صرفاً بگوییم شخصیت این رئیسجمهور، جاناتان دانکن، براساس بیل کلینتون نوشته شده است، ساده انگارانه است. چرا که کلینتونولوژیستها جزئیات زیادی از داستان زندگی او را با تغییراتی ریز و بیربط در زندگی دانکن پیدا میکنند: دانکن بجای آرکانزاس، در کارولینای شمالی در دامان یک مادر مجرد سختکوش بزرگ شد؛ و نیمهی گمشدهی آرمانگرا و سادهی خود را برای اولین بار بجای مدرسهی حقوق یِیل در UNC ملاقات کرد.
این شخصیت هیلاری کلینتونطور، ریچل کارسون نام گرفته است، که شاید این نام را از روی احترام به شخصی، به یاد نویسندهی بهار ساکت Silent Spring برروی او گذاشتهاند ولی اینکه این «شخص» یکی از نویسندههایی است که اسمش روی جلد کتاب آمده یا نه، جای سوال دارد. اینکه یکی از کتابهای پترسون را که برای نوشتن آن از یک نویسندهی دوم کمک گرفته است بخرید، بدین معنا نیست که یک اثر متعلق به ذهنی منحصر به فرد را دارید. چیزی که شما خریدهاید درواقع یک برند یا ژانر است. بیل کلینتون پیش از این خاطراتش را با نام «زندگی من» نوشته است، ولی تا بحال برروی فیکشن کار نکرده بود و اصلاً انتظار میرود او کارهایی بهتر از نوشتن رمان 500 صفحهای داشته باشد.
نقش دقیق کلینتون در نوشتن این کتاب هر چه که باشد، او قبول کرده است نامش برروی جلد آورده شود. همین چیزها باعث شدند «رئیسجمهور گم شده است» را با این فکر بخوانم که کلینتون فرصتی را که این کار فیکشن فراهم میکند تا او ورژنی به کمال رسیده از خودش به عموم نشان دهد، مغتنم شمرده است. چرا که جاناتان دانکن رئیسجمهوری است که بهنظر میرسد بیل کلینتون آرزو میکرد باشد، یا باور داشت که عموم آرزو میکردند چنین باشد، یا اصلاً هر دو. کلینتون که برای خودداریاش از رفتن به ویتنام معروف است، آلتر ایگویش را با سابقهی نظامی قهرمانانهای مجهز کرده است که بهنظر میآید براساس سوابق جان مککین باشد: دانکن یک تکاور ارتش است که در عراق زندانی شد و حتی زیر شکنجه هم نشکست و به حرف نیامد. (او همچنین یک بازیکن بیسبال نیمه حرفهای بود.) و نکتهی جالبی که بهنظر میآید به تحقق رسیدن یک آرزوی شرمآور باشد این است که ریچل کارسون، شخصیت هیلاریطور، در این داستان مرده است و دانکن را آزاد و رها گذاشته تا از همدردیای که دنیا برای این مرد زنمرده دارد، لذت ببرد.
ولی این چیزها در مقایسه با فانتزی پنهانی که در هستهی «رئیسجمهور گم شده است» پیدا میکنید، هیچ است. کلینتون و پترسون به هیچ وجه اولین کسانی نیستند که رئیسجمهور را یک قهرمان اکشن که از شلیک گلوله و انفجار جا خالی میدهد، تصور کردهاند. در زمان ریاست جمهوری کلینتون بود که چنین ایدهای در فیلمهایی مانند Independence Day و Air Force One محبوب شد. ولی این موضوع همیشه یک تصور گمراه کننده بوده که حالا با تاییدش توسط یک رئیسجمهور پیشین، تشدید میشود. چرا که ویژگیهایی که قهرمان اکشن دارد مثل قاطعیت، مبارزه، توانایی به تنهایی حل تمام مشکلات و شکست دادن تمام دشمنان، بیشتر به آرمانهای فاشیسم نزدیک هستند تا دموکراسی لیبرال.
تفکر داشتن چنین رئیسجمهور قهرمانی، در طول چندین دههی گذشته راهی برای ساختن روحیهای مشترک در سیاستهای آمریکا بوده و این ایده را ایجاد میکند که تمام چیزی که برای حل مشکلات کشور نیاز است، یک رهبر قوی و فارغ از قید و بندهای سیاسی است. اینکه در این کتاب، رئیسجمهور برای شکست دادن ویروس کامپیوتری، باید از کاخ سفید بگریزد(همانطور که در عنوان کتاب هم مشخص است)، و در لباس مبدل به یک خانهی امن در ویرجینیا برود و در آنجا به رهبران دلسوز جهان و هکرهای کلاه سفید بپیوندد، کاملاً سمبولیک است. کاخ سفید که مکان مسکونی و مقر دولت است، وقتی در رمان کلینتون، رئیسجمهوری میخواهد کاری از پیش ببرد، بیفایده میشود.
پوپولیسم وابسته به ترامپ با حملات لفظیای که نسبت به «دولت پنهان» دارد، با چنین ایدههایی آشکارا بازی میکند و همین موضوع، منشاء روانی یکسانی با انتظاراتی که باعث شدند مسیحیت از انتخاب باراک اوباما استقبال کند، دارد. فانتزیِ داشتن یک رهبر که قادر مطلق باشد، همیشه محبوب دموکراسیهاست، چون سیاستهای دموکراتیک همیشه سازشگرانه و افزایشی است. این موضوع بهخصوص از آنجایی حقیقت دموکراسی آمریکایی است که بنیان گذاران از روی عمد دولتی را به جا گذاشتند که در برابر تغییرات رادیکال مقاوم است و طوری طراحی شده که از افراط حکومت مطلقهی سلطنتی و تغییر ناگهانی افکار عمومی دوری کند. بهندرت اتفاق میافتد که یک رئیسجمهور آمریکایی بتواند بهطور چشمگیری خط مشی کشور را تغییر دهد. چنین چیزی فقط در زمان جنگ یا بحران اتفاق میافتد که به همین خاطر تاریخدانان، به اندازهی عموم مردم، مجذوب شخصیتهایی مانند آبراهام لینکلن و فرانکلین رزولت هستند. چرا که آنها رئیسجمهورهایی بودند که توانستند قوانین و هنجارهای آمریکا را در جریان خطرات غافلگیرکننده تعلیق کنند.
در «رئیسجمهور گم شده است» کلینتون این فرصت را دارد تا نقش یکی از آن رئیسجمهورهای قانونشکن را بهجای کهنه سرباز زخمی یکی از رسواییهای لوینسکی بازی کند. شخصیت اصلی رمان، بهطور طبیعی دشمن پسران جهاد است، ولی چیزی که واقعاً او را از کوره بدر میبرد، دشمنان داخلی است که همیشه بخاطر دلایل سیاسی خودخواهانه، اصرار دارند عملکرد او را در درگیریهای تروریستی محدود کنند. (از زدن برچسبهای حزبی در این کتاب کاملاً خودداری شده است، ولی از آنجایی که دانکن از نظر سیاسی و شخصیتی به کلینتون نزدیک است، اینکه او را یک دموکرات بدانیم، اجتنابناپذیر است.) نفرتانگیزترین ویلن این کتاب قاتل مونث و عشق موسیقیای که اتفاقاً باخ نام دارد، نیست. حتی تروریست زیرک و مغز متفکر، سلیمان سیدوروک هم نیست. بلکه سخنگوی کاخ سفید، لستر رودز است که رئیسجمهور را برای جنایات تروریستی سرزنش میکند، در حالی که خودش کاملاً میداند دانکن دارد سخت تلاشش را میکند تا آنها را متوقف کند. دانکن صحبتهایش را در یک پنل کنگرهای خصومتآمیز چنین تصور میکند: «میتونستی بگی: باشه، آقای رئیسجمهور، ما هم میهنپرستیم، و به کاری که داری میکنی احترام میذاریم، حتی اگر نتونی همه چیز رو به ما بگی، ولی این کار رو نکردی، کردی؟ نتونستی در برابر این فرصت که من رو به نفع خودت بکشی تو ماجرا مقاومت کنی.»
نمیشود احساسات غیر دموکراتیک بهتری را از اینکه وقتی رئیسجمهور یک کار مشکوک انجام میدهد، خفه شوی و به او اعتماد کنی، متصور شد. او کشور را نجات خواهد داد، حالا چه کشور خوشش بیاید چه نیاید. مشخص است که کلینتون هرگز چنین رفتاری را درمورد پرزیدنت ترامپ تشویق نمیکند، و کتاب نیز با موعظهای علیه «سقوط آمریکای امروزی به سمت ایلگرایی، افراطگرایی و خشم بیهوده» به پایان میرسد. ولی رمان در کلیت پیشنهاد میدهد کلینتون خیلی خوب با خشم علیه منتقدهای بی لطف و بوروکراسیهای سنگین آشنا است. شاید تمام رئیسجمهورها، یا به سادگی تمام افراد قدرتمند، همین احساس مشترک را دارند که نمیتوانند تصور کنند چرا دیگران تسلیم این تصویری که از خودشان دارند، نمیشوند. ولی وقتی یک رئیسجمهور پیشین میتواند اسمش را برروی چنین فانتزیهایی بگذارد و ببیند که تبدیل به کتابی پرفروش میشود، نشانهای است از اینکه تخیلات آمریکاییها از قدرت اساساً اشتباه است.